صالحه عبید: استقلال زنان پلی است به سوی خلاقیت و آزادی بیان 

رمان‌نویس اماراتی می‌گوید شارجه «حافظه را به او بخشید» 

صالحه عبید نویسنده اماراتی
صالحه عبید نویسنده اماراتی
TT

صالحه عبید: استقلال زنان پلی است به سوی خلاقیت و آزادی بیان 

صالحه عبید نویسنده اماراتی
صالحه عبید نویسنده اماراتی

صالحه عبید نویسنده اماراتی (متولد 1988) تاکنون سه مجموعه داستان کوتاه و دو رمان منتشر کرده و اولین مجموعه داستان او با نام «زهایمر: آلزایمر» (2010) به آلمانی ترجمه شد. پس از آن مجموعه داستان کوتاه او « ساعي السعادة: پیک خوشبختی» (2012) و « خصلة بيضاء بشكل ضمني: لاخ مویی سفید به شکل ضمنی» (2015) که برنده جایزه خلاقیت العویس (2016) شد و رمان « آيباد... الحياة على طريقة زوربا: آی پد... زندگی به سبک زوربا» را منتشر کرد (2014). او همچنین در سال 2017 برای همه آثارش برنده جایزه جوانان امارات در بخش نویسندگی خلاق شد و در سال 2018 دومین رمان خود را منتشر کرد: « لعلّها مزحة: شاید یک شوخی باشد». و این گفت‌وگوی با او اوست:

* شارجه به تو چه داده است؟
- قبل از هرچیز، اولین چیزی که امارت شارجه به من داد، حافظه است که همه چیز از آن شروع و از تمام جزئیات زندگی جدا می‌شود، به ویژه، بخش‌های زیادی از امارت شارجه وجود دارند که من در آنها رفت و آمد داشتم و امروز هنوز در طول عمر و تجربه دارم و با نخی شفاف از حافظه پدرم و مادر بزرگ وصل است. به یاد دارم چطور پدرم درباره فعالیتش در امتداد بندر و دریای شارجه که هنوز هم تقریباً به همین شکل باقی مانده می‌گفت. بعد شارجه قدیم را توصیف می‌کرد که به لطف توجه به ضرورت مرمت، بخش‌های مهمی را از بعد جغرافیایی و شهری حفظ کرده است. تخریب به منظور عبور از رنسانس تمدنی، با پایه‌ای استوار که هویت مکان است، آرام، که به نوبه خود به پروژه فرهنگی تجمعی و آرام شارجه اشاره دارد که از دهه هشتاد قرن گذشته آغاز شده است. به نوبه خود، هر چند غیرمستقیم، آن تمایل متفکرانه آرام برای مشاهده و نظارت را به من داد، با توجه به اینکه راوی در درجه اول ناظری آرام است و در پشت صحنه جزئیات، آنها را یکی پس از دیگری جمع می‌کند. واقعیت را توضیح می‌دهد و تخیل بعد دیگری تا نهایت بر آن می‌سازد که در فرآیند خلاق روایت ضروری است.

* مقاله‌ای با عنوان «اتاق ویرجینیا و برقع سلما» نوشتی. درباره خلاقیت زنان در خلیج و به ویژه امارات صحبت می‌کنی، این خلاقیت را چگونه می‌بینی؟
- نمی‌دانم آیا من شرایط ارزیابی این واقعیت را دارم یا نه، اما تمام آنچه بیان می‌کنم مجموعه‌ای از تأملات خصوصی از خوانش‌ها و مشاهدات بین داخلی نزدیک و دیگر دور است و همانطور که در مقاله تأملی گفتم، در زمانی که «ویرجینیا وولف» خواستار استقلال زنان به معنای حقیقی کلمه در مسکن و از نظر مادی است که بعداً پلی معنوی برای استقلال خلاقانه و آزادی بیان او خواهد بود، در خلیج و به ویژه در امارات تفاوت عجیبی برقرار است. با توسعه رنسانس و حضور زنان در فضای عمومی، به نام‌های بسیاری رسیدم که با اسم مستعار به سمت بیان خلاقانه رفته‌اند و در برخی از جنبه‌ها و آنچه زن به عنوان یک انسان در این جوامع که در مرحله پس از جهش به سرعت در حال توسعه‌اند شایستگی آن را دارد، جسورانه گفته‌اند. و برخی نمونه‌ها به طرز تحسین برانگیزی به ایده و قدرت آن و بین پایبندی به شرایط روایی متن مدرن و زبان جدید پایبند هستند.
* پنهان شدن پشت نام مستعار به دلیل برخی خواسته‌های مشخص بود یا مثلاً فرار از سانسور؟
- داستان فقط یک داستان برای دعوت به حقی مشخص نبود... بعدها تعداد نویسندگان زن زیاد شد و امروز صداهای زیبا و برجسته‌ای هستند که با نام صریح خود می‌نویسند و در سطح شعر به خلاقیت دست یافته‌اند. اما این افزایش عددی بر خلاف کمبود و پنهان شدن در پشت اسامی مستعار قبلی، همراه با اندکی مماشات در ارائه و بیان شد، چیزی که از برخی جهات نمی‌توانم خود را از آن استثنا کنم، شاید ساختار اجتماعی و نظارت اجتماعی در آنکه با وجود استقلال و حضور در فضای عمومی، نوعی نظارت مستمر است که در ضمیر ناخودآگاه زنانه زنان خلیجی و اماراتی نهفته است.

* رمان « لعلها مزحة: شاید یک شوخی باشد» تو به نظر می‌رسد گفت‌و گوی بین دو نسل در امارات را بافته است... با وجود تازگی تجربه در کشور، به سرعت می‌گذرد و فاصله بین نسل‌ها را دو چندان می‌کند... رمان چگونه بر این فاصله پل می‌زند؟
-من فکر می‌کنم این فاصله همیشه وجود داشته باشد به دلیل شرایط ویژه‌ای که خلیج و شبه جزیره عربی به طور کلی از آن عبور کردند، جهش‌های سریع پس از رونق، این جهش‌ها شکاف‌های بزرگی را در سطح اجتماعی بین نسل‌ها ایجاد کردند، بسیاری از سئوالات متعدد بدون پاسخ ماندند و شاید پاسخ‌ها هرگز وجود نداشتند، از این رو شاید ویژگی این جامعه امروز، ادبیات، مانند هنرهای دیگر، ممکن است تلاشی صرف برای پر کردن این شکاف تا حد امکان، از طریق انسانی‌سازی آن پرسش‌ها و پیامدهای آنها و آن مراحل بین نسل‌ها باقی بماند. از طریق نام شخصیت‌ها و داستان‌هایی که مراحل را شبیه‌سازی می‌کنند و پاسخ‌های ممکن را می‌اندیشند و دیالوگی که می‌تواند از دنیای تخیل به زمین واقعیت حرکت کند.
* در مقاله خود با عنوان « ينتابنا هلع جلجامش: هول گیلگمش ما فرامی‌گیرد» می‌گویید که «گیلگمش در وحشت قدیمی خود از ناتوانی به دست گرفتن سرنوشتش می‌ترسید» و «ما پایان گیلگمش را نمی‌پذیریم (...) زیرا ترس بزرگترین انگیزه در هر کاری است که انجام می‌دهیم.» آیا ترس خود محدودیت آفریننده و زندان خلاقیت نیست؟
- ترس یک احساس است و احساسات انسان شکننده‌ترین چیزهاست. آنچه بعد از این احساس می‌آید، تفاوت و عکس‌العمل است. انسان موجودی خردمند است که با توانایی آگاهی، تفکر و تحلیل مشخص می‌شود. از این رو فکر می‌کنم که احساس ترس در مؤلفه انسان همان چیزی است که اولین عکس‌العمل برای ایجاد تمدن را به همراه داشت. تمدن مدرن امروز که تلاش ما برای رسیدن به جاودانگی در سفر گیلگمش است که باورمان نمی‌شود پایان یافته است. چه می‌شد اگر گیلگمش از مرگ انکیدو و از سرنوشتی مشابه او احساس ترس کرده بود، پس به آن سفر بزرگی رفت که ما به نوعی امروز محصول آن هستیم، ترس یک محرک است، آنچه بعد از آن پیش می‌آید نتیجه آگاهی خاص است؛ یا ترست زندان تو می‌شود یا پلی به سوی تلاش برای بقا، تلاش‌هایی که در آن خلاقیت می‌آید تا خود و جسورانه‌ترین مسیر انسانی خود را شکل دهد، از زمانی که انسان به نوبه خود توانایی خلق کردن خود را درک کرد.
* مجموعه داستانی « زهايمر: آلزایمر» که در سال 2010 منتشر شد و به آلمانی ترجمه شد، بسیاری آن را تجربه‌ای متفاوت می‌دانستند زیرا از سختی از دست دادن حافظه و مرگ می‌گوید... پیامی که در این مجموعه وجود دارد چیست؟
- من معتقد به این نیستم که هر اثری پیامی روشن و آشکار داشته باشد وگرنه مشارکت خلاق راوی و مخاطب چه ارزشی دارد که یکی از مهم‌ترین شرط‌های آن باز گذاشتن دروازه‌های تفسیر است. و در بازگشت به «آلزایمر»، این اثر از نظر فنی اولین تلاش دختری در دهه بیست عمر خود بود که سعی کرده از روی حافظه و خود، دنیایی تخیلی و شخصیت‌هایی بسازد که با آنچه در دنیای روایت می‌خواند شبیه باشد و شاید این همان چیزی است که بسیاری از داستان‌ها را به طور ضمنی در تم حافظه، در تحقق وفاداری به حافظه بشری شرکت می‌دهد.
* رمان « دائرة التوابل: دایره ادویه‌ها» بین قهرمان رمان (شیریهان) که به رایحه‌های انسان اهمیت می‌دهد و قهرمان رمان (عطر) ژان باپتیست گرونوی که بیزاری او از رایحه‌های انسانی منجر به ساختن عطری برای کنترل مردم می‌شود ارتباط وجود دارد، زیرا « کسی که بوها را کنترل می‌کند قلب مردم را در دست می‌گیرد»، آیا ارتباطی بین این دو داستان می‌بینی؟
- به جز بو، تلاقی در بین نیست، وگرنه فقط به یک روایت از نفرت، یک روایت از عشق، یک روایت از دریا و... بسنده می‌کردیم. شاید زوسکید در رمان عطر به رائحه حضوری قوی‌تر داد و تمش را برجسته‌تر کرد، در حالی که در دنیای «شما» و «شیریهان» در لفافه بیشتری بود، در دنیایی که آهنگ بزرگ‌تر حضور داشت و به سمت دو تم خشم و مرگ حرکت داده می‌شد و دائره‌ای که بین آن دو شکسته نمی‌شود... و این فقط یک تفسیر از مجموعه‌ای از خروجی‌ها است که مخاطب ممکن است پس از خواندن اثر به آن برسد.
* نماد حضور عبدالله بن معتز خلیفه عباسی در این رمان چیست، او شاعری است که فقط یک روز و یک شب قدرت را به دست گرفت؟
- مدتی به طور شخصی مجذوب داستان ابن معتز شدم، مسحور کنایه نهفته در آن که لحظه‌ای که از شعر دست کشید و قدرت را برگزید، مرگ خود را انتخاب می‌کرد و با همه خونی که او را احاطه کرده بود و با وجود همه تلاش‌ها برای حذفش، در حضور شعر و فتنه و عوالم اغوا زنده ماند تا اینکه قدرت آمد و او را کشت. در سطح داستانی حضورش مهم بود برای ریشه کن کردن ایده خشم تاریخی جنون آمیز موجود در میراث عربی ما که حتی در دوران مدرن امروزی قطع نشده است.



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.