انقلاب حقیقی... کندن از عقلانیت‌های کهن

نه تنها سامان سیاسی بلکه نظام فکری کهن عربی به پایان رسیده است

انقلاب حقیقی... کندن از عقلانیت‌های کهن
TT

انقلاب حقیقی... کندن از عقلانیت‌های کهن

انقلاب حقیقی... کندن از عقلانیت‌های کهن

این روزها سخن از ضرورت متلاشی کردن«هیئت تحریر الشام» یا «النصره» یا «القاعده» سابق می‌رود. به نظرمن همه تکفیری‌های تاریکی پسند را بدون استثنا باید متلاشی کرد؛ چرا که آنها خطری ویرانگر برای وحدت سرزمین‌ها و مردم دارند. باید بدانیم که روش متلاشی ساختن یکی از مدرن‌ترین روش‌های فکری و فلسفی در اندیشه غربی است. به طور کلی، وقتی از کلمه متلاشی ساختن به عنوان یک لفظ به زبان می‌آوریم، مردم دچار دلهره و چندش می‌شوند. اما برادران اندکی صبر! این نتیجه فهمی نادرست از یکی از مهم‌ترین اصطلاحات تاریخ فلسفه معاصر است. اولین کسی که آن را اختراع کرد هایدگر بود پیش از آنکه ژاک دریدا آن را ببرد و ازآن خود کند به گونه‌ای که مردم خیال می‌کردند واژه اوست و مخترع اصلی را به طور کامل از یاد بردند. الحق و الانصاف او در دیداری که با او در دفترکار دانشگاهی‌اش در خیابان راسپای پاریس داشتم به این مسئله اعتراف کرد. آن روز دوست‌تان جهادی خشنی بود که آماده هر نوع جانفشانی بود. به هرحال هایدگر فیلسوفی بزرگ بود برخلاف دریدا که می‌توان او در بهترین حالت فیلسوف میان وزن دید. فیلسوفی وراج و بسیاری اوقات ملال آور. اما برخی جرقه‌ها و درخشش‌ها و چشمه‌ها داشت. نباید بیش از اندازه او را کوچک بگیریم. روشن است که تنها فیلسوفان بزرگ‌اند که می‌توانند واژه‌های بزرگ اختراع کنند که تاریخ اندیشه را روشن می‌کنند و قلب سیاهی را می‌شکافند. یک اصطلاح گاهی جهانی را پیش چشم‌ات روشن می‌کند. ریشه اصطلاح به نیچه استاد هایدگر و دریدا هر دو، برمی‌گردد. روشن است که او بدون گرفتن چکش برای شکستن بت‌ها فلسفه بافی نمی‌کرد: باورهای دگماتیک متحجری که از گذشته همچنین شخصیت‌های تاریخی که مردم بزرگ می‌دارند و بی هیچ جدلی تسلیم آنها می‌شوند، به ارث رسیده.( میان پرانتز: من در همین لحظه ناچارم عزیزترین شخص برای خودم را نابود کنم، پدرم که شیخی اهل تاریکی بود برعکس عموی بزرگ‌ام شیخ محمد). بلکه می‌توان گفت رگ و ریشه اصطلاح به زمانی پیش تر از نیچه بازمی‌گردد. به زمان دکارت پایه‌گذار فلسفه نو. واضح است که پس از متجلی شدن حقیقت همچون خورشید بر او گفت:« به همین دلیل تصمیم گرفتم همه اندیشه‌های سابقم را نابود کنم». او واژه متلاشی کردن را به کارنمی‌برد بلکه از نابود کردن استفاده می‌کند!
این بسیار خطرناک‌تر است. منظور او این بود که پس از رسیدن به سن رشد و رسیدن به حقیقت و روش درست، تصمیم گرفت دست از همه افکاری که به ارث برده خلاص شود، افکاری که در خانه و مدرسه و کلیسا و فرقه به او آموزش داده‌ بودند. در این حالت دست به بزرگ‌ترین انقلاب علیه افکار کهنه خود زد که در دوران او حاکم بودند و آنها را مانند همه هم نسلان‌اش با شیرکودکی نوشیده بود. اینگونه بود که موفق شده فلسفه جدید را پایه‌گذاری کند که غرب را به سوی پیشرفت و خردورزی و چیرگی بر طبیعت رهنمون شد. این بدین معناست که هیچ پایه گذاری بدون متلاشی کردن روی نمی‌دهد، هیچ آبادانی بدون تخریب وجود ندارد، هیچ آغازی نو بدون سبک کردن بار متراکم‌ها صورت نمی‌گیرد. اینگونه بود که غرب از دوره رنسانس و تا به امروز با شتاب به پیش می‌رود. هربار تاریکی جدیدی آن را می‌پوشاند، متفکری ظهور می‌کرد تا لایه‌های انباشته را کنار بزند و تاریکی را تار و مار کند. فرق اساسی میان جهان غرب و جهان اسلام اینجا نهفته است جایی که جمود میراثی تا ابد الدهر حاکم شده است. اما متلاشی سازی بزرگ البته لاهوت مسیحی تکفیری کهنه را فراگرفت. نبرد حقیقی میان یاوران کهنه و یاوران جدید اینجا روی داد. نبردی که تاریخ غرب را به دوبخش قبل و بعد خود تقسیم کرد. اگر فیلسوفان روشنگری در آن پیروز نمی‌شدند، موفق به بیرون رفتن از قرون وسطای مسیحی نمی‌شدند و تمدن مدنی جدید پایه گذاری نمی‌کردند. اگر حزب فلاسفه بر حزب تندرو «اخوان المسیحیین» پیروز نمی‌شدند، نمی‌توانستند از تعصبات فرقه‌ای که آنها را تکه پاره کرده بود، عبور کنند و حکومت مدنی نوینی شکل نمی‌گرفت که میان شهروندان از همه بخش‌های جامعه جدای از ریشه نژادی و دینی تفاوتی قایل نبود. اگر اعلامیه حقوق بشر و شهروند بر عقاید کهنه کلیسایی پیروز نمی‌شد، اروپا کابوس قرن‌های تاریکی و جنگ‌های مذهبی را خود نمی‌تکاند. اینگونه شاهدیم که متلاشی سازی کارکرد سترگ آزاد سازی در تاریخ دارد. اگر می‌توانید معنای منفی آن را سریع فراموش کنید، به خصوص در این شرایط دشوار. متلاشی سازی فلسفی اگر موفقیت آمیز اتفاق افتاد، می‌تواند انرژی‌های نهفته و اراده‌های محبوس را رها کند. متلاشی سازی تو را از مرحله گذشته به مرحله آینده می‌برد، از مرحله جمود و زنگ‌زدگی به مرحله رهایی و نوآوری می‌رساند. نمی‌توانیم به مرحله مدرنیزم منتقل شویم پیش از آنکه مرحله میراثی را متلاشی کرده باشیم. می‌خواستم بگویم که روشمندی متلاشی سازی همچنین بر روابط عاشقانه هم منطبق می‌شود. نمی‌توان از عشق سابق به عشقی دیگر منتقل شد پیش از آنکه برهنگی عشق سابق را در حافظه متلاشی کرده باشی تا آرام آرام رنگ ببازد. دراین صورت آماده‌ای تا خود را به تمامی بر عروس جدید «بیافکنی». حالا روش متلاشی سازی را فهمیدید؟ آیا متوجه معنای بریدن روانشناختی شدید؟ آیا فایده «خیانت‌ها»ی خلاقانه را درک کردید؟ خدایا به اندازه کافی توضیح دادم و اعماق شرورم را رسوا کردم و حرف زیاده دیگری نماند...
اکنون این پرسش را پیش می‌کشیم: ما به عنوان عرب و مسلمان با این جنبش بزرگ که دوران جدید را پایه‌گذاری کرد، چه نسبتی داریم؟ منظور من جنبش متلاشی سازی فلسفی یقینیات میراثی و فتواهای تکفیری است که زمان آنها سپری شده ولی با این حال محکم برسینه‌های ما نشسته و کنترل گردن‌های ما را دارند و مردم ما را نابود می‌کنند. هزاران یقینی باستانی که مانند کوه رسوخ یافته که در سال‌های آینده متلاشی می‌شوند و نابود تا جای آنها را حقایق تاریخی جوشیده از زیر آوار قرن‌ها بگیرند. همه شعارهای «دوران ایدئولوژیک عربی» همچنین «دوران الهیات عربی» بیرون از دایره مانده‌اند. آقایان نه فقط نظام سیاسی بلکه نظام قدیم اندیشه عربی هم به پایان رسید. دیوارها و سقف‌هایش از هر سمت شکاف برمی‌دارند. این نظامی که به مدت هزار سال –یعنی از زمان دوران انحطاط سلجوقیان و مملوکیان و عثمانی‌ها- برعرب‌ها فرمان راند، اکنون وارد مرحله احتضار شده است. اما پیش از کشیدن آخرین نفس با تمام قوا به همه جا خواهد کوبید. و این به معنای ظهور جنبش‌های جهادی است که در سال‌های اخیر همچون آتشفشان منفجر شدند.
درپایان باید بگویم از نظر درد متلاشی شدن و به گفته هگل«و دردهای جدایی» گسست میراثی دست کمی از خطرناکی جدایی در عشق ندارد. اما ناچار از ناگزیریم. نگاه کنید برنامه جدایی آنها از اصول مسیحیت چه درد زایمان‌های هولناک و خون ریزی داخلی تند برآنها تحمیل کرد. تقریبا در کار انتقال و جدایی جان‌ها را به لب رساند. آسان نیست از شخصیت میراثی‌ات که در اعماق اعماقت ریشه دوانده جدا بشوی. اما این است هزینه مدرنیته: مهریه‌اش گران است. به همین دلیل شما و خودم را نصیحت می‌کنم، اگر در مرحله بعد جدایی یا تقسیم اتفاق  افتاد خیلی نهراسید. چیزی نیست جز مرحله‌ای گذرا که راه را برای مرحله ترکیب یا یکپارچگی بعدی آماده می‌سازد براساسی درست و متین. پس از لحظه تاریکی چیزی جز روشنگری نیست. تنها این می‌تواند همه ما را در آغوش بگیرد و همه ما را در پروژه روبه آینده بزرگ درآمیزد که از فرقه‌ها و تقسیم بندی‌هایی که می‌رود تا ما را نابود کنند، فراتر می‌رود.
باید اضافه کنم ما عرب‌ها دوران حیرت‌های بزرگ و ولوله‌های گیج کننده خردها را تجربه می‌کنیم. درچنین فضایی همه چیز درهم و برهم می‌شود و قطب نما از دست می‌رود و مردم راه گم می‌کنند. همه به شکل آشوبناک به سمت‌های مختلف می‌روند بی هیچ افقی یا روزنه رهایی. کسی نمی‌داند به کجا و چطور برود. می‌خواهم بگویم هیچ کسی به کسی دیگر و نه هیچ چیز اعتماد ندارد. همه راه‌ها آزمایش‌ خود را پس داده‌اند بی نتیجه. در نتیجه، مسئله اصلا شوخی بردار نیست. داستان بسیار بزرگ‌تر از آن چیزی است که ما تصور می‌کنیم. چه کسی مسئول تشخیص وضعیت بی ثبات و پیدا کردن راه حل‌هاست؟ برخلاف توهم ما سیاست‌مدار نیست، بلکه مردان فرهنگ‌اند. همه ملت‌هایی که این شرایط پیچیده را از سرگذرانده‌اند، توسط فیلسوفان بزرگ نجات یافتند نه به وسیله سیاست‌مداران. نوبت نقش سیاسی بعد ازآن می‌رسد. اما پیش از آن باید راه را آماده کرد و افق بسته را گشود...
سئوالی که اینجا مطرح می‌شود این است: سرآمدان عرب و اسلام کجایند؟ آیا امت عرب نازا شده است؟ چرا یک متفکر همچون دکارت و اسپینوزا و کانت و هگل و نیچه و مارکس و... پیدا نمی‌شود؟



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.