این روزها سخن از ضرورت متلاشی کردن«هیئت تحریر الشام» یا «النصره» یا «القاعده» سابق میرود. به نظرمن همه تکفیریهای تاریکی پسند را بدون استثنا باید متلاشی کرد؛ چرا که آنها خطری ویرانگر برای وحدت سرزمینها و مردم دارند. باید بدانیم که روش متلاشی ساختن یکی از مدرنترین روشهای فکری و فلسفی در اندیشه غربی است. به طور کلی، وقتی از کلمه متلاشی ساختن به عنوان یک لفظ به زبان میآوریم، مردم دچار دلهره و چندش میشوند. اما برادران اندکی صبر! این نتیجه فهمی نادرست از یکی از مهمترین اصطلاحات تاریخ فلسفه معاصر است. اولین کسی که آن را اختراع کرد هایدگر بود پیش از آنکه ژاک دریدا آن را ببرد و ازآن خود کند به گونهای که مردم خیال میکردند واژه اوست و مخترع اصلی را به طور کامل از یاد بردند. الحق و الانصاف او در دیداری که با او در دفترکار دانشگاهیاش در خیابان راسپای پاریس داشتم به این مسئله اعتراف کرد. آن روز دوستتان جهادی خشنی بود که آماده هر نوع جانفشانی بود. به هرحال هایدگر فیلسوفی بزرگ بود برخلاف دریدا که میتوان او در بهترین حالت فیلسوف میان وزن دید. فیلسوفی وراج و بسیاری اوقات ملال آور. اما برخی جرقهها و درخششها و چشمهها داشت. نباید بیش از اندازه او را کوچک بگیریم. روشن است که تنها فیلسوفان بزرگاند که میتوانند واژههای بزرگ اختراع کنند که تاریخ اندیشه را روشن میکنند و قلب سیاهی را میشکافند. یک اصطلاح گاهی جهانی را پیش چشمات روشن میکند. ریشه اصطلاح به نیچه استاد هایدگر و دریدا هر دو، برمیگردد. روشن است که او بدون گرفتن چکش برای شکستن بتها فلسفه بافی نمیکرد: باورهای دگماتیک متحجری که از گذشته همچنین شخصیتهای تاریخی که مردم بزرگ میدارند و بی هیچ جدلی تسلیم آنها میشوند، به ارث رسیده.( میان پرانتز: من در همین لحظه ناچارم عزیزترین شخص برای خودم را نابود کنم، پدرم که شیخی اهل تاریکی بود برعکس عموی بزرگام شیخ محمد). بلکه میتوان گفت رگ و ریشه اصطلاح به زمانی پیش تر از نیچه بازمیگردد. به زمان دکارت پایهگذار فلسفه نو. واضح است که پس از متجلی شدن حقیقت همچون خورشید بر او گفت:« به همین دلیل تصمیم گرفتم همه اندیشههای سابقم را نابود کنم». او واژه متلاشی کردن را به کارنمیبرد بلکه از نابود کردن استفاده میکند!
این بسیار خطرناکتر است. منظور او این بود که پس از رسیدن به سن رشد و رسیدن به حقیقت و روش درست، تصمیم گرفت دست از همه افکاری که به ارث برده خلاص شود، افکاری که در خانه و مدرسه و کلیسا و فرقه به او آموزش داده بودند. در این حالت دست به بزرگترین انقلاب علیه افکار کهنه خود زد که در دوران او حاکم بودند و آنها را مانند همه هم نسلاناش با شیرکودکی نوشیده بود. اینگونه بود که موفق شده فلسفه جدید را پایهگذاری کند که غرب را به سوی پیشرفت و خردورزی و چیرگی بر طبیعت رهنمون شد. این بدین معناست که هیچ پایه گذاری بدون متلاشی کردن روی نمیدهد، هیچ آبادانی بدون تخریب وجود ندارد، هیچ آغازی نو بدون سبک کردن بار متراکمها صورت نمیگیرد. اینگونه بود که غرب از دوره رنسانس و تا به امروز با شتاب به پیش میرود. هربار تاریکی جدیدی آن را میپوشاند، متفکری ظهور میکرد تا لایههای انباشته را کنار بزند و تاریکی را تار و مار کند. فرق اساسی میان جهان غرب و جهان اسلام اینجا نهفته است جایی که جمود میراثی تا ابد الدهر حاکم شده است. اما متلاشی سازی بزرگ البته لاهوت مسیحی تکفیری کهنه را فراگرفت. نبرد حقیقی میان یاوران کهنه و یاوران جدید اینجا روی داد. نبردی که تاریخ غرب را به دوبخش قبل و بعد خود تقسیم کرد. اگر فیلسوفان روشنگری در آن پیروز نمیشدند، موفق به بیرون رفتن از قرون وسطای مسیحی نمیشدند و تمدن مدنی جدید پایه گذاری نمیکردند. اگر حزب فلاسفه بر حزب تندرو «اخوان المسیحیین» پیروز نمیشدند، نمیتوانستند از تعصبات فرقهای که آنها را تکه پاره کرده بود، عبور کنند و حکومت مدنی نوینی شکل نمیگرفت که میان شهروندان از همه بخشهای جامعه جدای از ریشه نژادی و دینی تفاوتی قایل نبود. اگر اعلامیه حقوق بشر و شهروند بر عقاید کهنه کلیسایی پیروز نمیشد، اروپا کابوس قرنهای تاریکی و جنگهای مذهبی را خود نمیتکاند. اینگونه شاهدیم که متلاشی سازی کارکرد سترگ آزاد سازی در تاریخ دارد. اگر میتوانید معنای منفی آن را سریع فراموش کنید، به خصوص در این شرایط دشوار. متلاشی سازی فلسفی اگر موفقیت آمیز اتفاق افتاد، میتواند انرژیهای نهفته و ارادههای محبوس را رها کند. متلاشی سازی تو را از مرحله گذشته به مرحله آینده میبرد، از مرحله جمود و زنگزدگی به مرحله رهایی و نوآوری میرساند. نمیتوانیم به مرحله مدرنیزم منتقل شویم پیش از آنکه مرحله میراثی را متلاشی کرده باشیم. میخواستم بگویم که روشمندی متلاشی سازی همچنین بر روابط عاشقانه هم منطبق میشود. نمیتوان از عشق سابق به عشقی دیگر منتقل شد پیش از آنکه برهنگی عشق سابق را در حافظه متلاشی کرده باشی تا آرام آرام رنگ ببازد. دراین صورت آمادهای تا خود را به تمامی بر عروس جدید «بیافکنی». حالا روش متلاشی سازی را فهمیدید؟ آیا متوجه معنای بریدن روانشناختی شدید؟ آیا فایده «خیانتها»ی خلاقانه را درک کردید؟ خدایا به اندازه کافی توضیح دادم و اعماق شرورم را رسوا کردم و حرف زیاده دیگری نماند...
اکنون این پرسش را پیش میکشیم: ما به عنوان عرب و مسلمان با این جنبش بزرگ که دوران جدید را پایهگذاری کرد، چه نسبتی داریم؟ منظور من جنبش متلاشی سازی فلسفی یقینیات میراثی و فتواهای تکفیری است که زمان آنها سپری شده ولی با این حال محکم برسینههای ما نشسته و کنترل گردنهای ما را دارند و مردم ما را نابود میکنند. هزاران یقینی باستانی که مانند کوه رسوخ یافته که در سالهای آینده متلاشی میشوند و نابود تا جای آنها را حقایق تاریخی جوشیده از زیر آوار قرنها بگیرند. همه شعارهای «دوران ایدئولوژیک عربی» همچنین «دوران الهیات عربی» بیرون از دایره ماندهاند. آقایان نه فقط نظام سیاسی بلکه نظام قدیم اندیشه عربی هم به پایان رسید. دیوارها و سقفهایش از هر سمت شکاف برمیدارند. این نظامی که به مدت هزار سال –یعنی از زمان دوران انحطاط سلجوقیان و مملوکیان و عثمانیها- برعربها فرمان راند، اکنون وارد مرحله احتضار شده است. اما پیش از کشیدن آخرین نفس با تمام قوا به همه جا خواهد کوبید. و این به معنای ظهور جنبشهای جهادی است که در سالهای اخیر همچون آتشفشان منفجر شدند.
درپایان باید بگویم از نظر درد متلاشی شدن و به گفته هگل«و دردهای جدایی» گسست میراثی دست کمی از خطرناکی جدایی در عشق ندارد. اما ناچار از ناگزیریم. نگاه کنید برنامه جدایی آنها از اصول مسیحیت چه درد زایمانهای هولناک و خون ریزی داخلی تند برآنها تحمیل کرد. تقریبا در کار انتقال و جدایی جانها را به لب رساند. آسان نیست از شخصیت میراثیات که در اعماق اعماقت ریشه دوانده جدا بشوی. اما این است هزینه مدرنیته: مهریهاش گران است. به همین دلیل شما و خودم را نصیحت میکنم، اگر در مرحله بعد جدایی یا تقسیم اتفاق افتاد خیلی نهراسید. چیزی نیست جز مرحلهای گذرا که راه را برای مرحله ترکیب یا یکپارچگی بعدی آماده میسازد براساسی درست و متین. پس از لحظه تاریکی چیزی جز روشنگری نیست. تنها این میتواند همه ما را در آغوش بگیرد و همه ما را در پروژه روبه آینده بزرگ درآمیزد که از فرقهها و تقسیم بندیهایی که میرود تا ما را نابود کنند، فراتر میرود.
باید اضافه کنم ما عربها دوران حیرتهای بزرگ و ولولههای گیج کننده خردها را تجربه میکنیم. درچنین فضایی همه چیز درهم و برهم میشود و قطب نما از دست میرود و مردم راه گم میکنند. همه به شکل آشوبناک به سمتهای مختلف میروند بی هیچ افقی یا روزنه رهایی. کسی نمیداند به کجا و چطور برود. میخواهم بگویم هیچ کسی به کسی دیگر و نه هیچ چیز اعتماد ندارد. همه راهها آزمایش خود را پس دادهاند بی نتیجه. در نتیجه، مسئله اصلا شوخی بردار نیست. داستان بسیار بزرگتر از آن چیزی است که ما تصور میکنیم. چه کسی مسئول تشخیص وضعیت بی ثبات و پیدا کردن راه حلهاست؟ برخلاف توهم ما سیاستمدار نیست، بلکه مردان فرهنگاند. همه ملتهایی که این شرایط پیچیده را از سرگذراندهاند، توسط فیلسوفان بزرگ نجات یافتند نه به وسیله سیاستمداران. نوبت نقش سیاسی بعد ازآن میرسد. اما پیش از آن باید راه را آماده کرد و افق بسته را گشود...
سئوالی که اینجا مطرح میشود این است: سرآمدان عرب و اسلام کجایند؟ آیا امت عرب نازا شده است؟ چرا یک متفکر همچون دکارت و اسپینوزا و کانت و هگل و نیچه و مارکس و... پیدا نمیشود؟
انقلاب حقیقی... کندن از عقلانیتهای کهن
نه تنها سامان سیاسی بلکه نظام فکری کهن عربی به پایان رسیده است
انقلاب حقیقی... کندن از عقلانیتهای کهن
لم تشترك بعد
انشئ حساباً خاصاً بك لتحصل على أخبار مخصصة لك ولتتمتع بخاصية حفظ المقالات وتتلقى نشراتنا البريدية المتنوعة