فروغ فرخزاد و ابراهیم گلستان: عشق به مثابه تصادف مرگبار بین آزادی و اعتراف 

استعداد بالای فروغ و شورش غم‌انگیزش همه چیز را برای تحقق بخشیدن به افسانه او فراهم کردند 

فروغ فرخزاد و ابراهیم گلستان: عشق به مثابه تصادف مرگبار بین آزادی و اعتراف 
TT

فروغ فرخزاد و ابراهیم گلستان: عشق به مثابه تصادف مرگبار بین آزادی و اعتراف 

فروغ فرخزاد و ابراهیم گلستان: عشق به مثابه تصادف مرگبار بین آزادی و اعتراف 

منتقدان، پژوهشگران و خوانندگان به ندرت از یک شاعر زن معاصر مانند شاعر سرشناس ایرانی، فروغ فرخزاد تجلیل کرده‌اند. محافل فرهنگی دغدغه‌مند به مسائل خلاقیت و مدرنیته در مناطق دوردست زمین از زمان غیبت غم‌انگیزش در اوایل دهه شصت قرن پیش از تلاش برای دستیابی به آن صدای شاعرانه بی‌نظیر برخاسته از دیار خیام، فردوسی و حافظ‌ شیرازی دست نکشیده‌اند؛ با استقبال فراوان و روزافزون و تعالی انتقادی و انسانی که به سختی نسبت به پیشگامان تجدد شعری ایرانیان برجسته‌ای چون احمد شاملو، نیما یوشیج و نادر پور صورت می‌گیرد. در عوض، نام فرخزاد سال به سال درخشش چشمگیری یافت که به افسانه‌ها کمک می‌کند تا به حقیقت بپیوندند و ستاره‌ها به جاودانگی. این روندی است که البته اگر چندین عنصر برای آن مهیا نمی‌شد، اتفاق نمی‌افتاد. و شعر به همان اندازه که مهم است، تنها بخش آن نیست، بلکه چیزی مربوط به مسیر دشوار زندگی؛ گستردگی زنانگی سیزیفی در جوامع مردسالار و مرگ غم انگیز و زودهنگام که این افسانه را به اوج نهایی خود رساند، درست همانطور که برای سیلویا پلات، نمونه آمریکایی فروغ اتفاق افتاد که با او نبوغ و سرنوشت مشترکی داشت.
فرخزاد دوران کودکی پر از درد و محرومیت عاطفی را سپری کرد که یکی از عمیق‌ترین دلایل تراژدی واقعی او و سرخوردگی‌‌اش از زندگی بود. او در سال 1935 در تهران از پدری سخت‌گیر نظامی و مادری سنتی و تابع اراده و قدرت پدر متولد شد. فروغ در میان هفت خواهر و برادر سومین نفر بود و در دوران کودکی، حتی اندکی از مهربانی که تعادل روانی و عاطفی او را فراهم می‌کرد، ندید. مشکل خانواده تنها به نیاز فرزندان به مهربانی و محبت محدود نمی‌شد، بلکه با ترس کابوس‌وار مادر که از سرنوشت خود می‌ترسید و پس از ازدواج همسرش با زنی با فرهنگ‌تر و باهوش‌تر، تشدید شد و بارها به کتک زدن او کار متوسل شد.
«من نمی‌دانم چرا اینقدر بدحال هستم، می‌دانم که دیوانه می‌شوم. گاهی اگر کسی متوجه من نشود سه روز بدون غذا می‌مانم. من ممکن است بسیاری از شب‌ها را نخوابم به جز چند بار کمی آکنده از کابوس. می‌بینم که سرشار از زندگی‌ام. همه با تحقیر به من نگاه می‌کنند و به نظرم وجودم بی‌فایده است و من گاهی فکر می‌کنم فقط لایق مرگ هستم». این همان چیزی است که فروغ چند هفته قبل از ازدواج با پرویز شاپور در یکی از نامه‌هایش به او نوشت. دلیلی که دختر نوجوان را بر آن داشت تا ازدواج را تنها وسیله رهایی از زیر بار ظلم مردسالارانه بداند که بیش از یک بار او را به مرز خودکشی کشانده بود، به وضوح می‌توان دید. فرخزاد در نامه دیگری به پرویز اعتراف می‌کند که به دلیل بی‌توجهی شدید خانواده و همچنین عدم مراقبت مادرش از خشم و نفرت می‌لرزید و دلش می‌خواست همه را با چنگال‌های خود خفه کند.
با وجود تمام رنج‌هایی که فرخزاد از ناسازگاری و سیطره پدر رنج می‌برد، زندگی‌نامه شخصی او نشان نمی‌دهد پدر مخالف سرودن شعر و گرایش نوآورانه‌اش باشد، زمانی که در دوران دبیرستان، متون اولیه مدرنیستی خود را به او نشان داد. پرویز نیز (که زمان ازدواج با او به سختی شانزده ساله بود) همینطور بود. اما آنچه شوهر با وجود شاعر بودن طاقت نیاورد، جسارت شدیدی بود که همسر شاعرش در شعر «گناه» از خود نشان داد و مکاشفات عاطفی آشکار و میل جسمانی را تراوش کرد که هیچ شاعر ایرانی تا به حال جرأت نداشت شبیه آن را بنویسد. در کشوری محافظه کار که قرن‌ها به گفته نظامی گنجوی « قلم به همسر نده و خود قلم در دست بگیر» عمل کرده. چیزی که اوضاع را بدتر کرد، گزارش محافل فرهنگی ایران در آن زمان درباره یک ماجراجویی عاطفی بود که نصیر خدایار، نویسنده، مدیرمسئول مجله «روشنفکر» و فرخزاد را گرد هم آورد که یک بار به او نوشت: «تو من را یک شاعر ساختی، مرد.»
اگرچه اولین مجموعه شعر فروغ، «اسیر» با واکنش‌های انتقادی و حمایتی مواجه شد، اما شهرت گسترده‌ای در محافل فرهنگی ایران به دست آورد و تجربه پیشگامی او کانون توجه بسیاری از خوانندگان، پیروان و منتقدان شعر قرار گرفت. با این حال، هزینه‌های حاصله برای همسر جوان بسیار سنگین بود که تا از همسرش پرویز جدا شد او را از تنها پسرش، کامیار، به دلیل تکانشگری، روابط عاشقانه متعدد و ناتوانی‌اش در مادر شدن دور ساختند. با این وجود، انسان با خواندن نامه‌هایی که پس از طلاق برای شوهرش فرستاد از این جمله فروغ خطاب به شاپور گیج می‌شود:« می‌دانم که موجودی ناقص هستم، آنچه را که دختران دیگر دارند، ندارم و در کودکی مرتکب عملی گناه فاسد شدم. گرچه تو حق داشتی مرا از خود برانی، اما این کار را نکردی و هرگز به من نارو نزدی». مخصوصاً همین اعترافات است که برخی را بر آن داشت تا ماهیت آن نقص و آن گناه را زیر سئوال ببرند، بدون اینکه کسی پاسخی قانع کننده برای آن بیابد. فروغ در برابر یکی از دوستانش به معضلی که با آن روبه‌رو بود اعتراف کرد و گفت:« زن نمی‌تواند همزمان مادری خوب، همسری خوب و شاعری خوب باشد، بلکه باید یکی از این مأموریت‌ها را انتخاب کند». به زودی، او تمام مواهب زندگی را به خطر انداخت تا دو را به دست آورد: شعر و آزادی.
فروغ پس از بازگشت از ایتالیا که شاعر سرخورده به آنجا رفت و به دنبال آسایش و رهایی از روابط دشوار با خانواده و محیط اجتماعی بود، در سال 1958 مدتی در یک مجله مصور محلی کار کرد، قبل از اینکه از طریق دوستان مشترک با ابراهیم گلستان آشنا شود، نویسنده و کارگردان برجسته‌ای که برای کار با او به عنوان یک کارمند آرشیو جابه جا شد، قبل از اینکه عشقش به او قلب، زبان و تمام وجودش را ویران کند. اگرچه فرزانه میلالی درباره آن جلسه صحبت می‌کند و می‌گوید: «اختلافات بین رئیس و مرئوس مشخص بود که یکی از آنها سی و شش و دیگری بیست و چهار ساله بود. اولی متاهل و دارای دو فرزند و دیگری زنی مطلقه که از دیدن پسرش محروم می‌شود. یکی از آنها سابقه سیاسی طولانی به عنوان یک مقام رسمی در حزب چپ (توده) دارد و در عین حال ثروتمند است در حالی که این یکی فقیر است و نمی‌تواند مانند بقیه شاعران با قلم خود زندگی کند.» اما این تفاوت‌ها در مقابل آن تیر دردناکی که بر قلب هنرمند زبردست و شاعر زیبا کوبید دوام نیاوردند و آثار عمیقی در زندگی آنها به جای گذاشت که پاک کردنشان دشوار است.
و اگر عشق بی حد و حصری که دو طرف را درنوردید، اساساً ناشی از کیمیا وکشش متقابل بود، همانطور که معمولاً در مورد عشق اتفاق می‌افتد، بدون شک دو چیز دیگر در سوق دادن روابط بین آنها به مناطق عمیق‌تر نقش داشته است، که اولین آنها اشتیاق بیش از حد به هنر و خلاقیت و دیگری مربوط است به طرد تحجر فکری رایج و سنت‌های محافظه کارانه و تمایل عمیق هر دوی آنها به شکستن چرخه تابوها. با این حال، نگاه دقیق به واقعیت چیزها باید ما را به این نتیجه برساند که صحبت زندگی‌نامه‌نویس درباره تفاوت‌های «عینی» دو طرف پوچ نبود، بلکه بازنمایی‌های آن بر اساس واقعیت زیسته روشن به نظر می‌رسید. گلستان که به شدت درگیر مبارزه با رژیم حاکم است، آماده نبود همه عمر خود را به عشق فروغ ببخشد و همچنین امتناع وی از دست کشیدن از زندگی خانوادگی که با مریم شیرازی ازدواج کرده و دارای دو فرزند بود گرایش عقلانی او را نشان می‌دهد.
و اما فرخزاد، عشقش به گلستان تمام وجود و تمام ابعاد زندگی‌اش را طوفانی کرد و همه چیز را به جز شعر پشت سر گذاشت و خود را در کوره فروپاشی آتش شور عاطفی و امیال شعله‌ور نفسانی انداخت. و از دل این تنور چند تا از زیباترین و جسورانه‌ترین اشعار شعر فارسی، تازگی و پیوند با شور بیرون آمد، چنانکه متن‌هایی می‌خوانیم همچون:

آه، ای زندگی من آینه‌ام
از تو چشمم پر از نگاه شود
ورنه گر مرگ بنگرد در من
روی آیینه‌ام سیاه شود
عاشقم، عاشق ستارهٔ صبح
عاشق ابرهای سرگردان
عاشق روزهای بارانی
عاشق هر چه نام توست بر آن
می‌مکم با وجود تشنهٔ خویش
خون سوزان لحظه‌های تو را
آنچنان از تو کام می‌گیرم
تا به خشم آورم خدای تو را !
اشعار تنها راه پی بردن به دلدادگی‌اش به گلستان نیستند، بلکه آن عشق در ده‌ها نامه‌ای که در سفر یا دوری برای او فرستاده ظاهر می‌شود که تمام متن‌ها با عباراتی مانند «شاه عزیزم، فدایت شوم» یا «عزیز دل و جان» آغاز می‌شود. متون به موضوعات مختلف مربوط به فرهنگ، اندیشه، هنر و جزئیات زندگی روزمره می‌پردازند. فروغ از عشق محکم خود به قهرمان معشوق می‌گوید و می‌نویسد:« اگر تو را در این دنیا نمی‌یافتم می‌مردم، یا خودم را می‌کشتم. با تو بودن یعنی فرو رفتن در چاهی عمیق و رسیدن به مرکز زمین». اما عشقی که شاعر نسبت به گلستان داشت، او را به فکر ازدواج با او قانع نکرد تا شعله‌های عشق سوزان آنها به تلی از خاکستر مبدل نشود که خواهر بزرگ فروغ، پوران نیز تأیید می‌کند. آنچه برخی از نزدیکان در باره سقط جنینش از او نقل کرده‌اند دور از واقعیت نیست، به خصوص که او بیش از یک بار اظهار داشته است که بریدنش از شعر به او اجازه نمی‌دهد نقش مادری را ایفا کند. با وجود اینکه حسین منصوری را به دلیل شباهت بیش از حد با پسرش کامیار به فرزندخواندگی پذیرفت، نتوانست مراقبت و لطافت لازم مادری را به او بکند.
در آن سوی تصویر، ابراهیم گلستان محافظه کارترین تیپ در ابراز احساسات نسبت به صاحب « ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» به نظر می‌رسد. اگرچه شواهد حاکی از آن است که گلستان عاشق شاعری شده است که در چارچوب کارهای سینمایی‌اش وظایف و نقش‌های زیادی را به او سپرده، اما مصاحبه طولانی فرزانه میلالی با او پس از مرگ فروغ، ماهیت «عقلانی» شخصیت او را آشکار می‌کند. توانایی او در کنترل احساسات و قطره چکانی افشای آنها. او حتی در پاسخ به سئوالی که در رابطه با حالت مکمل بودن بین فروغ و او بود، ابایی نمی‌کند که بگوید:« نه، من چیزی در او ندیدم که مرا کامل کند»، علاوه بر این که از حسادت بیش از حد او به‌ویژه نسبت به همسرش و همچنین اقدام او برای خودکشی صحبت می‌کند. وی در پاسخ به سئوال دیگری در مورد تاثیر معشوق فقیدش پاسخ می‌دهد:« او جز عشق چیزی نداشت به من بدهد».
به احتمال زیاد آنچه گلستان بیان کرد چیزی جز پیچاندن و دور زدن حقیقت نبود، به نظر من دلیلش خود شخصی متعالی او یا غرور مردانه است که تعهد چپ انقلابی به او اجازه نمی‌داد آن را پنهان کند، در حالی که احساسات عمیقش نسبت به فرخزاد به شکل‌های دیگر و در مواضع و شواهد بسیاری خود را نشان می‌داد. عشق فروغ به او نوعی خصلت آینده‌نگر به خود گرفت که او را خطاب قرار می‌دهد و می‌گوید:« بیا قبری بکنیم، روی خودمان خاک بریزم و تا آخر دنیا بی صدا بخوابیم تا چیزی ما را از هم جدا نکند». سرنوشت گلستان این بود که بعد از تصادف هولناک رانندگی که در اوایل سال 67 جان فروغ را گرفت، خودش او را به بیمارستان منتقل کند. قبرش را با پول خود بخرد و شخصاً بر خاکسپاری او آن نظارت کند و قبل از ترک وطن روی خود را از صحنه عشق غم انگیز خود و دیوارهای عقب ماندگی، عصبیت و نادانی که او را از هر طرف احاطه کرده بود بر‌گرداند.
فروغ فرخزاد، شعرهای درخشانش به زندگی کوتاه و طوفانی‌اش که سرشار از روح شورش بود پیچیده شد و او را به نمادی واقعی تبدیل کرد، نمادی بی‌نظیر از نقض تابوها و دعوت به رهایی. منبع اصلی درد او نه تنها خشونت اقتدار مردانه، بلکه همدستی قربانی با جلاد و توجیه گیج‌کننده‌اش برای خشونتی بود که بر او وارد می‌شد و خشم خود را ابراز می‌کرد: «کسی که سرش را خم می‌کند و راضی به سیلی می‌شود، حق ندارد فریاد بزند: من آزادی می‌خواهم». و اگر کتاب شعر او «تنها صداست که می‌ماند» بیشتر شبیه یک فرمان شخصی است که در آن زنان کشورش را به مبارزه با بی‌عدالتی، در حاشیه بودن و استبداد مردانه ترغیب می‌کند، پس هزاران صدایی که اخیراً برای طلب آزادی، عدالت و برابری ظاهر شده‌اند، به نظر می‌رسد که بین دو جنس پاسخ دیرهنگام به فریاد فرخزاد برای زن خشونت دیده بود:
«او که ساخته دست توست
تو هستی که برتری‌اش را آشکار کردی
زن حرکت کن
دنیا منتظر تو و کنارت است».



فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)

جشن تولد فیروز در سال‌های اخیر به یک سنت ماندگار تبدیل شده که هر سال در ۲۱ نوامبر برگزار می‌شود. رسانه‌ها در تمام حوزه‌هایشان به این مناسبت می‌پردازند و هم‌زمان شبکه‌های اجتماعی نیز در حالتی از شیفتگی جمعی، این روز را گرامی می‌دارند. این مراسم سالانه نشان‌دهنده حضور پررنگ و جاودانه فیروز در لبنان و دیگر کشورهای عربی است و تأکید می‌کند که نام او به یک پدیده زنده و فراگیر برای نسل‌ها و سنین مختلف تبدیل شده، هرچند که او تقریباً به‌طور کامل از انظار عمومی دور مانده است.

«در روزی به دنیا آمد که تاریخش را به یاد نمی‌آورد»

روایت رایج می‌گوید که فیروز در ۲۱ نوامبر ۱۹۳۵ متولد شده است، اما مدارک رسمی نشان می‌دهند که نهاد وديع حداد در ۲۰ نوامبر ۱۹۳۴ به دنیا آمده است. این ستاره جوان در مصاحبه‌ای رادیویی با رادیو مصر در زمستان ۱۹۵۵، گفته بود که بیست ساله است، که نشان می‌دهد او متولد ۱۹۳۵ است.
در گزارشی که محمد سید شوشه در سال ۱۹۵۶ تهیه کرد و در کتابچه‌ای از مجموعه «أنغام من الشرق» با عنوان «فیروز، خواننده خجالتی» منتشر شد، آمده است: «نام او فیروز است، اما در واقع نهاد وديع حداد نام دارد. او بیش از ۲۱ سال ندارد و در سال ۱۹۳۵ در بیروت در روزی نامعلوم متولد شده است».
اما در مصاحبه‌ای که در ماه مه ۱۹۵۷ در مجله «العروسة» منتشر شد، مقدمه‌ای آورده شده که می‌گوید: «او در بیروت در سال ۱۹۳۴ به دنیا آمده، اما نمی‌داند در چه روزی». این موضوع نشان می‌دهد که تولد او در سال ۱۹۳۴ بوده و به‌صورت رسمی در تاریخ ۲۰ نوامبر ثبت شده است.

فیروز در تصویری نامشخص از دوران نوجوانی (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز پیش از نهاد ظاهر شد

از نکات جالب این است که نام فیروز برای نخستین بار در فوریه ۱۹۵۰ مطرح شد، در حالی که نام واقعی او، نهاد حداد، تا اوایل سال ۱۹۵۲ در رسانه‌ها دیده نشد. این تأخیر در ظهور نام واقعی او نشان‌دهنده پنهان شدن وی از همان ابتدا پشت نام هنری‌ای است که به آن شناخته شد. نام فیروز نخستین بار در خبری کوتاه که در ۱۹ فوریه ۱۹۵۰ در مجله «الإذاعة» منتشر شد، به چشم خورد. این مجله خصوصی توسط روزنامه‌نگاری به نام فائق خوری مدیریت می‌شد. در این خبر آمده بود: «استاد حلیم الرومی به ما گفت که صدایی جدید کشف کرده که از دلنشین‌ترین صداهای آواز در لبنان است. او به صاحب این صدا نام فیروز را داده و قرار است او را در برنامه‌های ایستگاه رادیویی لبنان معرفی کند، پس از اینکه روی آموزش و پرورش حنجره او و آماده‌سازی آهنگ‌های ویژه برایش کار کرده است.»
حلیم الرومی که اوایل سال ۱۹۵۰ از قبرس به لبنان آمد، سمت مدیر بخش موسیقی رادیوی لبنان را بر عهده گرفت. او همزمان با آغاز به کارش در این بخش، کشف صدایی جدید را اعلام کرد که نام فیروز را بر او گذاشته بود. او این کشف را با اجرای آهنگی به لهجه مصری با عنوان «ترکت قلبی وطاوعت حبک» از کلمات منیر عوض معرفی کرد. این آهنگ در ۲۴ فوریه ۱۹۵۰ پخش شد، همان‌طور که برنامه‌های رادیویی منتشرشده در مجلات آن زمان نشان می‌دهند.

نخستین ترانه‌ها

ترانه «ترکت قلبی» آغازگر مسیر فیروز به عنوان یک خواننده «سولو» در فوریه ۱۹۵۰ بود. در ماه بعد، او در بخش «رکن الشباب» ترانه‌هایی از نوع «ترانه‌های رقص» اجرا کرد که آهنگ‌سازی آنها بر عهده جورج فرح، آهنگساز لبنانی و یکی از همکاران رادیو و کنسرواتوار ملی موسیقی بود. در ماه مه، فیروز آهنگ «یا حمام یا مروح بلدک» را با کلمات فتحی قورة و آهنگ حلیم الرومی اجرا کرد. این آهنگ به سبک مصری بود و به دلیل انتشار آن روی صفحه گرامافون دو سال بعد، همچنان شناخته شده است.
این مسیر با اجرای ترانه‌هایی مانند «رومبا عطشان» در ژوئیه و «رومبا عیون» در اوت در برنامه «رکن الشباب» ادامه یافت. در همان ماه اوت، فیروز سرود «المهاجرین» را با آهنگ‌سازی جورج ضاهر اجرا کرد. مجله «الإذاعة» این اثر را ستود و اجرای فیروز را «زیبا و قدرتمند» توصیف کرد، اما از صدای جورج ضاهر به دلیل ضعفش انتقاد و تأکید کرد که حضور فیروز عامل اصلی موفقیت این اثر بود.
در پایان اوت، فیروز با آهنگ‌سازی جورج ضاهر، دو ترانه از مقامات مختلف اجرا کرد: یکی از مقام بیات با عنوان «یا قلب حاج تنوح» و دیگری از مقام عجم با عنوان «نحن البنات اللبنانیات». یک منتقد مجله «الإذاعة» اجرای فیروز در آهنگ اول را موفق ندانست، زیرا صدای او با این سبک غریبه بود، اما او را در آهنگ دوم ستود و نوشت: «این آهنگ با صدای درخشان او هماهنگ بود و او آن را با تلاشی قابل تقدیر به سرانجام رساند.»

فیروز به همکاری با جورج فرح و جورج ضاهر در «رکن الشباب» ادامه داد و گفت‌وگوی موسیقایی «أین أنت» را با خواننده‌ای به نام کلوفیس الحاج و گفت‌وگوی دیگری با عنوان «سامبا الکروم» را با خواننده دیگری به نام جورج عازار اجرا کرد. اما امروزه هیچ اثری از این آثار اولیه فیروز در آرشیو رادیو یافت نمی‌شود.

حنجره‌ای با برد بلند

در اوایل اکتبر، مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «کُر رادیو، مدرسه‌ای مدرن برای استعدادها» منتشر کرد و نوشت که این گروه کر شامل چهار خانم به نام‌های لیلی صعیدی، کاروان، فیروز و آمال است. در ادامه آمده بود: «از این گروه کر، خوانندگان زن و مرد بسیاری فارغ‌التحصیل شده‌اند. از میان خوانندگان زنی که اکنون برای فارغ‌التحصیلی از گروه کر آماده می‌شوند، خواننده نوظهوری به نام فیروز است که دارای حنجره‌ای با برد بلند است و تمام سبک‌های موسیقی را با مهارت اجرا می‌کند. او تانگو و والس را با همان سهولتی اجرا می‌کند که موشحات اندلسی را می‌خواند.»
این نوشته نشان می‌دهد که فیروز کار خود را در رادیو به‌عنوان یک «همخوان» در گروه کر زنانه‌ای متشکل از چهار صدا آغاز کرد و به‌سرعت به‌عنوان خواننده‌ای مستقل (سولو) نیز فعالیت خود را ادامه داد.
این تمجید از خواننده نوظهور بار دیگر در پایان اکتبر تکرار شد، هنگامی که مجله مقاله‌ای با عنوان «هنرمندان فردا» منتشر کرد. محمد بدیع سربیه در این مقاله به تعدادی از خوانندگان زن پرداخت و در پایان نوشت: «اما صدای دلنشین و روح‌نواز فیروز که همیشه در کنسرت‌های رادیو می‌شنویم، به‌زودی جایگاه خود را در میان بهترین صداهای موسیقی لبنان خواهد یافت.»

فیروز با حلیم الرومی در میان تعدادی از کارکنان بخش موسیقی رادیوی لبنان، اوایل دهه پنجاه میلادی (آرشیو محمود الزیباوی)

همکاری تدریجی با عاصی و منصور

فیروز فعالیت خود را در رادیو به‌عنوان همخوان در گروه کر و خواننده‌ای مستقل آغاز کرد. این فعالیت او را با برادران عاصی و منصور الرحبانی، که پیش از او وارد این حوزه شده بودند، همراه ساخت. عاصی در زمستان ۱۹۴۸ به‌عنوان نوازنده ویلن و آهنگساز در رادیوی لبنان استخدام شد و منصور از همان ابتدا با او همکاری کرد، همان‌طور که مرور مجلات رادیویی آن دوران نشان می‌دهد.
نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی از مارس ۱۹۴۸ به بعد دیده می‌شود و سپس عنوان «گروه الرحبانی در اجرای ترانه‌های متنوع» ظاهر می‌گردد. این برنامه به یک برنامه هفتگی در صبح‌های همان ساعت تبدیل شد.
در سال ۱۹۴۹ نیز نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی دیده می‌شود، اما جالب است که گاهی عنوان گروه به «سه‌نفره رحبانی» تغییر می‌کند که با ورود خواننده‌ای به نام نجوی، نام هنری سلوی الرحبانی، خواهر عاصی و منصور، هم‌زمان است. هرچند نام «برادران الرحبانی» گاهی از برنامه‌ها حذف می‌شد، اما در متن ترانه‌های الرحبانی منتشر شده در مجله «الإذاعة» دیده می‌شد، که نشان می‌دهد عاصی و منصور از همان ابتدا این نام مشترک را به کار برده‌اند.
شروع همکاری فیروز با برادران الرحبانی احتمالاً از طریق کار او در گروه کر رادیویی آغاز شد و این همکاری به‌تدریج به یک شراکت نزدیک تبدیل شد، نه به‌صورت ناگهانی، همان‌طور که گاهی امروز روایت می‌شود.
حلیم الرومی به این تحول در مقاله‌ای که در اکتبر ۱۹۵۴ در مجله «الإذاعة» منتشر کرد، اشاره کرد و داستان کشف فیروز را بازگو نمود. او در پایان نوشت:
«از عجایب روزگار این بود که وقتی فیروز را به همکارم عاصی الرحبانی معرفی کردم تا در برنامه‌های غنایی رقص شرکت کند، او به من گفت: این صدا برای ترانه‌های رقص مناسب نیست و شاید فقط برای ترانه‌های سبک قابل‌استفاده باشد. اما روزگار چرخید و فیروز توانمندترین و موفق‌ترین خواننده ترانه‌های رقص شد، و بنای هنری الرحبانی بر همین صدا استوار گشت، به اعتراف خود عاصی الرحبانی.»

«برای آواز مناسب نیست»

در مقابل، عاصی الرحبانی در مصاحبه‌ای که مجله «أهل الفن» در مه ۱۹۵۵ منتشر کرد، روایت می‌کند:
«من در حال آماده‌سازی برنامه‌های موسیقی و آواز برای رادیو بودم. روزی حلیم الرومی، رئیس بخش موسیقی رادیو، مرا دعوت کرد تا به صدای جدیدی گوش دهم. دختری جوان با کتابی در دست و پدرش همراه او آمدند. صدایش را شنیدم و گفتم: بد نیست. اما باور داشتم که او برای آواز مناسب نیست. برادرم نیز گفت که او به‌هیچ‌وجه برای آوازهای رقص مناسب نیست. با این حال، آموزش او را آغاز کردم و او به بهترین کسی تبدیل شد که این نوع آواز را اجرا می‌کند.»
در مصاحبه‌ای دیگر از سال ۱۹۵۶، که در کتابچه «فیروز، خواننده خجالتی» ذکر شده است، عاصی بیان می‌کند که هنگام ورود فیروز به رادیو صدای او را شنیده و به تلفظ او ایراد گرفته و آن را نیازمند اصلاح دانسته است. او اضافه می‌کند:

«از همان زمان برخی نقش‌ها را در برنامه‌هایی که از رادیوی لبنان ارائه می‌کردم به او سپردم و متوجه شدم که او استعدادهای نادری در اجرای درست و حفظ سریع بدون اشتباه دارد.»

فیروز با عاصی الرحبانی و حلیم الرومی، در کنار منصور الرحبانی، و در پس‌زمینه یکی از کارکنان رادیوی لبنان (آرشیو محمود الزیباوی)

ورود فیروز به‌عنوان خواننده «سولو» در آثار الرحبانی احتمالاً از پاییز ۱۹۵۰ آغاز شد و اولین اثر مشترک آن‌ها آهنگی صبحگاهی به نام «جناتنا» بود. با این حال، فیروز در این دوران به فعالیت‌های مستقل خود ادامه می‌داد و برادران الرحبانی نیز به فعالیت‌های مرسوم خود مشغول بودند.
در ماه‌های بعد، همکاری میان برادران الرحبانی و این خواننده نوپا مستحکم‌تر شد. فیروز جایگزین خواهر آن‌ها، سلوی الرحبانی، شد و به رکن اصلی گروه آن‌ها تبدیل گردید.
هم‌زمان با این همکاری، فیروز در رادیوی لبنان نیز به فعالیت خود ادامه داد و با آهنگسازان معتبر این شبکه همکاری کرد. از جمله، خالد ابوالنصر، که فیروز از ساخته‌های او ابیاتی منتخب از قصیده «یا أیها الشادی» سروده ایلیا ابوماضی، شاعر مهاجر، را اجرا کرد. اما این همکاری‌ها در سال‌های بعد به‌تدریج کاهش یافت.

شریک ماجراجویی الرحبانی

با همراهی عاصی و منصور، فیروز به ایستگاه «الشرق الأدنى» وابسته به رادیوی بریتانیا راه یافت و تحت حمایت صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی و غنایی این ایستگاه، قرار گرفت. صبری شریف از سال 1949 به ماجراجویی الرحبانی علاقه نشان داد و آن را پشتیبانی کرد. این همکاری در پاییز 1951 به مرحله جدیدی رسید، زمانی که مدیر رادیوی سوریه، احمد عسّه، نیز این پروژه را پذیرفت و توجه ویژه‌ای به آن نشان داد. مجموعه‌ای از ضبط‌های متنوع موجود در آرشیو رادیوی سوریه، که به عنوان بخشی از آثار نخستین همکاری برادران الرحبانی با فیروز باقی مانده، گواه این همکاری است.
از شگفتی‌های جالب توجه این است که در این دوره ابتدایی، صدای فیروز از طریق سه ایستگاه رادیویی به شهرت رسید و نام هنری او در مطبوعات مطرح شد، اما نام واقعی او ظاهراً هرگز بر زبان نیامد. نکته جالب‌تر این است که چهره او تقریباً برای دو سال کاملاً ناشناخته بود، تا این که مجله «الصیاد» در 13 دسامبر اولین عکس از او را منتشر کرد. این عکس در ستونی هفتگی کوچک در صفحه «أهل الفن» با عنوان «آرشیو هنر» چاپ شد که حاوی اولین اشاره به وضعیت اجتماعی فیروز نیز بود.