​ناتالی پورتمن در گفت‌وگو با «الشرق الاوسط»: نقش‌های خوب کم‌اند و با فاصله اما هستند

گفت، بردن جایزه «اوسکار» چیزی در زندگی کاری‌ام را تغییر نداد

​ناتالی پورتمن در گفت‌وگو با «الشرق الاوسط»: نقش‌های خوب کم‌اند و با فاصله اما هستند
TT

​ناتالی پورتمن در گفت‌وگو با «الشرق الاوسط»: نقش‌های خوب کم‌اند و با فاصله اما هستند

​ناتالی پورتمن در گفت‌وگو با «الشرق الاوسط»: نقش‌های خوب کم‌اند و با فاصله اما هستند

پس از بردن جایزه بهترین بازیگر اوسکار به خاطر نقش «قوی سیاه» این انتظار بیشتر می‌رفت که حرفه هنرپیشه ناتالی پورتمن در آینده بیشتر و بیشتر به آن جایزه درجه یک سینمایی جهان پیوند خواهد خورد. رکس رید منتقد در«نیویورک آبزرور» نوشت، آینده پورتمن و اوسکار شانه به شانه رابطه مریل استریپ و جایزه خواهد بود.
این اتفاق تاکنون نیافتاده، اما پورتمن پس از بازی در نقش «قوی سیاه» یک بار دیگر نامزد شد وقتی که نقش بانوی اول، ژاکلین کندی را در فیلم «جاکی» بازی کرد. فیلمی که بخش‌هایی از زندگی او را پیش از ترور شوهرش جان اف کندی روایت می‌کند.
آدم باید اعتراف کند که زندگی حرفه‌ای‌اش تنوع یافته و گسترده شده تا شامل فیلم‌هایی شود که نمی‌تواند جوایز مشابهی را بیاورد، مثل بازی در سریال«افنجرز» و ثور. اما در عین حال حضوری مستمر در انواع فیلم‌ها داشته است. در فیلم‌های معمولی حضور یافته که با استقبال تماشاگران مواجه شده مانند فیلم«کشتار» و فیلم‌های دیگری که به طور مستقیم هدف‌شان گیشه و سود تجاری بوده مانند فیلم«فوکس لوکس». برخی فیلم‌ها را هم که حضورش درآنها را دوست داشتم و می‌دانست که کارگردان آنها مستقل از بازارهای تجاری است و با ایفای یک نقش اصلی در فیلم« ترانه‌ای به ترانه » ترنس مالیک موافقت کرد.
آخرین فیلم‌اش«لوسی در آسمان»، تماشاگران را نشانه گرفته بود، اما خیلی استقبال از آن سرد بود. اما آن طور که در این گفت‌وگو می‌گوید، راضی به نظر می‌رسد.
*هنوز «لوسی درآسمان» را ندیدم، اما عجیب است (حداقل به طور ابتدایی) تو را در فیلمی با ژانر تخیلی علمی ببینیم مثل همین فیلم جدیدت. آیا با هدف تغییر درکارهای دیگرت به طرف این فیلم رفتی؟
-این فیلم کاملا علمی تخیلی نیست. به نظرم در رده اول این طور نیست. «لوسی» را می‌توان زندگی‌نامه شخصی واقعی دانست که ما دست به تغییر نام‌ها زدیم و ماجراهای بسیاری به آن اضافه کردیم. این طور بود که فیلم الهام گرفته از زندگی و ماجراهای سمت دیگری شد. در عین حال نمی‌گویم خیلی از ماجراها دور است. بین لیزای فضانورد و خیالی که فیلم به عمد آن را اضافه کرد جمع می‌کند، اما بدون آنکه داستان واقعی را از نظر دور کند.
*لیزای فضانورد را می‌شناسم که به اتهام شروع قتل محکوم شد.
-درست است. او در دام عشق مردی افتاد که زنی دیگر رقیب‌اش بود.
*این درست است که تو اول نقش را پذیرفتی و بعد آن را کنار گذاشتی و دوباره سراغش برگشتی؟
-درست است. در ابتدا وقت برای فیلمبرداری داشتم وقتی که سال 2016 نقش به من پیشنهاد شد. اما سناریو رفت به سمت جهنم بازنگری‌ها. و من کنار کشیدم. یک سال بعد، با نقش آفرینی ریز وذرسپان موافقت شد که به نظرم اول پذیرفت و بعد به دلیل سرگرم شدن در کاری دیگر کنار کشید. وقتی کار به طرفم برگشت و سناریوی جدید را خواندم، پذیرفتم.
*به نظرت نقش‌های خوب کم و از هم دوراند؟
-بله، اما هستند و به شکل خوبی میان هنرپیشه‌ها تقسیم می‌شوند وگرنه آن نقش‌ها که شایستگی دریافت جوایز سالانه همچون «گولدن گلاب» و «اوسکار» نبودند. به نظرمن روش حاکم میان همه ما در هالیوود همین باشد. فیلم‌های بسیاری وجود دارند که به سطح خوب مورد نظر سینماگران می‌رسند، اما همیشه نقش برجسته مورد نظر هنرپیشه‌ها این طور نیست. در بهترین حالت‌ها هنرپیشه طرح را براین اساس می‌پذیرد که عامل موفقیت یا حداقل موجب علاقه او به کار می‌شود.
*آیا «لوسی درآسمان» دومین فیلم تو طی اندک سال‌های گذشته نیست که بر شخصیت واقعی بنا شده؟
-بله. فیلم «جاکی» را هم بازی کردم، آن را دیدی؟
-البته.
*تفاوت میان این دو فیلم بسیاراست. همان طور که می‌دانی «جاکی» درباره ژاکلین کندی بود و تفاوت آنها شاید در این بود که امکان نداشت دست در حوادث ببری. امانت تاریخی وجود دارد و لابد باید آن مسئولیت را پذیرفت. فیلم جدید باید ماجرایی واقعی را در چارچوب خودش روایت کند. اینجا آزادی بیشتری وجود دارد که فیلم چطور با روایت کنار بیاید.
*ژاکلین کندی را به عنوان یک شخصیت چطور دیدی وقتی خودت را آماده فیلمبرداری آن فیلم می‌کردی؟
-چیزهایی را که می‌خواستم درباره‌اش خواندم. پابلو(کارگردان پابلو لاران) به نظرمن درست می‌گفت وقتی که سناریو را به شکلی آزاد از جزئیات قرار داد، اما او اصل حوادث را حفظ کرد. شخصیت‌ها واقعی‌اند و آنچه در سال 1963 اتفاق افتاد واقعی بود و دقت زیادی شد تا فضاهای فیلمبرداری شبیه باشند، خواه در کاخ سفید یا مقبره‌ای که رئیس جمهوری کندی در آن دفن شد.
*به نظرت وقتی هنرپیشه نقش شخصیت واقعی را بازی می‌کند، محدود می‌شود؟
*به نظرمن این مسئله در خود فیلم مورد نظر قرار می‌گیرد. همان طور که گفتی «جاکی» با «لوسی درآسمان» فرق می‌کند و هر دو از یک شخصیت واقعی حرف می‌زنند. اما در مقابل این آزادی وجود دارد که نقش را آن طور که مناسب می‌بینم بازی کنم، البته پس از توافق سر اصول الزام آور. اینجا شخصیت را نمی‌توان مثل شخصیت خیالی، به حرکت درآورد، اما آزادی بیان موقع حرف زدن یا انجام برخی کارها چرا. در ایفای نقش پایبند بودم به شکلی که به شخصیت خیانت نکنم، اما در انتخاب رفتارها مثلا ملزم نبودم. یک نمونه دیگر برایت بگویم: لهجه را یاد گرفتم و به آن وفادار ماندم اما گفت‌وگو همان نبود که در کتاب‌ها یا خاطرات درباره او یا جاکی منتشر شده است.
برخورد دیدگاه‌ها
*دو سال با یکی ازسرآمدترین هنرمندان سینمای امریکایی کار کردی. با کارگردان ترنس مالیک در «ترانه به ترانه». نظرت در باره این تجربه چیست؟
-شکی نیست او یکی از مهم‌ترین کارگردان‌های سینماست. ویژگی او تفکر و روش‌اش است. فیلم‌های سابق‌اش را تماشا کرده بودم و از آنها خوش‌ام آمد چون خیلی با فیلم‌هایی که می‌بینیم متفاوت‌اند. آثاراش در این باره نادراند. در قبول پیشنهادی که به من برای ایفای نقش روندا داد، تردید نکردم. حس کردم خوش شانس‌ام.
 
*رو به مسابقه اوسکار می‌رویم، تو برای نقش «قوی سیاه» در سال 2011 این جایزه را بردی. چه تغییراتی بعد ازآن در زندگی کاری‌ات اتفاق افتاد؟
*به صراحت می‌گویم. هیچ. هستند کسانی که دوست دارند بگویند جایزه مسیر زندگی‌شان را تغییر داد. و به او در کارش کمک کرده یا اصلا این کار را نکرده یا اینکه چقدر از آن احساس خوشبختی می‌کند. البته من خوشحالم که دقیقا به خاطر آن فیلم برنده اوسکار شدم، چون فیلم بسیارخوبی بود، اما کارم با همان ریتم ادامه یافت.
*آیا اوسکار تأثیری بر سطح پیشنهادهایی که به هنرپیشه می‌رسد، دارد؟
-نه لزوماً. اگر فیلم از نوع موفق تماشاگر پسند باشد، او را در چارچوب تکرار می‌اندازد. اما اگر برنده اوسکار شد او معمولا تأثیری بر انتخاب‌های آینده‌ یا نوع نقش‌هایی که به سمت‌اش می‌آیند، نمی‌گذارد.
*بعد از این تجربه، شروع به کارگردانی کردی و در ابتدای این سمت موقع فیلمبرداری «جین اسلحه کمری به دست آورد» با مشکلی روبه روشدی که منجر به تغییرات اساسی پس از شروع فیلمبرداری شد. ازآن تجربه چه به دست آوردی؟
-اتفاقی که افتاد می‌توانست در هر فیلمی بیافتد. داستان کهنه است و ارزش بازگویی ندارد. اما علت واقعی آن برخورد دیدگاه‌ها میان تهیه کننده و کارگردان لین رمزی بود که منجر به تغییر برخی هنرپیشه‌ها شد، چون اختلاف موجب تأخیردر فیلمبرداری شد و هنرپیشه‌ها با فیلم‌های دیگر در تماس بودند.
*اتفاقی که افتاد مانع از ادامه کارت به عنوان تهیه کننده نشد...
-البته نه. چون وقتی درسی را می‌آموزی، می‌تواند موجب به خطا نیافتادن تو بشود. این خبره است که هرکدام ما در زمینه کاری به آن نیاز داریم. نمی‌توان تصور کرد یکی از ما کارش را با موفقیت ادامه بدهد اگر همان خطاها را تکرار کند.
*آیا وارد شدن تو به عرصه تهیه کنندگی نوعی توسعه دادن حرفه سینمایی است یا علاقه به تولید فیلم‌هایی که دوست داری خودت انجام‌شان بدهی؟
-هم این هم آن. از طرفی ایمان دارم به اینکه کار تولید به من در داشتن نظم و انضباط در زندگی به عنوان یک سینماگر کمک می‌کند. چیزها شفاف‌تر می‌شوند وقتی که هنرپیشه از صرف قبول طرح‌ها دست بکشد و به مشارکت در اجرای آنها وارد بشود. از طرفی دیگر در این میان گاهی طرحی وجود داشته باشد که کسی جز تو پای تهیه کردن آن نمی‌ایستد، مگر اینکه نام تو پای آن نوشته شود... چرا که نه؟



تام هنکس درگفت‌وگو با « الشرق الاوسط»: در حرفه‌ای دلنشین مشغولم، اما امروز مهم‌ترین مسئله زندگی من نیست

تام هنکس درگفت‌وگو با « الشرق الاوسط»: در حرفه‌ای دلنشین مشغولم، اما امروز مهم‌ترین مسئله زندگی من نیست
TT

تام هنکس درگفت‌وگو با « الشرق الاوسط»: در حرفه‌ای دلنشین مشغولم، اما امروز مهم‌ترین مسئله زندگی من نیست

تام هنکس درگفت‌وگو با « الشرق الاوسط»: در حرفه‌ای دلنشین مشغولم، اما امروز مهم‌ترین مسئله زندگی من نیست

تام هنکس(64ساله) برای کسب اعتماد بخش بزرگی از تماشاگران تلاش کرد و در این کار موفق شد. مانند کاری که موجب جذب بسیار زیاد مخاطبان در انتخاب‌های موفق در اکثر نقش‌هایی که بازی کرده.
درشخصیت سینمایی‌اش نوعی سادگی ایفای نقش وجود دارد، صرف نظر از وضعیت آن در درون فیلم. اما این سادگی نتیجه بی ارتباط بودن با درون آن شخصیت یا ناکامی در تلفیق معانی آن به تبع نقش نیست که روی صفحه ظاهر می‌شود.
درظاهر او در فیلم «فارست گامپ» ( کاری از رابرت زمیکس، 1994) آدمی ساده‌لوح، در «انزوا» (Cast Away )خوش‍‌بینی است که به حکیمی تبدیل می‌شود(زمیکس2000)، جوانی خنده‌رو و مضحک در «بزرگ»(پنی مارشال1988) ظاهر می‌شود سپس آدمی بی گناه و پیچیده در ابهام در«جو علیه آتشفشان»(جان پاتریک استانلی1990). اگر به آن فیلم‌ها کارهای کاملاً عاطفی‌اش مانند « هربارمی‌گوییم خداحافظ»(موشی مزراحی1986) و «بی‌خوابی در سیاتل»(نورا افرون1993) مجموعه‌ای از نقش‌هایی که با موفقیت بازی کرده کامل می‌شود تا اولین موفقیت‌های سریع او که با فیلم «شلپ شلوپ »( Splash رن هوارد، 1984) شروع شد با قدرت به پیش برود.
تام هنکس در«فیلادلفیا» ساخته جاناتان دَمی، اولین آزمون حقیقی خود با دراما به معنای عمیق خود روبه روشد. ماجرایی که نه داستان عشق رمانتیک میان دو جوان است و نه وضعیت‌های خنده‌دار در کمدی دم دستی است. در این فیلم که ( با ضعف‌ها و نقطه قوت‌هایش) با استقبال وسیعی روبه رو شد، نقش وکیل مدافعی را بازی کرد که از کارش در یک موسسه اخراج شده بعد از اینکه مشخص می‌شود تمایلات همجنسگرایانه دارد. علیه مؤسسه اقامه دعوا می‌کند و از وکیل دیگری(دنزل واشنگتن) کمک می‌گیرد که در استقامت(از نظرحرفه‌ای و جنسی) معروف است.
درسال 1998 نقش اول «نجات سرباز رایان» را بازی کرد و این شروع همکاری او با استیون اسپیلبرگ بود که پس ازآن با هم چند کار مشترک تلویزیونی کردند. با اسپیلبرگ در فیلم‌های «اگر می‌توانی من را بگیر»(2002) و «ترمینال»(2004) نقش ایفا کرد و سپس برای بار چهارم در «پل جاسوس‌ها»(2015) به هم رسیدند. سال 2017 باز هم با هم دیدار کردند و اسپیلبرگ فیلم «پست» را ساخت.
همچنان بسیاری «اگه می‌تونی منو بگیر» را در کنار همه کارهایی که اسپیلبرگ با نقش اول تام هنکس کارگردانی کرده ترجیح می‌دهند، اما دومی فیلم‌های خوب ارائه داد و درآنها ایفای نقش چشم‌گیری کرد مانند؛ «راه سبز»(فرانک دارابونت1999) و «جاده تباهی»( تولید اسپیلبرگ اما سام مندس بود که سال 2002 کارگردانی آن را به عهده داشت).
 فیلم جدید هنکس «اخبار جهان»(News of the World) دومین همکاری او با کارگردان پل گرین‌گرس است. اولین همکاری آنها سال 2013 در «کاپیتان فلیپس» بود.
بخش زیادی از گفت‌وگوی ما –که به دلیل این شرایط- ازطریق «زوم» انجام شد پیرامون این فیلم جدید چرخید.
یک فیلم نادر
*بعد از «پست» این نقش دوم تو به عنوان روزنامه‌نگار هست(می‌خندیم) نه به معنای جدید و معاصر آن، «اخبار جهان» اما همان طور که در فیلم می‌بینیم، از شهری در غرب امریکای قدیم به شهری دیگری منتقل می‌شوی تا خبرها را بخوانی. نمی‌دانستم چنین حرفه‌ای وجود داشته. هیچ فیلم وسترنی پیش از این اشاره‌ای به این حرفه نکرده بود و من هرچه از این ژانر دم دست بود را تماشا کرده‌ام.
-بیشتر چیزهایی که در فیلم می‌بینی را نویسنده کتاب پاولت جایلز گذاشته و واقعاً افرادی بودند که بین شهرها و مناطق می‌چرخیدند تا اخبار منتشر شده در مطبوعات را درمقابل «چند سنت» بخوانند. اینها اصلاً اساس نسخه معاصر اینترنت و سوشیال مدیا بودند. سیر و سفرشان آنها را واقعاً در معرض خطرقرارمی‌داد. در این بخش فیلم حقیقتی واقعی را منعکس می‌کند که به قول تو قبلاً در هیچ فیلمی نیامده است.
* مسئله دختری که در کودکی ربوده می‌شود و به دست قبیله‌ای از ساکنان بومی تربیت می‌شود هست. در اینجا فیلم چقدر با واقعیت ارتباط دارد؟
-یک رابطه واقعی. براساس تاریخ حقیقی واقعاً تعدادی کودک توسط ساکنان اصلی ربوده می‌شدند و به دست آنها بزرگ شدند که برخی ازآنها ترجیح دادند به همان ربایندگان برگردند تا در کنف جامعه سفید بزرگ شوند. شگفت انگیز بود که چطور اغلب آنها بازگشت به آن قبایل را ترجیح می‌دادند به جای آنکه در جامعه مدرن غربی بمانند. وضعیت عبارت بود از فرهنگ و ضد فرهنگ و طبیعت و ضد طبیعت.
* حوادث در شمال ایالت تگزاس و پنج سال پس از جنگ داخلی امریکا اتفاق می‌افتند، اما آثار آن جنگ به نظر مانند شکاف‌هایی درجامعه می‌رسند. این تصور خاص من است یا فیلم هم دنبال این بود؟
-دقیقاً همین طور است. بله جنگ پنج سال قبل تمام شده، اما خاطراتش هنوز مانده. جنگ‌ها برای کسانی که تجربه می‌کنند بعد از پنج سال فراموش نمی‌شوند. براین اساس و با آنچه اکنون به تو گفتم، به نظرنمی‌رسد فیلم عبارت از ثبت تاریخی باشد. هدف این نبود اما باید از واقعیت نشأت می‌گرفت.
*مسائل دیگری هست که دراین فیلم با فیلم‌های وسترن دیگر متفاوتند. اینکه اولین فیلم وسترن توست...
-بدون شک. این روزها فیلم‌های وسترن زیادی وجود ندارد. تا جایی که این یک فیلم نادری است که ژانر آن به قفسه‌ها حواله شده. درمقابل فیلم‌های علمی-تخیلی بسیارند. تهیه چنین فیلم‌هایی یا فیلم‌های دیگر که در تاریخ جدید روی می‌دهند ساده است تا برگشتن به فیلم‌های اسب‌ها و تپانچه‌ها.
* این فیلم به تو فرصت داد سوار اسب بشوی و هفت‌تیر بکشی. تفاوتش با فیلم‌های قبلی موجب شد این را انتخاب کنی؟
-ازجهت تفاوتش با کارهای قبلی‌ام بله. این گوشه ذهنم بود اما اصل تفاوت فیلم با دیگر فیلم‌های وسترن است. واقعی‌تر است و درگیری با هفت‌تیر در نهایت اتفاق نمی‌افتد. البته اواسط فیلم یک درگیری اتفاق می‌افتد. مبارزه بزرگی که به آن عادت کردیم نیست.
*این دومین بار است که تو و پل گرین‌گرس پس از «کاپیتان فلیپس» به هم می‌رسید، کدام یک سناریو را به دیگری داد؟ آیا کارگردان به خاطر اینکه دوست داشت باز هم با هم همکاری کنید تو را انتخاب کرد؟
-برعکس. من بودم که او را انتخاب کردم. روشی که این طرح درآن متولد شد خیلی ساده بود. فیلمنامه و کتاب را خواندیم و گفتم ایده ممتازی است و می‌تواند فیلم خوبی بشود. برخی اخیراً از من می‌پرسند، آیا برای ساخت این فیلم با استیون(اسپیلبرگ) درتماس بودم. اما جواب نه است. چون اولین کسی که به فکرم رسید پل گرین‌گرس بود به این دلیل که اسپیلبرگ واقعا مشغول است و چنین طرحی قبل از تولید وقت زیادی از او می‌خواهد.
* پل گرین‌گرس و استیون اسپیلبرگ چه فرقی با هم دارند؟ به نظرت اگر اسپیلبرگ کارگردان فیلم بود چطور می‌شد؟
-سئوال خوبی است. اگر اسپیلبرگ کارگردان بود، فیلم متفاوتی از آب درمی‌آمد. اولین نقطه اختلاف اینکه پل با فیلم‌هایش از منظر آبژکتیو برخورد می‌کند و استیون از منظر سابژکتیو. همان طور که می‌دانی تفاوت بسیار است. در نتیجه این فیلم به طور کامل فرق می‌کرد اگر اسپیلبرگ کارگردان آن بود. نمی‌گویم بهتر یا بدتر، بلکه متفاوت.
باید اضافه کنم که این فیلم آماده فیلمبرداری نمی‌شد اگر دختر نوجوان هلنا زنگل را پیدا نمی‌کردیم... شاید اگر او نبود فیلم آماده نمی‌شد.
*چطور؟
-هلنا دختر 11 ساله است و ما باید منتظر می‌ماندیم تا به سن سیزده سالگی برسد. و البته استعداد ذاتی دارد. وقتی کارگردان چیزی از او می‌خواست بی هیچ درنگی و فوری و خیلی راحت آن خواسته را برآورده می‌کرد. نقش را طوری بازی کرد که انگار سال 1870 زندگی می‌کند.
مسائل مهم
*جزء شرط‌های کار این بود که دختر کوچک نابازیگر باشد؟
-این مسئله را چند ماه پیش از شروع فیلمبرداری بررسی کردیم. پل گرین‌گرس و من به این نتیجه رسیدیم که باید دنبال دختری بگردیم که تجربه بازیگری نداشته باشد. همین طور تصمیم گرفتیم کار ساخت فیلم پیش از پیداکردن دختر شروع نمی‌شود. بعد از اینکه کارگردان او را پیدا کرد و دوباره او را دیدیم به نظرم رسید چیزی دارد که مناسب شخصیتی است که نقشش را ایفا می‌کند. آلمانی تبار است و بخش زیادی از نقشش صامت است. مدتی طولانی پیش از فیلمبرداری او را ندیدم، نکته جالب توجه اینکه به اندازه کافی از فیلمبرداری سردرمی‌آورد. خیلی برایش عجیب و غریب نبود. آن قدر که به طور رها و بی مقدمه به شخصیت می‌پرداخت فکرنمی‌کرد. این موجب جذب من به بازی او شد.
*یکی از نوه‌های تو در همین سن و سال است... تو پدر خوبی هستی؟
- به کسی که ادعا می‌کند پدر خوبی است یا پدر خوبی نیست اعتماد نمی‌کنم. باید از بچه‌ها پرسید. اما به طور شخصی می‌توانم بگویم من بزرگ‌ترین پدر بزرگ دنیام(می‌خندد) یا شاید چیزی از مسئله نمی‌دانم. اما آنچه می‌دانم این است که هرچه فرصت می‌کنم با او می‌گذرانم. بهترین کاری که می‌توانی بکنی اینکه بنشینی و از دور مراقبش باشی. نوه بزرگم نه ساله است و به نظرم زندگی‌اش پربارتر و غنی‌تر از زندگی که من داشتم باشد. دوست دارم کنار آنها روی میز شام بنشینم و از ظرف‌های‌شان غذا بقاپم(می‌خندد).
*تو الآن در سن شصت و چهارسالگی هستی...
-ممنون که یادآوری کردی(می‌خندد)
*امروز چه مسائلی در زندگی تو از بقیه چیزها مهم‌ترند؟
-درحال حاضر مسئله مهم برای من این است که با افرادی که دوست دارم ارتباط داشته باشم و لحظه‌هایی که دوباره متولد نمی‌شوند. در حرفه‌ای عالی و دلنشین مشغولم که به من احساس خوشبختی زیادی می‌بخشد، اما امروز مهم‌ترین مسئله زندگی من نیست. احساس می‌کنم وقتی به سمت کار می‌روم روزهایی را که مرا با کسانی که دوست دارم گردهم می‌آورد از دست می‌دهم. این احساس را قبلاً تجربه نکرده بودم. پس از پایان هر فیلمی که درآن نقش بازی کرده‌ام احساس راحتی زیادی می‌کنم. این با وجود عشق و علاقه‌ام به هنرپیشگی و جاهایی است که فیلم‌ها به من می‌بخشند و ماجراجویی‌های براساس طبیعت هرفیلم ازسرمی‌گذرانم.
*شخصیت تو در فیلم «اخبار جهان» به نظر ساده می‌آید، اما چیزهای زیادی در درون می‌گذرند. چطور با احساساتت در مقابل دختر و شخصیت‌های دیگر تعامل کردی؟
-این درنتیجه احساساتی می‌آید که هنرپیشه در برابر داستان و شخصیت‌هایی که با آنها روبه رومی‌شود درخود ذخیره می‌کند. همه اینها در رمان پاولت جایلز وجود دارند. (کارگردان) پل روی سناریو کار کرد و به آن بعدی اضافه کرد به طوری که سفر در اوج حوادثی  صورت می‌گیرد که میان حرکت بدنی و آنچه در درون به موازات آن اتفاق می‌افتد درمی‌آمیزد، چون حادثه معمولاً بر بدن و روح اثرمی‌گذراد. برای من مفاهیم زیادی وجود داشت که فیلم و داستانش داشتند. نه فقط موضع کاپیتان کِد نسبت به دختر، بلکه تصمیم او برای کنار زدن فکر رها کردن او در نزدیک‌ترین شهر و دفاع از آن و تلاش برای رساندن او به یکی از بستگانش(خواهر مادر مرحومش).
*آنجا هم تصمیم دیگری گرفت...
-دقیقاً. تصمیم گرفت نمی‌خواهد او را رها کند. خاله دختر همدل بود اما شوهرش به دنبال نیروی کاری بود که با او در مزرعه کار کند نه بیشتر.
*مهم این است که می‌بینیم توی فیلم تصمیم گرفتی به همان جایی که دختر را گذاشتی برگردی و نجاتش بدهی پیش از آنکه او را بسته به ستونی در باغ ببینی. تصمیمت را گرفتی پیش از آنکه این وضعیت را ببینی.
-درست است. به خانه متروک برگشت و به اطراف آن نگاه کرد و تصمیم گرفت که زندگی‌اش در سال‌های اخیر تغییرکرده. فراموش نکن که او خیلی زود در فیلم می‌گوید، او کنار گروهی که درآن جنگ داخلی شکست خوردند ایستاد و زنش را از دست داد و باورهایش بعد از آن تغییر کردند. همین طور او مشغول کاری است که سعی می‌کند فاصله‌ها را کم کند.
مردمی که می‌آیند تا به اخباری که از مطبوعات می‌خواند گوش کنند همان مخاطبانی هستند که بعداً به رادیو گوش می‌دهند و سپس دور تلویزیون حلقه می‌زنند. بخش خبری تا به امروز مردم را دور خود جمع می‌کنند. او دوست داشت در این میدان اثرگذار باشد.