دوست انگلیسیام گفت، غمگین است چون خشکسالی به کشورش یورش برد. از تشنگی درختان و مرگ گلها رنج میبرد. به نظر او دولتهای متوالی به وظیفه خود عمل نکردهاند. باید سیاستهای پختهتری را در مواجهه با محیطزیست و تغییرات اقلیمی درپیش میگرفتند. جریانهای سیاسی بیشتر انرژی خود را در جنگهای رقابتی برای به دست گرفتن پستها در پارلمان و دولت صرف میکنند. رفتاری با ویژگی ناپختگی بسیار که دیکتاتوری رسانههای اجتماعی آن را تا مرز دلقکبازی پیش برده است. من تعجب میکنم چگونه افکارعمومی درگیر یک رسوایی اینجا و آنجا شده و خطرات بزرگ نزدیک را ازیاد میبرند. او ابراز تأسف میکند که چگونه مبالغ هنگفتی برای مسائل کمتر فوری هدر میرود.
به غم دوستم ارج گذاشتم. چه سخت است دیدن بوستانهای خشکیده که همچون مخیلههای متروک ماندهاند! و دیدن جنگلها که همچون مقبرههای گسترده گیاهانشان شدهاند. این گفتهاش مرا به فکرفرو برد که مرگ درختان او را به یاد مرگ مردم میاندازد، به یاد خسارتهایی غیر قابل جبران. این مرگ بیگانگی بین انسان و خاکی که بر آن ایستاده عمیقتر میکند. درختان پیامهای عشق زمینند به ساکنان آن. گلها رایحهای که خاک میفرستد تا زندگی را کمتر بیرحمانه و ترسناک کند.
سخنان ساکستون تنها مقدمهای برای واقعیترین و عمیقترین ترسهای او بود. او گفت: «وقتی رائحه دهه نود زندگی برتو میوزد، چیزی برای از دست دادن نداری. تقریباً در تشییع جنازه همه دوستانم شرکت کردهام. و همراه راهم را به خاک سپردم. من مردی تنها هستم که چشم به راه آخرین موعد خوداست. حافظه من نامها و مکانها را برای همیشه ازدست میدهد. نام اکثر سمفونیهایی را که شهر به شهر تعقیب میکردم فراموش کردم. آن کتابهای شگفتانگیزی را که ماندن بین صفحاتشان را جشن میگرفتم فراموش کردم. و چه کسی میداند، فردا ممکن است خود شکسپیر، فلوبر و ولتر را فراموش کنم. حتی معدود خاطراتی که به من سر میزنند، عطر خود را از دست دادهاند.»
سخنان مردی تکانم دادند که عمر خود را صرف کاوش در باره خلاقیتهای موسیقیدانان و نویسندگان کرده، به ویژه زمانی که تصمیم گرفت دههها را در مقایسه شاهکارهای نوشته شده به انگلیسی و فرانسوی صرف کند. گفت آنچه او را بیش از همه آزار میدهد نزدیک شدن زمان دیدار با خاک نیست، بلکه ناامیدانه رفتن پیش آن است.
ساکستون از سیاستهای آمریکا متنفر است. او آن را خام، دمدمی مزاج و ناتوان از درک جهان و پیچیدگیهای آن میداند. بزرگترین ناامیدی او اکنون از روسیه ناشی میشود که رشته دوستی او را به آن پیوند میزد چون کشور داستایوفسکی، گوگول، پوشکین و چخوف است. جنگ روسیه در اوکراین برای او آشکار ساخت، روسیه نویسندگان با روسیه تزارها و وارثان استالین یکی نیست.
ساکستون گفت ترسی که اکنون تجربه میکند او را به یاد ترس زمان جنگ جهانی دوم میاندازد که با عجله خود را از حملات هوایی پنهان میکرد. به نظر او صدای توپ در خاک اوکراین به معنای کل اروپاست، نه فقط صحنه مستقیم جنگ. وی گفت، الحاق بخشهایی از یک کشور همسایه به کشور، او را به یاد روزهایی میاندازد که ارتشها به خونینترین مهمانی تاریخ یورش بردند: حذف مرزهای بینالمللی، کندن قطعات، تغییر هویت مکانها، سوق دادن شهروندان به سمت سرگردانی و مراکز پذیرش پناهجویان. وی خاطرنشان کرد، انفجار یوگسلاوی خونین و بسیار گویا بود، اما برآن حلقه زده شد و اروپاییها خود را متقاعد کردند که این جنایت تنها یک استثنا است. بازی امروز خطرناکتر است. روسیه در تلاش است تا اوکراین را به عنوان یک کشور مستقل اعدام کند و غرب در حال پمپاژ سلاح به رگهای ارتش اوکراین برای فرسودن روسیه است. در بحبوحه فروپاشی بزرگ، پلوسی به تایوان سفر کرد و به اژدهای چینی این فرصت را داد تا قدرت خود را در یک درگیری بزرگ به رخ بکشد که میتواند جهان را خونین و اقتصادش را بکشد.
به نظر او فاجعه زمانی شروع میشود که کشورها به دلیل نبود سوپاپهای اطمینان بینالمللی طعمه ترس یا وحشت میشوند. کشورها به سرعت به سمت خوردن سم میروند. برای از بین بردن اضطراب خود روی ارتشها حساب باز میکنند، بنابراین احتمال درگیریهایی که بشر و حجر را میخورند، چند برابر میشود. او گفت، بریتانیا در تلاش است تا نشان دهد کشوری قوی است اما متزلزل است. آلمان ترسیده و فرانسه دستپاچه است. زرادخانهها پولهایی را که میتوانست صرف توسعه و بهبود شرایط زندگی مردم شود، میدزدند. ما این توهم را داشتیم این جهان که جهشهای تکنولوژیکی شگفتانگیزی را رقم زده از تجربیات خود درس گرفته است. این توهم ما که انسانیت این جهان غنی شده و او عاقلتر شده است. ترسها زاده تعصبها، امواج افراطگرایی و تبلیغ درگیری و جداییاند.
ساکستون گفت، اصلا مطمئن نیست که در یک یا دو دهه لندن بهتر از الان خواهد شد. همین امر در مورد برلین، پاریس و مسکو نیز صادق است. بیمقدمه از من پرسید آیا مطمئن هستم که بیروت بعد از یک یا دو دهه بهتر خواهد شد؟
سئوال گیجم کرد. من مطمئن نیستم. میتوانم با قاطعیت بگویم اصلاً مطمئن نیستم. میترسم بیروت روستای فراموش شدهای بشود که در حاشیه روزگار زندگی میکند و میترسم با فقرا و باقیمانده فرزندانش سردرگم شود. نمیخواهم در مورد آینده دمشق، بغداد، طرابلس و صنعا گمانه زنی کنم. فرزندانشان آنها را بهتر میشناسند، اما مطمئن نیستم که سالهای آینده بهتر از سالهای کنونی باشند.
واضح است که اروپا از بازگشت توپها به سرزمینهای خود شگفتزده شد. نگرانی واضح است، اما کشورهای این قاره حداقل نهادهایی دارند که میتوانند یک دولت متخلف یا یک حاکم بی پروا را مورد بازخواست قرار دهند. شما میتوانید دولت را تغییر دهید و رویدادها را بازخوانی کنید. حداقل بیمارستانهایی برای درمان آسیبدیدگان و تجهیزاتی برای آتش نشانی دارند. کشورهای ما فقیرند. عریان ایستاده و نقشههایشان مبتلا به «زونا» شدهاند. نمیتوان نقشهای را نجات که چندین دهه گرفتار مصیبت دولتهای شکست خورده بوده. گرفتار مصیبت سیاستمدارانی از قماش گورکنها شدهاند، که با حرص و طمع دزدان دریایی، برسر اموال عمومی میریزند.
جهان غرق در ترسها و ولوله درگیریهاست، نوید تشییع جنازه، پناهندگان و فقرای بیشتر را میدهد. امنیت در خطر است و نان سختیابتر. اگر با یک فاجعه هستهای در اوکراین از خواب بیدار شویم چه؟ و اگر پوتین تصمیم بگیرد یک کشور اقیانوس اطلس را ادب کند چطور؟ چه میشود اگر شی جین پینگ تصمیم بگیرد ارتش چین را در تایوان پیاده کند؟ هنری کسینجر نسبت به نزدیک شدن تاریخ مواجهه بسیار خطرناک بین آمریکا از یک طرف و چین و روسیه از طرف دیگر هشدار میدهد. ما نمیخواهیم این را باور کنیم. اما واضح است که جهان پا در راه پرتگاه گذاشته است.
اضغط هنا للطباعة.