«30 ژوئيه» عراقی... داستان کودتای سفیدی که با سیل خون همراه شد

النايف پیشنهاد طارق عزیز را رد کرد و پس از 10 سال با گلوله صدام مواجه شد

TT

«30 ژوئيه» عراقی... داستان کودتای سفیدی که با سیل خون همراه شد

رئیس‌جمهوری سابق عراق احمد حسن البكر و معاونش صدام حسین (A.F.P)
رئیس‌جمهوری سابق عراق احمد حسن البكر و معاونش صدام حسین (A.F.P)

عقلانی نیست که مردی به نام صدام حسین را به گوشه‌ای تنگ بکشانی و او را وادار کنی که تو را به عنوان شریک در اداره عراق بپذیرد. نه «بعث» شریک دوست دارد و نه صدام تحمل آن‌ها را دارد.

در دفاتر «بعث» که در 17 ژوئیه 1968 به قدرت بازگشت، روزهای پرهزینه‌ای به ثبت رسیده است. 30 ژوئیه همان سال نخستین نقطه عطف بود که به «بعث» این امکان را داد که به تنهایی قدرت را با ریاست احمد حسن البكر و دست راستش صدام حسین در دست بگیرد. شغل من ایجاب کرد که با برخی از افراد نقش‌آفرین در آن روز ملاقات کنم و داستان‌های آن‌ها را با خوانندگان «الشرق الأوسط» به اشتراک بگذارم.

رئیس‌جمهوری سابق عراق احمد حسن البكر و معاونش صدام حسین (A.F.P)

شکست ارتش‌های عربی در جنگ 1967 خشم افکار عمومی عربی را برانگیخت و دولت‌ها را مسئول «ناکامی» دانستند که در واقع یک فاجعه بود. عبد الرحمن عارف، رئیس‌جمهوری عراق که جانشین برادرش عبدالسلام شده بود، ضعیف به نظر می‌رسید. قدرتش در ارتش متزلزل بود و اعتبارش در خیابان محدود. در بهار 1968 زمزمه‌ها در حلقه‌های کوچک درباره آمادگی گروه‌های مختلف برای به دست گرفتن قدرت افزایش یافت. برخی پیش‌بینی کردند که کشور به دست یک نظامی بیفتد.

رهبری «بعث» صحنه را زیر نظر داشت. نگران بود که با یک کودتا یا چیزی مشابه آن بیدار شود. آن‌ها شروع به برنامه‌ریزی برای بازگشت به قدرت کردند تا از تجربه‌ای که در سال 1963 رخ داد و به خون کشیده شد و عبد السلام عارف، کسی که آن را به ارمغان آورده بود، آن‌ها را سرنگون کرد، انتقام بگیرند.

رهبری سعی کرد از ورود دوباره به تونل خون جلوگیری کند و شروع به بررسی موقعیت‌ها و موانع کرد. سرهنگ ابراهیم الداود فرمانده گارد ریاست‌جمهوری با حدود بیست هزار نیرو بود. اگر الداود مقاومت می‌کرد، نبرد خونینی در اطراف دیوارهای قصر و دورتر از آن در می‌گرفت. شاید حتی این برخورد باعث می‌شد که طرف ثالثی از ارتش برای عرضه خود به عنوان نجات‌دهنده به میدان بیاید.

ملاقات‌کنندگان گزینه‌ها را بررسی کردند و در نهایت تصمیم به گفت‌وگو با الداود گرفتند و امیدوار بودند او را به سمت جنبش کودتا جلب کنند یا حداقل بی‌طرف کنند. آن‌ها قبل از تصمیم‌گیری به نکته‌ای مهم رسیدند: ابراهیم الداود به شدت تحت تأثیر دوستش عبد الرزاق النايف، معاون رئیس‌اطلاعات نظامی بود. شایع بود که النايف مردی قدرتمند و ماهر در کنترل امور است و ارتباطات مبهمی با سازمان‌های غربی دارد و الداود به طور کورکورانه به او اعتماد دارد.

وظیفه‌ای پیچیده از این نوع نیاز به زیرکی دارد. باید به احمد حسن البكر سپرده می‌شد که در شخص خود تصویر یک نظامی و مهارت‌های حزبی را با تجربه در نقشه‌کشی ترکیب می‌کرد.

سازمان‌دهندگان کودتا همکاری سرهنگ سعدون غیدان را تأمین کردند که نیروهایی مستقر در قصر ریاست‌جمهوری داشت و شامل تعدادی تانک بود.

سعدون غيدان وعبدالرزاق النايف

البكر نیز با الداود ملاقات و او را از پروژه کنار زدن عارف مطلع کرد. گفت: «بیایید این موضوع را به طور مخفیانه بین خودمان نگه داریم. شما مردی متدین هستید، پس به قرآن قسم می‌خوریم که این اطلاعات به شخص سومی نخواهد رسید.» و بالطبع البكر منظورش النايف بود. الداود در 15 ژوئیه سوگند یاد کرد، اما تردیدی نداشت که به النايف اطلاع دهد.

رهبری «بعث» در تنگنا قرار گرفت. راز دیگر راز نبود و اطلاعات در دست مردی خطرناک به نام عبدالرزاق النايف بود، پس او چگونه با آن‌ها برخورد می‌کند؟ موفقیت یا شکست تلاش در دست او بود. «بعث» اصلاً مایل نبود مردی را وارد کند که بسیاری در کشور درباره او می‌گفتند که «دارای ارتباطات مشکوک با سازمان‌های غربی است.»

در آن مرحله، عضو رهبری صلاح عمر العلی نقش مهمی ایفا کرد. او به من گفت: «صبح 16 ژوئیه، به گروه‌های اجرایی مدنی و نظامی نسخه نهایی مأموریت‌ها را اطلاع دادیم. در ابتدا فکر کردیم که عملیات را در 14 ژوئیه به دلیل ارزش نمادین آن (سالگرد کودتای 1958 که بعد از آن جمهوری اعلام شد) انجام دهیم، سپس به روز بعد فکر کردیم، اما ملاحظات عملی ما را به تأخیر انداخت. در 16 ژوئیه، اسلحه‌های پنهان شده در مخفیگاه‌های حزبی و مقداری لباس نظامی برای پنهان‌کاری را بیرون آوردیم. در ساعت 8 شب، در خانه البكر در محله علی صالح در خیابان 14 رمضان ملاقات کردیم. باید کارهای نهایی را آماده می‌کردیم و منتظر زمان اجرا در ساعت 2:30 بامداد بودیم. در اینجا بود که یک شگفتی پیش آمد.»

پیام شوکه‌کننده

ملاقات‌کنندگان به عنوان اعضای رهبری منطقه‌ای حزب در حال بررسی آخرین آماده‌سازی‌ها بودند که در زدند. البكر رفت و در را باز کرد و سپس با یک برگه کوچک برگشت.

ناگهان البكر گفت که این پیام از سرهنگ عبد الرزاق النايف است که در آن نوشته شده: «من اطلاعاتی دارم که شما قصد انجام این عملیات را دارید. من با شما هستم و آماده‌ام هر مأموریتی را انجام دهم و به خدا توکل کنید.»

صلاح عمر العلي

علی به یاد می‌آورد که «البکر گفت: این پیام در دست شماست. حالا می‌خواهم که موضوع را بررسی کنید و تصمیم مناسب را بگیرید. پیام که توسط افسر جوانی که همراه النايف بود منتقل شده بود، به اندازه بمب تأثیرگذار بود. فرستنده پیام بعثی بود بدون اینکه رئیسش بداند، اما این موضوع از اهمیت مشکل نمی‌کاهد. مشاوره‌ای با مقداری سردرگمی صورت گرفت. النايف افسری قدرتمند، باهوش و بلندپرواز بود که نقش او فراتر از موقعیتش بود. ما جنبه‌های مختلف موضوع را بررسی کردیم؛ اگر عملیات را لغو کنیم، چه کسی تضمین می‌کند که النايف از فرصت استفاده نکرده و آن را فاش نکند و ما را به کلی نابود نکند؟ او خواهد دید که ما بدون پیشنهاد برای مشارکت او اقدام کرده‌ایم و عملیات را به دلیل آگاهی او از آن لغو کرده‌ایم. لغو عملیات به وضوح برای حزب فاجعه‌بار بود. از طرف دیگر، مشارکت النايف نیز خود یک ریسک به حساب می‌آمد. واضح بود که الداود به سوگندی که خورده بود پایبند نبوده و ما را در وضعیتی قرار داده که باید هزینه آن را بپردازیم.»

در نهایت، تصمیم به اجرای عملیات گرفتیم و به النايف پاسخ دادیم: «عمداً و با آگاهی شما را مطلع نکردیم به دلیل موقعیت حساس شما و نگرانی برای شما. ما به برادر ابراهیم الداود اطلاع دادیم تا مستقیماً به شما اطلاع ندهیم و از بروز موقعیت ناخوشایند جلوگیری کنیم و بر این باور بودیم که این روش بهتر و مؤثرتر است و می‌دانستیم که او شما را مطلع خواهد کرد. ما تصمیم به اجرای عملیات گرفته‌ایم و اگر موفق شویم، شما رئیس‌جمهوری عراق خواهید بود. واقعاً ما دو تصمیم مرتبط گرفته‌ایم: اول، فریب دادن النايف به مشارکت از طریق پیشنهاد مقام نخست‌وزیری. دوم، ضرورت خلاص شدن از النايف و الداود در اولین فرصت. و تصمیم گرفتیم که حمله به کاخ ریاست‌جمهوری به عهده اعضای رهبری منطقه‌ای باشد.»

یک خودروی زرهی در مقابل کاخ ریاست جمهوری پس از کودتا در سال ۱۹۶۸ (گتی)

پیش از اجرای عملیات، در خانه عبد کریم الندا، برادر زن احمد حسن البکر، ملاقات کردیم. عبدالکریم کارمند راه‌آهن بود و در ساختمان‌های اختصاصی نزدیک به رادیو در منطقه صالحیه اقامت داشت. بدون شک توصیف احساسات در آن ساعات حیاتی ضروری است. ما در آپارتمان، که شامل نه عضو رهبری از جمله البکر و صدام و تعدادی دیگر از جمله حردان التكریتی بود، نشسته بودیم. تعداد حاضرین در آپارتمان کمتر از بیست نفر بود. طرح این بود که الداود و غیدان در انتظار ما باشند.»

او افزود: «ما لباس‌های نظامی با نشان‌های افسران را پوشیدیم. در زمان معین، یک کامیون نظامی رسید و ما سوار آن شدیم و بخش دیگر با دو ماشین غیرنظامی رفتیم. ما با لباس‌های نظامی و اسلحه‌های خود به ورودی کاخ رسیدیم. در ورودی گردان تانک‌ها، سعدون غیدان در انتظار ما بود و در گردان را باز کرد. همچنین تعدادی از جوانان حزبی که به صورت مخفیانه برای آموزش استفاده از تانک‌ها فرستاده شده بودند، به ما ملحق شدند. ما با کمال تعجب متوجه شدیم که تانک‌های اطراف قصر جدید هستند و این جوانان نتوانستند آن‌ها را راه‌اندازی کنند. به طور تصادفی یکی از جوانان موفق به راه‌اندازی یک تانک شد و از یکی به دیگری منتقل شد و ما محاصره قصر را تکمیل کردیم.»

«در مقر گردان تانک‌ها، ستاد فرماندهی خود را مستقر کردیم. البکر با عبد الرحمن عارف که خواب بود تماس گرفت. میان آن‌ها دوستی و همکاری و ملاقات‌های زیادی وجود داشت. عارف متعجب شد و به البکر که کنار او بود گفت: چه خبر ابوهیثم؟ پاسخ داد: ابو قیس، رهبری انقلاب مأموریتش را به پایان رسانده و بر کل کشور مسلط شده است. به نام رهبری انقلاب از تو می‌خواهیم عاقل و آگاه باشی و از هر تلاشی خودداری کنی. به تو توصیه می‌کنم که خود را تسلیم رهبری انقلاب کنی و در عوض امنیت کامل و مطلق برای تو و خانواده‌ات خواهی داشت. این عملیات هدفی علیه شخص تو ندارد. هدف نجات کشور از مشکلاتی است که ممکن است به دلیل ادامه حکومت ضعیف تو پیش بیاید و کشور دوباره به حمام خون بیفتد. لطفاً لطفاً لطفاً خود را تسلیم کن و هیچ تلاشی نکن. همه چیز تمام شده است و تو می‌دانی که منظور من چیست.»

برای رئیس‌جمهوری پاسخ دادن به چنین دعوتی آسان نیست. عبد الرحمن عارف تلاش کرد تا وضعیت را بررسی کند و با تعدادی از فرماندهان تیپ‌های خارج از بغداد تماس گرفت و درب‌ها بسته بود. حدود ده دقیقه بعد، البکر دوباره او را خواست و بر تسلیم شدنش تأکید کرد. پس از چند دقیقه، تماس نهایی و قاطعانه‌ای با او برقرار کرد و گفت: اگر خود را تسلیم نکنی، تو مسئول خواهی بود. مسئولیت زندگی تو و مسئولیت زندگی خانواده‌ات. سپس به یکی از افسران دستور دادیم که چند گلوله توپ به طرف کاخ شلیک کند.

وقتی عارف صدای انفجارها را شنید، فهمید که جایی برای مذاکره وجود ندارد و به این ترتیب تماس گرفت تا بر سر فرآیند تسلیم مذاکره کند. من و انور عبدالقادر الحديثی به درب اصلی کاخ رفتیم. عارف بیرون آمد و ما او را با یک ماشین نظامی کوچک به مقر گردان تانک‌ها بردیم.»

«عبد الرحمن عارف دست می‌دهد با افسر گارد ریاست‌جمهوری و در کنار او الداود»

«عارف ترسیده و وحشت‌زده بود. او شروع به لرزیدن و گفتن کلمات نامفهوم کرد. شاید او مطمئن نبود که امنیتش تضمین شده است. با او‌ به احترام برخورد کردیم اما وضعیت ما نگرانی او را از بین نبرد. ما قبلاً توافق کرده بودیم که عارف کشور را ترک کند، چون نیازی به دستگیری او نبود. در انتظار آماده شدن هواپیما برای انتقال او به خارج، پیشنهاد کردیم که او را به خانه حردان التكریتی ببریم. حردان راننده ماشین بود و عارف و من در داخل ماشین بودیم. او واقعاً نگران بود.»

او نتوانست باور کند که هواپیمایش در حال آماده‌سازی است. او معتقد بود که ما او را به جایی می‌بریم تا او را بکشیم. چون من لباس نظامی پوشیده و مسلح بودم، عارف هر بار که حرکتی عادی انجام می‌دادم، بیشتر نگران می‌شد. در طول مسیر او مدام تکرار می‌کرد که به ریاست جمهوری مبتلا شده و از پذیرش آن پشیمان است. در نهایت به او اطمینان دادیم که امنیتش تضمین شده است و می‌تواند خانواده‌اش و هر چیزی که نیاز دارد با خود ببرد. این مسأله در صبح رخ داد و به نظر می‌رسد که هواپیما او را به ترکیه برد.

البته در آغاز عملیات، گروهی به منزل نخست‌وزیر طاهر یحیی رفتند و او را دستگیر کردند و به این ترتیب (حزب بعث) بدون خون‌ریزی به قدرت برگشت.»

شجاعت صدام... و سخت‌گیری او

از علی در مورد رفتار صدام در آن ساعات پرسیدم و او پاسخ داد: «صدام درست همان‌طور عمل کرد که دیگران عمل کردند؛ لباس‌های نظامی پوشید و مانند سایر اعضای رهبری منطقه‌ای اسلحه‌اش را حمل کرد.

اگرچه می‌توان امروز صدام را به خاطر موارد زیادی متهم کرد، اما نمی‌توان گفت که او شجاع نبوده است. صدام مردی بود که به موقعیت‌های سخت عادت داشت. شجاعت او نیازی به اثبات ندارد و سخت‌گیری او نیز همین‌طور. باید توجه داشت که فعالیت حزبی در آن زمان دشوار و سخت بود و صدام در آن دوره ستاره نبود و تصمیم‌گیرنده اصلی نبود. می‌توانم بگویم که او حزبی و متعهد به تصمیمات حزب بود.»

«حزب بعث» قدرت را به دست گرفت، اما رهبری آن به رئیس‌جمهوری جدید، النايف و وزیر دفاع الداود به عنوان دو جسم خارجی و خطرناک نگاه می‌کرد. صلاح عمر العلی شریک در نقشه کاخ بود که به این دو هدف قرار گرفتند و این روایت اوست: «ما جلسه‌ای برای رهبری منطقه‌ای برگزار کردیم تا برخی تصمیمات قبلی‌امان را بازبینی کنیم، از جمله تصمیم برای برکناری النايف و الداود. البکر گفت: ما مجبور شدیم النايف را درگیر کنیم زیرا او نقشه ما را کشف کرده بود و از آن می‌ترسیدیم که باعث نابودی ما شود اگر او را نادیده بگیریم. به او وعده دادیم که نخست‌وزیر خواهد شد و وعده را اجرا کردیم و او در زمان اجرا به ما خیانت نکرد. وقتی تصمیم به شرکت دادن او گرفتیم، همچنین تصمیم به برکناری او در اولین فرصت گرفتیم. اما امروز می‌خواهم بگویم که رویدادهای 1963 بین (بعثی‌ها) و کمونیست‌ها هنوز در حافظه مردم به دلیل خون‌ریزی‌هایی که همراه آن بود، باقی مانده است. می‌ترسم اگر امروز النايف را برکنار کنیم، متهم به خیانت شویم و مردم بیشتر باور کنند که تصفیه‌ها در راه است. چه می‌شود اگر او به همکاری ادامه دهد؟ و چرا باید او را برکنار کنیم؟ بیایید فرصتی به او بدهیم. همه ما اشتباهاتی داریم. پیشنهاد می‌کنم که به همکاری ادامه دهیم و اگر رفتار متفاوتی از او دیدیم، در آن زمان تصمیم بگیریم. با این نظر موافقت کردیم و النايف به عنوان نخست‌وزیر به کارش ادامه داد.»

احترام نظامی افسران گارد به النايف پیش از برکناری او

پس از چند روز، البکر ما را به جلسه اضطراری رهبری منطقه‌ای دعوت کرد. او گفت: «شما خوب به یاد دارید که چه چیزی در مورد النايف در جلسه قبلی گفتم. حالا از شما می‌خواهم هرچه سریع‌تر اقدام به برکناری او کنید.» از او دلیل را پرسیدیم و او به گزارش‌ها اشاره کرد که حاکی از آن بود که نخست‌وزیر جدید با سرعت دیوانه‌وار در حال اقدام برای برکناری حکومت حزب است. او گفت که النايف با نظامیان تماس گرفته تا آن‌ها را برای مقابله با حزب استخدام کند و نمی‌دانست که برخی از آن‌ها عضو حزب بعث هستند. او افزود: «سریع باشید رفقا قبل از اینکه ما را برکنار کند. این تمام چیزی است که می‌خواهم بگویم قبل از اینکه او به این اتاق بیاید و همه ما را بکشد. حالا می‌روم. جمع شوید و برای خلاص شدن از او برنامه‌ریزی کنید و من با آنچه تصمیم می‌گیرید موافقم.»

روز بعد، ما در خانه صالح مهدی عماش که وزیر کشور بود، جمع شدیم و در غیاب البکر، زیرا از اینکه النايف ممکن است همه را در یک جا گیر بیندازد، نگران بودیم.

طرح را تهیه کردیم و بر اجرای آن توافق کردیم که به دو نفر، من و صدام، واگذار شد. طرح این بود که از النايف و الداود، یعنی نخست‌وزیر و وزیر دفاع، خلاص شویم.

ما نیروهای نظامی در اردن داشتیم. تصمیم گرفتیم که وزیر دفاع، ابراهیم الداود، برای بازدید از آن‌ها برود و در همان زمان به طور مخفیانه اعضای دفتر نظامی حزب را برای دستگیری او و مجبور کردنش به رفتن به اسپانیا بفرستیم. در این زمان، قسمت دوم طرح مربوط به النايف و به طور همزمان با آنچه در اردن در حال انجام بود، اجرایی می‌شد.

در 30 ژوئیه، الداود دستگیر و به زور به اسپانیا فرستاده شد. هم‌زمان داستان النايف به پایان رسید. معمولاً نخست‌وزیر جدید به قصر برای ناهار می‌آمد. پس از ناهار، با البکر به دفتر او می‌رفت تا برخی امور دولتی را بررسی کنند. در آن روز پس از ناهار، آن‌ها به دفتر وارد شدند و صالح مهدی عماش نیز با آن‌ها بود. طبق طرح، من و صدام با دو اسلحه وارد شدیم و از النايف خواستیم که تسلیم شود. در ابتدا او مقاومت کرد و تلاش کرد که اسلحه خود را بیرون بیاورد، اما موفق نشد. سپس شروع به التماس کرد و گفت: من خانواده و بچه دارم.

ضروری بود که اجرای عملیات به سرعت تکمیل شود. النايف نظامی و نخست‌وزیر بود و باید او را بدون جلب توجه محافظانش از قصر بیرون می‌بردیم. به او اطلاع دادیم که باید مانند این که چیزی اتفاق نیفتاده است از قصر خارج شود و اگر هرگونه علامتی به محافظان و نظامیانش بدهد، او را خواهیم کشت. النايف سوار بر ماشین شد و صدام او را همراهی کرد و به او گفت که اگر مقاومتی نشان دهد، او را خواهد کشت. ماشین از در پشتی قصر خارج شد و النايف به سرنوشتش تسلیم شد و هواپیما در انتظار او بود و او کشور را به مقصد مراکش ترک کرد.»

الداود والنايف

ابراهیم داود در ریاض زمانی که با او ملاقات کردم، در حال پیر شدن از تلخی‌ها بود. او اصرار داشت بگوید: «من رهبر انقلاب 17 ژوئیه بودم و (حزب بعث) آن را از من دزدید... من مسئول امنیت قصر بودم و اگر من آن را نمی‌انداختم، هیچ‌کس جرات نزدیک شدن به آن را نداشت.»

احمد حسن البکر استاد دسیسه چينی بود. در یک جلسه رهبری، پیشنهاد کرد که وزیر دفاع جدید، از نیروهای عراقی مستقر در اردن بازدید کند. داود سوار یک هواپیمای ریاست‌جمهوری شد و گروهی از افسران او را همراهی کردند. او هرگز تصور نمی‌کرد که در دام افتاده است. درخواست هواپیما برای بازگشت کرد و به او یک هواپیمای کوچک داده شد، اما پس از ورود به فضای هوایی عراق، خلبان گفت که دو جنگنده تهدید به سرنگون کردن هواپیما کرده‌اند اگر در بغداد فرود بیاید. بنابراین، هواپیما در پایگاه «H3» در الانبار فرود آمد.

هواپیما داود را از پایگاه به رم برد. سفیر عراقی در آنجا به او خوشامد گفت و گفت: «آن‌ها برای من در هتل لئوناردو دا وینچی رزرو کردند. من گذرنامه، پول و حتی پیژامه نداشتم. دستورات از بغداد این بود که گذرنامه را به او ندهید مگر اینکه او قبول کند به عنوان سفیر کار کند.» من 11 ماه به این وضعیت ادامه دادم و سفارت هزینه‌ها را پرداخت کرد.

داود با اصرار خانواده‌اش با پیشنهاد دولت موافقت کرد و گذرنامه‌اش را دریافت کرد و به عنوان سفیر به مادرید رفت. او می‌گوید: «من به عنوان سفیر باقی ماندم تا اینکه برادرم عبدالوهاب کشته شد. من تلگرافی فرستادم و اعلام کردم که نمی‌پذیرم سفیر دولتی خائن و وابسته به یهودی میشل عفلق (بنیان‌گذار حزب بعث) باشم.»

از او در مورد شرایط قتل برادرش پرسیدم و او پاسخ داد: «برادرم افسر بود و قبلاً معاون وابسته نظامی در پاکستان بود. او از داستان من و خیانت البکر و ظلمی که به من شد، درد می‌کشید. در یک جشن فارغ‌التحصیلی در دانشکده ستاد، برادرم حضور داشت. او با بیرون کشیدن اسلحه‌اش تلاش کرد تا البکر را به قتل برساند و محافظانش او را به خواب بردند. او را دستگیر و شکنجه کردند و کشتند. این در سال 1971 بود.»

داود گفت که البکر به او خیانت کرد «همان‌طور که عبدالکریم قاسم به عبدالسلام عارف که رهبر انقلاب 1958 بود، خیانت کرد.» و ادامه داد که پس از بازگشت «بعث» به قدرت، به عنوان وزیر دفاع درخواست البکر را برای اعطای درجه افسری به گروهی که نام صدام حسین در بین آن‌ها بود، رد کرد.

ابراهیم داود تسلیم سرنوشت خود در تبعید شد، اما عبدالرزاق النايف جوان این کار را نکرد. او در سال 1969 با افسر عراقی پر سر و صدا عبدالغنی الراوی در مقدمه‌چینی برای یک عملیات کودتا با حمایت ایرانیان شرکت کرد و در این دیدار، دو نفر با شاه محمد رضا پهلوی دیدار کردند. اما النايف که نگران «بی‌احتیاطی الراوی» بود، از طرحی که صدام حسین موفق به نفوذ در آن شد، کناره‌گیری کرد. پس از افشای توطئه، دادگاه عراقی حکم به اعدام الراوی و النايف را صادر کرد.

صدام به النايف برای تلاشش در توطئه برای برکناری رژیم «بعث» بخشیده نشد.

النیاف در اولین جلسه دولت پس از ۱۷ ژوئیه ۱۹۶۸

النايف در سال 1972 در لندن مورد سوء قصد قرارگرفت و همسرش زخمی شد. اما او در 9 ژوئیه 1978 در هتلی در لندن با یک مقام عراقی که خانواده‌اش می‌گویند سعدون شاكر بوده است و مدیریت اطلاعات عراقی و سپس وزارت کشور را بر عهده داشت، دیدار کرد. مقام عراقی با النايف خداحافظی کرد و او توسط جوانی که در مقابل ورودی هتل منتظر بود، با شلیک گلوله کشته شد. و «مقام عراقی» به سلامت به بغداد برگشت.

داستان جالب النايف کنجکاوی خبرنگاری مرا برانگیخت. به دیدار خانواده‌اش رفتم و همسرش با کمال احترام از من پذیرایی کرد. من به جستجوی چمدان‌هایی که او به جا گذاشته بود پرداختم و با پسرش علی صحبت کردم. علی تأیید کرد که البکر دام را برای پدرش گذاشت و او را به ناهار دعوت کرد و گفت: «ما یک آهو داریم و گوشت آهو را از دست ندهید.» او گفت که صدام مسلح به او تهدید کرد که اگر به مقاومت فکر کند، فرزندانش یتیم خواهند شد و او را تا فرودگاه با ماشین همراهی کرد. او همچنین فاش کرد که پدرش در اقامتش در عمّان، مهمان عراقی، طارق عزیز، را که 40 میلیون دلار پیشنهاد کرد تا از هرگونه فعالیت سیاسی خودداری کند، پذیرفت.

دلیل خوبی برای رد کردن یک پیشنهاد قطعی و سخاوتمندانه و نهایی از سوی فردی به نام صدام حسین وجود ندارد. شواهد نشان می‌دهد که گلوله صدام مدت‌ها به دنبال النايف بود و سپس او را یافت.



شبح حمله اسرائیل بر فراز بغداد

آرشیوی از پهپادهای متعلق به «مقاومت اسلامی در عراق»
آرشیوی از پهپادهای متعلق به «مقاومت اسلامی در عراق»
TT

شبح حمله اسرائیل بر فراز بغداد

آرشیوی از پهپادهای متعلق به «مقاومت اسلامی در عراق»
آرشیوی از پهپادهای متعلق به «مقاومت اسلامی در عراق»

شبح یک حمله گسترده اسرائیلی بر بغداد سایه افکنده است. محافل حزبی از هشدارهای جدی درباره احتمال حملات هوایی اسرائیل به عراق خبر داده‌اند.

یک منبع نزدیک به «چارچوب هماهنگی» به روزنامه «الشرق الأوسط» گفت: «نگرانی احزاب شیعی از جدیت این تهدیدها باعث شده است که از نخست‌وزیر بخواهند اقدامات لازم برای جلوگیری از این حملات را انجام دهد.»

این منبع تأیید کرد که «گروه‌های مسلح عراقی اخیراً فعالیت‌های خود را با مخفی‌کاری و احتیاط بیشتری انجام می‌دهند و تقریباً تمامی پایگاه‌های نظامی خود را جابه‌جا کرده‌اند.»

همچنین، برخی منابع خبری از «برآوردهای دولتی» نقل کرده‌اند که احتمال وقوع «۳۰۰ حمله اسرائیلی» علیه عراق وجود دارد.

وزارت خارجه عراق نیز در نامه‌ای به شورای امنیت خواستار «مداخله جامعه بین‌المللی برای توقف این اقدامات خصمانه اسرائیل» شد.

کارشناس مسائل سیاسی، غازی فیصل، این اقدام وزارت خارجه را «دیپلماسی پیشگیرانه» توصیف کرد و گفت: این نامه تلاشی است برای جلوگیری از یک حمله احتمالی اسرائیل.