کتاب‌هایی که از قرن‌ها می‌گذرند و کتاب‌هایی که در زادگاه‌شان یا پس از انتشار می‌میرند

ژاک آتالی بهترین کتاب‌های ادبی، فلسفی و شعری را گلچین کرده، اما گاهی به بیراهه می‌رود

کتاب‌هایی که از قرن‌ها می‌گذرند و کتاب‌هایی که در زادگاه‌شان یا پس از انتشار می‌میرند
TT

کتاب‌هایی که از قرن‌ها می‌گذرند و کتاب‌هایی که در زادگاه‌شان یا پس از انتشار می‌میرند

کتاب‌هایی که از قرن‌ها می‌گذرند و کتاب‌هایی که در زادگاه‌شان یا پس از انتشار می‌میرند

آیا می‌توانی همه شاهکار‌های ادبی را بخوانی و از آنها لذت ببری؟ می‌توانی همه شاهکارهای فلسفی را بخوانی؟ آیا می‌توانی شاهکارهای موسیقی و هنر و سینما را بشناسی و ازآنها لذت ببری؟ آیا می‌توانی عاشق همه زن‌های جهان بشوی؟ محال است.
با این حال این همان چیزی است که نویسنده نامی فرانسوی ژاک آتالی در کتاب جدیدش با عنوان « راه به سوی لب الالباب» که می‌توان تحت اللفظی این طور ترجمه‌اش کرد« راهی که به جوهره و اساس منتهی می‌شود» برآن تأکید می‌کند.
نویسنده مشاور رئیس جمهوری میتران و مؤلف چند کتاب است که به چندتای آنها اشاره می‌کنم:«عقل و ایمان ابن رشد و ابن میمون و طوماس اکویناس»2004، «تاریخ مدرنیته؛ بشریت چگونه به آینده‌اش فکر می‌کند»2013 و «آیا می‌توان آینده را پیش بینی کرد؟»2015.
همچنین او نویسنده زندگی‌نامه‌های بزرگ تاریخی درباره پاسکال، گاندی و کارل مارکس: جان جهان ...است.
در این کتاب جدید نویسنده چنین می‌گوید: زندگی خوب و آزاد و خوشبخت بدون شک با شناخت تعداد بیشتری از شاهکارها در زمینه‌های گوناگون بهتر خواهد بود. وسیله‌ای ممتاز برای کشف دیگران و جهان و خودت را مهیا می‌سازد. به همین دلیل به ذهنم رسید فهرستی از نام این شاهکارها در زمینه رمان، کتاب‌های اندیشه، آثار موسیقی، تابلوهای هنری و مجموعه‌های شعری و... تهیه کنم. این گلچین کردن چند ده سال وقت برد. دوست داشتم خوانندگان گرانقدر در این گلچین یا برگزیده‌ها با من همراه می‌شدند. این طور بود که این کتاب تهیه شد.
پس ازآن مؤلف می‌گوید:« در سراسر زمانی بسیار طولانی انسان نمی‌توانست با فرهنگ‌های دیگر آشنا بشود جز نادر و اندک. هر یک از ما در دیوارهای فرهنگ مخصوص خودش محصور بود. اما امروزه به برکت اینترنت و انقلاب ارتباطات که عقل‌ها را متحیر ساخته، همه فرهنگ‌های جهان در دسترس همه قرار دارند و ما را وارد مرحله دیگری از زندگی بشری ساخته است». از حرف‌های ژاک آتالی چه نتیجه‌ای می‌گیریم؟ نتیجه می‌گیریم که ما از گنجینه‌های میراث عربی مثلا به گنجینه‌های همه بشریت منتقل شدیم. میراث چینی، هندی و ژاپنی... همه دارایی مشاع ما نیز شدند. من شخصا لذت فراوانی در این انتقال می‌بینم به خصوص از میراث عربی به میراث فرانسوی. می‌بینم انسان دارای دو میراث و دو شخصیت و دو فرهنگ می‌شود.
اما 10 رمان شاهکار کدام‌اند؟
به نظر نویسنده در زمینه رمان، «دن کیشوت» یکی از بزرگ‌ترین آثاری است که در این زمینه نوشته شده است. این مسئله مورد اتفاق است و تحصیل حاصل. بعد از «موبی دیک» ملویل نام می‌برد و «مادام بواری» فلوبر، «جنگ و صلح» تولستوی و «صدسال تنهایی» مارکز. همه این انتخاب‌ها خوب و کاملا پذیرفته است. اما او از رمان‌های کم ارزش‌تر بلکه گاهی ناشناخته نام می‌برد. در ضمن شاهکارهای داستایوفسکی را از یاد می‌برد و در میان د‌ه‌تای اول نمی‌آرود. چنین چیزی ممکن است؟ شاهکارهای بالزالک و «سرخ و سیاه» استاندال و «هلوئیز جدید» ژان ژاک روسو را از قلم می‌اندازد. اینگونه است که می‌بینیم حداقل برخی انتخاب‌هایش خودخواهانه است.
سی رمان شاهکار بزرگ کدام‌اند؟
در اینجا نامی از «هزار و یک شب» می‌برد که شایسته بود آن را در ده‌تای اول و در کنار «دن کیشوت» می‌آورد. همچنان که از «سرخ و سیاه» استاندال و «دیوید کاپرفیلد» چارلز دیکنز و «برادران کارامازوف» داستایوفسکی و «بیگانه» آلبر کامو و... نام می‌برد. اما او از آثاری نام می‌برد که چندان قانع کننده به نظر نمی‌رسند مگر اینکه خواسته ذوق و علاقه‌اش را بر ما تحمیل کند.
-صد رمان شاهکار برتر کدام‌اند؟
اینجا می‌بینیم که سهم ما عرب‌ها فقط در رمان نجیب محفوظ محدود می‌شود:« قصر الشوق». این بخش دوم از سه گانه معروف اوست. به نظر نویسنده این بهترین بخش از سه گانه است. آن را در برابر«بینوایان» ویکتور هوگو و «خوشه‌های خشم» جان اشتاین بک و «زنگ‌ها برای که به صدا درمی‌آیند» ارنست همینگوی و «جنایت و مکافات» داستایوفسکی و «تربیت احساسات » فلوبر... قرار می‌دهد اما باز نام‌هایی می‎‌برد که به هیچ وجه قانع کننده نیستند.
اکنون به شاهکارهایی از نوع دیگر برویم و این پرسش را مطرح کنیم:
بزرگ‌ترین شاهکارهای فکری-ادبی از نظر ژاک آتالی کدام‌اند؟
اینجا می‌بینیم که او بر کتاب‌های زندگینامه‌ای و مقالات و خاطرات شخصی تمرکز می‌کند. این مسئله محترمی است و هیچ غباری برآن نمی‌نشیند. از کتاب مونتنی معروف به نام «مقالات» یاد می‌کند که در سال 1592 چاپ شد. درباره آن می‌گوید: این کتاب خود به تنهایی قاره‌ای را تشکیل می‌دهد. از دریچه شخصی درباره هستی می‌گوید و
به همه جنبه‌های بشری می‌پردازد. همه اینها با خودشیفتگی طنز آلود عمیق و مقاومت ناپذیر. برای نمونه مونتنی می‌گوید:« این کتاب را نساختم آن قدر که مرا ساخت». به این معنا که کاملا در آن حل شده است. به همین دلیل این کتاب مشهور شد و از پایان قرن شانزدهم تا به امروز به عنوان یکی از شاهکارهای فرانسوی بلکه جهانی معروف شد. کتاب‌هایی وجود دارند که از قرن‌ها می‌گذرند و نمی‌میرند. کتاب‌هایی هم هستند که در همان زادگاه‌شان و درست چند ساعت پس از انتشار می‌میرند و مردم فراموش‌شان می‌کنند که گویی اصلا نبوده‌اند. اما ژاک آتالی کتاب بزرگی را از یاد می‌برد که درسال1762 منتشر شد به نام «اعترافات» ژان ژاک روسو. و این واقعا مایه تأسف است. ارزش آن کم‌تر از کتاب مونتنی نیست اگر نگوییم بسیار بیشتر است.
-شاهکارهای فلسفی کدام‌اند؟
اینجا با او در انتخاب کتاب ابن رشد«فصل المقال فیما بین الحکمه و الشریعه من الاتصال» که سال 1179 تألیف شده است، موافقم و منظور از حکمت در اینجا فلسفه است. کاری نمی‌توانیم بکنیم جز اینکه با او در مجذوب شدنش به فیلسوف عرب و اسلام همراه شویم. علت جذب شدنش این است که ابن رشد از قرن دوازده بر اولویت عقل در مقایسه با نقل تأکید داشت. اگر میان نقل و عقل اختلاف پیدا شد باید دوباره تأویل کنیم تا با عقل سازگار بشود. به معنی دیگر اولویت با عقل است. این در زمانی بود که متحجران عکس آن را می‌گفتند. شاید به همین دلیل فقیهان دورانش براو خشم گرفتند و کتاب‌هایش را در اواخر زندگی‌اش آتش زدند. پس از آن نویسنده کتاب «خلاصه لاهوت» نوشته قدیس توماس اکویناس را برمی‌گزیند که در سال1266-1273 نوشته شده است. بسیار از ابن رشد استفاده کرد و مانند او تلاش کرد میان دین مسیحی و فلسفه یونانی پیوند بزند. ابن رشد دین اسلامی را با فلسفه یونانی آشتی داده بود. فیلسوف مهم دیگری هست به نام موسی بن میمون که او نیز بسیار از ابن رشد بهره برد تا میان دین یهود و فلسفه یونانی پل بزند. این کار را با کتاب مشهورش «دلالة الحائرین/راهنمای سرگشته‌گان» انجام داد. کتاب را مستقیم به عربی نوشت وبعد ازآن به عبری و زبان‌های دیگر ترجمه شد. کتاب بسیار مهمی است و یکی از شاهکارهای قرون وسطی. به همین دلیل ابن میمون را اندیشمندی عرب می‌دانیم چون همه آثارش را به عربی نوشت پس عرب است. این را به این دلیل می‌گویم چون عربیت فرهنگ و تمدنی جهانی است و گرایش نژادی یا خونی و فرقه‌ای نیست. این سه مهم‌ترین فیلسوفان قرون وسطی هستند: ابن رشد مسلمان، ابن میمون یهودی و توماس اکویناس مسیحی.
با او در انتخاب کتاب دکارت موافقم که از همه اینها فراتر رفت و مهرپایان بر فلسفه قرون وسطی زد و دوران جدید را با کتاب« گفتار در روش» آغاز کرد که در سال 1637 تألیف شد. او در این کتاب سعی می‌کند علوم را به سمت محقق ساختن پیشرفت فنی و تکنولوژیک هدایت کند. دکارت اینجا از حق انسان در اندیشیدن در نهایت آزادی به وسیله عقلش دفاع می‌کند. این انقلابی در تاریخ فکر بشری به وجود آورد. اما او به دلیل ترس از کشته شدن نتوانست به طور کامل از دین بگذرد یا آن را مستقیم نقد کند. به همین دلیل پس از او شاگردش اسپینوزا آمد و برای اولین بار با شجاعت باورهای لاهوتی یهودی-مسیحی را به شدت نقد کرد. پس از او کانت آمد با کتاب مشهورش «نقد خرد ناب» میان فلسفه و دین دیوار کشید. البته او مشروعیت دین در سطح متافیزیک اخروی ماورایی را انکار نکرد. به طور کامل ردش نکرد آن طور که نیچه کرد.
با او در انتخاب «رساله‌ای در تسامح» ولتر موافقم. روشن است که این کتاب را در دفاع از یک فرد از اقلیت پروتستانت نوشت که مورد آزار بود یا به دست اکثریت کاتولیک در شهر تولوز فرانسه کشته شده باشد. وقتی ولتر خبر جنایت را شنید قلم به دست گرفت و این کتاب را نوشت که ما در این دوران «داعشی‌ها» به آن نیاز بسیار داریم.
-بزرگ‌ترین شاهکارهای شعر کدام‌اند؟
اجازه بدهید اکنون سراغ شعر برویم. آیا ژاک آتالی به آن علاقه دارد؟ این طور به نظر می‌رسد. در ابتدای فهرست «غزل غزالان» تورات را می‌نشاند و حق با اوست. شعری است بدیع و قصیده‌ای است طولانی در ستایش عشق و غزل به شکل کاملا حسی و تا حدودی اروتیک. و عجیب و غریب اینکه در قلب کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان گذاشته شده است. آیا ممکن است سکس با دین آشتی کند؟ آیا ممکن است دین تغزل جسمی و جنسی را بپذیرد که در متن مقدس‌اش گنجانده شده است؟ پس از آن نوبت به «اودیسه» هومر می‌رسد. اما پس «ایلیاد» کجاست؟ چرا انتخاب نشده است؟ رازی ناشناخته. شگفت زده می‌شویم وقتی کتاب مشهور«الاغانی» نوشته ابوالفرج اصفهانی را در همان فهرست می‌بینیم.
بعد نویسنده درباره «رباعیات خیام» سخن می‌گوید و چه انتخاب خوبی. اشعاری جهانی که به همه زبان‌ها ترجمه شده‌اند. درباره بخش «دوزخ» « کمدی الهی» دانته می‌گوید. اما من او را نمی‌بخشم که چرا «رسالة الغفران» را در فهرست نگذاشته است. چرا آن را در صدر فهرست نیاورده؟ به نظر من المعری بسیار مهم‌تر از دانته است. و البته او پیش‌تر از دانته بود و براو تأثیر گذاشت. بعد نام «گل‌های رنج» بودلر را می‌آورد و «تأملات» ویکتور هوگو و «برگ‌های علف» والت ویتمن و «پیامبر» جبران خلیل جبران...



هیچ صدایی بالاتر از صدای دل نیست

أريش ماريا ريمارك
أريش ماريا ريمارك
TT

هیچ صدایی بالاتر از صدای دل نیست

أريش ماريا ريمارك
أريش ماريا ريمارك

یکی از رمان‌هایی که از همان نخستین خوانش‌هایم مرا مسحور و بی‌شک مرا ترغیب كرد — در کنار دیگر آثار ماندگار ادبی آلمانی — به تحصیل ادبیات آلمانی در دانشگاه بغداد، بخش زبان‌های اروپایی، در اواسط دهه ۱۹۷۰ و شاید نیز دلیل مهاجرتم به تبعید در آلمان بود. این رمان، اثر نویسنده آلمانی اریش ماریا رمارک، به نام «وقتی برای زندگی... وقتی برای مرگ» (عنوان اصلی آلمانی) یا «زمانی برای عشق و زمانی برای زندگی»، آن‌طور که سمیر التنداوی مصری از زبان فرانسه ترجمه کرد و توسط «دار المعارف» مصری در دو جلد در اوایل دهه ۱۹۶۰ منتشر شد.
داستان این رمان در بهار سال ۱۹۴۴ رخ می‌دهد، زمانی که جنگ جهانی دوم به نقطه عطفی سرنوشت‌ساز رسید و ارتش‌های نازی شروع به عقب‌نشینی کردند و شکست آدولف هیتلر آغاز شد. همزمان با بمباران هوایی متفقین در برلین و پیشروی ارتش سرخ شوروی به سمت پایتخت آلمان، قبل از سقوط نهایی آن در ۸ مه ۱۹۴۵ و خودکشی هیتلر دو یا سه روز پیش از آن.
رمان ماجراجویی‌های سرباز ۲۳ ساله‌ای به نام ارنست گریبر را روایت می‌کند که از جبهه شرقی، جایی که در واحد نظامی ارتش ششم آلمان در جنگ جهانی دوم می‌جنگید، مرخصی غیرمنتظره‌ای دریافت می‌کند. ارنست گریبر جوان که به‌تازگی شکست ارتش ششم را در جبهه استالینگراد تجربه کرده و شاهد مرگ هزاران نفر بوده است، نمی‌دانست که این بار باید با ویرانی دیگری روبه‌رو شود: ویرانی شهرش برلین. بمباران هواپیماهای متفقین تأثیر عمیقی بر شهر گذاشته بود. خانه‌های ویران، خیابان‌های حفره‌دار و خانواده‌های بی‌خانمان که خانه‌های خود را به دلیل ترس از مرگ زیر آوار ترک کرده بودند. حتی خانواده او نیز از شهر گریخته و به مکانی نامعلوم رفته بودند. سرباز ارنست گریبر، که در شهر سرگردان به دنبال پناهگاه یا نشانی از دوستان و آشنایان بود، تنها زمانی احساس خوشبختی و زندگی کرد که به طور تصادفی با الیزابت، دختری که پدرش «یهودی کمونیست» به اردوگاه نازی‌ها فرستاده شده بود، ملاقات کرد.

چقدر تصادف باید رخ دهد تا زندگی یک انسان در مسیری که زندگی برای او می‌خواهد، شکل بگیرد!

روی جلد رمان

ارنست گریبر و الیزابت بی‌هدف از میان ویرانی‌ها و خرابی‌های برلین سرگردان بودند، از جایی به جایی دیگر می‌رفتند، گویی که به دنبال مکانی یا چیزی بودند که نمی‌توانستند برایش تعریفی پیدا کنند. و وقتی قدم‌هایشان تصادفی به هم برخورد، چاره‌ای نداشتند جز اینکه عاشق یکدیگر شوند. مسأله فقط زمان بود تا تصمیم بگیرند با یکدیگر ازدواج کنند. چگونه ممکن بود که این کار را نکنند، در حالی که هر دو در کنار هم آرامش و معنای زندگی را یافته بودند، کسانی که سر یک سفره ناامیدی نشسته بودند؟ پروژه ازدواج آن‌ها چیزی جز پاسخ به ندای قلب نبود. این بار هر دو در یک جهت، به سوی یک هدف می‌رفتند؛ جایی که قلب آن‌ها را هدایت می‌کرد.
این همان تناقضی است که رمان ما را در آن غرق می‌کند: شهر بمباران می‌شود، هیتلر دیوانه هنوز بر ادامه جنایت تا آخرین نفس اصرار دارد، کودکان را در آخرین روزهای جنگ به جبهه‌ها می‌فرستد، مردم فرار می‌کنند و هیچ چیزی جز مرگ زیر آوار در انتظارشان نیست. اما فقط این دو، ارنست گریبر و الیزابت، نمی‌خواهند شهر را ترک کنند. به کجا بروند؟ این‌گونه است که آن‌ها در خیابان‌ها و محله‌های برلین سرگردان می‌شوند، محکم در آغوش عشق خود و تنها به ندای حواس خود پاسخ می‌دهند. و وقتی شب فرا می‌رسد، به دنبال پناهگاهی می‌گردند تا در آن بخوابند، سقفی که آن‌ها را در تاریکی شب محافظت کند. مهم نیست که آن مکان چه باشد، زیرزمینی یا خرابه‌ یک خانه. دو غریبه در شهر خودشان، که برای مسئله‌ای شخصی و قلبی مبارزه می‌کنند، و هیچ ربطی به جنگ ندارند.
آن‌ها در دو جهان زندگی می‌کنند: از یک سو برای عشق خود مبارزه می‌کنند (وقتی که تصمیم به ازدواج می‌گیرند و شب عروسی خود را با یک بطری شامپاین جشن می‌گیرند!) و از سوی دیگر، جنگ با تمام بی‌معنایی‌ها، مرگ و ویرانی‌هایش در جریان است. هیچ‌کس توضیح نمی‌دهد که چه کسی مسئول تمام این ویرانی‌ها است. چه کسی مقصر جنگ ویرانگر است؟ حتی پروفسور پیر پولمن (نقش او در فیلمی که از رمان اقتباس شده، توسط اریش رمارک بازی شده) که ارنست گریبر او را از دوران مدرسه می‌شناسد، جوابی به او نمی‌دهد. پولمن با صدایی آرام می‌گوید: «گناه؟ هیچ‌کس نمی‌داند کجا آغاز می‌شود و کجا پایان می‌یابد. اگر بخواهی، گناه از همه جا شروع می‌شود و به هیچ‌جا ختم نمی‌شود. اما شاید عکس آن نیز درست باشد. شریک جرم بودن؟ هیچ‌کس نمی‌داند این یعنی چه. فقط خدا می‌داند.

» وقتی که گریبر دوباره از او می‌پرسد، آیا باید بعد از پایان مرخصی به جبهه برگردد یا نه، تا به این ترتیب خودش هم شریک جرم شود، پولمن خردمند به او پاسخ می‌دهد:« چه می‌توانم بگویم؟ این مسئولیت بزرگی است. نمی‌توانم برای تو تصمیم بگیرم.» و وقتی که ارنست گریبر با اصرار می‌پرسد:« آیا هرکس باید خودش تصمیم بگیرد؟» پولمن پاسخ می‌دهد:« فکر می‌کنم بله. چه چیز دیگری می‌تواند باشد؟»
ارنست گریبر خیلی چیزها دیده و شنیده است:« در جبهه، انسان‌ها بدون هیچ دلیلی کشته می‌شوند.» او از جنایات جنگ آگاه است:« دروغ، سرکوب، بی‌عدالتی، خشونت. جنگ و اینکه چگونه با آن روبرو می‌شویم، با اردوگاه‌های بردگی، اردوگاه‌های بازداشت و قتل عام غیرنظامیان.» او همچنین می‌داند «که جنگ از دست رفته است» و اینکه آن‌ها «تنها برای حفظ حکومت، حزب و تمام کسانی که این شرایط را به وجود آورده‌اند، همچنان به جنگ ادامه خواهند داد، فقط برای اینکه بیشتر در قدرت بمانند و بتوانند رنج بیشتری ایجاد کنند.» با داشتن تمام این دانش، او از خود می‌پرسد که آیا پس از مرخصی باید به جبهه بازگردد و در نتیجه شاید شریک جرم شود. «تا چه حد شریک جرم می‌شوم وقتی می‌دانم که نه تنها جنگ از دست رفته است، بلکه باید آن را ببازیم تا بردگی، قتل، اردوگاه‌های بازداشت، نیروهای اس‌اس و نسل‌کشی و بی‌رحمی پایان یابد؟ اگر این را می‌دانم و دوباره در عرض دو هفته برای ادامه جنگ برگردم، چطور؟»

هر عمل غیر جنگی در زمان جنگ نوعی مقاومت است

در اثر رمارک، عشق به عنوان یک عمل انسانی ساده، به نمادی از «زیبایی‌شناسی مقاومت» در برابر دیکتاتوری و جنگ تبدیل می‌شود، تا از گفتار پیتر وایس، دیگر نویسنده برجسته آلمانی که او نیز مجبور به تبعید پس از به قدرت رسیدن نازی‌ها شد، بهره بگیریم. قلب مقدس‌تر از وطن است، از هر نوع میهن‌پرستی که فقط برای متقاعد کردن مردم به رفتن به جنگ و ریختن خون برای تصمیمات قدرتمندان و زورگویان ساخته شده است. کدام یک از ما این را نمی‌داند، وقتی که در برابر زندگی در سرزمین ویرانه‌ها یا هر سرزمین دیگری که تجربه مشابهی داشته، مقاومت می‌کنیم؟
هفتاد سال از انتشار این رمان و هشتاد سال از داستانی که روایت می‌کند، همچنین از ویرانی که بر شهرهای آلمان، به‌ویژه پایتخت آن برلین، وارد شد، گذشته است. وقتی نوجوان بودم، تعداد بی‌شماری رمان درباره جنگ جهانی دوم خواندم، اما «زمانی برای زندگی... زمانی برای مرگ» و قهرمان آن به‌طور ویژه در عمق خاطراتم حک شده‌اند. شاید ارنست گریبر همان دلیلی بود که به‌طور ناخودآگاه مرا وادار کرد از رفتن به جبهه در جریان جنگ ایران و عراق که در ۲۲ سپتامبر آغاز شد، امتناع کنم و در نتیجه به تبعید بروم، به آلمان، سرزمین ارنست گریبر و اریش رمارک.

رمان «زمانی برای عشق... و زمانی برای مرگ» در بهار ۱۹۴۴، زمان نقطه عطف سرنوشت‌ساز در جریان جنگ جهانی دوم و آغاز عقب‌نشینی ارتش‌های نازی و شکست آدولف هیتلر، رخ می‌دهد.

نازی‌ها از همان ابتدا به قدرت داستان‌های اریش رمارک پی بردند. یکی از اولین رمان‌هایی که در جریان آتش‌سوزی کتاب‌ها در ۱۰ مه ۱۹۳۳ سوزانده شد، اولین رمان رمارک، «در جبهه غرب خبری نیست» بود، یک رمان ضد جنگ که تا آن زمان میلیون‌ها نسخه از آن فروخته شده بود. تعجب‌آور نیست که اریش ماریا رمارک یکی از اولین نویسندگان آلمانی بود که پس از به قدرت رسیدن هیتلر در سال ۱۹۳۳، آلمان را ترک کرد.
پس عجیب نیست که از زمانی که جوانی کم‌سن و سال بودم، عاشق این رمان شدم، گویی که می‌دانستم بغداد روزی همان ویرانی‌ای را تجربه خواهد کرد که برلین تجربه کرده بود. گویی می‌دانستم ویرانی به همه ما خواهد رسید، هر جا که باشیم. گویی می‌دانستم نسل‌هایی در جنگ خواهند مرد و نسل‌های دیگری خواهند آمد که رویاهایی از عشق، ازدواج و خوشبختی خواهند داشت، اما با یک گلوله سرگردان، یک گلوله تانک یا توپخانه، یا با بمبارانی که همه را نابود می‌کند یا موشکی که تفاوتی بین ساختمان و انسان قائل نمی‌شود، خواهند مرد. سقف خانه‌ها بر سر مردم فرو می‌ریزد و خانواده‌ها را به زیر خود دفن می‌کند. گویی می‌دانستم نیازی به نوشتن رمان‌های بیشتر در مورد جنگ و یادآوری نسل‌های آینده نیست که جنگ چه معنایی دارد و ویرانی چیست. نه، چون مردم همه این‌ها را خودشان تجربه خواهند کرد. گویی می‌دانستم هیچ زمین و گوشه‌ای از جهان وجود ندارد که به میدان جنگ تبدیل نشود و هیچ مکانی وجود ندارد که مردم را از مرگ تحت گلوله‌باران سلاحی که در این کشور یا آن کشور ساخته شده است، نجات دهد... و وقتی که جنگ آغاز می‌شود یا گلوله‌ای، موشکی شلیک می‌شود و انسانی می‌میرد، مهم نیست که بپرسیم آن گلوله از طرف چه کسی شلیک شده است یا به کدام هویت، مذهب یا قومیتی تعلق دارد که بقایای اجساد قربانیان جنگ‌ها و کشته‌شدگان با آن مشخص شده‌اند. نه، این چیزها مهم نیستند.

مهم این است که نباید هیچ انسانی کشته شود. و هر کسی که غیر از این می‌گوید و با ارتش‌خوان‌ها و ویرانگران دنیا همراهی می‌کند و شعار می‌دهد که «هیچ صدایی بالاتر از صدای نبرد نیست»، باید از سرباز عاشق، ارنست گریبر، و معشوقه‌اش الیزابت در رمان «زمانی برای زندگی... و زمانی برای مرگ» بیاموزد.
او باید یاد بگیرد که بزرگترین دستاورد خلاقانه در زمان‌های جنگ، زنده ماندن است و اینکه برای اینکه بتوانیم زندگی خود را در آرامش سپری کنیم، چاره‌ای نداریم جز اینکه با صدایی بلندتر از هر صدای دیگر بخوانیم:« هیچ صدایی بالاتر از صدای قلب و مسائل آن نیست» و هر چیزی غیر از آن: ویرانی در ویرانی است.