​جهان عرب چه می‌خواند؟

​جهان عرب چه می‌خواند؟
TT

​جهان عرب چه می‌خواند؟

​جهان عرب چه می‌خواند؟

موضوع مطالعه نویسندگان مصری در سال 2019 علاوه برترجمه‌های ادبی و شعر، طیفی از رمان و نمایشنامه و فلسفه و قصه و کتاب‌های فکری را دربرمی‌گیرد.
-بهیج اسماعیل:« میان شعر و ادب و علم و فلسفه زندگی می‌کنم.
 در حال نوشتن رمان «الذئب/گرگ» مجموعه کتاب‌های ارزشمندی خواندم. کتاب «الاسرار/ رازها» نوشته «دیباج شپرا» که در اصل پزشکی هندی تبار ساکن لندن است. نویسنده دراین کتاب پانصد صفحه‌ای سه محور مهم را بررسی می‌کند«من کیستم؟»، «از کجا آمده‌ام؟» و سوم و آخر با عنوان «من چرا اینجا هستم؟». سخن گفتن از این کتاب دشوار است اما بسیار صریح و هولناک به سه پرسش مهم من جواب داد.
در کنار خواندن نمایشنامه‌های شاعرانه صلاح عبدالصبور، کتاب « شهریار» ماکیاولی را هم خواندم.
کتاب «عجیب‌تر از خیال» نوشته راجی عنایت را خواندم و از داستان زندگی سلامه موسی و آخرین روزهای می زیاد در مصر لذت بردم. در زمینه فلسفه پنج اثر از دکتر زکریا ابراهیم استاد مشهور فلسفه خواندم از جمله «مشکل انسان»، «مشکل عشق»... به نظرم کسی که فرهیختگی را دوست دارد باید آثار دکترزکریا ابراهیم را بخواند.
-مصطفی نصر:
«کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد»

از کتاب نوسینده فقید علی ابوشادی «سینما و سیاست» خوشم آمد و خودم را سرزنش کردم چرا زودتر نخوانده بودم. او بین سیاست و سینما پل می‌زند به خصوص در زمان انورسادات که چراغ سبز به برخی سینماگران داده شد تا به عبدالناصر و دوره‌اش حمله کنند که با فیلم الکرنک شروع شد. فیلمی که از رمان نجیب محفوظ اقتباس شده بود.
از رمان عمرو کمال حموده با عنوان «سکر اسود/شکرسیاه» خوشم آمد. نویسنده دانش کم نظیرش درباره راه‌های تجارت جهانی درصنایع شکر را خوب به کاربرده. نویسنده از رابطه نزدیکی که مردان سرمایه داشته بهره برده و برای خواننده پرده از روی درگیری‌ها و رسوایی‌هاشان برمی‌دارد که برای اولین بار می‌شنود. اکنون رمان «کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد» مارکز را در دست دارم. به یاد درگذشت صالح علمانی که این رمان را از اسپانیایی به عربی ترجمه کرد. قصد دارم بقیه رمان‌های مارکز را بخوانم که صالح علمانی ترجمه کرد.
-اشرف العوضی:
از العقاد تا آسیا

مطالعه به کاری برنامه ریزی شده تبدیل شده است چون وقت چندانی برای مطالعه همه چیز که به دست‌مان می‌رسد نداریم. چون مشغول نوشتن رمانی درباره دهه بیست قرن پیش هستم، بیشترین مطالعه‌ام در همین راستا بوده. منابع تاریخی و خاطرات شخصی و مصاحبه‌های کسانی که درآن دوره زیسته‌اند. نسخه منحصر به فردی از کتاب «من» نوشته عباس محمود العقاد، نویسنده چیره دست و سرآمد به دستم رسید. این نسخه از چاپ اول «یک زندگی نوشت کاملا ویژه» است که به نظرم مهم‌ترین نوشته در این زمینه در قرن بیستم است.
چون عاشق آسیا هستم و همیشه به آنجا سفرمی‌کنم، داستان «سنگاپور خاطرات لی کوان یو» را دردست دارم که نخست وزیر اسبق سنگاپور راوی آن است. اوماجرای این شهر بی نظیر را می‌گوید که چطور به کشور کوچکی تبدیل شد. کشوری که اکنون ضرب المثل پایبندی و احترام به قانون و عدل شده است.
پنج رمان از محمد المنسی قندیل خواندم؛ «انکسار الروح/شکستن جان»، «قمر علی سمرقند/مهتابی بر سمرقند»،«یوم غائم فی البر الغربی/روزی ابری در صحرای غربی»، «انا عشقت/ من عاشق شدم» و اکنون رمان «کتیبة سوداء/ گردان سیاه» را در دست دارم.
کتاب «فلاح مصری فی بلاد الفرنجه/کشاورزی مصری در سرزمین فرنگ» نوشته خیری شبلی را خواندم. مجموعه کامل کارهای محمد السنباطی را دوباره خواندم چون امیدی به بازگشت اوج ادبیات والا نیست. از مطالعه دو جلد دایرة المعارف «هزار ویک شب» یا «شب‌های عربی» نوشته «اورلیش مارزوف و ریچارد فن لون» با ترجمه السید امام لذت بردم.
«هیپی» آخرین رمان «پائولو کوئیلو» را خواندم. همین طور رمان «همسر مکزیکی» ایمان یحیی را خواندم چون اولا عاشق یوسف ادریسم دوم رمان بسیار قوی بود. همچنین با خواندن رمان «طقس/حس و حال/آیین» نوشته امیرتاج السر لذت بردم.
نویسندگان خلیجی:
کتاب‌های اندیشه و بازگشت به تاریخ

دکتر نادر کاظم:
«راه‌های ابریشم»
شاید امسال در زندگی من سال مطالعه بود، ده‌ها کتاب خواندم اما به پیشنهاد 5 کتاب بسنده می‌کنم؛ کتاب اول «عرب‌ها» نوشته جهانگرد بریتانیایی تیم مکینتاش- سمیث است. در این کتاب تیم سعی می‌کند تاریخ عرب از سال 853 پیش از میلاد تا سال 2018 پس از میلاد را بنویسد.
کتاب دوم «راه ابریشم... تاریخ نوین جهان» نوشته پیتر فرانکوبان است. فرانکوبان قرائتی متفاوت و غنی از تاریخ جهان عرضه می‌کند با تتبع دقیق تاریخی راه‌هایی که غرب و شرق را به هم متصل کردند و شاهد ظهور و تأثیر متقابل تمدن‌ها و ادیان بزرگ درجهان بوده‌اند؛ هندوئیزم، بودیسم، یهود، مسیحیت و اسلام.
کتاب سوم « انسان خردمند... تاریخ مختصر نوع بشر» نوشته یوال نوح هراری است. این کتاب بسیار عالی، داستان انسان خردمند را با همه پیوندهای بیولوژیک و اقتصادی و اجتماعی و زیست محیطی و روانی و سیاسی تا به هندسه توارث و بیوتکنولوژی نشان می‌دهد. کتاب برای اولین بار سال 2011 به زبان عبری منتشر شد و سال 2014 به انگلیسی ترجمه شد و بعد هم به 45 زبان زنده جهان ترجمه شد و سال 2018 به عربی بسیار روان و آراسته ترجمه شد.
کتاب چهارم «امپراطور بیماری‌ها» نوشته سیدارتا موکرجی است که زندگینامه خود نوشت و حماسی از بیماری سرطان نوشته است. آشنایی بشر و علم طب با این بیماری سابقه 2500 ساله دارد. با اینکه موضوع علمی است اما به سبک روایی بسیار جذابی نوشته شده است.
کتاب پنجم « دموکراسی، خدایی که شکست خورد» اثر هانتز هرمان هوبا. نقدی ریشه‌ای بر اندیشه دموکراسی است. نویسنده نتیجه می‌گیرد که دموکراسی پیامدهای خطرناک بسیاری دارد که از ریخت و پاش اقتصادی و بالا رفتن میزان جرم و جنایت و به هم ریختن ارزش‌های رفتاری و اخلاقی و سهولت آغاز جنگ‌های فراگیر و ویرانگر آغاز می‌شوند و به تکه تکه شدن تمدن‌ها و ویران کردن‌شان منتهی می‌شود.
-دکتر صالح بن احمد السهیمی:
«گل‌های غرناطه» و «سرآمدی زبان»

از ابها در جنوب سعودی می‌گوید: شاید اولین کتابی که درسال 2019 خواندم «سرآمدی زبان» نوشته «وندی لیسر» باشد. کتاب از همان لحظه اول خواننده را جذب می‌کند و قدرت فوق‌العاده زبان مادری را براو آشکار می‌کند و تأثیرش بر زبان دومی. انگار نویسنده قصد دارد در جست‌وجوی راز سرآمدی نویسندگانی باشد که به انگلیسی می‌نویسند.
در این کتاب سلطه تأثیر در ساخت زبان نزد نویسندگان از طریق منابع مهم از جمله منبع تمدن، منبع دین و سیاست و خانواده را نشان می‌دهد. همه این منابع بر آگاهی زبانی نویسندگان اثر گذاشته و سپس همین آگاهی بر محصول فرهنگی آنها منعکس شده است.
از میان رمان‌های درخشان خیلی تحت تأثیر رمان «گل‌های غرناطه» نوشته جوردی پیرداکر ویلا قرار گرفتم. با این رمان در شهر غرناطه چرخیدم و مقاطع تاریخی و داستانی آن را کشف کردم.
عبدالله ناجی:
از رمان «نقاش» تا کتاب «اصل اشیاء»

مطالعه برای من زندگی دیگری است اگر خود زندگی حقیقی نباشد. سخنم را با اشاره به سه کتاب مختصرمی‌کنم: اول آنها رمان «نقاش زیرسینک ظرف‌شویی»اثر لافونسو کروش است. از نظر من این رمان خوانده نمی‌شود بلکه جمله جمله و کلمه کلمه بلعیده می‌شود ازبس زبانش شیرین و مضامین ابتکاری‌اش تازگی دارند. می‌توان گفت رمان زبان است علیرغم اینکه سرشار از ماجراها و تصاویر است.
کتاب دوم «اصل اشیاء» نوشته یولیوس لپیس است؛ کتابی که چشم تو را به آغاز فرهنگ بشری باز می‌کند. جست‌وجویی طولانی و عمیق در انتروپولوژی اجتماعی و فرهنگی است. ما را به نخستین مسکن بشری برمی‌گرداند، جایی که امنیت و آرامشش از سختی‌های جهان تأمین می‌شد. با او به سیر در اجزای تشکیل دهنده زندگی و انتقالش از مراحل مختلف می‌رویم. از شکارچی تا مخترع، از سکه‌های صدفی تا دفترچه چک، از طبل تا روزنامه و از قبیله تا حکومت.
کتاب سوم رمانی است کوتاه از استفان شتوایگ با عنوان «فروشنده کتاب‌های کهنه». سخنم را با جمله‌ای از آن کتاب مختصر می‌کنم که فکرمی‌کنم چکیده حرف آن است:« ما کتاب تولید نمی‌کنیم مگر اینکه پس از مرگ ارتباط‌‌مان را با بشر ادامه دهیم. با آن خودمان را مجهز می‌کنیم علیه سرسخت‌ترین دشمن همه زندگی، علیه زمانی که می‌گذرد... علیه فراموشی».
نویسندگان لبنانی رمان دوست دارند و ترجمه شده‌ها را ترجیح می‌دهند
نویسندگان لبنانی سرگرم مطالعه رمان و بازگشت به تاریخ‌اند، اما امسال سهم بیشتر را کتاب‌های ترجمه شده داشته‌اند که گفتند آنها را خوانده‌اند. اگر کتاب‌های ترجمه، خواه رمان باشند یا موضوعات دیگر، خوانندگان عادی را بیشتر جذب کنند، فرهنگیان شاید از این قاعده استثنا نباشند.
جنی الحسن:
«وصایا» را بیش از 20 بار خواندم

ازرمان «مستر نون» اثر نویسنده لبنانی نجوی برکات خوشم آمد. رمانی با زبانی جذاب و سبکی نوشته شده که آن را شایسته می‌سازد با رمان‌های جهانی رقابت کند. رمانی که به تو اجازه می‌دهد جزئیات زندگی شخصیت‌ها و مکان که بیروت باشد را تجربه کنی. با اینکه موضوع جنگ را دستمایه قرارداده، اما به دوره‌های پس از آن سرک می‌کشد و آثاری که برانسان می‌گذارد.
مجموعه اشعار «استیقط لکی تحلم/بیدار شو تا خواب ببینی» شاعر فلسطینی مرید البرغوثی را خواندم. واقع‌گرایی شعر مرید البرغوثی و لمس جزئیات زندگی روزمره یکی از عوامل جذابیت آن برای من است.
کتاب «وصایا» نوشته فادی عزام را نیزخواندم. تقریبا بیش از 20 بار خواندمش و هروقت نیازی به انگیزه یا انرژی معنوی داشته باشم سراغش می‌روم. یکی از کتاب‌های مهم « طرح ضد امریکا» نوشته نویسنده امریکایی فیلیپ روث است. اغلب آثار فیلیپ روث را خوانده‌ام و یکی از نویسندگان محبوب من است، اما این رمان بسیار برجسته بود چون با اینکه از مدت‌ها پیش آن را نوشته بود، اما برحال حاضر امریکایی قابل تطبیق است.
-غاده صبیح:
« خانه‌ام را ترک نمی‌کنم» از سلیم بطّی

به طور اساسی عاشق خواند رمان هستم و از میان آنچه خوانده‌ام، انتخابم رمان «خانه‌ام را ترک نمی‌کنم» نوشته سلیم بطّی یا «خانه‌ام ترکم نکرد» است... به نظرم این عنوان برای این رمان درست‌تر است.
دوبار پشت سرهم خواندمش و هنوز دوست دارم تورقش کنم. خیلی قوی است و به جرأت می‌توانم بگویم تصاویر و بیانش به گونه‌ای است که تو را ناچار می‌کند به خودت برگردی تا مطمئن بشوی معنای واقعی چیست.
از رمان «جزء مؤلم من حکایه/ بخشی دردناک از یک حکایت» نوشته امیر تاج السر خوشم آمد. احساس عجیبی است که تو این رمان آکنده از چندش را بخوانی... سعی کردم دست از خواندن بردارم، اما قهرمان رمان با همه جزئیات خشونت و قتلی که تجربه می‌کند مرا به جهانش برگرداند. از همان سطرهای اولی نویسنده اشاره می‌کند متن تا حدودی دردناک است...
-بسمه الخطیب:  
«زیباترین نظریه» نظریه فیزیکدان راولی

«ارق الروح و زمن المتاهة/ بی خوابی جان و روزگار گمراهی» اثر منتقد یُمنا العید را خواندم که یک اتوبیوگرافی است و شهادتی بر دوران و مردمانش که به سبک روایی سلیس و جذاب و زبانی غنی نوشته شده.
کتاب دیگر «دفتر بزرگ» اثر لاگوتا کریستف است. اولین رمان کریستف خیلی دیر ترجمه شد، اما این باز بهتر از این است که ترجمه نشود. رمانی است به معنای واقعی کلمه هولناک. خیلی ساده و سنگین توحش جنگ جهانی دوم به تصویر کشیده شده که نمونه مشابه ندارد. جالب اینکه کریستف دست‌نویس رمان را به انتشارات «گالیمار» فرستاده بود و آن را نپذیرفت، اما انتشارات «سوی» قبولش کرد. ناشر در معرفی این نویسنده غول نقش داشت.
«زیباترین نظریه» نوشته فیزیکدان کارلو روولی. مترجم آن عادل السیوی وقتی کتاب را به ایتالیایی خواند فهمید که خواننده عرب باید این جواهر اندیشه را بخواند. کتاب دیگری که خواندم « وقتی رو به مرگ می‌خوابم»(گور به گور) ویلیام فاکنر است. این رمان دست‌کمی از خشم و هیاهو ندارد.
-محمد الحجیری:
 بازگشت به جنگ‌های مذهبی

از کتاب «توپخانه آسمان» نوشته اسامه المقدسی خوشم آمد. این کتاب را ریما العیسی ترجمه کرده و انتشارات «دارالآداب» منتشر.
کتاب دیدار برنامه ریزی شده میان چند امریکایی‌ و چند عرب را روایت می‌کند. داستان رسیدن اولین گروه مبشران پروتسانت امریکایی به مناطق عربی امپراطوری عثمانی را دنبال می‌کند و رنج و کشتاری که به دنبال آن می‌آید. این رمان تاریخی بر آغاز روابط پیچیده و پیشرفته میان امریکا و جهان عرب پرتو افکنی می‌کند؛ پیش از جنگ سرد و پیش از شعارهای «مرگ برامریکا»ی خمینی.



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»