​تمدن‌های جهان... آیا واقعا در آستانه غرق شدن‌اند؟

امین معلوف زنگ خطر را به صدا درمی‌آورد

​تمدن‌های جهان... آیا واقعا در آستانه غرق شدن‌اند؟
TT

​تمدن‌های جهان... آیا واقعا در آستانه غرق شدن‌اند؟

​تمدن‌های جهان... آیا واقعا در آستانه غرق شدن‌اند؟

از نویسنده بزرگ امین معلوف انتظار داشتیم روحیه ما را بالا ببرد و جرعه‌ای خوشبینی در این دوران بحرانی به کام‌مان بریزد اما ناامیدی ما را دوچندان کرد. توقع داشتیم پشت ما ساکنان سوریه و لبنان و شرق عربی را(منطقه اصلی و دوست داشتنی او) را بگیرد، اما می‌بینیم که در و پنجره‌ها را به روی‌مان می‌بندد و به ما می‌گوید، ما به سمت دره روانیم. این مرا به یاد جمله‌ای از اواخر کتاب «انحطاط» میشل اونفری انداخت:« قایق ما غرق می‌شود(منظور قایق بشریت و تمدن غربی حداقل). کاری از دست ما ساخته نیست جز تسلیم شدن و غرق شدن درنهایت آراستگی». آیا فکر می‌کنی امین معلوف از گروه میشل اونفری شده؟ یا جماعت برنار هنری لوی در کتابش با عنوان «امپراطوری‌ها و پادشاهان پنجگانه»؟(منظور امپراطوری بزرگ غربی امریکایی، پادشاهان عرب، فارس، ترک، چین و روسیه که می‌خواهند آن را بدرند و برجایش بنشینند). اگر چنین است این مایه نگرانی من است... اما نگرانی بزرگ‌تر این گفته نویسنده لبنانی عرب بزرگ است که کشتی بشریت بدون شک به طور کامل به سمت غرق شدن می‌رود درست مانند همان اتفاقی که برای کشتی «تایتانیک» مشهور در سال 1912 افتاد. اینگونه است که می‌بینید هنوز از نظریه «برخورد تمدن‌ها»ی ساموئل هانتینگتون بیرون نیامده وارد نظریه«غرق شدن تمدن‌ها»ی امین معلوف شده‌ایم. نقدم را بر نظرش در باره بنیادگرایی که امروز جهان را سرگرم کرده، متمرکز می‌کنم.
امین معلوف اعتراف می‌کند که بنیادگرایی اخوانی داعشی، مشکل اساسی نه تنها جهان عرب بلکه همه بشریت است. بلکه از این هم فراتر رفته و می‌گوید، از وقتی نورهای لبنان و مشرق عربی خاموش شدند، تاریکی همه جهان را فراگرفت و آن را پوشاند. اما تفسیری که برای پدیده بنیادگرایی داعشی عرضه می‌کند به سطح مطلوب نمی‌رسد. تفسیری است ژورنالیستی، شتابزده و بیش از حد سطحی. گاهی وقتی آن را می‌خوانم خیال می‌کنم متن یکی از افراد ایدئولوژی زده یا فعالان سیاسی را می‌خوانم که دورتر از نوک بینی‌شان را نمی‌بینند. به همین دلیل می‌گویم: ما به هگل یا کانتی عرب نیاز داریم تا برایمان توضیح دهد دقیقا و عمیقا چه اتفاقی دارد می‌افتد. همه مردم توکویل یا ریمون آرن نیستند. ادبیات چیزی است و فلسفه چیزی دیگر. به نظر او در دوره کودکی‌اش ما دوره روشنگری و تسامح را می‌زیستیم( کودکی من نیز، چون او یک سال از من بزرگ‌تر است با تفاوت در طبقه اجتماعی؛ او در خانواده‌ای در بالای پلکان به دنیا آمده بود و من در پایین‌ترین پله آن). در دوره طلایی مصر لیبرالی زندگی می‌کردیم تا ناصر ظهور کرد و دوره‌های لبنان تا شعله‌ور شدن جنگ داخلی در سال 1975. شکی نیست حق با اوست وقتی لبنان سوئیس شرق بود. وقتی که بیروت مرکز فرهنگ و فرهیختگان و انتشارات و روزنامه نگاری و چند صدایی آزاد و ... بود، وقتی که بیروت جای قاهره را به عنوان روشنگری عربی گرفت. همه اینها درست است. اما او دچار لغزش ایدئولوژی سازی شده وقتی نتیجه گرفت در آن زمان فرقه‌گرایی وجود نداشت. او تصویری صورتی از واقعیت نشان می‌دهد وقتی چنین چیزی می‌گوید: مردم در آن زمان علیرغم تفاوت‌های نژادی و دینی و مذهبی و فرقه‌ای در نهایت صلح و آرامش در کنار هم زندگی می‌کردند. این سخن مرا گیج کرد بلکه به هم ریخت. اینجا بود که فهمیدم او هرگز اندیشمند عمیقی نیست. به همین دلیل به نظرم کتاب بیش از اندازه سطحی آمد و از نوشتن درباره آن منصرف شدم علیرغم اینکه من یک روز پس از انتشار و با ولع آن را خریدم و انتظار داشتم کشف‌های بی سابقه و عالی پیدا کنم. توقع داشتم گمشده‌ام را در آن بیابم. اما نا امید شدم. این را با اینکه من یکی از دوستداران امین معلوف هستم و به او افتخار می‌کنم و به جایگاه والای جهانی که به آن رسیده. مایه سربلندی ما عرب‌ها به خصوص سوری‌ها و لبنانی‌ها و همه شرقی‌ها شد. او یگانه عرب مشرقی است
که به جایگاه آکادمیک فرانسوی رسید و برکرسی مردم شناس نامدار کلود لوی شتراوس تکیه زد. پیش از این تعدادی کتاب از او خوانده بودم و از همه آنها بسیار لذت برده بودم به خصوص کتاب: ریشه‌ها(خانوادگی). اثری ادبی است که به سبک بسیار زیبا و جذاب نوشته شده، شاید بتوانم بگویم پلیسی! در نتیجه امین معلوف هنرمندی درجه یک است و هرگز نمی‌توان او را دست‌کم گرفت. لذتی واقعی می‌بری از خواندن این کتاب جدید که شبیه خاطرات شخصی است نه فقط برای او بلکه برای همه منطقه. اما من می‌گویم و باز تکرار می‌کنم: او اندیشمندی بزرگ نیست. من دوست دارم درباره تشخیص بحران عمیق سراسرجهان عرب و اسلام به او چنین بگویم: ای امین معلوف، اگر بخواهیم پدیده بزرگی همچون بنیادگرایی را بفهمیم، نباید به جامعه در پوسته ظاهری‌ و سطحی‌اش نگاه کنیم. باید به لایه‌های زیرین آن برویم. باید همانند باستان‌شناسان حفاری کنیم تا به طبقه زیرین برسیم، به عمیق‌ترین نقطه. این پدیده بنیادگرایی اخوانی داعشی، از عمیق‌ترین اعماق ما همانند زلزله و آتشفشان منفجر می‌شود. به همین دلیل کتاب کاملی با عنوان «عرب و آتشفشان‌های میراثی» به آن اختصاص دادی. در نتیجه اگر فرقه‌گرایی در دوره کودکی و در دوران طلایی تو که در نهایت سوز و درد دلتنگش می‌شوی نبوده، این بدین معنا نیست که در اعماق پنهان و خفته نبوده و منتظر جرقه‌ای تا در لحظه مناسب منفجر بشود. آنچه واقعا این اواخر اتفاق افتاد. تو خوش شانس بودی که به طبقه بالای جامعه و خاندان بورژوایی ثروتمند منتسب می‌شدی که فقط ده در صد جمعیت را تشکیل می‌داد. این بدین معناست که بقیه مردم از کشاورز و کارگر و کارمند و طبقات فرودست، نود درصد جامعه را تشکیل می‌دادند. به همین دلیل دوران زیبای لیبرالیزم عربی دارای پایگاه اجتماعی کوچک و محدود، چندان دوام نیاورد. جای آن را دوران سوسیالیزم ایدئولوژِک به سبک ناصری و بعثی و حتی کمونیسم مارکسیسم گرفت. این نیز عمری نکرد. پس از شکست 5ژوئن 1967 و مرگ رهبر قومی عرب جمال عبدالناصر در سال1970جریان ویرانگر اسلام سیاسی و اخوان المسلمین جای همه را گرفت. این را می‌گویم با اینکه این جریان خود نامزد ریزش و زوال است...
این کافی نیست. آنچه باید افزود این است که: باید بدانیم اسلام برعکس مسیحیت اروپا مرحله پالایش روشنگری بزرگ را ازسرنگذرانده است. به همین دلیل ترکیب بنیادگرایی تکفیری متحجر دین همچنان برآن مسلط است و همچنان مسلط خواهد ماند تا وقتی که میراث اسلامی تن به نقد تاریخی ندهد که میراث مسیحی داد، نقدی که مردان دین مسیحی 300سال دربرابرش مقاومت کردند(از زمان اسپینوزا و ریچارد سیمون در قرن هفدهم تا زمان تشکیل مجمع کلیسای لاهوتی بزرگ در واتیکان دوم در سال 1962-1965). این مسائل را باید گفت تا مردم بدانند دقیقا در مشرق عربی آواره ما چه اتفاقی می‌افتد. جنگ‌های مذهبی کاتولیک-پروتستانت که اروپا را در ابتدای قرن شانزدهم درهم نوردید چندان تفاوتی با جنگ‌های سنی-شیعه که اکنون مشرق عربی ما را می‌تکاند وجود ندارد. تفاوت در این است که اولی سیصد چهارصد سال پیش اتفاق افتاد و این پیش چشم ما در اوایل قرن بیست و یکم اتفاق می‌افتد. همان فاصله میان جهان عرب و غرب یا میان اسلام و مسیحیت اروپایی. انتظار داشتم همه اینها را در کتاب معلوف ببینم. همه اینها را گیل کیبل حتی لوک فری با اینکه تخصصی در مطالعات عربی و اسلامی ندارد، گفته‌اند اما به ذهن امین معلوف نمی‌رسد.



فیروز در نود سالگی... نغمه‌ای جاودان از لبنان

در هر خانه‌ای تصویری از او هست... فیروز، نماد لبنان، به نود سالگی رسید و هرگز پیر نشد (الشرق الأوسط)
در هر خانه‌ای تصویری از او هست... فیروز، نماد لبنان، به نود سالگی رسید و هرگز پیر نشد (الشرق الأوسط)
TT

فیروز در نود سالگی... نغمه‌ای جاودان از لبنان

در هر خانه‌ای تصویری از او هست... فیروز، نماد لبنان، به نود سالگی رسید و هرگز پیر نشد (الشرق الأوسط)
در هر خانه‌ای تصویری از او هست... فیروز، نماد لبنان، به نود سالگی رسید و هرگز پیر نشد (الشرق الأوسط)

او که انسی الحاج شاعر، «جاودانه»اش نامید، فیروزی که هر سال که می‌گذرد، پیوندش با دل‌ها عمیق‌تر و صدایش بیشتر در گوش‌ها و خاطره‌ها حک می‌شود. سال‌ها، حتی اگر نود باشد، برای یک اسطوره که زمان نامش را بر ستون‌های جاودانگی حک کرده است، چه اهمیتی دارند؟

فیروز سکوت را بر پرگویی و انزوا را بر اختلاط و حضور ترجیح داد (اینستاگرام)

در نود سالگی‌اش، «بانوی آواز» در خانه‌اش در یکی از روستاهای کوهستانی لبنان نشسته و حافظ خاطرات یک ملت است. لبنانی‌ها دوست دارند بگویند: «تا زمانی که فیروز خوب است، لبنان هم خوب است». گویی حضور او در جایی از این لبنان خسته، پشت دری بسته‌که تنها عده‌ای اندک آن را می‌کوبند، برای نگهداری این کشور از هم پاشیده کافی است. همان‌طور که یک ترانه صبحگاهی از او کافی است تا آفتاب بر خلیج بیروت بتابد:
«یا مینا الحبايب یا بیروت... یا شطّ اللی دايب یا بیروت... یا نجمة بحریّة عم تتمرجح عالمیّ...»

بانوی سکوت

نهاد حداد که به فیروز لبنان و عرب تبدیل شد، در خانه دوردستش شمع نود سالگی‌اش را در کنار فرزندانش خاموش می‌کند. فیروز هرگز اهل سر و صدا نبوده است و این روزها نیز زمانی برای جشن گرفتن نیست، چرا که شناب افزایش شمار قربانیان و ویرانی‌ها در این کشور سریع‌تر از سال‌های عمر است.
او که به عنوان «بانوی سکوت» شناخته می‌شود، کمتر سخن می‌گوید و بیشتر آواز می‌خواند. آوازش تاریخ هنر و موسیقی را سیراب کرده، اما سخنش اندک بوده است. این را می‌توان از تعداد کم مصاحبه‌هایش فهمید. بسیاری به او به خاطر این سکوت طولانی خرده گرفتند، اما او ترجیح داد از طریق ترانه‌ها پاسخ دهد.
در ترانه‌هایش که از مرز زمان و مکان می‌گذرند و در سخنان معدودی که از طریق رسانه‌ها بیان کرده، فیروز حرف‌های بسیاری زده است. افکارش از حکمتی ساده و فلسفه‌ای بی‌ادعا سرچشمه می‌گیرند.

«پادشاهی من جایی برای گریه ندارد»

فیروز در زندگی شخصی‌اش به ندرت از «من» سخن گفته است؛ شاید به خاطر خجالتی بودن یا برای حفظ هاله استثنایی‌اش. این موضوع حتی در ترانه‌هایش نیز دیده می‌شود. اما در برخی از آثار جدیدش، به ویژه در آهنگ «فیكن تنسوا» از آلبوم «كيفك إنت» (1991)، برای اولین بار «منِ» خود را آشکار کرد:
«أنا البيسمّوني الملكة وبالغار متوّج زمني ومملكتي ما فيها بكي وجبيني ولا مرة حني».

فیروز مادر

فیروز، همچنان که زندگی خصوصی‌اش را پشت عینک‌های تیره مخفی کرد، تلاش داشت زندگی خانوادگی‌اش را نیز دور از چشم‌ها نگه دارد. با این حال، جزئیات زیادی از تراژدی خانوادگی او به رسانه‌ها و حتی به ترانه‌هایش راه یافت.

فیروز در مصاحبه‌ای معروف با فریدریک میتران، همسرش عاصی الرحبانی را فردی «سخت‌گیر و دیکتاتور» توصیف کرد. اما با وجود چالش‌های زندگی مشترکشان، زمانی که عاصی بیمار شد، برایش چنین خواند:
«سألوني الناس عنك يا حبيبي كتبوا المكاتيب وأخذها الهوا».

فیروز، این صدای جاودانه، حتی در نود سالگی همچنان نماد یک ملت است و صدایش در خانه هر لبنانی جاودان باقی مانده است.
افتخارات بسیاری که زندگی فیروز را روشن کرده‌اند، با اندوه‌ها و آزمون‌های دشواری مانند از دست دادن دخترش لیال در اوج جوانی همراه بوده‌اند. در حالی که این فاجعه در ترانه‌ها و مصاحبه‌های مطبوعاتی حضور نداشت، داستان پسرش هَلی و بیماری او در کودکی، به طور غیرمستقیم، در آثاری چون «بکوخنا یا ابني» (۱۹۶۶) با کلمات شاعر میشال طراد و آهنگ‌سازی برادران الرحبانی انعکاس یافت.

فیروز نودمین سالگرد تولد خود را جشن می‌گیرد. او متولد 21 نوامبر 1934 است (فیس‌بوک)

«علوّاه لو فيّي يا عينيّي لأطير اتفقّدك يا رجوتي بعدك زغير...». روایت شده که این شعر به پسر نوزاد شاعر تقدیم شده بود، اما کلمات آن مورد توجه برادران الرحبانی قرار گرفت و با داستان فیروز و پسر بیمار او که به خاطر کنسرت‌ها و سفرهای هنری مجبور به ترک او می‌شد، همخوانی یافت.
فیروز در نود سالگی هنوز شخصاً از هَلی که از راه رفتن، شنیدن و صحبت کردن محروم است، مراقبت می‌کند. او در سال ۱۹۹۹ بار دیگر او را با صدای خود در ترانه «سلّملي عليه» به یاد آورد. برخی منابع می‌گویند این ترانه توسط او و زیاد درباره هَلی نوشته شده است:
«سلّملي عليه وقلّه إني بسلّم عليه وبوّسلي عينيه وقلّه إني ببوّس عينيه».

عکسی که دختر فیروز، ریما الرحبانی، در سال ۲۰۲۲ از مادرش همراه با دو برادرش هَلی و زیاد منتشر کرد (اینستاگرام)

مشهورترین سفیر لبنان

فیروز با صدایش نقشه وطن را ترسیم کرد و صدای خود را وقف افتخار لبنان نمود، همان‌طور که در ترانه «وعدي إلك» از نمایشنامه «أيام فخر الدين» (۱۹۶۶) می‌گوید. این عشق تنها در ترانه‌ها نبود؛ او حتی در شدیدترین سال‌های جنگ نیز همچون نگهبانی از کلیدهای کشور باقی ماند. وقتی موشکی به ساختمانی که او در آن سکونت داشت برخورد کرد، ترسید و سکوتش عمیق‌تر شد و به دعا پناه برد.
ترانه‌هایی که توسط عاشقان لبنان، عاصی و منصور الرحبانی، ساخته شده بود، چون گردنبندی الماس بر گلوی فیروز نشستند.

این ترانه‌ها در صدای او به سرودهای ملی تبدیل شدند و هر واژه و نغمه، افتخار او به لبنانی بودن را به نمایش گذاشتند.
شاعر جوزیف حرب شاید این عشق فیروزی به لبنان را از شمال تا جنوب در ترانه «إسوارة العروس» که فیلمون وهبی آهنگ‌سازی کرده بود، خلاصه کرده باشد:
«لمّا بغنّي اسمك بشوف صوتي غلي... إيدي صارت غيمة وجبيني علي».

در بزرگ‌ترین پایتخت‌های جهان، صدای فیروز طنین‌انداز شد:
«بمجدك احتميت بترابك الجنّة ع اسمك غنيت ع اسمك رح غنّي».
او وعده داد و وفا کرد، و لبنان در تمامی محافل بین‌المللی همراه او باقی ماند تا جایی که به مشهورترین سفیر این کشور در سراسر جهان تبدیل شد.
در نود سالگی، فیروز همچون شمعی بر پلکان بعلبک ایستاده است؛ روغن در چراغ می‌ریزد تا تاریکی را روشن کند. شاید قلعه زیر سنگینی سال‌ها و چالش‌ها بلرزد، اما سقوط نمی‌کند. صدای «بانو» پلی است که از دشت بقاع به بیروت، به جنوب، و تا فلسطین، دمشق و مکه امتداد می‌یابد. او همچنان شهرها را در آغوش می‌گیرد و از دیوارهای آتشین با ندای خود عبور می‌کند:
«بيتي أنا بيتك وما إلي حدا من كتر ما ناديتك وسع المدى... أنا عالوعد وقلبي طاير صوبك غنّية»