«داستان سری» زندگی بوتفلیقه

فرید علیلات جزئیات مهمی از زندگی عبدالعزیز بوتفلیقه را روایت می‌کند که بسیاری ازآنها دست اول‌اند

«داستان سری» زندگی بوتفلیقه
TT

«داستان سری» زندگی بوتفلیقه

«داستان سری» زندگی بوتفلیقه

در 398 صفحه قطع بزرگ، روزنامه نگار الجزایری فرید علیلات «داستان سرّی» رئیس جمهوری عبدالعزیز بوتفلیقه را روایت می‌کند. کتابی که انتشارات «روژه» راهی بازار کرد اولین و آخرین کتاب نیست که به زندگی رئیس جمهوری الجزایر می‌پردازد که سال گذشته پس از اینکه تلاش کرد برای بار پنجم برعرش ریاست جمهوری بنشیند، از قدرت کناره گیری کرد. اما آنچه این کتاب را متمایز می‌کند این است که به تحلیل و ارزش‌های سیاسی و استراتژیک بسنده نمی‌کند بلکه داستان‌های کوچکی را روایت می‌کند که بسیار مهم‌اند و اغلب‌شان دست اول‌اند. برای نمونه داستان مهاجرت پدر عبدالغزیز بوتفلیقه از روستای کوچک‌شان در غرب الجزائر به شهر وجده مغرب نزدیک مرز مشترک و تولد عبدالعزیز از زن دوم پدرش در روز 2 مارس 1937. علاوه براین کتاب از رنج‌های کودک می‌گوید از کوتاهی قد و ضعف بنیه‌اش می‌برد و شهرت پدرش که اهالی وجده و پناهندگان الجزائری‌ به او لقب «مخبر» داده بودند. اما عبدالعزیز همه اینها را با تفوق تحصیلی و تسلط برزبان عربی و فرانسه و قدرت نوشتن جبران کرد. این امتیازها او را واداشت تا درسن 19 سالگی تقاضای پیوستن به پلیس شهرداری شهر وجده را بکند. اما درخواست‌اش به دلیل «کوتاهی قد» پذیرفته نشد چون سه سانتیمتر کم داشت تا به نیروهای پلیس بپیوندد. پادرمیانی‌های پدرش هم سودی نداشت. اما این سه سانت مانع از این نشد که عبدالعزیز رئیس جمهوری الجزایر بشود و روزی بگوید:« ریاست جمهوری را ترک نمی‌کنم مگر برای انتقال از قصر به قبر».
وقتی انقلاب الجزایر در اول نوامبر سال 1954شعله‌ور شد، بوتفلیقه جزء پیشگامان نبود. پدرش که رابطه‌ای محکم با حکومت مغرب و فرانسه داشت به شدت با آن مخالفت کرد. اما جوان بلند پرواز پس از هفت ماه تصمیم گرفت این گام را بردارد و به همراه دوست و برادر رضاعی‌اش مصطفی برّی درخواستی به دفتر پذیرش سرباز در نجده تقدیم کرد.
در دفتر داوطلبان مسئول از او پرسید:« آیا تو اینجا آمدی تا ننگ پدرت را بشویی؟» اشاره به اتهام جاسوسی پدرش از الجزائر‌ی‌ها وجده داشت. در نتیجه درخواست عبدالعزیز جوان برای پیوستن به «ارتش آزادی‌بخش ملی» رد شد. همین طور درخواست دوست‌اش. وضعیت بوتفلیقه تغییری نکرد تا اینکه شخصیت صاحب نفوذ مغربی به نفع او وارد عمل شد. اوایل سال 1957 او عضو «ارتش» در«ولایت پنجم» با نام تشکیلاتی «عبدالقادر» شد. در این مرحله «عبدالقادر» جوان با هواری بومدین آشنا شد که تأثیر زیادی بر زندگی‌ و صعود و سقوط سیاسی‌اش پس از مرگ رئیس جمهوری اسبق و مرگ‌اش در سوئیس گذاشت. بوتفلیقه در سن 21 سالگی که به درجه افسری رسیده بود، شد منشی شخصی بومدین، اما این مرحله از زندگی‌اش آلوده به مأموریتی شد که باید درباره تجاوزی تحقیق می‌کرد که یکی از فرماندهان میدانی مرتکب آن شده بود. گزارش بوتفلیقه موجب شد آن فرمانده کتف بسته آورده شود و پس از «دادگاهی انقلابی» به ریاست شخص کلنکل بومدین محکوم به اعدام در داخل الجزایر شد و تیری درسرش خالی کردند.
مرور همه داستان‌های موجود در کتاب دشوار است چون بسیارند. اما اهمیت‌شان دراین است که بر برخی آشنایان بوتفلیقه پرتوافکنی می‌کند. کسی که زندگی‌اش سرشار از حادثه است؛ مبازر و وزیر یا رئیس جمهوری. یکی از نقطه‌های درسایه زندگی‌نامه او مرگ پدرش در سن شصت سالگی‌ است، طی سفری که با اتوبوس به مغرب داشته. نویسنده تأکید می‌کند که بوتفلیقه هرگز به این رویداد که در هاله‌ای از رمز و راز باقی مانده نزدیک نشد.
در طول سال‌های انقلاب «عبدالقادر» از سرهنگ هواری بومدین دور نشد. پس از پیروزی انقلاب درسال 1963 بومدین در سایه ریاست جمهوری احمدبن بلا به عنوان وزیر دفاع منصوب شد و بوتفلیقه به وزارت خارجه رسید. اما جنگ قدرت بومدین را برآن داشت تا با کودتایی بن بلا را از قدرت پایین بکشد. درآن شب بوتفلیقه در کنار «مرد قوی» بود که اولین رئیس جمهوری الجزائر را راهی زندان ابدی کرد.
نویسنده تأکید می‌کند، بن بلا در ابتدا مدافع وزیر خارجه جوان بود که با موج انتقادات برای کمی سن و کارکرد و «غیبت»های مکرر روزانه و هفتگی از کار روبه رو بود. در سفر رسمی به مسکو در ماه می 1964، بوتفلیقه برای نوشتن بیانیه پایانی مجادله زیادی کرد به گونه‌ای که طرف روسی را برآن داشت با نیکیتا خروشچف تماس بگیرد و به او خبر دهد با چه مشکلاتی روبه رواست. ازخروشچف هم کاری ساخته نبود جز اینکه بن بلا را ساعت دو پس از نیمه شب بیدار کند و از او بخواهد بر وزیرخارجه‌اش فشار بیاورد تا بیانیه صادر بشود.
کتاب نقل می‌کند، بن بلا اجازه نداد بومدین وارد جلسه‌ای که در قاهره و در حاشیه اجلاس اتحادیه عرب توسط رئیس جمهوری عبدالناصر برای نزدیک ساختن مغرب و الجزایر و با حضور حسن دوم و انور سادات برگزار شده بود وارد بشود. بن بلا به بومدین گفت:« این آپارتمان من است و تو حق نداری وارد آن بشوی» مسئله‌ای که نشان می‌دهد چه جنگی برسر اختیارات وجود داشت و رابطه بین دو رهبر اصلی انقلاب الجزائر چقدر پرتنش بود.
در زندگی سیاسی بوتفلیقه دو نقطه روشن وجود دارد: اول ریاستش بر مجمع عمومی سازمان ملل متحد که با اجماع اعضا انتخاب شد و توان دیپلماتیک‌اش را نمایان ساخت، از جمله با دعوت از رئیس سازمان آزادیبخش فلسطین برای سخنرانی در مجمع که درسمت چپ‌اش اسلحه کمری دیده می‌شد. دوم مهارت‌اش در مذاکره با تروریست بین‌المللی کارلوس برای آزاد کردن وزاری نفت «اوپک» که آرژانتینی آنها را اواخر سال 1975از وین ربود و از وین به الجزایر و طرابلس سپس به الجزایر برد و در مقابل پناهندگی سیاسی و محافظت از او آزادشان کرد.
نویسنده که تأکید می‌کند برنامه به درخواست سرهنگ قذافی انجام شده بود، جزئیات گفت‌وگوها میان بوتفلیقه و کارلوس در فرودگاه الجزایر و رابطه‌ای که میان این دو مرد شکل گرفت را روایت می‌کند و پیشنهادهای مالی وسوسه انگیزی که برای آزادی تعدادی از وزرا از جمله وزیر نفت ایرانی و سعودی داده شد. براساس کتاب بوتفلیقه به کارلوس اطلاع داد، اگر اقدام به کشتن هریک از وزرا بکند، او و همراهان‌اش از گرفتن پناهندگی محروم می‌شوند. پس ازآزادی گروگان‌ها، به کارلوس «ویلایی» داده شد و گارد محافظی برایش تأمین شد. رابطه بوتفلیقه که همانجا به دیدنش می‌رفت ادامه یافت و یک روز با هم نهار خوردند.
به همان اندازه که بوتفلیقه مدیون بومدین بود، براساس گفته‌های نویسنده از صحبت‌های بوتفلیقه و شریف مساعدیه یکی از ستون‌های نظام به مرز نفرت رسید. بوتفلیقه گفته:« بومدین کسی است که بزرگ‌ترین نفرت را در جهان به او دارم» و دومی پاسخ داده:« اگر بومدین نبود مسئول یک ناحیه هم نمی‌شدی»...
با مرگ بومدین دوره بوتفلیقه به سرآمد و وزارت خارجه و امتیازهای آن را که طی 15 سال به آنها عادت کرده بود از بین رفتند و بدتر ازآن پرونده تحقیق درباره دو حساب شخصی در یک بانک سوئیسی که به دستور وزیر باز شده و همه پول‌هایی که سالانه صرف سفارت‌ها درسراسر جهان می‌شدند به آنجا منتقل می‌شد. و برای توهین مستقیم به بوتفیلقه نویسنده نقل می‌کند، از رئیس جمهوری جدید درخواست ملاقات کرد. بوتفلیقه در دفتر نشسته بود که بن جدید سرش نهیبی زد:« چه کسی به تو اجازه داد بنشینی؟» و چون به عنوان مشاور ریاست جمهوری منصوب شده بود به او اتاقی بدون پنجره داده بودند بی هیچ کاری و در نتیجه وقت را با خوردن چای و صحبت‌های تلفنی می‌گذراند. اوایل سال 1980همین منصب از او گرفته شد و بوتفلیقه احساس کرد در معرض تحقیقات مالی قرار دارد و دشمنانش در حزب تمایل دارند از او خلاص بشوند. پیش از آنکه دغدغه‌هایش جامه حقیقت بپوشند تصمیم گرفت الجزایر را ترک کند و به انزوایی خود خواسته تن داد که از پاریس شروع شد.
بوتفلیقه از دفتر سیاسی حزب حاکم کنار زده شد و به اتهامات مالی مورد پیگرد قرار گرفت علیرغم اینکه 3 میلیون دلار به خزانه برگرداند. اما حکومت باز از او 14 میلیون دلار مطالبه می‌کرد. در ماه می 1983 حکمی صادر شد که او را محکوم به پرداخت مبلغ 728هزار فرانک سوئیسی کرد.
نویسنده نقل می‌کند، بوتفلیقه تلاش کرد یاسر عرفات میان او و بن جدید پادرمیانی کند اما عرفات زیر بار نرفت.
چون آفتاب پاریس و ژنو جان چندانی نداشتند بوتفلیقه سال 1983تصمیم گرفت به دمشق برود چون دوستی‌هایی با نظام اسد داشت. اما در پایتخت سوریه چه کسی را پیدا می‌کند؟ کارلوس را که پس از مدتی جابه جایی میان لبنان و یمن در پایتخت اموی‌ها مستقرشده بود. در دمشق بوتفلیقه در همکف ویلایی سه طبقه در کوی المزه ساکن شد که به شدت از آن حفاظت می‌شد. در طبقه اول دو پسر رئیس جمهوری پاکستان ذوالفقار علی بوتو ساکن بودند. در طبقه سوم منشی شخصی صدام حسین... از لای کتاب می‌توان فهمید کارلوس ساکن طبقه دوم بود. نویسنده تأکید می‌کند بوتفلیقه شام را با او می‌خورد و کارلوس کلت کمری خودش را به او هدیه کرد. اما اقامت در دمشق خیلی باب میل بوتفلیقه نبود چون بیشتر از اینها می‌خواست... واقعیت اینکه طبق گفته‌های کتاب بوتفلیقه از دوستی‌های خاص و روابط‌اش در سوریه یا با شیخ زاید بن سلطان استفاده می‌کرد. به گفته مؤلف او از کرم امارات بهره برد و ساکن آپارتمانی فاخر در هتل «اینتر کانتینتال ابوظی» شد که به مدت یک سال برایش رزرو شده بود. بوتفلیقه به عنوان مشاور در اختلافات بین امارات و ایران برسرجزایر سه گانه در خلیج کارکرد با حقوق ماهانه 10 هزار دلار و تقبل همه هزینه‌ها و بعدا هم شیخ زاید به او مزرعه وسیعی هدیه کرد.
وحشتناک اینکه گزارش‌هایی به رئیس امارات رسید که نشان می‌داد بوتفلیقه در بهره بردن از کرمش در هتل زیاده روی می‌کند و زیورآلات و ساعت و انگشتری برای خودش و دوستان‌اش می‌خرد و فاکتور آنها را برای دیوان سلطنتی می‌فرستاد که موجب بازنگری در موضوع شد.



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»