​«به کدامین گناه رفتی؟»... رمانی که درون شخصیت فرهنگی مغربی را عیان می‌کند

یکی از رمان‌های «فهرست کوتاه» جایزه «بوکر» عربی

​«به کدامین گناه رفتی؟»... رمانی که درون شخصیت فرهنگی مغربی را عیان می‌کند
TT

​«به کدامین گناه رفتی؟»... رمانی که درون شخصیت فرهنگی مغربی را عیان می‌کند

​«به کدامین گناه رفتی؟»... رمانی که درون شخصیت فرهنگی مغربی را عیان می‌کند

یکی از رمان‌های راه یافته به فهرست کوتاه جایزه «بوکرعربی»، رمان «بای ذنب رحلت/به کدامین گناه رفتی؟» نوشته محمد المعزوز از کشور مغرب است. این رمان را انتشارات «مرکز فرهنگی کتاب» در الدار البیضا منتشر کرد. پیش از این از المعزوز رمان «رفیف الفصول/لرزش فصل‌ها» منتشر شده بود. این کتاب در سال ۲۰۰۷ برنده جایزه کتاب مغرب در بخش نویسندگی خلاق شد. او آثار دیگری در زمینه تئاتر و سیاست و زیبایی‌شناسی دارد.
این مقدمه را به این دلیل آوردم تا نشان دهم پژواکی از بیوگرافی نویسنده و خلاق رمان در آن شنیده می‌شود. البته نه لزوماً کاملا مطابق با حوادث داستان، اما در پدیده‌های فکری، اجتماعی و سیاسی بسیار زیاد از آن وام گرفته‌است. حتی وقتی بر نقاشی و موسیقی و فلسفه و علم زیبایی‌شناسی تکیه می‌کند، از این هم فراتر می‌رود و از آن به عنوان تم اصلی رمان بهره می‌برد که با شخصیت‌های فرهنگی مزین می‌شود که نویسنده همه را می‌پردازد و رازهای عمیق آنها را برملا می‌سازد. می‌پردازد تا ما مشکل وجودی آنها و اختلالات ارزش‌هایی که مشخصا جامعه مغربی را درهم کوبید، درک کنیم بی آنکه از تحولات بزرگی که سراسر جهان از دهه شصت تاکنون شاهد آن بوده، غافل بشویم.
محمد المغزوز نمی‌خواهد متن کلاسیکی به ما عرضه کند به همین دلیل از راوی دانای کل استفاده کرده که همه حوادث رمان را به شکل دایره‌ای روایت می‌کند. از میانه رمان شروع می‌کند سپس به زمان خطی مستقیم برمی‌گردد. زمانی که از پاریس شروع می‌شود و در شهر «وجده» مغربی به پایان می‌رسد، جایی که قهرمان و برخی شخصیت‌های حاشیه‌ای داستان را دربرمی‌گیرد. به او در نظم زندگی در سطوح مختلف کمک می‌کند تا ازتنها معمای این رمان رمزگشایی کند. معمایی که نویسنده با تکنیک ژانر پلیسی می‌پردازد و در انتهای متن با پایانی کاملاً مطالعه شده، حل می‌شود.
براساس ساخت دایره‌ای که رمان در آن از وسط داستان آغازمی‌شود، خودمان را در مقابل شخصیت عبدالله می‌یابیم که در نانوایی کارمی‌کند و قرص‌های نان گرم را به مردم می‌دهد، اما از این مکان جدا و دور می‌شود تا از جامعه شهر «وجده» در دورترین نقطه شمال شرقی مغرب، فاصله بگیرد. با اینکه عبدالله با مردم قاطی نمی‌شود و زیاد حرف نمی‌زند، ما با این شخصیت پنهان که جلب توجه می‌کند، آشنا می‌شویم. شاید تابلویی را روی یکی از دیوارهای نانوایی آویخته او را از دنیای خاموشی بیرون بکشد، وقتی راحیل از راز محوکردن امضای پای تابلو از او می‌پرسد، اما او حاضر نمی‌شود نام نقاش ابداع‌گر آن اثر هنری و چشم‌گیر را بگوید.
برای اینکه خواننده را در جریان حوادث داستان قرار دهیم باید نگاهی دوباره به شخصیت عبدالله غرق در فلسفه و تحصیل آن در پاریس بیاندازیم. او با راشل ازدواج کرده بود، نقاشی فرانسوی که اعتقاد چندانی به نهاد خانواده ندارد و پیش او به خبط بزرگی اعتراف کرد وقتی از او صاحب فرزندی شد. در لحظه‌ای هیستریک، سه تابلویش را سوزاند، اما او توانست یکی از آنها را نجات دهد بعد از اینکه زبانه‌های آتش همه کارگاهش را فراگرفت.
برادر عبدالله از «وجده» با او تماس می‌گیرد تا به او خبر بدهد که همسر فرانسوی‌اش راشل به همراه فرزندش به خانه پدرش آمده و سراغش را می‌گیرد. وقتی به آنجا رسید، دریافت که چند ساعت پیش از رسیدنش غیبش زده.
جست‌وجویش چندان طول نمی‌کشد و پلیس به او خبر می‌دهد که جسد زنش را که خودکشی کرده یافته‌است. راشل شاهرگ دو دستش را زده بود تا او را ویران در کنج عزلت نانوایی رها کند، جایی که تنها تابلوی باقی مانده‌اش را در خود دارد، تابلویی که یکی از دوستانش از خانه‌اش در پاریس برایش آورده بود بعد از آنکه قرارداد اجاره شکسته شد. رمان پس از اینکه دخترش راحیل گم شد، ژانری پلیسی می‌گیرد. خواننده به تدریج بر شخصیت پدر عبدالله و دخترش راحیل و دیگر شخصیت‌ها که در منظومه این دو می‌چرخند آشنا می‌شود.
اگر پدر غرق در فلسفه است و مادر نقاش، دختر گم شده نوازنده‌ای شده و خواننده عاشق خالد. این مرد مبارز سیاسی است و طرفدار فلسطین. با او ازدواج می‌کند، اما به راه بسته می‌رسند که آنها را به جایی رساند که بی آنکه از همدیگرطلاق بگیرند از هم جدا می‌شوند. شاید راحیل همان شخصیت بسیار پرناز و عشوه رمان باشد و شاید به موازات پدر می‌ایستد؛ شخصت منزوی مبهم. نویسنده به عمد از تکنیک فلش‌بک برای معرفی چهره و زندگی پرابهام راحیل استفاده کرده اما این ابهام اندک اندک کنار می‌رود و درمی‌یابیم «عیشه/عایشه» متکدی، راحیل دخترک را ربوده و جنازه غرق خون مادرش را رها می‌کند. از آنجا که «عیشه» به حلقه‌های ذکر می‌رفته، کلمات عبدالقادر گیلانی و حلاج و ابن عربی را می‌خواند. دخترک جذب شنیدن ذکر و سرودها می‌شود و زن گدا براو نام «رابعه» می‌گذارد به میمنتی رابعه عدویه…
آنچه مایه برجستگی این رمان که به فهرست کوتاه جایزه «بوکر عربی» رسیده، می‌شود تم‌های متعدد آن است که فلسفه و هنرهای تجسمی، موسیقی و آواز را در هم می‌آمیزد و در اعماق شخصیت‌های عربی و فرانسوی فرومی‌رود و در ساخت دراماتیک قوی، ریشه‌های آنها را نشان می‌دهد.



«تابستان سوئیسی»: درمان توهمات حافظه عراقی... با اعتراف

«تابستان سوئیسی»: درمان توهمات حافظه عراقی... با اعتراف
TT

«تابستان سوئیسی»: درمان توهمات حافظه عراقی... با اعتراف

«تابستان سوئیسی»: درمان توهمات حافظه عراقی... با اعتراف

زمان داستان اصلی از لحظه قدرت گرفتن «قاتل» و کنترل او بر «حزب» و زندگی آغاز می‌شود

چهار عنصر اساسی پشت صحنه متفاوت دنیای رمان «صیف سویسری/ تابستان سوئیسی» نوشته إنعام کجه‌جی- انتشارات تکوین/ الرافدین ۲۰۲۴ - قرار دارد:
اول، حافظه روایی‌ای که پروژه نویسنده را به طور کلی شکل داده است.
دوم، منطق تمثیلی متضاد و حتی برخوردی که در این رمان به اوج خود می‌رسد.
سوم، نحوه به تصویر کشیدن جایگاه مکان غریب در روایت.
چهارم، حضور آشکار سبک اعتراف که در سراسر متن غالب است.
اما ساختارهای اصیل شکست در این رمان چیست؟ شاید بتوان گفت که این شکست‌ها، بخشی از استعاره‌های کلی این اثر هستند. چرا این را نمی‌توان حافظه روایی دانست؟ شاید، اما عنوان «تابستان سوئیسی» از همان ابتدا ما را آماده می‌کند که انتظار داستان‌های بزرگ و امیدهای عظیم را نداشته باشیم؛ ما فقط به یک تابستان سوئیسی می‌رویم! حداقل این چیزی است که از عنوان ساده و بی‌ادعای کتاب درک می‌شود.

حافظه روایی پیشنهادی

چهار شخصیت عراقی با دقت از سوی نمایندگان شرکت‌های دارویی سوئیس انتخاب می‌شوند تا به یک اقامتگاه دانشگاهی – که می‌توان آن را سرپناه یا آسایشگاه نامید – در حاشیه شهر بازل، سوئیس بروند. این سفر درمانی رایگان در اواخر هزاره انجام می‌شود و هدف آن معالجه بیماری‌ای صعب‌العلاج است که حافظه عراقی و توهمات ناشی از آن، به‌ویژه اعتیاد ایدئولوژیک نام دارد.
تعیین زمان این رویداد بسیار مهم است، زیرا این سفر چند سال پیش از اشغال عراق انجام می‌شود. این چهار شخصیت که در رمان بر اساس اهمیت‌شان معرفی می‌شوند عبارتند از: حاتم الحاتمی، یک بعثی ملی‌گرا که از کشورش فرار کرده است. بشیره حسون صاج آل محمود، یک زندانی کمونیست که در بازداشتگاه مورد تجاوز قرار گرفته و دخترش سندس نتیجه این زندان و فریب بوده است. غزوان البابلی، یک شیعه متدین که سابقاً در زندان‌های رژیم بعث بوده است. دلاله شمعون، یک مسیحی آشوری که به عنوان مبلغ دینی یَهُوَه، خدایی متفاوت از مذهب خود، فعالیت می‌کند.
در این اقامتگاه درمانی، دکتر بلاسم مسئول درمان این افراد است. در اینجا، تعادل نسبی بین شخصیت‌ها دیده می‌شود: دو مرد و دو زن. این چهار نفر، چهار نوع حافظه روایی متفاوت و شاید متضاد را در این رمان ارائه می‌دهند. اما سرنوشت آن‌ها در داستان متفاوت است؛ چراکه روایت حاتم الحاتمی، که یک مأمور امنیتی بعثی با ریشه‌های روستایی از جنوب عراق است، بخش عمده‌ای از رمان را به خود اختصاص می‌دهد. او تنها شخصیتی است که روایت از دیدگاه او و با ضمیر اول شخص بیان می‌شود، که این انتخاب، معنای خاصی در درک کل متن دارد.

زمان در رمان

از آنجایی که زمان منطق اصلی روایت است، دو اشاره زمانی در رمان وجود دارد که زمینه حافظه روایی را مشخص می‌کند: لحظه‌ای که «قاتل» قدرت را در حزب و زندگی به دست می‌گیرد – که همان لحظه‌ای است که پاکسازی‌های گسترده‌ای علیه مخالفان آغاز می‌شود. آیا می‌توان گفت که این لحظه، همان کشتار قاعة الخلد در سال ۱۹۷۹ است؟ زمان سفر درمانی در اواخر هزاره، که این سفر را به یک حافظه روایی از پیش تعیین‌شده تبدیل می‌کند.
در این روایت، قربانیان مختلفی را می‌بینیم: بشیره، غزوان، و دلاله، که هرکدام نوعی از قربانی‌شدن را تجربه کرده‌اند. اما این قربانیان، اسیر توهم ایدئولوژیک خود هستند، و داستان‌هایشان یک افسانه دروغین از مظلومیت را می‌سازد که از فرد شروع می‌شود و به ادعای گروهی تبدیل می‌شود. برای مثال: بشیره‌ نماینده سرکوب کمونیست‌ها و تجاوز در رژیم بعث است. غزوان البابلی نماینده روایت‌های مظلومیت شیعیان در دوران صدام است. دلاله، به‌عنوان یک آشوری مسیحی که به دینی جدید گرویده، تصویری از قربانی‌بودن را بازتعریف می‌کند.

روایت قاتل

اما در نهایت، «تابستان سوئیسی» بیشتر از آنکه داستان قربانیان باشد، داستان قاتلی است که به اعتراف می‌رسد. این قاتل کسی نیست جز حاتم الحاتمی، که بخش اعظم روایت را در اختیار دارد.
آیا توصیف او به عنوان قاتل اغراق‌آمیز است؟ نه چندان. شخصیت او بر دو اصل متضاد استوار است: کشتار مخالفان حزب و نظام. رسیدن به عشق واقعی و طلب بخشش، زمانی که سعی می‌کند بشیره را از دست همکاران سابق خود نجات دهد. رمان به‌جای پرداختن به جزئیات قتل‌ها، از نمادها و اشاره‌ها استفاده می‌کند. مثلاً: همسر الحاتمی از او فاصله می‌گیرد و از برقراری رابطه با او امتناع می‌کند. فصل‌هایی با عناوین کنایی مانند «جشن اعدام» نام‌گذاری شده‌اند. در مقابل این روایت فشرده، توصیف زندگی الحاتمی – رابطه او با قدرت و عشقش به بشیره – با جزئیات بیشتری بیان می‌شود.

نقش اعتراف در رمان

در این آسایشگاه در بازل، همه افراد – از قاتل تا قربانی – برای درمان حافظه خود مجبور به اعتراف می‌شوند. اعتراف، هسته مرکزی رمان است و چیزی مهم‌تر از آن در داستان وجود ندارد. اما این اعتراف تنها در صورتی معنا پیدا می‌کند که شرایط آن وجود داشته باشد. مکان: محیطی بیگانه، منضبط، و خالی از هیجانات حافظه ملتهب عراقی. صدای اعتراف‌کننده: تنها کسی که از زاویه دید اول‌شخص روایت می‌کند، حاتم الحاتمی است.
از ۱۵ فصلی که به داستان او اختصاص دارد، ۹ فصل با صدای خودش روایت می‌شود، در حالی که دیگر شخصیت‌ها چنین امتیازی ندارند. تنها سندس در فصل آخر، با صدای خود درباره سرنوشت شخصیت‌ها صحبت می‌کند.
«تابستان سوئیسی» یک رمان اعتراف است که به‌ندرت در فضای فرهنگی ما دیده می‌شود. این اثر موفق شده است از دام تقیه – که در فرهنگ و روایت‌های ما رایج است – عبور کند و به سطحی از صداقت برسد که کمتر در ادبیات عربی و عراقی تجربه شده است. این، ویژگی منحصربه‌فردی است که اثر إنعام کجه‌جی را برجسته می‌کند.