کتاب‌هایی که از قرن‌ها می‌گذرند و کتاب‌هایی که در زادگاه‌شان یا پس از انتشار می‌میرند

ژاک آتالی بهترین کتاب‌های ادبی، فلسفی و شعری را گلچین کرده، اما گاهی به بیراهه می‌رود

کتاب‌هایی که از قرن‌ها می‌گذرند و کتاب‌هایی که در زادگاه‌شان یا پس از انتشار می‌میرند
TT

کتاب‌هایی که از قرن‌ها می‌گذرند و کتاب‌هایی که در زادگاه‌شان یا پس از انتشار می‌میرند

کتاب‌هایی که از قرن‌ها می‌گذرند و کتاب‌هایی که در زادگاه‌شان یا پس از انتشار می‌میرند

آیا می‌توانی همه شاهکار‌های ادبی را بخوانی و از آنها لذت ببری؟ می‌توانی همه شاهکارهای فلسفی را بخوانی؟ آیا می‌توانی شاهکارهای موسیقی و هنر و سینما را بشناسی و ازآنها لذت ببری؟ آیا می‌توانی عاشق همه زن‌های جهان بشوی؟ محال است.
با این حال این همان چیزی است که نویسنده نامی فرانسوی ژاک آتالی در کتاب جدیدش با عنوان « راه به سوی لب الالباب» که می‌توان تحت اللفظی این طور ترجمه‌اش کرد« راهی که به جوهره و اساس منتهی می‌شود» برآن تأکید می‌کند.
نویسنده مشاور رئیس جمهوری میتران و مؤلف چند کتاب است که به چندتای آنها اشاره می‌کنم:«عقل و ایمان ابن رشد و ابن میمون و طوماس اکویناس»2004، «تاریخ مدرنیته؛ بشریت چگونه به آینده‌اش فکر می‌کند»2013 و «آیا می‌توان آینده را پیش بینی کرد؟»2015.
همچنین او نویسنده زندگی‌نامه‌های بزرگ تاریخی درباره پاسکال، گاندی و کارل مارکس: جان جهان ...است.
در این کتاب جدید نویسنده چنین می‌گوید: زندگی خوب و آزاد و خوشبخت بدون شک با شناخت تعداد بیشتری از شاهکارها در زمینه‌های گوناگون بهتر خواهد بود. وسیله‌ای ممتاز برای کشف دیگران و جهان و خودت را مهیا می‌سازد. به همین دلیل به ذهنم رسید فهرستی از نام این شاهکارها در زمینه رمان، کتاب‌های اندیشه، آثار موسیقی، تابلوهای هنری و مجموعه‌های شعری و... تهیه کنم. این گلچین کردن چند ده سال وقت برد. دوست داشتم خوانندگان گرانقدر در این گلچین یا برگزیده‌ها با من همراه می‌شدند. این طور بود که این کتاب تهیه شد.
پس ازآن مؤلف می‌گوید:« در سراسر زمانی بسیار طولانی انسان نمی‌توانست با فرهنگ‌های دیگر آشنا بشود جز نادر و اندک. هر یک از ما در دیوارهای فرهنگ مخصوص خودش محصور بود. اما امروزه به برکت اینترنت و انقلاب ارتباطات که عقل‌ها را متحیر ساخته، همه فرهنگ‌های جهان در دسترس همه قرار دارند و ما را وارد مرحله دیگری از زندگی بشری ساخته است». از حرف‌های ژاک آتالی چه نتیجه‌ای می‌گیریم؟ نتیجه می‌گیریم که ما از گنجینه‌های میراث عربی مثلا به گنجینه‌های همه بشریت منتقل شدیم. میراث چینی، هندی و ژاپنی... همه دارایی مشاع ما نیز شدند. من شخصا لذت فراوانی در این انتقال می‌بینم به خصوص از میراث عربی به میراث فرانسوی. می‌بینم انسان دارای دو میراث و دو شخصیت و دو فرهنگ می‌شود.
اما 10 رمان شاهکار کدام‌اند؟
به نظر نویسنده در زمینه رمان، «دن کیشوت» یکی از بزرگ‌ترین آثاری است که در این زمینه نوشته شده است. این مسئله مورد اتفاق است و تحصیل حاصل. بعد از «موبی دیک» ملویل نام می‌برد و «مادام بواری» فلوبر، «جنگ و صلح» تولستوی و «صدسال تنهایی» مارکز. همه این انتخاب‌ها خوب و کاملا پذیرفته است. اما او از رمان‌های کم ارزش‌تر بلکه گاهی ناشناخته نام می‌برد. در ضمن شاهکارهای داستایوفسکی را از یاد می‌برد و در میان د‌ه‌تای اول نمی‌آرود. چنین چیزی ممکن است؟ شاهکارهای بالزالک و «سرخ و سیاه» استاندال و «هلوئیز جدید» ژان ژاک روسو را از قلم می‌اندازد. اینگونه است که می‌بینیم حداقل برخی انتخاب‌هایش خودخواهانه است.
سی رمان شاهکار بزرگ کدام‌اند؟
در اینجا نامی از «هزار و یک شب» می‌برد که شایسته بود آن را در ده‌تای اول و در کنار «دن کیشوت» می‌آورد. همچنان که از «سرخ و سیاه» استاندال و «دیوید کاپرفیلد» چارلز دیکنز و «برادران کارامازوف» داستایوفسکی و «بیگانه» آلبر کامو و... نام می‌برد. اما او از آثاری نام می‌برد که چندان قانع کننده به نظر نمی‌رسند مگر اینکه خواسته ذوق و علاقه‌اش را بر ما تحمیل کند.
-صد رمان شاهکار برتر کدام‌اند؟
اینجا می‌بینیم که سهم ما عرب‌ها فقط در رمان نجیب محفوظ محدود می‌شود:« قصر الشوق». این بخش دوم از سه گانه معروف اوست. به نظر نویسنده این بهترین بخش از سه گانه است. آن را در برابر«بینوایان» ویکتور هوگو و «خوشه‌های خشم» جان اشتاین بک و «زنگ‌ها برای که به صدا درمی‌آیند» ارنست همینگوی و «جنایت و مکافات» داستایوفسکی و «تربیت احساسات » فلوبر... قرار می‌دهد اما باز نام‌هایی می‎‌برد که به هیچ وجه قانع کننده نیستند.
اکنون به شاهکارهایی از نوع دیگر برویم و این پرسش را مطرح کنیم:
بزرگ‌ترین شاهکارهای فکری-ادبی از نظر ژاک آتالی کدام‌اند؟
اینجا می‌بینیم که او بر کتاب‌های زندگینامه‌ای و مقالات و خاطرات شخصی تمرکز می‌کند. این مسئله محترمی است و هیچ غباری برآن نمی‌نشیند. از کتاب مونتنی معروف به نام «مقالات» یاد می‌کند که در سال 1592 چاپ شد. درباره آن می‌گوید: این کتاب خود به تنهایی قاره‌ای را تشکیل می‌دهد. از دریچه شخصی درباره هستی می‌گوید و
به همه جنبه‌های بشری می‌پردازد. همه اینها با خودشیفتگی طنز آلود عمیق و مقاومت ناپذیر. برای نمونه مونتنی می‌گوید:« این کتاب را نساختم آن قدر که مرا ساخت». به این معنا که کاملا در آن حل شده است. به همین دلیل این کتاب مشهور شد و از پایان قرن شانزدهم تا به امروز به عنوان یکی از شاهکارهای فرانسوی بلکه جهانی معروف شد. کتاب‌هایی وجود دارند که از قرن‌ها می‌گذرند و نمی‌میرند. کتاب‌هایی هم هستند که در همان زادگاه‌شان و درست چند ساعت پس از انتشار می‌میرند و مردم فراموش‌شان می‌کنند که گویی اصلا نبوده‌اند. اما ژاک آتالی کتاب بزرگی را از یاد می‌برد که درسال1762 منتشر شد به نام «اعترافات» ژان ژاک روسو. و این واقعا مایه تأسف است. ارزش آن کم‌تر از کتاب مونتنی نیست اگر نگوییم بسیار بیشتر است.
-شاهکارهای فلسفی کدام‌اند؟
اینجا با او در انتخاب کتاب ابن رشد«فصل المقال فیما بین الحکمه و الشریعه من الاتصال» که سال 1179 تألیف شده است، موافقم و منظور از حکمت در اینجا فلسفه است. کاری نمی‌توانیم بکنیم جز اینکه با او در مجذوب شدنش به فیلسوف عرب و اسلام همراه شویم. علت جذب شدنش این است که ابن رشد از قرن دوازده بر اولویت عقل در مقایسه با نقل تأکید داشت. اگر میان نقل و عقل اختلاف پیدا شد باید دوباره تأویل کنیم تا با عقل سازگار بشود. به معنی دیگر اولویت با عقل است. این در زمانی بود که متحجران عکس آن را می‌گفتند. شاید به همین دلیل فقیهان دورانش براو خشم گرفتند و کتاب‌هایش را در اواخر زندگی‌اش آتش زدند. پس از آن نویسنده کتاب «خلاصه لاهوت» نوشته قدیس توماس اکویناس را برمی‌گزیند که در سال1266-1273 نوشته شده است. بسیار از ابن رشد استفاده کرد و مانند او تلاش کرد میان دین مسیحی و فلسفه یونانی پیوند بزند. ابن رشد دین اسلامی را با فلسفه یونانی آشتی داده بود. فیلسوف مهم دیگری هست به نام موسی بن میمون که او نیز بسیار از ابن رشد بهره برد تا میان دین یهود و فلسفه یونانی پل بزند. این کار را با کتاب مشهورش «دلالة الحائرین/راهنمای سرگشته‌گان» انجام داد. کتاب را مستقیم به عربی نوشت وبعد ازآن به عبری و زبان‌های دیگر ترجمه شد. کتاب بسیار مهمی است و یکی از شاهکارهای قرون وسطی. به همین دلیل ابن میمون را اندیشمندی عرب می‌دانیم چون همه آثارش را به عربی نوشت پس عرب است. این را به این دلیل می‌گویم چون عربیت فرهنگ و تمدنی جهانی است و گرایش نژادی یا خونی و فرقه‌ای نیست. این سه مهم‌ترین فیلسوفان قرون وسطی هستند: ابن رشد مسلمان، ابن میمون یهودی و توماس اکویناس مسیحی.
با او در انتخاب کتاب دکارت موافقم که از همه اینها فراتر رفت و مهرپایان بر فلسفه قرون وسطی زد و دوران جدید را با کتاب« گفتار در روش» آغاز کرد که در سال 1637 تألیف شد. او در این کتاب سعی می‌کند علوم را به سمت محقق ساختن پیشرفت فنی و تکنولوژیک هدایت کند. دکارت اینجا از حق انسان در اندیشیدن در نهایت آزادی به وسیله عقلش دفاع می‌کند. این انقلابی در تاریخ فکر بشری به وجود آورد. اما او به دلیل ترس از کشته شدن نتوانست به طور کامل از دین بگذرد یا آن را مستقیم نقد کند. به همین دلیل پس از او شاگردش اسپینوزا آمد و برای اولین بار با شجاعت باورهای لاهوتی یهودی-مسیحی را به شدت نقد کرد. پس از او کانت آمد با کتاب مشهورش «نقد خرد ناب» میان فلسفه و دین دیوار کشید. البته او مشروعیت دین در سطح متافیزیک اخروی ماورایی را انکار نکرد. به طور کامل ردش نکرد آن طور که نیچه کرد.
با او در انتخاب «رساله‌ای در تسامح» ولتر موافقم. روشن است که این کتاب را در دفاع از یک فرد از اقلیت پروتستانت نوشت که مورد آزار بود یا به دست اکثریت کاتولیک در شهر تولوز فرانسه کشته شده باشد. وقتی ولتر خبر جنایت را شنید قلم به دست گرفت و این کتاب را نوشت که ما در این دوران «داعشی‌ها» به آن نیاز بسیار داریم.
-بزرگ‌ترین شاهکارهای شعر کدام‌اند؟
اجازه بدهید اکنون سراغ شعر برویم. آیا ژاک آتالی به آن علاقه دارد؟ این طور به نظر می‌رسد. در ابتدای فهرست «غزل غزالان» تورات را می‌نشاند و حق با اوست. شعری است بدیع و قصیده‌ای است طولانی در ستایش عشق و غزل به شکل کاملا حسی و تا حدودی اروتیک. و عجیب و غریب اینکه در قلب کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان گذاشته شده است. آیا ممکن است سکس با دین آشتی کند؟ آیا ممکن است دین تغزل جسمی و جنسی را بپذیرد که در متن مقدس‌اش گنجانده شده است؟ پس از آن نوبت به «اودیسه» هومر می‌رسد. اما پس «ایلیاد» کجاست؟ چرا انتخاب نشده است؟ رازی ناشناخته. شگفت زده می‌شویم وقتی کتاب مشهور«الاغانی» نوشته ابوالفرج اصفهانی را در همان فهرست می‌بینیم.
بعد نویسنده درباره «رباعیات خیام» سخن می‌گوید و چه انتخاب خوبی. اشعاری جهانی که به همه زبان‌ها ترجمه شده‌اند. درباره بخش «دوزخ» « کمدی الهی» دانته می‌گوید. اما من او را نمی‌بخشم که چرا «رسالة الغفران» را در فهرست نگذاشته است. چرا آن را در صدر فهرست نیاورده؟ به نظر من المعری بسیار مهم‌تر از دانته است. و البته او پیش‌تر از دانته بود و براو تأثیر گذاشت. بعد نام «گل‌های رنج» بودلر را می‌آورد و «تأملات» ویکتور هوگو و «برگ‌های علف» والت ویتمن و «پیامبر» جبران خلیل جبران...



چرا ارنست همینگوی خودکشی کرد؟

همینگوی در دفتر کارش
همینگوی در دفتر کارش
TT

چرا ارنست همینگوی خودکشی کرد؟

همینگوی در دفتر کارش
همینگوی در دفتر کارش

ارنست همینگوی، نویسنده آمریکایی، پس از انتشار سه یا چهار رمان پیاپی، توانست به تمامی دروازه‌های افتخار ادبی دست یابد. اولین رمان او «خورشید همچنان می‌درخشد» (1926) بود که شهرتی گسترده پیدا کرد و بهترین فروش‌را داشت. این رمان یکی از بزرگترین رمان‌های ادبیات انگلیسی در قرن بیستم محسوب می‌شود. در این اثر، همینگوی فضای پاریس را با دقت تمام در دوره بین دو جنگ جهانی به تصویر می‌کشد. او درباره نسل گمشده، نسلی که جنگ جهانی اول را تجربه کرده و قادر به فراموشی آن نبوده، صحبت می‌کند.

سپس در سال 1929، همینگوی شاهکار دوم خود «وداع با اسلحه» را منتشر کرد. در عرض تنها چهار ماه، بیش از هشتاد هزار نسخه از آن به فروش رسید. این رمان به سرعت به یک نمایشنامه و سپس به یک فیلم سینمایی تبدیل شد و شهرت فراوانی به همراه پول زیادی برای او به ارمغان آورد. او در مصاحبه‌ای با یک خبرنگار اعلام کرد که صفحه آخر رمان را 39 بار نوشته و در نهایت در بار چهلم از آن راضی شده است. این رمان به نوعی شبیه به یک زندگی‌نامه است و در آن از عشق، جنگ، و پرستار ایتالیایی که او را از زخمی خطرناک در جبهه نجات داد، صحبت می‌کند. اما مشکل این است که او را نوع دیگری هم زخمی کرد: زخمی که ناشی از عشق و علاقه بود و هیچ درمانی نداشت.

در سال 1940، او شاهکار سوم خود «زنگ‌ها برای که به صدا درمی‌آید؟» را منتشر کرد که درباره جنگ داخلی اسپانیا بود و موفقیتی فوری و گسترده به دست آورد. از این رمان، در عرض یک سال، یک میلیون نسخه به فروش رسید! همینگوی برای تبدیل این رمان به فیلم، مبلغ 150 هزار دلار دریافت کرد که در آن زمان رکوردی بی‌سابقه بود. او خودش بازیگران اصلی فیلم، گری کوپر و اینگرید برگمن را انتخاب کرد.

در سال 1952، او شاهکار چهارم خود «پیرمرد و دریا» را منتشر کرد که موفقیتی بزرگ و فوری به دست آورد. شاید این آخرین ضربه نبوغ‌آمیز و بزرگترین دستاورد همینگوی در عرصه رمان‌نویسی بود. همینگوی در سال 1954 جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد، اما حتی زحمت سفر به استکهلم برای دریافت آن را هم به خود نداد. او تنها یک سخنرانی کوتاه را ارسال کرد که توسط دیگران به جای او خوانده شد. در این سخنرانی گفت: «زندگی نویسنده زندگی‌ای تنها است. او در میان فضایی از تنهایی، سکوت و انزوا کار می‌کند. اگر نویسنده‌ای به اندازه کافی خوب باشد، هر روز با مسأله وجود ابدیت یا عدم آن مواجه خواهد شد. به عبارت دیگر، سؤال مرگ و آنچه پس از آن می‌آید، سؤال جاودانگی یا فنا، همیشه او را دنبال خواهد کرد.»

به این ترتیب، به مسأله بزرگ یا معمای بزرگ بازمی‌گردیم که هیچ‌گاه به هیچ مخلوقی روی زمین پاسخ نخواهد داد.

سؤالی بدون پاسخ؟

اما سؤال باقی می‌ماند: چرا نویسنده‌ای که به چنین موفقیت بی‌نظیری دست یافته است، خودکشی می‌کند؟ چرا او پس از دریافت جایزه نوبل و رسیدن به اوج ادبیات آمریکا و جهان، خودکشی می‌کند؟ چرا او پس از اینکه رمان‌هایش فروش‌هایی باور نکردنی داشتند و میلیون‌ها دلار برایش به ارمغان آوردند، خودکشی می‌کند؟ چرا او نه در سن شصت سالگی، خودکشی می‌کند؟ او می‌توانست بیست سال یا حتی بیست و پنج سال دیگر زندگی کند. این سال‌ها زیباترین سال‌های زندگی، یعنی سال‌های بازنشستگی هستند، به‌ویژه اگر تمام این میلیون‌ها دلار را در حساب بانکی خود داشته باشید. این بازنشستگی طلایی است...

اما اگر دلیل را بدانید، تعجب نمی‌کنید.

در سال 2011، در روز 2 ژوئیه، یعنی پنجاه سال پس از خودکشی همینگوی، روزنامه نیویورک تایمز خبری منتشر کرد که به سرعت مانند بمب منفجر شد. این خبر نشان می‌داد که او به انتخاب خودکشی نکرده بلکه مجبور به انجام آن شده است. او توسط مأموران اطلاعات آمریکا (اف‌بی‌آی) به اتهام همکاری با رژیم کوبا تحت تعقیب بود. برای اثبات این ادعا، این روزنامه مشهور آمریکایی نامه‌ای از دوست او، هارون ادوارد هوتچنیر، را منتشر کرد که نور جدیدی بر مراحل آخر زندگی ارنست همینگوی افکند. دوست صمیمی او در این نامه چه می‌گوید که همه چیز را وارونه کرد؟ او می‌گوید: در یکی از روزها همینگوی با من تماس گرفت و گفت که از نظر روانی و جسمی بسیار خسته است. فهمیدم که او در حالت اضطراب شدیدی به سر می‌برد و نیاز دارد که مرا ببیند. بلافاصله به دیدارش رفتم و در آنجا او راز بزرگی را که او را آزار می‌داد و خواب را از چشمانش ربوده بود، برایم فاش کرد. او به من گفت: شما نمی‌دانید چه بر سر من می‌آید؟ من در خطر هستم. من شب و روز توسط مأموران اطلاعات تعقیب می‌شوم. تلفن من کنترل می‌شود، پست من تحت نظر است و زندگی من کاملاً زیر نظر است. دارم دیوانه می‌شوم!

سپس دوستش در ادامه نامه می‌نویسد...

اما نزدیکان او هیچ نشانه‌ای عملی از این موضوع مشاهده نکردند. به همین دلیل، آن‌ها باور داشتند که او به بیماری پارانویا مبتلا شده است؛ یعنی جنون هذیانی یا توهمات دیوانگی. این نویسنده مشهور در هوس و توهم احساس تعقیب شدن توسط سازمان‌های اطلاعاتی غرق شده بود. پس حقیقت چیست؟ آیا واقعاً تحت تعقیب بود یا اینکه به‌طور ذهنی دچار وسواس و توهم تعقیب شده بود؟

همچنین می‌دانیم که یکی از منتقدان پیش‌تر او را پس از آشنایی با وی به داشتن بیماری جنون و هیستری شخصیتی متهم کرده بود. در غیر این صورت، همه این نبوغ‌ها از کجا آمده است؟

بعدها آرشیوها نشان دادند که رئیس سازمان اطلاعات، ادگار هوور، که حتی روسای جمهور آمریکا را می‌ترساند، واقعاً همینگوی را به اتهام ارتباط با یک دشمن خارجی تحت نظر و شنود قرار داده بود. به همین دلیل، سازمان اطلاعات او را در همه جا، حتی در بیمارستان روانی و حتی در سواحل دریاها که او عاشق گردش در آنجا بود، تعقیب می‌کرد. آن‌ها او را به‌قدری تحت فشار قرار دادند که دیوانه‌اش کردند و او را به خودکشی واداشتند.

و بدتر از همه، او را به کارهایی متهم کردند که هیچ ارتباطی با آن‌ها نداشت. اگر یکی از مقامات اشتباه کند و به اشتباه تو را مورد لعنت قرار دهد، در حالی که تو کاملاً بی‌گناه هستی، چه کاری می‌توانی انجام دهی؟ به نظر می‌رسد این اتفاق برای ارنست همینگوی رخ داده است. در نتیجه، او قربانی اشتباهات و سرنوشت بی‌رحم شد. آن‌ها او را با شخص دیگری اشتباه گرفتند. جنایتکار واقعی فرار کرد و بی‌گناه هزینه را پرداخت!

هزینه نبوغ و شهرت بسیار سنگین است. بسیاری از افراد به خاطر آن دیوانه شده‌اند، رنج کشیده‌اند، قربانی شده‌اند یا خودکشی کرده‌اند.

چه نتیجه‌ای می‌توانیم از همه این‌ها بگیریم؟ این‌که اگر نابغه‌ای مشهور باشید، به‌سرعت وارد دایره خطر می‌شوید. مشکلات و مصائب بر سرتان فرود می‌آیند. فیلسوف مشهور فرانسوی، میشل سر، می‌گوید: من زندگینامه مشاهیر دانشمندان و فیلسوفان فرانسه را در طول 400 سال متوالی مطالعه کردم و حتی یک نفر از آن‌ها را نیافتم که با آرامش زندگی کرده باشد. همه آن‌ها به نوعی در معرض خطر بودند و گاهی حتی خطر ترور. همچنین می‌توان نتیجه گرفت که هزینه نبوغ و شهرت بسیار سنگین است. بسیاری از افراد به خاطر آن دیوانه شده‌اند، رنج کشیده‌اند، قربانی شده‌اند یا خودکشی کرده‌اند. آن‌ها سوختند تا راه را برای ما روشن کنند. بنابراین، اگر می‌خواهیم با آرامش زندگی کنیم، بهتر است انسان‌های عادی مانند بقیه مردم باشیم، نه بیشتر و نه کمتر. ما فکر می‌کردیم نبوغ یا شهرت نعمتی است، اما معلوم شد که یک نقمت واقعی است. تقریباً هیچ نابغه‌ای وجود ندارد که بهای شهرتش را به‌طور کامل و به روش‌های مختلف نپرداخته باشد: المتنبی در پنجاه سالگی کشته شد، ابن سینا به احتمال زیاد در پنجاه و هفت سالگی مسموم شد، جمال‌الدین افغانی در استانبول در پنجاه و نه سالگی مسموم شد، عبدالرحمن کواکبی توسط دولت عثمانی در قاهره در چهل و هفت سالگی کشته شد. دکارت در سوئد در پنجاه و چهار سالگی توسط یک کشیش کاتولیک اصولگرا که به او در قرص نان مقدس سم داد، مسموم شد! دکتر محمد الفاضل، رئیس دانشگاه دمشق و یکی از اساطیر حقوق سوری و جهانی، در پنجاه و هشت سالگی توسط طلایه‌داران جنگجوی «اخوان المسلمین» به ضرب گلوله کشته شد. فهرست طولانی است... وقتی همه این‌ها را کشف می‌کنیم، با آسودگی نفس می‌کشیم و هزار بار خدا را شکر می‌کنیم که نابغه نیستیم!