می زیاده و جبران: عشق مانند نوشتن، جز در خاک غیبت شکوفا نمی‌شود 

هر دوی آنها در اعماق خود ترجیح دادند که دیگری را ملاقات نکنند، هرچند دیدار دشوار نبود 

می زیاده و جبران: عشق مانند نوشتن، جز در خاک غیبت شکوفا نمی‌شود 
TT

می زیاده و جبران: عشق مانند نوشتن، جز در خاک غیبت شکوفا نمی‌شود 

می زیاده و جبران: عشق مانند نوشتن، جز در خاک غیبت شکوفا نمی‌شود 

رابطه‌ای که می‌ زیاده و جبران خلیل جبران را گرد هم آورد، شاید یکی از عجیب‌ترین روابط عاطفی باشد که این دو نویسنده را به هم پیوند داد و مبهم‌ترین آنها و در معرض جنجال‌ و خوانش‌های متفاوت بود. همانطور که تاریخ طولانی عشق، به ندرت شاهد یک رابطه عاطفی بین دو طرف بوده که بیان آن به تبادل نامه برای یک دوره نزدیک به دو دهه محدود بود، بی آنکه هیچ یک از آن دو مانع جغرافیایی را از بین ببرند و وجبی به طرف دیگری پیش برود.
اما همین غرابت باعث شد که ده‌ها منتقد و محقق آنها را دنبال کنند، به طوری که ده‌ها کتاب و پایان‌نامه پیرامون آنها نوشته شد و زاویه‌ای از زندگی آنها بدون پیگیری دقیق باقی نماند. جبران آنچه را که در قامت و حضور خلاق به دست آورده مدیون مادرش کامله رحمه است که تصمیم شجاعانه خود را گرفت تا پدر خودکامه و الکلی را در بشری تنها بگذارد و با چهار فرزندش بطرس، جبران، سلطانه و مریانا به آمریکا مهاجرت کند. او نقش موازی زنان دیگر در زندگی‌اش را پنهان نمی‌کند و در یکی از نامه‌های خود به می زیاده می‌گوید:« من در همه آنچه هستم را مدیون زنان هستم، از کودکی تاکنون. زن پنجره‌ها را در چشمانم و درها را در روحم باز کرد. و اگر زنِ مادر، زنِ خواهر و زنِ دوست نبود با آن خفتگانی که با خروپفشان آرامش دنیا را بر هم می‌زند در خواب می‌ماندم».
با این حال، کسی که زندگی عاطفی جبران دنبال کند می‌بیند، با دو فرد کاملاً متفاوت روبه‌رو است؛ یکی به سمت بدن غریزی و دیگری به سمت روح و درخشش ایده‌آل زنانگی کیهانی. و همانطور که میخائیل نعمیه در کتاب خود درباره جبران فاش می‌کند، جبران در نوجوانی با یک زن آمریکایی که با یک تاجر چرم ازدواج کرده و برای نقاشی‌اش به او مراجعه می‌کرد رابطه داغ بدنی داشت. نعیمه این ماجرا را در لفافه و ایما و اشاره و با نکوهش پنهان روایت می‌کند، با علم به اینکه یک فرد در جوانی به معیارهای اخلاقی حاکم اهمیت نمی‌دهد، بلکه به خود و اثبات هویت مردانه خود اهمیت می‌دهد.
جبران که در تصویر متناقض دیگری از طریق رابطه عاشقانه رؤیایی که در طول اقامتش در بیروت با حلا الضاهر که او را در « بالهای شکسته» سلمی کرامه نامیده برقرار کرد ظاهر می‌شود، خیلی زود طعمه اشتیاق خود به زیبایی اغواگر میشلین آمریکایی شد. میشلین را مری هاسکل به او معرفی کرد، پیش از اینکه رابطه آنها به بن بست برسد، نه تنها به این دلیل که جبران نمی‌خواست با او ازدواج کند، بلکه به این دلیل که قادر به خیانت به هاسکل نبود که بدون مراقبت و حمایت او نمی‌توانست روی پای خود بایستد.
رابطه او با ماری اما، ماهیتی بسیار مرموز و مبهم به خود می‌گیرد. در حالی که برخی معتقدند جبران در ماری که ده سال از او بزرگتر بود، مادر جانشین نمادین خود را یافته، جبران در درون خود به گونه‌ای ظاهر می‌شود که گویی بین حفظ ماری که زیبایی ساده‌ای دارد، در رده دوستی انسانی و رفاقت و بین ازدواج با او از روی ندامت یا ابراز سپاس در میان سردرگمی عاطفی باقی می‌ماند.
نامه‌ای که جبران در سال 1912 از می‌ زیاده دریافت کرد، که در آن تحسین شدید خود را از داستانش «مرتا آلبانیایی» ابراز می‌کرد، برای جبران در دوران آشوب عاطفی که تجربه می‌کرد، می‌توانست رویدادی گذرا در زندگی او باشد، همچنین در زندگی نویسنده لبنانی که سرنوشت می‌خواست حرکت واقعی او در دنیای ادبیات را مدیون خود جبران باشد، زیراخواندن فوق‌العاده متن سخنرانی او در مراسم بزرگداشت خلیل المطران در سال 1913 توجه جامعه فرهنگی مصر را به لحن مطمئن و گیرای او جلب کرد. حضور چه چیزی دو طرف را وادار کرد تا وارد یک ماجراجویی عاطفی نظری شوند که دو دهه به طول انجامید، در حالی که بسیاری از زنان برسر قلب جبران رقابت می‌کردند و ده‌ها نویسنده مصری و عرب برای رسیدن به سرسرای ادبی می و بعداً به قلب او مسابقه می‌دادند؟ در واقع چنین سئوالی از ذهن نویسندگان و پژوهشگرانی که این رابطه را از نزدیک بررسی کردند یا از جایگاه مطالعه، موشکافی و تحلیل روانشناختی به آن پرداختند، دور نمانده بود، از جمله میخائیل نعیمه که به طور گذرا از نامه‌ای که از یک دختر شرقی که از او نام نمی‌برد یاد می‌کند و از احساسات شادی و غبطه دوستش از خواندن آن نامه صحبت می‌کند و به این اشاره می‌کند که جبران نمی‌خواست دختر را ملاقات کند تا از« تباه کردن باقیمانده برائتش یا گرفتار شدن در تجربه‌های بیشتر» اجتناب کند.
و در حالی که فرض می‌شود نامه‌های رد و بدل شده توسط دو طرف مهمترین مرجع در روشن شدن حقیقت و ماهیت رابطه باشد، این نامه‌ها به دو دسته فکری و عاطفی تقسیم می‌شوند که اولین مورد آن جسارت انتقادی و غنای شناختی است در حالیکه دومی به سمت افشاگری‌های محتاطانه و گریزان، تا تشخیص عشق و افشای عاطفی می‌رود. در حالی که می روایت جبران را در «بالهای شکسته» ستایش می‌کند، نسبت به موضع منفی جبران در رابطه با ازدواج و توجیه او برای خیانت، حتی اگر عشق تنها انگیزه او باشد موافق نشان نمی‌دهد. می از « لحن آشفته و افکار کودکانه» در«یک اشک و یک لبخند» او ایراد می‌گیرد. و ضمن تمجید از کتابهای «المواکب/همپا» و «المجنون/ دیوانه»، علیرغم تحسینی که از این دو کتاب دارد، ابایی ندارد که بگوید:« در هر دو کتاب، تقریباً می‌توانم تأثیر نیچه را تشخیص دهم، هرچند لبخند هنری ظریفی که در جبران می‌بینیم، هرگز به خنده‌های نیچه با صدای عظیم و آزاردهنده نمی‌رسد».
به احتمال زیاد وابستگی عاطفی جبران به می همان چیزی است که او را بر آن داشت تا با کمال میل« سخن متعالی در نوسان بین گوارایی و خشونت» او را بپذیرد. با این حال، جبران، از سوی دیگر، از افشای آنچه که به نظر او نقش و جایگاه ادبی او را تقویت می‌کند، دریغ نکرد و از او خواست که استعدادهای خود را در آنچه فراتر از نقد ادبی و اجتماعی است سرمایه گذاری کند و به او گفت:« آیا خلاقیت مهمتر از تحقیق درباره سازندگان نیست؟ به نظر تو سرودن شعر یا نوشتن نثری بهتر از رساله‌ای درباره شعر و شاعری نیست؟».
در مورد جنبه عاطفی رابطه، به نظر می‌رسد، باوجود رشد مداوم آن از دوستی فکری به سمت عشق، به آنچه جبران به تعبیر هایدگر، «سرود غنایی» یا «سرود منادی» می‌نامد، یا نجوا کردن با مثال افلاطونی بین مطلق‌های زنانه و مذکر توزیع شده است. جبران در حالی که به می‌ می‌نویسد:« به تو التماس می‌کنم که با روح مطلق، انتزاعی و بالدار که بر فراز مسیرهای انسانی بالا می‌رود، برای من بنویسی»، می به او می‌نویسد:« وقتی به نوشتن می‌نشستم، فراموش می‌کردم کیستی و کجایی و اغلب فراموش می‌کنم که مردی هست که با او صحبت می‌کنم، بنابراین همان طور که با خودم صحبت می‌کنم با تو صحبت می‌کنم».
نکته قابل توجه این است که واکنش می به پیشنهاد جبران برای ازدواج با او تفاوت چندانی با واکنش مری هاسکل نداشت، زیرا این دو زن این پیشنهاد را یک تعارف اخلاقی می‌دانستند که رابطه نزدیک او با هر یک از آن دو تحمیل کرده. با وجود اینکه زیاده مانند ماری با مرد دیگری ازدواج نکرد، اما در پاسخ به خواستگاری او به او نوشت:« ما به عنوان دو دوست متفکر نامه نوشتیم و اگر مانند من از این دوستی خوشبخت بودی، به فراتر از این نمی‌رفتی». با این حال می به زودی برای دلجویی از او در سال 1921 نوشت:« از تو می‌خواهم که به من کمک کنی و از من محافظت کنی و مرا از آسیب دور نگه داری، نه تنها از نظر روحی، بلکه از نظر جسمی». پس از آن، ردای نگهبانی خود را در می‌آورد تا جبران را خطاب کند و می‌گوید:« آنچه می‌نویسم چه معنایی دارد؟ نمی‌دانم منظورم از آن چیست، اما می‌دانم که تو محبوب منی و من آن‌قدر منتظر عشق هستم و می‌ترسم با آن همه انتظار به سراغم نیاید».
با این حال جبران که به می قول داده بود که در قاهره یا اروپا با او ملاقات کند، هرگز به وعده‌های خود عمل نکرد و همین امر باعث شد سطح نامه‌های بین آنها به تدریج کاهش یابد. به احتمال زیاد ناامیدی می از جبران به تحکیم رابطه او با عقاد کمک کرده است، همانطور که خالد قاضی در کتاب خود «جنون یک زن» فاش می‌کند و گفته‌اش به العقاد را شاهد می‌آورد که می‌گوید:« آنچه تو احساس می‌کنی همان چیزی است که من دارم. از اولین نامه‌ای که برایت نوشتم احساسم نسبت به تو بود.» با حیله گری قابل توجه زنانه او را مخاطب قرارمی‌دهد:« اکنون می‌دانم که چرا به جبران تمایل نداری»، و می‌افزاید:« فکر نکن که من تو را به حسادت نسبت به جبران متهم می‌کنم، زیرا او در نیویورک من را ندید و شاید هرگز مرا نخواهد دید، همانطور که من او را فقط در عکس دیدم.» به احتمال زیاد جبران و می در عمق خود تمایلی به ملاقات یا معاشرت با دیگری نداشتند، زیرا این ملاقات و وابستگی رابطه را از گهواره رؤیا به یکنواختی، بیماری و فساد واقعیت کاهش می‌داد.



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.