مولیر؛ افتخار ادبیات فرانسه کیست؟

چهار قرن است که همچنان نمایشنامه‌های او در هر موسمی به صحنه می‌روند

مولیر؛ افتخار ادبیات فرانسه کیست؟
TT

مولیر؛ افتخار ادبیات فرانسه کیست؟

مولیر؛ افتخار ادبیات فرانسه کیست؟

کدام یک از ما نام مولیر را نشنیده است؟ عنوان نمایشنامه‌هایش ورد زبان همه است؛ بخیل، دورو یا منافق، طبیب اجباری، بیمار خیالی یا با توهم و وسواس، الخ... با هر بار دیدن‌شان از خنده روده برمی‌شوی و حظ می‌بری! منظورم این است که از نظر علمی و شناخت و تعمق در ذات بشری بهره می‌بری. در نتیجه خود هم لذت است هم فرهنگ. تاکنون و از چهار قرن پیش این نمایشنامه‌ها بر صحنه‌های تئاتر فرانسه اجرا می‌شوند. پیر نمی‌شوند. زمان فرسوده می‌شود و آنها نه. آیا شکسپیر پیر می‌شود؟ چه کسی می‌تواند شکسپیر را بکشد؟ بزرگان نمی‌میرند.
به نظرت این شخص کیست؟ ژان باتیست بوکلان ملقب به مولییر در سال 1622 در پاریس متولد شد. پدرش در کار ساختن فرش و زیرانداز بود، اما پدر بزرگش شیفته هنر. هم او بود که او را بیشتر اوقات به تئاتر می‌برد. این چیزی بود که مایه علاقه‌مندی مولییر کم سن و سال به نمایش‌های کمدی به خصوص شد. برای تکمیل آموزشش وارد یکی از دبیرستان‌های پاریس شد. گفته می‌شود یکی از همکلاسی‌هایش از امرای فرانسوی بود. او بود که بعدا به او توجه کرد و دستش را گرفت وقتی موهبت و سرآمدی‌اش را دید. اما مولییر وقتی بزرگ شد با پدرش دچار اختلاف شد، چون پدر می‌خواست با او مشغول ساختن فرش و زیرانداز شود، تا وقتی که پا به سن گذاشت و پیر شد، جانشینش بشود... اما او نمی‌خواست همه زندگی‌اش را دراین حرفه‌ای که دوست نداشت خلاصه کند. به همین دلیل وارد دانشکده حقوق شد. بعد از آن با خانواده هنرمندانی به نام بیجار آشنا شد و با آنها دوست شد. در همین زمان نامش را تغییر داد و لقب مولییر را برگزید. کسی دلیل این تغییر ناگهانی را نفهمید که اتفاق افتاد. اصلا چرا مولییر و نه اسمی دیگر؟ به خصوص اینکه کسی نمی‌دانست این نام مشهورتر از آتشی خواهد شد بر پرچمی و نام حقیقی‌اش را به طور کامل بپوشاند. ژان باتیست بوکلان کیست؟ این نتراشیده کیست؟ آیا این اسم برای شما معنایی دارد؟ این گونه است که می‌بینیم گاهی نام مستعار هزار بار از اسم حقیقی مهم‌ترمی‌شود.
پس از آن شانس به او اقبال کرد و مورد توجه ولیعهد و برادر پادشاه قرار گرفت، مسئله‌ای که به او اجازه داد در نمایش تراژدیکی در مقابل لوئی چهاردهم بازی کند؛ یکی از مشهورترین پادشاهان فرانسه اگر نگوییم مشهورترین آنها. اما نمایش ملال آور بود. بعد در نمایش کمدی بازی کرد و موفق شد و توانست تماشاگران را بخنداند و قبل از همه پادشاه را. اینجا مولییر دریافت که استعدادهای بزرگی در طنز دارد نه در متن‌های جدی. صدا و سکنات و حرکاتش کافی بود تا تماشاگران را روده بر کند. به همین دلیل شهرت بسیاری در زمینه نمایش فکاهی و طنز به دست آورد.
پادشاه همان زمان جایگاهی دائمی در سالن نمایش کاخ مشهور ورسای به او اختصاص داد تا او را بخنداند و هر وقت که بخواهد روحش را سبک بکند... عادت آن زمان پادشاهان این بود که دور خودشان را با بزرگان و هنرمندان و نویسندگان با استعداد پرمی‌کردند.
اولین نمایش کمدی بزرگی که مولییر درآن بازی کرد، عنوانش« زنان فضل فروش مضحک» بود. اولین بار آن را در سال1659 اجرا کرد یعنی زمانی که سی و هشت سالش بود. این نمایش موفقیت بسیاری به دست آورد و به حدی موجب خشنودی پادشاه شد که او را غرق در هدایا کرد. اما زنان وراجی که مولییر آنها را دست انداخت، براو کینه ورزیدند و تئاترش را نابود کردند. همان زمان پادشاه سالن نمایش جدیدی مخصوص مولییر ساخت.
درهمان سال به موضوعی نمایشی پرداخت که راهش سنگلاخی بود و در آن زمان معمول نبود و آن قراردادن زن در جامعه بود. نمایشی با عنوان «مدرسه زنان» نوشت که موفقیت پرسرو صدایی کسب کرد. اما حزب مردان که از آن رنجیدند و در اخلاقیات مولییر دچار شک شدند و به این نتیجه رسیدند که او اباحی مسلک است. نگران از تأثیر بدش بر پادشاه شدند. به همین دلیل اصولگراها این نمایش را محکوم کردند و آن را ضد اخلاق و دین خواندند. اضافه براین توجه پادشاه به او و دادن هدایا موجب برانگیخته شدن حسادت دیگر بازیگران شد و کینه او را به دل گرفتند همان چیزی که برسر المتنبی نزد سیف الدوله آمد. او با نوشتن نمایش جدیدی به آنها پاسخ داد که آنها را به باد تمسخر می‌گرفت. مرد اعتماد به نفسی در حد غرور داشت. در سال 1664 دستور عالیه صادر شد مبنی بر انتصاب مولییر به عنوان مسئول بخش رفاهیات کاخ پادشاه. مقامی که در آن زمان بسیار بالا بود. همان سال مولییر یکی از نمایش‌نامه‌هایش با عنوان «ترتوف» به معنای دو رو یعنی کسی که به تظاهر مدعی تقوا و پرهیزکاری می‌شود، را نوشت. در این نمایش دوگانگی برخی مردان دین را محکوم کرد که تقوا نشان می‌دهند و عکسش را پنهان. او گفت که آنها پارسایی ظاهری را به کار می‌برند تا محبت و احترام مردم را به دست بیاورند و بعد هم کسب زکات‌ها و اموال. مولییر به ما فهماند که برخی مردان دین مکارتر و زیرک‌تر از آنند که خیال می‌کنیم و دو روی دارند...آنها امیال دنیوی‌ و ولع‌شان را پشت پرده‌ای ضخیم از تقوای ظاهر و تسبیح گویی و ... پنهان می‌سازند و با آن مردم را رنگ می‌کنند. غوغایی برپا شد. پادشاه ناچار شد برای کم کردن خشم کاهنان و کشیشان که به شکل‌هایی مختلف درآمده بود، اجرای آن را متوقف کند.
در سال 1665 سرآمدی مولییر نمایش جدیدی با عنوان «دون ژوان» پدید آورد. این نمایش نیز با موفقیت کم نظیری روبه رو شد. حالا نام مولییر روی همه زبان‌ها افتاده بود. پادشاه خود نام گروهش را «گروه پادشاه» گذاشت. این گونه بود که مولییر شد مهم‌ترین هنرمند دوره خود و شکوه را از همه طرف گردآورد و شهرتش فراگیر شد.
سال 1668 نمایشنامه مشهور «بخیل» را نوشت که در سراسر جهان به «بخیل مولییر» معروف شد. هرکسی می‌خواهد بربخل و بخیلان بخندد و از خنده روده بر شود کاری نباید بکند جز اینکه به تئاتر فرانسوی برود و این نمایش باشکوه را ببیند. اما بد نیست کتاب «البخلا/بخیلان» جاحظ را بخوانید. اینجا هم از خنده روده برمی‌شوید. جاحظ مولییر عرب بود پیش از مولییر. ادبیات عرب ارزش و اهمیتش کم‌تر از ادبیات فرانسه نیست...
گاهی آدمی از خود می‌پرسد آیا مولییر از دوره خودش سخن می‌گفت یا از دوران ما؟ تفاوت میان ما و آنها در این است که روشنگری که پس از مولییر بلافاصله فرارسید موفق شد و مردان دین را محدود ساخت به گونه‌ای که دیگر توان حمله یا تهدید کسی را ندارند یا از آن سوء استفاده کنند. اما ما؟



فیروز در نود سالگی... نغمه‌ای جاودان از لبنان

در هر خانه‌ای تصویری از او هست... فیروز، نماد لبنان، به نود سالگی رسید و هرگز پیر نشد (الشرق الأوسط)
در هر خانه‌ای تصویری از او هست... فیروز، نماد لبنان، به نود سالگی رسید و هرگز پیر نشد (الشرق الأوسط)
TT

فیروز در نود سالگی... نغمه‌ای جاودان از لبنان

در هر خانه‌ای تصویری از او هست... فیروز، نماد لبنان، به نود سالگی رسید و هرگز پیر نشد (الشرق الأوسط)
در هر خانه‌ای تصویری از او هست... فیروز، نماد لبنان، به نود سالگی رسید و هرگز پیر نشد (الشرق الأوسط)

او که انسی الحاج شاعر، «جاودانه»اش نامید، فیروزی که هر سال که می‌گذرد، پیوندش با دل‌ها عمیق‌تر و صدایش بیشتر در گوش‌ها و خاطره‌ها حک می‌شود. سال‌ها، حتی اگر نود باشد، برای یک اسطوره که زمان نامش را بر ستون‌های جاودانگی حک کرده است، چه اهمیتی دارند؟

فیروز سکوت را بر پرگویی و انزوا را بر اختلاط و حضور ترجیح داد (اینستاگرام)

در نود سالگی‌اش، «بانوی آواز» در خانه‌اش در یکی از روستاهای کوهستانی لبنان نشسته و حافظ خاطرات یک ملت است. لبنانی‌ها دوست دارند بگویند: «تا زمانی که فیروز خوب است، لبنان هم خوب است». گویی حضور او در جایی از این لبنان خسته، پشت دری بسته‌که تنها عده‌ای اندک آن را می‌کوبند، برای نگهداری این کشور از هم پاشیده کافی است. همان‌طور که یک ترانه صبحگاهی از او کافی است تا آفتاب بر خلیج بیروت بتابد:
«یا مینا الحبايب یا بیروت... یا شطّ اللی دايب یا بیروت... یا نجمة بحریّة عم تتمرجح عالمیّ...»

بانوی سکوت

نهاد حداد که به فیروز لبنان و عرب تبدیل شد، در خانه دوردستش شمع نود سالگی‌اش را در کنار فرزندانش خاموش می‌کند. فیروز هرگز اهل سر و صدا نبوده است و این روزها نیز زمانی برای جشن گرفتن نیست، چرا که شناب افزایش شمار قربانیان و ویرانی‌ها در این کشور سریع‌تر از سال‌های عمر است.
او که به عنوان «بانوی سکوت» شناخته می‌شود، کمتر سخن می‌گوید و بیشتر آواز می‌خواند. آوازش تاریخ هنر و موسیقی را سیراب کرده، اما سخنش اندک بوده است. این را می‌توان از تعداد کم مصاحبه‌هایش فهمید. بسیاری به او به خاطر این سکوت طولانی خرده گرفتند، اما او ترجیح داد از طریق ترانه‌ها پاسخ دهد.
در ترانه‌هایش که از مرز زمان و مکان می‌گذرند و در سخنان معدودی که از طریق رسانه‌ها بیان کرده، فیروز حرف‌های بسیاری زده است. افکارش از حکمتی ساده و فلسفه‌ای بی‌ادعا سرچشمه می‌گیرند.

«پادشاهی من جایی برای گریه ندارد»

فیروز در زندگی شخصی‌اش به ندرت از «من» سخن گفته است؛ شاید به خاطر خجالتی بودن یا برای حفظ هاله استثنایی‌اش. این موضوع حتی در ترانه‌هایش نیز دیده می‌شود. اما در برخی از آثار جدیدش، به ویژه در آهنگ «فیكن تنسوا» از آلبوم «كيفك إنت» (1991)، برای اولین بار «منِ» خود را آشکار کرد:
«أنا البيسمّوني الملكة وبالغار متوّج زمني ومملكتي ما فيها بكي وجبيني ولا مرة حني».

فیروز مادر

فیروز، همچنان که زندگی خصوصی‌اش را پشت عینک‌های تیره مخفی کرد، تلاش داشت زندگی خانوادگی‌اش را نیز دور از چشم‌ها نگه دارد. با این حال، جزئیات زیادی از تراژدی خانوادگی او به رسانه‌ها و حتی به ترانه‌هایش راه یافت.

فیروز در مصاحبه‌ای معروف با فریدریک میتران، همسرش عاصی الرحبانی را فردی «سخت‌گیر و دیکتاتور» توصیف کرد. اما با وجود چالش‌های زندگی مشترکشان، زمانی که عاصی بیمار شد، برایش چنین خواند:
«سألوني الناس عنك يا حبيبي كتبوا المكاتيب وأخذها الهوا».

فیروز، این صدای جاودانه، حتی در نود سالگی همچنان نماد یک ملت است و صدایش در خانه هر لبنانی جاودان باقی مانده است.
افتخارات بسیاری که زندگی فیروز را روشن کرده‌اند، با اندوه‌ها و آزمون‌های دشواری مانند از دست دادن دخترش لیال در اوج جوانی همراه بوده‌اند. در حالی که این فاجعه در ترانه‌ها و مصاحبه‌های مطبوعاتی حضور نداشت، داستان پسرش هَلی و بیماری او در کودکی، به طور غیرمستقیم، در آثاری چون «بکوخنا یا ابني» (۱۹۶۶) با کلمات شاعر میشال طراد و آهنگ‌سازی برادران الرحبانی انعکاس یافت.

فیروز نودمین سالگرد تولد خود را جشن می‌گیرد. او متولد 21 نوامبر 1934 است (فیس‌بوک)

«علوّاه لو فيّي يا عينيّي لأطير اتفقّدك يا رجوتي بعدك زغير...». روایت شده که این شعر به پسر نوزاد شاعر تقدیم شده بود، اما کلمات آن مورد توجه برادران الرحبانی قرار گرفت و با داستان فیروز و پسر بیمار او که به خاطر کنسرت‌ها و سفرهای هنری مجبور به ترک او می‌شد، همخوانی یافت.
فیروز در نود سالگی هنوز شخصاً از هَلی که از راه رفتن، شنیدن و صحبت کردن محروم است، مراقبت می‌کند. او در سال ۱۹۹۹ بار دیگر او را با صدای خود در ترانه «سلّملي عليه» به یاد آورد. برخی منابع می‌گویند این ترانه توسط او و زیاد درباره هَلی نوشته شده است:
«سلّملي عليه وقلّه إني بسلّم عليه وبوّسلي عينيه وقلّه إني ببوّس عينيه».

عکسی که دختر فیروز، ریما الرحبانی، در سال ۲۰۲۲ از مادرش همراه با دو برادرش هَلی و زیاد منتشر کرد (اینستاگرام)

مشهورترین سفیر لبنان

فیروز با صدایش نقشه وطن را ترسیم کرد و صدای خود را وقف افتخار لبنان نمود، همان‌طور که در ترانه «وعدي إلك» از نمایشنامه «أيام فخر الدين» (۱۹۶۶) می‌گوید. این عشق تنها در ترانه‌ها نبود؛ او حتی در شدیدترین سال‌های جنگ نیز همچون نگهبانی از کلیدهای کشور باقی ماند. وقتی موشکی به ساختمانی که او در آن سکونت داشت برخورد کرد، ترسید و سکوتش عمیق‌تر شد و به دعا پناه برد.
ترانه‌هایی که توسط عاشقان لبنان، عاصی و منصور الرحبانی، ساخته شده بود، چون گردنبندی الماس بر گلوی فیروز نشستند.

این ترانه‌ها در صدای او به سرودهای ملی تبدیل شدند و هر واژه و نغمه، افتخار او به لبنانی بودن را به نمایش گذاشتند.
شاعر جوزیف حرب شاید این عشق فیروزی به لبنان را از شمال تا جنوب در ترانه «إسوارة العروس» که فیلمون وهبی آهنگ‌سازی کرده بود، خلاصه کرده باشد:
«لمّا بغنّي اسمك بشوف صوتي غلي... إيدي صارت غيمة وجبيني علي».

در بزرگ‌ترین پایتخت‌های جهان، صدای فیروز طنین‌انداز شد:
«بمجدك احتميت بترابك الجنّة ع اسمك غنيت ع اسمك رح غنّي».
او وعده داد و وفا کرد، و لبنان در تمامی محافل بین‌المللی همراه او باقی ماند تا جایی که به مشهورترین سفیر این کشور در سراسر جهان تبدیل شد.
در نود سالگی، فیروز همچون شمعی بر پلکان بعلبک ایستاده است؛ روغن در چراغ می‌ریزد تا تاریکی را روشن کند. شاید قلعه زیر سنگینی سال‌ها و چالش‌ها بلرزد، اما سقوط نمی‌کند. صدای «بانو» پلی است که از دشت بقاع به بیروت، به جنوب، و تا فلسطین، دمشق و مکه امتداد می‌یابد. او همچنان شهرها را در آغوش می‌گیرد و از دیوارهای آتشین با ندای خود عبور می‌کند:
«بيتي أنا بيتك وما إلي حدا من كتر ما ناديتك وسع المدى... أنا عالوعد وقلبي طاير صوبك غنّية»