چرا شرق‌شناسی را دوست دارم؟

ادوارد سعید با فرهنگ روشنگر غربی خصومتی نداشت. آنچه آزارش می‌داد غرب به عنوان یک کل نبود، بلکه آن جریان راست پرتبختر خود شیفته بود

 ادوارد سعید -  ژاک برک - ماکسیم ردونسون،
ادوارد سعید - ژاک برک - ماکسیم ردونسون،
TT

چرا شرق‌شناسی را دوست دارم؟

 ادوارد سعید -  ژاک برک - ماکسیم ردونسون،
ادوارد سعید - ژاک برک - ماکسیم ردونسون،

این تیتر به نظر می‌رسد برای برخی تحریک‌آمیز باشد؛ چگونه ممکن است یک تحصیل‌کرده و فرهنگی عرب، زبان به تعریف از شرق‌شناسی و مستشرقان باز کند؟ شایسته بود بلافاصله آنها را به فحش می‌کشید و همان ملودی معروف را تکرار می‌کرد: استعمار، امپریالیزم، دشمنی با میراث و امت اسلامی و... این را هرگز از زبان من نخواهند شنید چون به نظر من شرق‌شناسی بزرگ‌ترین خدمت را به میراث عربی اسلامی کرد. و شخصاً اعتراف می‌کنم، میراث عربی اسلامی را خوب نفهمیدم مگر پس از آنکه به فرانسه رفتم و 33 سال پیوسته مقیم آنجا شدم و با کتاب‌های نفیس شرق‌شناسی آشنا شدم. اما در اینجا منظورم شرق‌شناسی آکادمیک متبحر در دانش است و نه استشراق دیوانه بی‌مایه. بزرگ‌ترین خطایی که برخی فرهیختگان عرب نوگرا که به استشراق حمله کردند مرتکب شدند این بود که بین این دو نوع استشراق تفاوت قائل نمی‌شدند. و نتیجه این بود که همه را در یک کفه ترازو گذاشتند. این یورش کوبنده به استشراق از طرف محافظه‌کارها و سنتی‌ها به طور کلی صورت نگرفت وگرنه مسئله چندان سنگین نبود. بلکه از سوی فرهیختگان نوگرای بزرگی همچون انور عبدالملک، ادوارد سعید و دیگران صورت گرفت. و همه اینها آب به آسیاب بنیادگران تاریک‌اندیش و همه ایدئولوژیست‌های مخالف شکستن گره‌ها و نقاط بسته میراث ریختند. و نتیجه فاجعه فرهنگی بود. به نظر من ادوارد سعید در پایان عمر از این کرده خود پشیمان شد پس از آنکه احساس خطرکرد. این را می‌توان از آن مقدمه‌ای که نوشت و در پایان چاپ دوم کتاب مشهور شرق‌شناسی قرارداد فهمید. درآن مقدمه موضعش را درباره سوء استفاده بنیادگراها از کتابش توضیح می‌دهد و از این کار تأسف می‌خورد و از آن برائت می‌جوید. و در حقیقت مرد خصومتی با فرهنگی روشنگرای غرب نداشت. چگونه ممکن است با آن دشمنی کند در حالی که از آن سیراب شده است؟ آنچه آزارش می‌داد غرب به عنوان یک کل نبود، بلکه آن جریان راست پرتبختر خود شیفته بود. ادوارد سعید بنیادگرا نیست! هرچند کتابش با شادی شدیدی مورد بهره‎برداری بنیادگراها و ملی‌گراها و دیگر غوغاسالاران قرارگرفت. فراموش نکنیم کتابش با وجود درخشش به دلیل نداشتن تخصص در مطالعات عربی و اسلامی از خطاها و احکام شتاب‌زده رنج می‌برد. اما ادوارد سعید در نهایت چهره فرهنگی بزرگی با گرایش انسانی عمیق بود که با رحمت و سایه‌اش شامل مردم شرق و غرب می‌شود. او پل تمدنی عالی بین جهان عرب از یک جهت و جهان اروپایی-امریکایی از جهت دیگر می‌ساخت. به متنی که ماه سپتامبر 2003 پیش از درگذشتش در مجله (لوموند دیپلماتیک) با عنوان:« گرایش انسانی: آخرین سنگر ما دربرابر بربریت» نگاه کنید. درآن متن خواستار شکل‌گیری گرایش انسانی سکولار جهانی شد که بدون استثنا شامل همه بشود. در این متن که شبیه آخرین وصیت است، نژادپرستی و فرقه‌گرایی به شکل کامل مذموم می‌شود. خوشبختانه ادوارد سعید، سعدی یوسف نبود! این یک کارش به مرز همدلی با داعش رسید و خلیفه البغدادی را به عنوان آزادی‌بخش عراق می‌دید! چگونه ممکن است شاعری بزرگ چنین سقوطی بکند؟ چگونه ممکن است چشم‌انداز تا این حد بسته بشود؟ این از حد عقل و توانم خارج است...

اما اجازه بدهید به اصل موضوع برگردیم هرچند این ازآن جدا نیست، برای آنکه بفهمیم علت جنگ سختی که میان مسلمانان سنتی از یک جهت و دانشمندان شرق‌شناس از سوی دیگر روی داد چه بود، باید مشکل را بر زمینه بحث علمی محکم بگذاریم نه بر زمینه هیجان‌ها و لجاجت‌های بی حاصل. در این حال چنین می‌توان گفت: شایسته است بدانیم که روش‌مندی تاریخی شرق‌شناسی اول بر میراث یهودی-مسیحی تطبیق داده شد پیش از آنکه توسط شرق‌شناسان بزرگی همچون گولدزهمایر و تئودور نولدکه و ژوزف شاخت و بسیاری دیگران بر میراث عربی اسلامی تطبیق داده شود. و این بدین معناست که دانشمندان اروپایی روشمندی علمی را پیش از آنکه برمیراث ما تطبیق دهند، اول بر میراث خود تطبیق دادند. و در نتیجه هدف‌شان ویران ساختن میراث اسلامی ما نبود، مگر اینکه دوست باشند اول میراث مسیحی خود را نیز نابود کنند! علم فقط نادانی و معارف غلط را ویران می‌کند. علم آباد می‌کند و می‌سازد و افق‌های گسترده‌ می‌گشاید. اما گاهی ناچار می‌شود اندیشه‌های غلط و تصورات رسوخ یافته کهنه را ویران سازد پیش از آنکه آباد کند و اندیشه‌های سالم بنیاد کند. تصورات غیبی که سر سنتی‌ها را از میراث دینی آکنده، بیشتر اوقات ستایشی‌اند و نه تاریخی. و این برهمه دین‌باوران در همه ادیان تطبیق می‌یابد. و علم شرق‌شناسی برای آنکه به تصویر حقیقی از میراث اسلامی برسد ناچار به تکه‌تکه کردن تصویر ستایشی می‌شود که از صدها سال گذشته به ارث رسیده است. و به همین دلیل جنگ‌ها بین آنها و بین قطب‌های بنیادگراها و شیوخ مسلمانان شعله‌ور شد. به حمله چهره‌های بزرگ اسلامی همچون شیخ مصری محمد الغزالی و شیخ سوری مصطفی السباعی به شرق‌شناس شهیر گولدزهمایر نگاه کنید به این دلیل که روشمندی تاریخی را برقرآن کریم و حدیث شریف نبوی پیاده کرد. این کار از نظر آنها به مثابه حمله به قداست میراث و تلاش برای نابود کردن آن بود. و این بلافاصله پس از جنگ جهانی صورت گرفت. اما می‌توان گفت، طه حسین و محمد حسنین هیکل و دیگر روشنگرایان نهضتی عرب مورد هجوم مشابه از سوی شیوخ سنت‌گرایی قرارگرفتند که آنها را به عنوان مستشرقان جدید و شاگردان مستشرقان به حساب آوردند. و به طور کلی چنین حملاتی به شرق‌شناسی از سوی محافظه‌کاران سنتی بی شماربود. و این هرگز ما را به وحشت نمی‌اندازد بلکه آن را مسئله‌ای طبیعی و کاملاً قابل انتظار می‌بینیم. اما مسئله‌ای که انتظار نداشتیم این بود که فرهیختگان نوگرایی مرتکب همان خطا بشوند! به همین دلیل می‌گوییم: جنگ با نورعلم در جهان عرب و سراسر جهان اسلامی کافی است! مخالفت با حرکت تاریخ بس است! باید همه این را بدانند: میراث عربی و اسلامی در سال‌های آینده تن به روشمندی تاریخی-نقدی خواهد سپرد همان طور که میراث مسیحی در اروپا پس از مقاومتی طولانی و عناد و مخالفت و سرسختی از سوی بنیادگراهای مسیحی تن داد. مشرق عربی نمی‌تواند از ویروس فرقه‌گرایی که آن را نابود می‌کند و مانع از شکل‌گیری وحدت ملی‌اش می‌شود رها گردد مگر پس از دست‌زدن به این کار فکری آزادیبخش بزرگ، به این فتح المبین. همه جهان اسلامی نمی‌تواند برخیزد مگر پس از حل مشکل بنیادگرایی. این مشکل مختص جهان عرب نیست بلکه همه ملت‌های مسلمان را شامل می‌شود. به این باید افزود که این تصورات اشتباه و قالب‌ریزی شده در برنامه‌های آموزشی از میراث خود عامل تولید میلیون‌ها تندرو و داعشی و تروریست است. و نمی‌توان با این جریان‌ها مقابله کرد مگر پس از حذف تصورات لاهوتی که عقل جوانان را آکنده و ریشه‌های آن در اعماق تاریخ زده شود. روشن است که لاهوت دینی کهن-یا فقه تکفیری- است که مشروعیت الهی را به این جریان‌های افراطی می‌پوشاند و به آنها اعتماد به نفس هولناکی می‌بخشد و توانی وحشتناک برای کشتن و سربریدن می‌دهد. اگر این نبود اصلاً جسارت و جرأت انجام همه این کارهای خشونت‌بار و انفجارهای دیوانه‌وار را نمی‌یافتند که جان ده‌ها و صدها بلکه هزاران شهروند را درو می‌کنند همان طور که صبح 11 سپتامبر اتفاق افتاد. و در نتیجه، مبارزه با آن باید دقیقاً در زمینه‌ خاص خودش روی دهد: یعنی زمینه فکر دینی که برآن مستولی شد و آن را به گروگان گرفت وگرنه امکان ندارد از آنها و ویروس سرکشش نجات یافت که اکنون به وسعت جهان رسیده است. اسلام به عنوان دین بزرگ جهانی شایسته سرنوشتی دیگر است: شایسته نگاهی دیگر و فهمی تجددی و روشنگراست. میراث ما یکی از بزرگ‌ترین میرات‌های دینی بشری است. و کسانی که به آن خدمت کردند و تجدید بخشیدند، مستشرقان بزرگی همچون لویی ماسینیون، ژاک برک، آندره میکل، ماکسیم ردونسون، کلود کاهن، روژه ارنالدز، ژوزف وان ایس، آلن دو لبرا و ده‌ها تن دیگر بودند. میراث عظیم ما شایستگی دارد که جدیدترین روش‌های علمی و اصطلاحات فکری برآن تطبیق شود به این امید که از تاریکی‌های تکفیری رها شود و تصویر درخشانش که روزگاری جهان را روشن ساخت نمایان شود. به همین دلیل خواهان ترجمه اصلی‌ترین کتاب‌های شرق‌شناسی به زبان عربی هستیم. درآنجا دریایی از گنج‌های معرفت درباره ما و میراث ما به زبان‌های مختلف فرانسه، انگلیسی و آلمانی وجود دارد. و متأسفانه همچنان برای ما ناشناخته‌اند؛ به این دلیل که جریان‌های محافظه کار مسلط مانع از ترجمه می‌شوند یا اگر کسی دل به دریا زد و ترجمه کرد مصادره می‌شوند!

از این نتیجه می‌گیریم، دفاع از میراث در این نیست که مانع بررسی علمی-تاریخی‌اش بشویم یا آن را مومیایی‌ شده در «یخچال تاریخ» بگذاریم، همان کاری که سنتی‌ها و محافظه‌کارها می‌کنند. بلکه در آزاد ساختن آن از بسته بودن داخلی است همان طور که مسیحیت اروپا با میراث مسیحی کرد و به نتایجی درخشان و آزادی‌بخش رسیدند. منظور من این است که آنها را از دالان‌های تاریک گذشته و عقلانیت تکفیری و کشتارهای فرقه‌ای کاتولیکی-پروتستانتی رها ساخت. و این همان تعصب‌هایی است که می‌رود تا امروز جهان عرب و اسلام را نابود کند.

در پایان به کتاب دایرة المعارفی قطوری اشاره می‌کنم که اخیراً در پاریس با عنوان: قرآن مورخان منتشر شد. این کتاب شامل فتوحات معرفتی بزرگ بی سابقه است. درباره آن به طور مفصل در کتابی که جدیداً توسط انتشارات «دار المدی» با عنوان: «العرب بین الانوار و الظلمات. محطات و اضائات» منتشر شد صحبت کرده‌ام.



فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)

جشن تولد فیروز در سال‌های اخیر به یک سنت ماندگار تبدیل شده که هر سال در ۲۱ نوامبر برگزار می‌شود. رسانه‌ها در تمام حوزه‌هایشان به این مناسبت می‌پردازند و هم‌زمان شبکه‌های اجتماعی نیز در حالتی از شیفتگی جمعی، این روز را گرامی می‌دارند. این مراسم سالانه نشان‌دهنده حضور پررنگ و جاودانه فیروز در لبنان و دیگر کشورهای عربی است و تأکید می‌کند که نام او به یک پدیده زنده و فراگیر برای نسل‌ها و سنین مختلف تبدیل شده، هرچند که او تقریباً به‌طور کامل از انظار عمومی دور مانده است.

«در روزی به دنیا آمد که تاریخش را به یاد نمی‌آورد»

روایت رایج می‌گوید که فیروز در ۲۱ نوامبر ۱۹۳۵ متولد شده است، اما مدارک رسمی نشان می‌دهند که نهاد وديع حداد در ۲۰ نوامبر ۱۹۳۴ به دنیا آمده است. این ستاره جوان در مصاحبه‌ای رادیویی با رادیو مصر در زمستان ۱۹۵۵، گفته بود که بیست ساله است، که نشان می‌دهد او متولد ۱۹۳۵ است.
در گزارشی که محمد سید شوشه در سال ۱۹۵۶ تهیه کرد و در کتابچه‌ای از مجموعه «أنغام من الشرق» با عنوان «فیروز، خواننده خجالتی» منتشر شد، آمده است: «نام او فیروز است، اما در واقع نهاد وديع حداد نام دارد. او بیش از ۲۱ سال ندارد و در سال ۱۹۳۵ در بیروت در روزی نامعلوم متولد شده است».
اما در مصاحبه‌ای که در ماه مه ۱۹۵۷ در مجله «العروسة» منتشر شد، مقدمه‌ای آورده شده که می‌گوید: «او در بیروت در سال ۱۹۳۴ به دنیا آمده، اما نمی‌داند در چه روزی». این موضوع نشان می‌دهد که تولد او در سال ۱۹۳۴ بوده و به‌صورت رسمی در تاریخ ۲۰ نوامبر ثبت شده است.

فیروز در تصویری نامشخص از دوران نوجوانی (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز پیش از نهاد ظاهر شد

از نکات جالب این است که نام فیروز برای نخستین بار در فوریه ۱۹۵۰ مطرح شد، در حالی که نام واقعی او، نهاد حداد، تا اوایل سال ۱۹۵۲ در رسانه‌ها دیده نشد. این تأخیر در ظهور نام واقعی او نشان‌دهنده پنهان شدن وی از همان ابتدا پشت نام هنری‌ای است که به آن شناخته شد. نام فیروز نخستین بار در خبری کوتاه که در ۱۹ فوریه ۱۹۵۰ در مجله «الإذاعة» منتشر شد، به چشم خورد. این مجله خصوصی توسط روزنامه‌نگاری به نام فائق خوری مدیریت می‌شد. در این خبر آمده بود: «استاد حلیم الرومی به ما گفت که صدایی جدید کشف کرده که از دلنشین‌ترین صداهای آواز در لبنان است. او به صاحب این صدا نام فیروز را داده و قرار است او را در برنامه‌های ایستگاه رادیویی لبنان معرفی کند، پس از اینکه روی آموزش و پرورش حنجره او و آماده‌سازی آهنگ‌های ویژه برایش کار کرده است.»
حلیم الرومی که اوایل سال ۱۹۵۰ از قبرس به لبنان آمد، سمت مدیر بخش موسیقی رادیوی لبنان را بر عهده گرفت. او همزمان با آغاز به کارش در این بخش، کشف صدایی جدید را اعلام کرد که نام فیروز را بر او گذاشته بود. او این کشف را با اجرای آهنگی به لهجه مصری با عنوان «ترکت قلبی وطاوعت حبک» از کلمات منیر عوض معرفی کرد. این آهنگ در ۲۴ فوریه ۱۹۵۰ پخش شد، همان‌طور که برنامه‌های رادیویی منتشرشده در مجلات آن زمان نشان می‌دهند.

نخستین ترانه‌ها

ترانه «ترکت قلبی» آغازگر مسیر فیروز به عنوان یک خواننده «سولو» در فوریه ۱۹۵۰ بود. در ماه بعد، او در بخش «رکن الشباب» ترانه‌هایی از نوع «ترانه‌های رقص» اجرا کرد که آهنگ‌سازی آنها بر عهده جورج فرح، آهنگساز لبنانی و یکی از همکاران رادیو و کنسرواتوار ملی موسیقی بود. در ماه مه، فیروز آهنگ «یا حمام یا مروح بلدک» را با کلمات فتحی قورة و آهنگ حلیم الرومی اجرا کرد. این آهنگ به سبک مصری بود و به دلیل انتشار آن روی صفحه گرامافون دو سال بعد، همچنان شناخته شده است.
این مسیر با اجرای ترانه‌هایی مانند «رومبا عطشان» در ژوئیه و «رومبا عیون» در اوت در برنامه «رکن الشباب» ادامه یافت. در همان ماه اوت، فیروز سرود «المهاجرین» را با آهنگ‌سازی جورج ضاهر اجرا کرد. مجله «الإذاعة» این اثر را ستود و اجرای فیروز را «زیبا و قدرتمند» توصیف کرد، اما از صدای جورج ضاهر به دلیل ضعفش انتقاد و تأکید کرد که حضور فیروز عامل اصلی موفقیت این اثر بود.
در پایان اوت، فیروز با آهنگ‌سازی جورج ضاهر، دو ترانه از مقامات مختلف اجرا کرد: یکی از مقام بیات با عنوان «یا قلب حاج تنوح» و دیگری از مقام عجم با عنوان «نحن البنات اللبنانیات». یک منتقد مجله «الإذاعة» اجرای فیروز در آهنگ اول را موفق ندانست، زیرا صدای او با این سبک غریبه بود، اما او را در آهنگ دوم ستود و نوشت: «این آهنگ با صدای درخشان او هماهنگ بود و او آن را با تلاشی قابل تقدیر به سرانجام رساند.»

فیروز به همکاری با جورج فرح و جورج ضاهر در «رکن الشباب» ادامه داد و گفت‌وگوی موسیقایی «أین أنت» را با خواننده‌ای به نام کلوفیس الحاج و گفت‌وگوی دیگری با عنوان «سامبا الکروم» را با خواننده دیگری به نام جورج عازار اجرا کرد. اما امروزه هیچ اثری از این آثار اولیه فیروز در آرشیو رادیو یافت نمی‌شود.

حنجره‌ای با برد بلند

در اوایل اکتبر، مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «کُر رادیو، مدرسه‌ای مدرن برای استعدادها» منتشر کرد و نوشت که این گروه کر شامل چهار خانم به نام‌های لیلی صعیدی، کاروان، فیروز و آمال است. در ادامه آمده بود: «از این گروه کر، خوانندگان زن و مرد بسیاری فارغ‌التحصیل شده‌اند. از میان خوانندگان زنی که اکنون برای فارغ‌التحصیلی از گروه کر آماده می‌شوند، خواننده نوظهوری به نام فیروز است که دارای حنجره‌ای با برد بلند است و تمام سبک‌های موسیقی را با مهارت اجرا می‌کند. او تانگو و والس را با همان سهولتی اجرا می‌کند که موشحات اندلسی را می‌خواند.»
این نوشته نشان می‌دهد که فیروز کار خود را در رادیو به‌عنوان یک «همخوان» در گروه کر زنانه‌ای متشکل از چهار صدا آغاز کرد و به‌سرعت به‌عنوان خواننده‌ای مستقل (سولو) نیز فعالیت خود را ادامه داد.
این تمجید از خواننده نوظهور بار دیگر در پایان اکتبر تکرار شد، هنگامی که مجله مقاله‌ای با عنوان «هنرمندان فردا» منتشر کرد. محمد بدیع سربیه در این مقاله به تعدادی از خوانندگان زن پرداخت و در پایان نوشت: «اما صدای دلنشین و روح‌نواز فیروز که همیشه در کنسرت‌های رادیو می‌شنویم، به‌زودی جایگاه خود را در میان بهترین صداهای موسیقی لبنان خواهد یافت.»

فیروز با حلیم الرومی در میان تعدادی از کارکنان بخش موسیقی رادیوی لبنان، اوایل دهه پنجاه میلادی (آرشیو محمود الزیباوی)

همکاری تدریجی با عاصی و منصور

فیروز فعالیت خود را در رادیو به‌عنوان همخوان در گروه کر و خواننده‌ای مستقل آغاز کرد. این فعالیت او را با برادران عاصی و منصور الرحبانی، که پیش از او وارد این حوزه شده بودند، همراه ساخت. عاصی در زمستان ۱۹۴۸ به‌عنوان نوازنده ویلن و آهنگساز در رادیوی لبنان استخدام شد و منصور از همان ابتدا با او همکاری کرد، همان‌طور که مرور مجلات رادیویی آن دوران نشان می‌دهد.
نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی از مارس ۱۹۴۸ به بعد دیده می‌شود و سپس عنوان «گروه الرحبانی در اجرای ترانه‌های متنوع» ظاهر می‌گردد. این برنامه به یک برنامه هفتگی در صبح‌های همان ساعت تبدیل شد.
در سال ۱۹۴۹ نیز نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی دیده می‌شود، اما جالب است که گاهی عنوان گروه به «سه‌نفره رحبانی» تغییر می‌کند که با ورود خواننده‌ای به نام نجوی، نام هنری سلوی الرحبانی، خواهر عاصی و منصور، هم‌زمان است. هرچند نام «برادران الرحبانی» گاهی از برنامه‌ها حذف می‌شد، اما در متن ترانه‌های الرحبانی منتشر شده در مجله «الإذاعة» دیده می‌شد، که نشان می‌دهد عاصی و منصور از همان ابتدا این نام مشترک را به کار برده‌اند.
شروع همکاری فیروز با برادران الرحبانی احتمالاً از طریق کار او در گروه کر رادیویی آغاز شد و این همکاری به‌تدریج به یک شراکت نزدیک تبدیل شد، نه به‌صورت ناگهانی، همان‌طور که گاهی امروز روایت می‌شود.
حلیم الرومی به این تحول در مقاله‌ای که در اکتبر ۱۹۵۴ در مجله «الإذاعة» منتشر کرد، اشاره کرد و داستان کشف فیروز را بازگو نمود. او در پایان نوشت:
«از عجایب روزگار این بود که وقتی فیروز را به همکارم عاصی الرحبانی معرفی کردم تا در برنامه‌های غنایی رقص شرکت کند، او به من گفت: این صدا برای ترانه‌های رقص مناسب نیست و شاید فقط برای ترانه‌های سبک قابل‌استفاده باشد. اما روزگار چرخید و فیروز توانمندترین و موفق‌ترین خواننده ترانه‌های رقص شد، و بنای هنری الرحبانی بر همین صدا استوار گشت، به اعتراف خود عاصی الرحبانی.»

«برای آواز مناسب نیست»

در مقابل، عاصی الرحبانی در مصاحبه‌ای که مجله «أهل الفن» در مه ۱۹۵۵ منتشر کرد، روایت می‌کند:
«من در حال آماده‌سازی برنامه‌های موسیقی و آواز برای رادیو بودم. روزی حلیم الرومی، رئیس بخش موسیقی رادیو، مرا دعوت کرد تا به صدای جدیدی گوش دهم. دختری جوان با کتابی در دست و پدرش همراه او آمدند. صدایش را شنیدم و گفتم: بد نیست. اما باور داشتم که او برای آواز مناسب نیست. برادرم نیز گفت که او به‌هیچ‌وجه برای آوازهای رقص مناسب نیست. با این حال، آموزش او را آغاز کردم و او به بهترین کسی تبدیل شد که این نوع آواز را اجرا می‌کند.»
در مصاحبه‌ای دیگر از سال ۱۹۵۶، که در کتابچه «فیروز، خواننده خجالتی» ذکر شده است، عاصی بیان می‌کند که هنگام ورود فیروز به رادیو صدای او را شنیده و به تلفظ او ایراد گرفته و آن را نیازمند اصلاح دانسته است. او اضافه می‌کند:

«از همان زمان برخی نقش‌ها را در برنامه‌هایی که از رادیوی لبنان ارائه می‌کردم به او سپردم و متوجه شدم که او استعدادهای نادری در اجرای درست و حفظ سریع بدون اشتباه دارد.»

فیروز با عاصی الرحبانی و حلیم الرومی، در کنار منصور الرحبانی، و در پس‌زمینه یکی از کارکنان رادیوی لبنان (آرشیو محمود الزیباوی)

ورود فیروز به‌عنوان خواننده «سولو» در آثار الرحبانی احتمالاً از پاییز ۱۹۵۰ آغاز شد و اولین اثر مشترک آن‌ها آهنگی صبحگاهی به نام «جناتنا» بود. با این حال، فیروز در این دوران به فعالیت‌های مستقل خود ادامه می‌داد و برادران الرحبانی نیز به فعالیت‌های مرسوم خود مشغول بودند.
در ماه‌های بعد، همکاری میان برادران الرحبانی و این خواننده نوپا مستحکم‌تر شد. فیروز جایگزین خواهر آن‌ها، سلوی الرحبانی، شد و به رکن اصلی گروه آن‌ها تبدیل گردید.
هم‌زمان با این همکاری، فیروز در رادیوی لبنان نیز به فعالیت خود ادامه داد و با آهنگسازان معتبر این شبکه همکاری کرد. از جمله، خالد ابوالنصر، که فیروز از ساخته‌های او ابیاتی منتخب از قصیده «یا أیها الشادی» سروده ایلیا ابوماضی، شاعر مهاجر، را اجرا کرد. اما این همکاری‌ها در سال‌های بعد به‌تدریج کاهش یافت.

شریک ماجراجویی الرحبانی

با همراهی عاصی و منصور، فیروز به ایستگاه «الشرق الأدنى» وابسته به رادیوی بریتانیا راه یافت و تحت حمایت صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی و غنایی این ایستگاه، قرار گرفت. صبری شریف از سال 1949 به ماجراجویی الرحبانی علاقه نشان داد و آن را پشتیبانی کرد. این همکاری در پاییز 1951 به مرحله جدیدی رسید، زمانی که مدیر رادیوی سوریه، احمد عسّه، نیز این پروژه را پذیرفت و توجه ویژه‌ای به آن نشان داد. مجموعه‌ای از ضبط‌های متنوع موجود در آرشیو رادیوی سوریه، که به عنوان بخشی از آثار نخستین همکاری برادران الرحبانی با فیروز باقی مانده، گواه این همکاری است.
از شگفتی‌های جالب توجه این است که در این دوره ابتدایی، صدای فیروز از طریق سه ایستگاه رادیویی به شهرت رسید و نام هنری او در مطبوعات مطرح شد، اما نام واقعی او ظاهراً هرگز بر زبان نیامد. نکته جالب‌تر این است که چهره او تقریباً برای دو سال کاملاً ناشناخته بود، تا این که مجله «الصیاد» در 13 دسامبر اولین عکس از او را منتشر کرد. این عکس در ستونی هفتگی کوچک در صفحه «أهل الفن» با عنوان «آرشیو هنر» چاپ شد که حاوی اولین اشاره به وضعیت اجتماعی فیروز نیز بود.