​سرکون بولس و ماجراجویی تجربه‌گرایی

​سرکون بولس و ماجراجویی تجربه‌گرایی
TT

​سرکون بولس و ماجراجویی تجربه‌گرایی

​سرکون بولس و ماجراجویی تجربه‌گرایی

شاعر عراقی سرکون بولس، زاده اواسط دهه چهل قرن پیش از نسل بنیان‌گذار نوگرایی که السیاب، نازک الملائکه، البیاتی، ادونیس و عبدالصبور و دیگران نمایندگی‌اش می‌کردند، نبود. اما آنچه مرا واداشت تا درباره‌اش بنویسم تمایلی جدی و شدید به تأمل کردن بر عناصر هنری و زیباشناختی تجربه‌ای است که شاعران نوپرداز و منتقدان آن به طور جدی به استقبالش رفتند. بیشتر کسانی که درباره سرکون نوشته‌اند در دوره زندگی یا پس از درگذشت‌اش، براین مسئله هم نظرند که او یکی از مهم‌ترین نمادهای قصیده شعرآزاد عربی و یکی از پدران پایه‌گذار آن است. این مسئله‌ای است که نمی‌توان آن را حقیقت بدیهی فرض کرد بلکه نیازمند دقت و غور و خوانش نقدی همراه با تأنی است. به خصوص که زیبایی شعری و هنری به طور کلی مسئله‌ای نسبی و دارای جنبه‌های مختلف‌اند. و اینکه برخی منتقدان و خوانندگان دیگر در آفرینش‌های صاحب « الحیاة قرب الاکروبول/ زندگی در حول و حوش آکروپل» چیزی را که با ذائقه‌شان بخواند یا با درک آنها از شعربسازد، نمی‌یابند. شاید انگیزه دیگرم برای نوشتن برگردد به زندگی سرشار از رنج‌ها و روح ماجراجویی و اخلاص درنوشتن شاعر باشد، به گونه‌ای که این زندگی انگار سروده‌ای است به  موازات سرکون و متن شیواتر و صادقانه‌تر خود او باشد.
بولس از دوران کودکی‌ در کرکوک نشان داد شیفته شعر است. او کاملا به این باور رسیده بود که در میان احساس غربت و جدایی از محیط اجتماعی و سیاسی آکنده از خشونت، آشوب عیان و نزاع خونین میان عناصر نژادی و تعصبات قومی و ایدئولوژی‌ها، شعر ریسمان رهایی شخصی او است. بولس تیرگی واقعیت عراق آن دوران را با پناه بردن به غوغای خطابه‌ای و نوشتن مستقیم از سیاست که بسیاری از شاعران آن دوره به آن پناه می‌بردند، ترجمه نکرد، بلکه از همان اولین تجربه‌ها به گزینه‌های پیچیده‌تر و شگفتی‌هایی روی آورد که درآنها مخالفت رمانتیک با تعریف‌های سردستی از موجودات و اشیاء و حالت‌هایی که با آنها دست و پنجه نرم می‌کرد، به همدیگر می‌رسیدند. تنها بولس نبود که با رنج فاصله گرفتن از واقعیت دردناک کشورش روبه رو بود، بلکه شاعران جوانی را یافت که در همان رنج شریک‌اش بودند و در کنارش ماجراجویانه نوآوری و بی طرفی در متون جدید را جست‌وجو می‌کردند مانند صلاح فائق، جان دمو و پدر یوسف سعید و بسیاری دیگر از کسانی که «گروه کرکوک» نام گرفتند و به گرایش‌های نهیلیستی و تلاش فرسایسی برای پس زدن زبان مسلط و دیدگاه‌شان به شعر نه به عنوان آواز و سلاست بیانی بلکه جست‌وجویی معرفتی و مبارزه‌ای با زبان و سفر به جهان‌های درون شناخته می‌شدند.
شاید تصمیم سرکون در اوج جوانی به ترک عراق و رفتن به بیروت که با پای پیاده به آنجا رسید، پیش از آنکه بعدا به غرب امریکا برود، همان باشد که راه‌های فروغلیتدن به آنچه که می‌توان طرح مدرنیزم دوم نامید هموار کرد، راهی که یوسف الخال با مجله «شعر» پرچمدارش بود و شاهد شروع شعرآزاد به دست انسی الحاج و ادونیس و شوقی ابی شقرا و الماغوط و دیگران بود. شاعر درآن محیط ابداع و  گشودگی برفرهنگ غربی فرصت مناسب‌اش را برای عبور و تجربه سبک و جست‌وجوی افق‌های متفاوت در نوشتن یافت و متن‌هایش را در«شعر» و «النهار» و «تحولات» منتشر کرد تا به «مواقف» رسید. با این حال شاعر دل‌نگران و ناآرام، اثر شعری‌ اولش « الوصول الی مدینة أین/رسیدن به شهر کجا» را پس از چهل سالگی منتشر کرد. همچنین ترس بیمارگونه سرکون در مقابل حقیقت شعری، او ناچار را می‌ساخت بارها و بارها در نوشته‌هایش تجدید نظر کند، مسئله‌ای که محدود بودن پنج اثرش را تفسیر می‌کند که در دوره زندگی‌اش منتشر شدند که عبارتند از :« الوصول الی مدینة این/رسیدن به شهر کجا»، «الحیاة قرب الاکروبول/ زندگی در حول و حوش اکروپل»، «الاول التالی/اول بعدی»، «حامل الفانوس فی لیل الذئاب/ فانوس به دست در شب گرگ‌ها» و «اذا کنت نائما فی مرکب نوح/اگر در کشتی نوح خواب بودم». اما آثاری که پس از درگذشت‌اش منتشر شدند مانند، « عظمة اخری لکلب القبیله/ شکوهی دیگر برای سگ قبیله»، « سیرة ناقصه/ زندگی نامه ناتمام» و «رسالة الی صدیق فی مدینة محاصرة/ نامه‌ای به دوستی در شهری محاصره شده» همه را مدیون لطف دوست شاعر و ناشرعراقی‌اش خالد المعالی است که آنها را از دل روزنامه‌ها و مجله‌ها بیرون کشید و جمع‌آوری کرد و به چاپ سپرد. همین طور دست‌آورد ابداعی صاحب «عاصمة آدم/ نگهدارنده آدم» به هرحال درست نمی‌شود مگر اینکه به ترجمه‌های برجسته‌اش از شعر امریکایی و دیگر اشعار اشاره شود. و این نه تنها به تسلط شاعر برزبان انگلیسی که به هوش او درهم آمیختن ذوق و دقت در معنا و زیبایی شعر برمی‌گردد.
اگر سرکون بولس شهرت وسیع‌اش را مدیون آثاری است که در زمینه شعرآزاد گنجانده می‌شوند، ما نمی‌توانیم متن‌های موزون‌اش را نادیده بگیریم که بیشتر آنها در دیوان «سیرة ناقصه/ زندگی‌نامه ناتمام» وجود دارند که پس از مرگش منتشر شدند. اگر کسی به اولین سروده‌های این شاعر برگردد می‌بیند که او همه ابزار مورد نیاز سرودن قصیده موزون را دارد. اگر سرکون در بسیاری آثارش از سرودن‌های طربناک فاصله می‌گیرد به این دلیل است که او از همان ابتدا شعر را به عنوان کاوشی معرفتی و تعبیری از نگرانی روان و متلاشی شدن آن می‌دید. برخی متن‌هایش «حباب»ی را نشان می‌دهند مانند این:« طول اللیل ترنّ الحافه من ضجر/ تدعو العقل الی تفجیر فقاعته الجلدیه: لبه همه شب می‌نالید از درد/ عقل را به ترکاندن حباب پوستی‌اش می‌خواند» در برخی متن‌ها با آمیختن موفق آهنگ و معنا روبه رو می‌شویم مانند این گفته:« اصعقینی یا قصیدة/ اسقطی وجهی و عرّینی، افیقی/ فی زمان ساحر فی مدن لا اعرفها/ تسحر البحر کأعمی/ بنسیج الابدیة/ آه عرّینی اترکینی نائما/ اسمع العالم یبکی فی المفاتیح/ و اصغی لانین الابجدیة/ اردمی عصمتی فوق قناعی/ اردمیها و اقتلینی یا قصیدة: ای قصیده مرا بکوب/ چهره‌ام بیفکن و برهنه کن، بیدارساز/ در لحظه‌های جادویی شهرهایی که نمی‌شناسم/ دریا را همچون نابینایی جادو می‌کنند/ با تار و پود ابدیت/ آه برهنه‌ام کن بگذار بخوابم/ گریه جهان را در کلیدها می‌شنوم/ و به ناله‌های حروف گوش می‌دهم/ عصمت و نقاب‌ام را بکوب/ بکوب و بکش مرا ای قصیده».
شاعر در آثار بعدی‌اش تلاش می‌کند مناطق جدید نویسندگی را گشف کند که بتواند از طریق آنها میان تمایل‌اش به یافتن نمونه نوآورانه متفاوت و حفظ گرمای زبان و دورنگه داشتن آن از بار سنگین تکلف و سردی تعبیر جمع کند. شاعر در بسیاری مواقع موفق به انجام این کار بوده است.
شاید کسانی که براین باورند که سرکون بولس شاعر تمام عیار غربت و تبعیدگاه است، خیلی از حقیقت دور نشده باشند. به نظرمن شاعر که در حد توان تلاش کرد با واقعیت جدیدش کنار بیاید، نتوانست مکان‌های اول‌اش را به فراموشی حواله کند به گونه‌ای که همه آثارش ثمره همان تکه تکه شدن میان دو جهان بود.
«تمشي فتدفعك الريح من الوراء \ باردة كأنفاس مقبرة \ وتقرأ بعض العناوين عن أرضك البعيدة \ حيث الحرب لا تنام \ صيحات المسافرين ما زالت ترنّ فارغة بين الأنفاق \ لكن تحت دمائك عاصفة من صيحات أخرى \ لا تكفّ عن الانقصاف: می‌روی و بادی از پشت تو را می‌راند/ سرد همچون نفس‌های قبرستان/ نگاهی به برخی تیترهای سرزمین دورت می‌اندازی/ آنجا که جنگ نمی‌خوابد/ صدای مسافران هنوز در خلأ تونل‌ها می‌پیچد/ اما زیر خون تو طوفانی از فریادهای دیگر است/ دست از کوبیده شدن برنمی‌دارند». اما این دو تکه شدن طولی نمی‌کشد که به نوعی تسلیم شدن تبدیل می‌شود...« كل وليمة أخرى ستكنسها الريح، وما دامت المدن الفاضلة مجرد حفنة من غبار في قبضة الوهم، والتاريخ سيتعب يوماً من النوم في المجاري: هر ولیمه دیگری را باد جارو می‌کند/ تا وقتی که مدینه‌های فاضله جز مشتی غبار از وهم نباشند و تاریخ روزی از خواب در جوی‌ها خسته خواهد شد». سرکون از رویارویی نابرابر با هستی پاپس می‌کشد تا ساکن سرزمین طنز و بی تفاوتی و لامبالاتی بشود. و او به تبع جبران خلیل جبران سلف لبنانی‌اش می‌خواند:« هنا نعيش \ لكننا نحيا هناك \ أعطني الناي أو لا تعطني الناي \ سيان أن أغني أو لا أغني في هذا الهدير \ هنا نشتري المغني بدولار \ وهذه ليست أورفليس: اینجا زندگی می‌کنیم/ اما آنجا زنده‌ایم/ نی را به دستم بدهی یا ندهی نی را/ یکی است بخوانم یا نخوانم در غوغا/ اینجا آواز را به دلاری می‌خریم/ و این اورفئوس نیست».



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.