رشید الضعیف دربرابر آزمون مردانگی در «خطأ غیر مقصود/اشتباه ناخواسته»

در این اثر نوشتن زندگی‌نامه آمیخته با نیرنگ تخیل را ادامه می‌دهد

رشید الضعیف دربرابر آزمون مردانگی در «خطأ غیر مقصود/اشتباه ناخواسته»
TT
20

رشید الضعیف دربرابر آزمون مردانگی در «خطأ غیر مقصود/اشتباه ناخواسته»

رشید الضعیف دربرابر آزمون مردانگی در «خطأ غیر مقصود/اشتباه ناخواسته»

هیچ اثری از کلمه «رمان» یا «زندگینامه» روی جلد کتاب جدید ادیب لبنانی رشید الضعیف با عنوان «خطأ غیر مقصود/اشتباه ناخواسته» به چشم نمی‌خورد.
متن‌هایی کوتاه و آزاد و هرکدام عنوانی خاص و موضوعی که می‌توانی آن را جدای از قبلش خواند یا بی ارتباط با متن بعدی دید. شخصی ماجراهای خود و خانواده‌اش را روایت می‌کند. تلاش دارد بازتاب آن زندگی گرم خانوادگی را برخود وقتی دوماهه بود، درک کند. از زمانی که مادرش او را با«سنگدلی غیرقابل تحملی» از شیرگرفت تا زمانی که به سن هفتاد سالگی رسید.
نوشتن رشید الضعیف به دلت می‌نشیند یا در آن سادگی غیر قابل تحملی می‌بینی. مرد برای خود روشی انتخاب کرد مبتنی بر سادگی هوشمندانه. همین به او این امکان را می‌دهد تا هر چه را که دوست دارد بنویسد. با سبکی چشم گیری بی آنکه دچار سطحی نویسی بشود. میان جدیت خشک و وضعیتی که از طنز خالی نیست جمع می‌کند. همچنین میان مسائل بسیار پیچیده از طریق خلق موقعیت‌های فردی که معمولا به شخصیت‌هایی نسبت‌شان می‌دهد که به او خیلی شبیه‌اند (از جهت خلق و خو یا سیما و چهره) جمع می‌کند. به همین دلیل شاید خیلی متوجه نشوی که رمان می‌خوانی یا زندگی‌نامه خود نوشت. او هم به هر حال خیلی تلاش نمی‌کند تو را متقاعدت کند. او در اصل قصد دارد که خواننده را همیشه در همین منطقه سایه روشن نگه دارد. منطقه‌ای که به او اجازه می‌دهد بی هیچ پروایی عریان شود و بی هیچ رودربایستی دست به افشاگری بزند.
در کتاب«خطأ غیر مقصود/اشتباه ناخواسته» همانند کتاب«الواح/لوح‌ها» رشید الضعیف به درآمیختن زندگینامه و تخیل برمی‌گردد، مهارتی که به الضعیف این توان را می‌دهد به مناطق ممنوعه سرکشی بکند به این حساب که فقط یک بازی ادبی است. در «الواح» که می‌توان کتاب جدید را ادامه آن به حساب آورد، درباره ماجراهایی که تعریف می‌کند می‌گوید:« ماجراهایی هستند که اتفاق نیفتاده‌اند، اما اگر اتفاق می‌افتادند درست همان طور که نوشتم می‌افتادند». در «خطأ غیر مقصود/اشتباه ناخواسته» تکنیک‌های ادبی از اهمیت می‌افتند تا وقتی که خواننده با تورق کتاب و دید زدن مسائل خصوصی راوی لذت می‌برد که از زاویه اول شخص حرف می‌زند و نامش رشید است با همان نشانه‌ها و علایم شخصی؛ سن هفتاد سالگی، حرفه نویسندگی، استاد دانشگاه و دوستانی که به اسم برمی‌شمارد و با او درآن تجربه‌ها شریک‌اند. دوستانی که با او به عنوان مرد مجردی که از چهل سال پیش طلاق گرفته و ماجراجویی می‌کنند. تنها در بیروت زندگی می‌کند و دنبال زنی می‌گردد تا وقتش را با او بگذراند درست عینهو آدم مالیخولیایی.
بزرگ شدن پروستات آب را از سرمی‌گذراند. به نظر دکتر باید دو سه ماهی صبرکرد و معاینه‌ای کرد تا مطمئن شود مبتلا به سرطان است یا خیر. مهلتی سنگین که راوی تصمیم می‌گیرد آن را صرف دو کار کند. اول تکمیل طرح نوشتن زندگینامه خانوادگی خود که به امریکا رفت تا آنها را دور هم جمع کند و دوم آزمایش قدرت خود به عنوان مرد و انجام بهترین کار برای خداحافظی با قدرت باروری. متن در دست ما تحقق خواسته اول است با اشاره‌هایی به تلاش‌های سخت رشید برای رسیدن به آرزوی دوم.
کتاب با این عبارت شروع می‌شود که کلید متن را تشکیل می‌دهد:« اساس مشکل من و ریشه اول آن با دلیل و برهان ثابت شد که، مادرم دچار اشتباه کشنده‌ای شد وقتی مرا خیلی زود از شیرگرفت». این ازشیرگرفتن همچون صاعقه‌ای بود و از همان لحظه نویسنده می‌گوید:« دیگر جهان از دست من خارج شد و من ملک او بودم. ازآن لحظه همه حد و مرزهایم از هر طرف ترسیم شد». این مدخل فرویدی، برهمه کتاب سایه می‌اندازد به گونه‌ای که همه حوادث دیگر براساس این ضربه خوانده می‌شوند. مادر شخصیتی قوی دارد« وقتی خشم می‌گیرد، خانه به لرزه می‌افتد». حرف‌هایش را بیهوده شلیک می‌کرد اما در ذهن کودک کاشته می‌شد. خیلی کم نیست که به کودک ده ساله بگویی:« از لحظه‌ای که خلق شدی، شرور بودی».« همه مردم در چهره مادرم، علاوه بر قد و قامت کاملش، زیبایی روشن بی هیچ عیب و نقصی می‌دیدند» با این حال« از دماغش بدم می‌آمد چون باریک بود و این باریکی آن را بلند نشان می‌داد و نوک دار. یعنی اینکه شامه‌اش خیلی قوی است». بی هیچ دلیل موجهی این عبارت دردناک را می‌خوانیم:« پس من از مادرم متنفرم بی آنکه خودم بدانم».
مادر از همه متن‎‌ها غایب است و بعد برمی‌گردد تا نگاهی از بالا بیاندازد. پدر اصلا وجود ندارد هرچند کارهایش بسیار خطرناک باشند مگر از چشمان زنش-مادر. اینجا باز به تم مورد علاقه‌اش در «لیرنینگ انگلیش» برمی‌گردد؛ یعنی انتقامی که مردان را در جامعه سنتی با مفاهیم‌شان از قدرت و کرامت می‌سازند. پدر در «خطأ غیر مقصود/اشتباه ناخواسته» شایستگی این را ندارد که با او همچون مرد خانه برخورد شود مگر بعد از جنایت قتل و باز گرداندن اعتبار که پس از آن در نگاه بچه‌هایش صاحب دو صفت شجاعت و احترام می‌شود.



نوابغ شعر عربی

طه حسين
طه حسين
TT
20

نوابغ شعر عربی

طه حسين
طه حسين

اعتراف می‌کنم که از روبه رو شدن با تمام این ویرانی که در حال حاضر شاهدش هستیم، ناتوانم. اما فلسفه تاریخ به ما می‌گوید که همین فجایع بزرگ، ملت‌ها و جوامع را شکل می‌دهند. آیا فراموش کرده‌ایم که چه بر سر این غرب متکبر آمد؟ آلمان پس از جنگ جهانی دوم تقریباً به‌کلی ویران شد. با این وجود، از زیر آوار و خاکسترهایش برخاست و به اوج رسید. حتی پیش از آن، در جریان جنگ مذهبی میان کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها در قرن هفدهم نیز ویران شده بود، جنگی که جان یک‌سوم یا شاید نیمی از جمعیتش را گرفت. همچنین فرانسه را در نظر بگیرید، کشوری که به دست هیتلر اشغال شد و در اعماق وجود خود تحقیر و خوار گردید. مردم گمان می‌کردند که دیگر هرگز قد علم نخواهد کرد. اما همه این‌ها با کمک یک رهبر تاریخی خارق‌العاده به نام شارل دوگل، به گذشته پیوست. اینجا اهمیت مردان بزرگ در تاریخ نمایان می‌شود. در مورد ملت عرب نیز همین را می‌توان گفت که هنوز سخن نهایی خود را نگفته است. لحظه‌اش بی‌گمان خواهد آمد، اما پس از آنکه در کوره رنج‌ها ذوب و دگرگون شود. آرام باشید: «پشت ابرها طوفانی می‌بینم.» و منظورم از طوفان، طوفان دیگری است: طوفان اندیشه نو و روشنگری که جهان عرب را از تاریکی‌های قرون وسطی به روشنایی عصر جدید خواهد برد. پس از آن است که آن‌ها بر علم و تکنولوژی مسلط خواهند شد.

نزار قبانی

اما اکنون قصد ندارم به این موضوع بپردازم؛ بلکه می‌خواهم خود را در آغوش شعر بیندازم تا تسلی یابم، فراموش کنم و دل‌تنگی‌هایم را فرو نشانم.

«شک من در آن‌ها شدت می‌گیرد تا
آن‌ها را با دستانم لمس کنم»

المعری در دیوان اول خود، «سقط الزند»، این بیت مشهور را سروده بود:

وإني وإن كنت الأخير زمانه
لآت بما لم تستطعه الأوائل

نزار قباني

چرا این را گفت؟ چون می‌دانست که پس از رشته طولانی و پیوسته‌ای از شاعران عرب آمده است که از امرئ القیس تا ابوالطیب المتنبی امتداد داشتند. او از سختی آوردن چیزی جدید پس از همه این بزرگان آگاه بود. آیا شاعران جای خالی برای نغمه جدید گذاشته‌اند؟ او از این کار بیم داشت و آن را تقریباً غیرممکن می‌دانست. باید به‌ویژه ذکر کرد که وی به عظمت شاعران پیش از خود، به‌ویژه المتنبی، احترام می‌گذاشت. المعری درباره او می‌گفت: «معجزه احمد را به من بدهید»، یعنی دیوان المتنبی را. با این حال، او توانست از ناممکن عبور کرده و چیزی تازه را بیاورد که برای پیشینیان ناشناخته بود و به فکرشان خطور نکرده بود. دلیلی برای این گفته او، قصیده‌ای است که با این بیت آغاز می‌شود:

غير مجدٍ في ملتي واعتقادي
نوح باكٍ ولا ترنم شاد

این قصیده در شعر عربی بی‌نظیر است. و به نظرم المعری با سرودن این ابیات، از تمامی شاعران عرب فراتر رفته است:

صاح هذي قبورنا تملأ الرحب
فأين القبور من عهد عاد

سر إن اسطعت في الهواء رويداً
لا اختيالاً على رفات العباد

خفف الوطء ما أظن أديم
الأرض إلا من هذه الأجساد

اینجا معنی کاملاً نوآورانه و بی‌سابقه‌ای در تاریخ شعر عربی وجود دارد. هیچ‌کس نمی‌داند این افکار از کجا به ذهن او آمده‌اند. به همین دلیل، المعری جوان واقعاً توانست به چیزی دست یابد که پیشینیان، از جمله خود المتنبی، نتوانستند به آن برسند. او دقیقاً برنامه خود را محقق ساخت، زیرا احساس می‌کرد در درونش نیروهای خلاقی وجود دارند که ماهیت و منشأ آن‌ها را نمی‌شناسد. اما می‌دانست که روزی این نیروها شکوفا یا منفجر خواهند شد. المعری آگاه بود که در آستانه دستاوردی عظیم قرار دارد و می‌دانست که «نابینایی» خود را به شکلی شگفت‌انگیز پشت سر خواهد گذاشت.

و اکنون بگذارید این سئوال را مطرح کنیم:
اگر المعری احساس می‌کرد که در پایان دوران به دنیا آمده است، ما که هزار سال یا بیشتر پس از او آمده‌ایم، چه باید بگوییم؟ المتنبی نیز فکر می‌کرد که بیش از حد دیر به این دنیا آمده است:

أتى الزمان بنوه في شبيبته
فسرهم وأتيناه على الهرم

اما نبوغ شعری پایان‌ناپذیر است و تمام‌شدنی نیست، و نبوغ فلسفی نیز چنین است. اگر خلاقیت پایان می‌یافت، کانت پس از دکارت، یا هگل پس از کانت، یا مارکس پس از هگل ظهور نمی‌کرد... و ارسطو نیز به‌طور مستقیم پس از استادش افلاطون ظهور نمی‌کرد.
چرا درباره شعر در عصر حاضر صحبت نکنیم؟ آیا قصیده بدوی الجبل درباره المعری را در جشنواره معروف دمشق در سال ۱۹۴۴ با حضور بزرگان ادبیات عرب فراموش کرده‌ایم؟ او می‌گوید:

أعمى تلفتت العصور فلم تجد
نوراً يضيء كنوره اللماح

من كان يحمل في جوانحه الضحى
هانت عليه أشعة المصباح

المجد ملك العبقرية وحدها
لا ملك جبار ولا سفاح

هنگامی که بدوی به اینجا رسید، طه حسین از شدت شوق برخاست و گفت: «دیگر خرگوشی باقی نماند»، یعنی از همه پیشی گرفته است. زیرا طه حسین می‌دانست که او نیز در این ابیات مورد خطاب است، نه تنها المعری.