خطرناکترین مأموریتی که ممکن است انسانی انجام دهد چیست؟ ملاقات فرستاده مردی سرسخت به نام صدام حسین با مردی سرسخت دیگر مقیم سودان، یعنی اسامه بن لادن، و آگاه شدن دستگاههای امنیتی جورج بوش پسر از این دیدار. اغراق نیست اگر بگوییم که این ملاقات مهمترین بهانهای بود که واشنگتن برای توجیه حمله به عراق از آن استفاده کرد، با بهرهگیری از فضایی که پس از حملات «القاعده» به رهبری بن لادن در 11 سپتامبر 2001 بر واشنگتن و نیویورک حکمفرما بود. در اصل، هیچ دلیلی وجود نداشت که بن لادن بتواند بر سرنوشت صدام حسین تأثیر بگذارد. این دو نفر به دو دنیای متفاوت تعلق داشتند. علاوه بر این، صدام رئیس كشورى کهن در منطقه بود و نه رهبر یک گروه. او از یک حزب سکولار بود و همین امر باعث شد که طارق عزیز، یک مسیحی، را بهعنوان وزیر خارجه کشور انتخاب کند، امری که در دیگر جاها ممکن نبود. همچنین، صدام به ندرت وارد بازیهایی میشد که خودش تصمیمگیرنده اصلی نباشد. اما قبول یک قرار ملاقات در خارطوم باعث شد صدام به خاطر تماس با اسامه بن لادن هزینه بپردازد، هرچند این ملاقات به شکست انجامید. یکی از افرادی که در آن دوره در دستگاه اطلاعاتی عراق کار میکرد میگوید که نیروهای آمریکایی که عراق را اشغال کردند، به سندی دست یافتند که توسط اطلاعات عراق تهیه شده بود و در آن ذکر شده بود که فرستاده عراقی توصیه کرده بود که از همکاری با بن لادن چشمپوشی شود، و این همان چیزی بود که اتفاق افتاد.
واقعیت این است که دهه نود در سودان بسیار خطرناک بود. حکومت عمر البشیر سه اشتباه بزرگ مرتکب شد: میزبانی از رهبر «القاعده»، میزبانی از معروفترین فرد تحت تعقیب در آن زمان یعنی کارلوس ونزوئلایی که عملیات گروگانگیری وزرای «اوپک» را اجرا کرده بود، همچنین، اشتباه بزرگ دیگری که با این دو اشتباه همراه بود، دست داشتن مرد شماره دو دولت، علی عثمان طه، در تلاش برای ترور رئیسجمهورى مصر، حسنی مبارک، در آدیس آبابا بود. بن لادن مدت زیادی درنگ نکرد تا به آنچه در خارطوم در اوت 1994 اتفاق افتاد، واکنش نشان دهد. در آن ماه، یک واحد کماندوی فرانسوی کارلوس را دستگیر و او را به فرانسه منتقل کرد، جایی که اکنون در زندان پیر شده است. هیچ شرایطی برای همکاری بین کارلوس و بن لادن وجود نداشت، حتی اگر هر دو دشمن غرب بودند. کارلوس از زمینههای متفاوتی آمده بود، از حزب کمونیست ونزوئلا و دکتر ودیع حداد از «جبهه مردمی برای آزادی فلسطین». اغراق نیست اگر بگوییم که حداد کارلوس را به یک ستاره و نماد تبدیل کرد، پیش از اینکه در اوایل سال 1976 از یکدیگر جدا شوند. کارلوس پس از آن حملاتی انجام داد، اما دوران درخشش او پس از ترک همکاری با حداد پایان یافت. به احتمال زیاد، بن لادن نگران این نبود که ممکن است به سرنوشتی مانند کارلوس دچار شود. او با ثروتش به سودان آمده بود و رفتار شخصی او نیز متفاوت از کارلوس بود، که حتی در شهرهای محافظهکار نیز به شبنشینیهای پر سر و صدا علاقه داشت. اما بن لادن متوجه نشد که حکومت عمر البشیر و حسن الترابی نیز ممکن است در نهایت تحت فشار تسلیم شوند و به او توصیه کنند که سودان را ترک کند.
بن لادن بهعنوان «سرمایهگذار»
ماجرای بن لادن و سودان چیست؟ از دوستی مطلع خواستم که برایم بازگو کند. او گفت: «اسامه بن لادن دو بار به سودان آمد. بار اول در پایان اوت 1988 بود. در آن دوره، سیلها و طوفانهای شدیدی سودان را ویران کرد و خسارات زیادی به بار آورد. من در یک ملاقات شخصی بودم که دو جوان وارد شدند؛ اسامه بن لادن و برادر کوچکترش».
این شخص به یاد میآورد که اسامه «خودش را بهعنوان مالک یک شرکت ساختمانی معرفی کرد و با لحنی آرام صحبت کرد. او به سیلهای اخیر اشاره کرد و همدردی خود را با مردم سودان ابراز کرد. او بر اهمیت داشتن یک شبکه راههای خوب در کشور پهناوری مثل سودان تأکید کرد و گفت که این شبکه میتواند به توسعه اقتصادی و تسهیل عملیات امداد در صورت وقوع بلایای طبیعی کمک کند. همچنین، در آن جلسه اعلام آمادگی کرد که شرکتش در ساخت جادهها و برخی عملیات امداد شرکت کند. در آن زمان، نام او فقط در زمینه جنگ افغانستان علیه شوروی معروف بود». راوی ادامه میدهد: «پس از آزادسازی کویت به دست ائتلافی به رهبری ایالات متحده، بن لادن در سال 1991 سعودى را ترک کرد و به سودان رفت. فکر میکنم که در این مرحله، پرونده او به دست نیروهای امنیتی افتاد.
او یکی از همسرانش را همراه خود برد و در محله ریاض در خارطوم در خانهای که متعلق به یک سودانی مقیم سعودى به نام عثمان سلمان بود، اقامت گزید. سلمان مدیر کارخانه الشفاء بود، که در سال 1998 توسط نیروهای آمریکایی در دوره ریاستجمهوری بیل کلینتون بمباران شد».
«افغانهای عرب» در سودان
بن لادن از مقامات سودانی که با او در ارتباط بودند، درخواست کرد که اجازه دهند افراد گروهش را به سودان بیاورد. او در منطقه سوبا الحله، 25 کیلومتری خارطوم، یک مزرعه خریداری کرد که شامل چند انبار بزرگ بود.
در محله ریاض، همراه بن لادن یک سوری بود که امام مسجد نزدیک شد، مسجدی که بن لادن به ندرت در آن ظاهر میشد. این سوری بعداً در آلمان دستگیر شد. در محله سوبا الحله، ساکنان متوجه شدند که جوانانی با چهرههای غیر آفریقایی صبحها میدوند و به نظر میرسید که در حال انجام تمرینات هستند. بعدها مشخص شد که این افراد از «افغانهای عرب» بودند.
بن لادن شرکتی به نام «وادی العقیق» داشت که ساخت فرودگاهی در پورت سودان و احداث چند جاده، از جمله جاده خارطوم-العیلفون را برعهده داشت. علاوه بر این، او به پرورش اسب علاقه داشت که همچنین مورد توجه چند تن از فرزندان شخصیتهای برجسته، از جمله عصام، پسر دکتر حسن الترابی، نیز بود.
رفتار اسامه بن لادن بیشتر انزواطلبانه بود. او در مراسم عمومی ظاهر نمیشد، اما حضور «افغانهای عرب» مشکلاتی را ایجاد کرد. بهعنوان مثال، یک اسلامگرای لیبیایی به نام محمد عبدالله الخلیفی با جماعت «انصار السنة» وارد جدلهای شدیدی شد. در فوریه 1994، الخلیفی به مسجد شیخ ابوزید در خارطوم رفت، مسلسل خود را کشید و 20 نفر از «انصار السنة» را کشت. سپس با همراهانش به خانه بن لادن رفت و با نگهبانان او درگیر شد. پس از دستگیری او مشخص شد که قصد داشته بن لادن و دکتر الترابی را نیز ترور کند.
راوی به دیدار بن لادن رفت و از او پرسید که آیا این افراد را میشناسد. او پاسخ داد که آنها را در زمان جهاد علیه شوروی در افغانستان شناخته است. بن لادن با لبخندی افزود که این افراد به مسئله تکفیر علاقه داشتند؛ حاکم را تکفیر میکردند، سپس جماعت را و حتی خودشان را هم تکفیر میکردند.
اسامه بن لادن در سودان مستقر شده بود. بعدها، مقامات برجستهای، از جمله الترابی، اشاره کردند که دستگاه امنیتی سودان یک روز به طرف آمریکایی پیشنهاد داد که بن لادن را تحویل دهند، اما آمریکا به دلیل نداشتن دلایل کافی برای محاکمه او در ایالات متحده، این پیشنهاد را رد کرد. اما یک زلزله ناگهانی روابط سودان با «افغانهای عرب» را تغییر داد.
تلاش برای ترور مبارک
در 26 ژوئن 1995، رئیسجمهورى حسنی مبارک از یک سوءقصد در آدیس آبابا، هنگام شرکت در اجلاس سران آفریقا، جان سالم به در برد. این حادثه واکنشهای عربی، اسلامی و بینالمللی را به دنبال داشت، بهویژه پس از آن که مبارک خود احتمال ارتباط «جبهه اسلامی» به رهبری الترابی با این حادثه را مطرح کرد.
شکست این تلاش بهسان صاعقهای بر رژیم سودان فرود آمد، زیرا چشمانداز تحریمهای بینالمللی بر ضد این کشور نمایان شد. مردی که وحشتزده شد، مرد شماره دو رژیم یعنی معاون رئیسجمهورى علی عثمان طه بود، کسی که «مرد قدرتمند» دوران البشیر بود. او به همراه مقامهای ارشد دستگاه امنیتی در این ترور دست داشت و اجرای آن را به «جماعت اسلامی» مصر به رهبری مصطفی حمزه سپرد، کسی که پس از حمله موفق شد از سودان بگریزد، در حالی که پنج نفر از مهاجمان کشته شدند.
خروج بن لادن
رژیم سودان چارهای جز تلاش برای کاهش خسارات و خطرات نداشت. البشیر مقامهای ارشد دستگاه امنیتی را برکنار کرد و تصمیم به اخراج «افغانهای عرب» گرفته شد. یک روز بشیر و معاونش به دفتر الترابی رفتند و به او اطلاع دادند که ترتیبات خروج اسامه بن لادن انجام شده است. آن دو سپس به محل اقامت بن لادن رفتند و یک هواپیمای نظامی او را به افغانستان منتقل کرد.
حرکت «طالبان» رهبر «القاعده» را در آغوش گرفت و پناهگاه امنی برای او فراهم کرد. ملا عمر هرگز تصور نمیکرد که این مهمان دلیل سقوط رژیمش شود. در اواخر دهه نود، پرسش درباره بن لادن امری طبیعی بود زمانی که یک خبرنگار با مقام سودانی دیدار میکرد. من از رئیسجمهورى عمر البشیر پرسیدم و او پاسخ داد: «بن لادن پس از جنگ افغانستان به سودان آمد تا در حوزه سرمایهگذاری در زمینه راهها، فرودگاهها و کشاورزی فعالیت کند. او در این حوزهها و همچنین شرکتهای وابسته به خانوادهاش که سالها در این زمینهها فعال بودند، کار میکرد. او به جز تعدادی از دستیاران خود، که همیشه در اطراف او بودند، پیروان یا شبکههای قابل توجهی در سودان نداشت.
این افراد از رسانهها و دستگاههای ارتباطی به هر سطحی دور بودند و حتی در فعالیتهای عادی اجتماعی نیز شرکت نمیکردند. اما آمریکا او را به یک هیولا تبدیل کرد و تصویرش را در همهجا میدید، حتی پس از اینکه سودان را ترک کرد و آنها خوب میدانستند که او در یک کشور دور افتاده و تقریباً در انزوا زندگی میکرد، اما نگرانیهایشان بر اطلاعاتشان غالب بود».
سخنان البشیر نفی نمیکند که او بارها با بن لادن در دوران حضورش در خارطوم ملاقات کرده و بعید است که رئیسجمهورى از رابطه حلقهای در دستگاه امنیتی سودان با بن لادن و «مزارع» او بیخبر بوده باشد.
طبیعی بود که من خود از الترابی بپرسم. او گفت: «بله، میان من و او گفتگوی محدودی صورت گرفت. او در سودان در حال ساخت جادهها و فرودگاهها بود و از خانوادهای بود که در این زمینه فعالیت داشتند. او وارد عرصههای فکری و رسانهای نمیشد و در مطبوعات چیزی در مورد او نوشته نمیشد و هرگز دیده نشد که در آنها حضور داشته باشد.
من با او درباره افغانستان صحبت کردم و اینکه ما نگران بودیم که روسها پس از خروج از آنجا انقلابیونی را برجای بگذارند که در تخریب (باطل و استبداد خارجی) مهارت پیدا کردهاند، اما در هیچ چیز دیگری تمرین نکردهاند و ممکن است برای آنها همان اتفاقی بیفتد که برای انقلاب فرانسه و همه انقلابهای دیگر رخ داد».
به او گفتم که با برادران در افغانستان قبل از سقوط کابل صحبت میکردم و اینکه چگونه باید برای دوران پس از آزادی کشور آماده شوند. به او گفتم که کابل سقوط کرد پیش از آنکه آنها آماده باشند و هنوز آمادگی برای برپایی جامعهای مسلمان به شیوه خودشان را نداشتند.»
در پاسخ به این سئوال که چه کسانی خواستار خروج بن لادن از سودان بودند، الترابی گفت: «خروج او به درخواست بریتانیاییها به نمایندگی از آمریکاییها انجام شد. سعودی فشار مستقیمی به سودان وارد نکرد و بهطور کلی رابطهاش با سودان خوب و دوستانه بود. او احساس کرد که حضورش روابط سودان و سعودی را به خطر میاندازد، و این دو کشور روابط بسیار نزدیکی داشتند. حدود نیم میلیون سودانی در سعودی کار میکنند و سعودی هیچیک از آنها را اخراج نکرده بود. بن لادن نمیخواست که این روابط را به مخاطره بیندازد.»
افغانستان و مرحله خطرناکتر
اسامه بن لادن به افغانستان بازگشت و مرحله خطرناکتری در تجربیاتش آغاز شد. چند ماه پس از بازگشت او، طالبان بر افغانستان تسلط یافت و او را بهعنوان مهمان خود پذیرفت. فقط دو سال بعد، انفجارهایی در سفارتهای آمریکا در کنیا و تانزانیا رخ داد و واشنگتن انگشت اتهام را به سوی رهبر «القاعده» که در افغانستان پناه گرفته بود، نشانه رفت. این موضوع پس از حمله به ناوشکن «کول» در بندر عدن دوباره تکرار شد. در آن زمان، بن لادن بیانیههایی صادر کرد که نشان میداد او جنگی را علیه ایالات متحده آغاز کرده، اما کسی انتظار نداشت که این جنگ را به خاک آمریکا منتقل کند، تا اینکه در 11 سپتامبر 2001 این اتفاق افتاد.
وقتی رئیسجمهوری جورج بوش پسر تلاش کرد تصمیمش برای حمله به عراق را توجیه کند، مجموعهای از اتهامات علیه رژیم صدام از جمله سلاحهای کشتار جمعی، سرکوب، گورهای دستهجمعی و نقض قطعنامههای بینالمللی را مطرح کرد. اما اتهامی که بسیاری را به درنگ کردن واداشت، سخنان بوش درباره همکاری رژیم صدام با «القاعده» بود. دولت آمریکا هیچ مدرکی برای اثبات این نوع همکاری ارائه نداد و صحبت درباره ارتباط بین رژیم صدام و «القاعده» به یک اتهام بیاساس تبدیل شد که کسی آن را ثابت نکرد.
مانند بسیاری از روزنامهنگاران، موضوع ارتباط بین صدام و بن لادن کنجکاوی مرا برانگیخت و شروع به تحقیق درباره آن کردم. از مخالفان صدام و برخی از کسانی که آن زمان با او کار کرده بودند، پاسخ روشنی نیافتم. باید به دنبال «جعبه سیاه» واقعی، یعنی حافظه اطلاعاتی عراق در آن دوره میگشتم. رئیس بخش آمریکا در سازمان اطلاعات، سالم الجمیلی، موافقت کرد که صحبت کند و تصادفاً او پشت اولین تلاش برای تماس با رهبر «القاعده» بود.
قبل از تهاجم عراق به کویت، روابط بین عراق و سعودی طبیعی و مثبت بود. دو کشور توافقنامه امنیتی امضا کرده بودند که دخالت در امور داخلی را ممنوع و فعالیتهای دستگاههای اطلاعاتی در خاک کشور دیگر را به فعالیتهای عادی سفارتها محدود میکرد. صدام حسین در آن روزها با احترام درباره سعودی و حمایت آن از عراق در دورانهای سخت صحبت میکرد و از پادشاه فهد بن عبدالعزیز به دلیل حفظ روابط و ارائه هرگونه کمکی در طول جنگ ایران و عراق تمجید میکرد. یکی از افرادی که در کاخ ریاستجمهوری عراق کار میکرد، روایت کرد که پادشاه فهد در ساعتهای پس از آغاز تهاجم تلاشهای زیادی کرد تا موضوع را به میز مذاکرات بازگرداند، اما صدام راهی دورتر رفته بود.
این بحران عملاً به سقوط توافقنامه امنیتی و تعهدات آن منجر شد. وقتی اخبار تماسهای مخالفان عراقی با سعودی شروع به انتشار کرد، سازمان اطلاعات به رئیسجمهوری نوشت و پیشنهاد داد که توافقنامه امنیتی با سعودی لغو شود، اما صدام مخالفت کرد. وقتی سازمان اطلاعات دوباره درباره تماسهای بین مخالفان عراقی و ریاض صحبت کرد، صدام خواست که گزارش ماهانهای درباره این موضوع تهیه شود. بعدها صدام به این نتیجه رسید که سعودی شروع به حمایت از ایده تغییر رژیم او کرده است و دستور داد که سازمان اطلاعات «با تمام قوا بهویژه برای تضعیف حضور نظامی آمریکا در سعودی» عمل کند.
الجمیلی گفت: «وقتی دستوری از این نوع مستقیماً از سوی رئیسجمهوری صادر میشود، همه دستگاههای امنیتی باید به دنبال تمام ابزارهایی بگردند که میتواند در اجرای آن کمک کند. در آن زمان، من مسئول بخش سوریه در دستگاه بودم و ما با جماعت اخوانالمسلمین سوریه - جناح عدنان عقله - روابط داشتیم. عبد الملک، برادر عدنان، گفت که اخوان با بن لادن ارتباط دارند و آماده هستند پیام ما را به او برسانند. او را به بغداد فراخواندم و در یکی از هتلهای بغداد او را ملاقات کردم. او آمادگی خود را برای انجام این مأموریت تأیید کرد. به او پیامی شفاهی دادیم که محتوای آن این بود که ما اکنون هدف مشترکی داریم و آن اخراج نیروهای آمریکایی از منطقه است و ما میتوانیم در این زمینه همکاری کنیم. هزینه سفر او را دادیم که حدود 10 هزار دلار بود.»
او افزود: «آن مرد پس از حدود یک ماه بازگشت و به ما اطلاع داد که بن لادن موضع بسیار سختی داشت و بارها تکرار کرد که رژیم عراق کافر است و این رژیم مسئول ورود نیروهای آمریکایی به منطقه است و هیچ مجالی برای ملاقات با نمایندگان آن یا همکاری با آن وجود ندارد. ما در مورد سالهای اول دهه نود صحبت میکنیم، زمانی که هنوز عملیاتهایی مانند 11 سپتامبر توسط القاعده انجام نشده بود.»
و آن روز از فاروق حجازی، مدیر «عملیات خارجی» در دستگاه شنیدم که پاسخی مشابه از بن لادن از طریق کانال دیگری آمده بود.
دیدار بن لادن و مسئول اطلاعات صدام
الجمیلی بعدها فهمید که حجازی به خارطوم رفته و پس از وساطت یک سیاستمدار و روحانی سودانی، یعنی دکتر حسن الترابی، با بن لادن ملاقات کرده بود. او میگوید: «حجازی رئیسجمهوری را در جریان گذاشت و هیچ همکاری با القاعده صورت نگرفت. این همان چیزی است که جورج بوش پسر وقتی گفت رئیسجمهوری نمایندهای نزد بن لادن فرستاده بود، به آن اشاره کرد. فکر میکنم او میدانست که هیچ همکاریای صورت نگرفته، اما از گفتن آن خودداری کرد تا حمله را توجیه کند.»
منبع دیگری که نخواست نامش فاش شود، گفت که بن لادن در ملاقات با حجازی «نسبت به موضع خود درباره رژیم بعث عراق تا حدودی انعطاف نشان داد». او افزود که بن لادن «در صورت همکاری خواستار اردوگاههایی بود که کاملاً خارج از کنترل دولت عراق باشند و او آزادی تعیین اهداف و زمانبندی را داشته باشد.» این منبع اشاره کرد که «صدام از حجازی پرسید نظر او چیست و حجازی پاسخ داد که اداره کردن گروه بن لادن آسان نخواهد بود و هزینه همکاری با او بسیار خطرناک خواهد بود. در نتیجه، صدام از حجازی خواست که این موضوع را برای همیشه کنار بگذارد.»
پایان کسانی که در این ملاقات خطرناک دخیل بودند، معلوم است. طناب دار به گردن صدام حسین پیچیده شد. دولت عراق فاروق حجازی را اعدام کرد؛ او پس از سقوط رژیم صدام به سوریه پناه برد، اما مجبور شد به مرز سوریه و عراق برود و در آنجا دستگیر شد. نیروهای آمریکایی اسامه بن لادن را تعقیب کردند تا اینکه در نهایت او را در پاکستان کشتند.
شهرها گاهی در برابر وسوسههای ماجراجویی تسلیم میشوند و خود را به دست ماجراجویانی میسپارند که بیشتر از توانشان هزینه میکنند و سپس با واقعیت و جهان برخورد میکنند. خارطوم هزینه پناه دادن به افراد تحت تعقیب را پرداخت و پیش از اینکه سعی کند خسارتها را کاهش دهد و جهت قطبنمای خود را تغییر دهد، مجازات شد. برخی میگویند که خارطومِ البشیر رؤیای تبدیل شدن به پایتخت دشمنان غرب را در سر داشت و الترابی رؤیای تبدیل شدن به مرجع جنبشهای اسلامگرایی سیاسی را با تکرار تجربه خمینی در سر میپروراند. این دو مرد بیشتر از ظرفیت سودان به آن فشار آوردند.