پيشگامان نوگرايي شعر عربي با شعرهایی از عشق و وبا

پيشگامان نوگرايي شعر عربي با شعرهایی از عشق و وبا
TT

پيشگامان نوگرايي شعر عربي با شعرهایی از عشق و وبا

پيشگامان نوگرايي شعر عربي با شعرهایی از عشق و وبا

عشق در همه جلوه‌های مختلفش هیچ وقت در زندگی بشری ماجرایی گذرا  یا تجملی زائد نبوده که بتوانند هر تصمیم بگیرند از آن بی‌نیاز بشوند، بلکه احساس مرتبط به وجود آنهاست، درست مانند پیوند قلب و شاهرگ و صخره‌ای که می‌تواند آنها را از متلاشی شدن حفظ کند و کمک همیشگی که بدون آن زندگی بدل به بیابان می‌شود. اما آن اکسیر جادویی که خلایق بیشترین پیوندهای خود با شادی و امید و سرزندگی را به آن بسته‌اند، معمولا جز با رنج نمی‌آید و تهدید مرگ را به همراه خود دارد. چون عشق عمیق از دل احساسات می‌آید تا گردش خون و تپش‌های قلب و جوشش ناب‌ترین احساس‌ها را به اوج برساند. توان بدن را برای تاب آوردن به ته می‌رساند و آن را با مرگ عریان رودرو می‌سازد. همچنین عشق که کششی است سخت برای به دست آوردن آنچه دست نیافتنی، در برخی گونه‌ها نوعی قتل است خواه عمد باشد یا به خطا. امرؤ القیس در معلقه‌اش خطاب به محبوبه‌اش گلایه کنان می‌گوید:
« اغرّک منّی ان حُبّک قاتلی/ و انک مهما تأمری القلبَ یفعل؟»
«غرّه به این شده‌ای که عشقت می‌کشدم/ و هرچه بگویی دل همان می‌کند؟»
و بسیاری اوقات چشم زن‌های محبوب نزد عرب به ابزار کشتن عامدانه تبدیل می‌شوند، همچنان که نزد خود امرؤ القیس بود:
« و ما ذرّفت عیناک الا لتضربنی/ بسهمیک فی اعشار قلبٍ مقتّلٍ»
«چشمان تو اشک ریزان نمی‌شوند مگر برای نشاندن/ تیری دردل قلب کشته شده»
 داستان برای جریر نیز همین بود که ماجرای قتل را تعمیم می‌دهد و فریاد می‌زند:
«ان العیون التی فی طرفها حورٌ/ قتلتنا ثم لم یحیین قتلانا»
چشمانی که گوشه‌شان سیاه است/ ما را کشتند و کشته‌های ما را زنده نکردند»
همین وضع درباره آفتاب زدگی هم جریان دارد که آدمی را به مرز جنون یا گاهی مرگ می‌کشاند. و کسی که ضربه عشق بخورد بی شک به همان سرنوشت دچار می‌شود آن طور که برای عاشقان بنی عذره و برجسته‌ترین‌شان عروه و قیس و کثیّر و جمیل پیش آمد.
هربرگشت جست‌وجوگرانه به میراث شعری و ادبی ما و همین طور میراث جهانی حتما نمونه‌های بسیاری درباره رابطه عشق و مرگ و بیماری از جهتی و جنون و دیوانگی از جهتی دیگر نشان دهد. و پیش ازآنکه زیگموند فروید درباره رابطه محکم میان عشق و مرگ یا اروس و تاناتوس بگوید، بشار بن بُرد مرگ زنی که دلش را خون کرده را راه حل کم هزینه‌ عشق و رنج‌های جانگدازش می‌بیند و می‌خواند:
«من حبّها اتمنی لو یصادفنی/ من نحو قریتها ناع فینعاها/
کما اقول: فراقٌ لا لقاء له/ و تضمر النفس یأساً ثم تسلاها»
« از عشق او آرزو می‌کنم کسی را ببینم/ که از سوی کوی‌شان ناله کنان براو مرثیه می‌خواند/
تا بگویم: فراقی که پسش دیدار نیست/ جان یأسی پنهان می‌کند و بعد آرام می‌گیرد»
در کتاب «مصارع العشاق» نوشته احمد بن الحسن السرّاج عاشقان به عنوان موجودات درهم شکسته ظاهر می‌شوند که به سرعت گُرمی‌گیرند و عشق به نظرمی‌رسد به بیماری نزدیک‌تر است تا چیزی دیگر. با اینکه تا جایی که می‌دانیم آن زمان خبری از ویروس کرونا نبود، علائمی که نویسنده از عاشقان می‌دهد، از تعرّق گرفته تا بالا رفتن دمای بدن و تپش بالای قلب و تنگی نفس و سرعت گرفتن آن، خیلی با نشانه‌های منسوب به ویروسی که امروزه درجهان گسترده شده تفاوتی ندارند. جدای از این مرگ عاشق وقتی که چشمش به زیبایی صاعقه‌وار محبوب می‌افتد، به شکل ناله‌ای سریع درمی‌آید که جانش از پیراهن پیکر نحیف رها می‌شود. لاغری بیماری تبدیل به تصویر کلیشه‌ای عشق رمانتیک غربی شد جایی که دنیوی با دینی درمی‌آمیخت و شاعران دل به دخترکان سل زده یا لاغرمردنی و بسیار زردروی می‌دادند.
همچنین رمان نیز به همین مسئله نزدیک می‌شود و عشق درآنها دست نیافتنی و آمیخته به زیبایی ناگزیر عاشق را به راه هلاک می‌کشاند. دراثر برجسته «مرگ در ونیز» توماس مان ماجرای نویسنده شصت ساله گوستاو اشنباخ را روایت می‌کند که زادگاهش مونیخ را ترک کرد و به شهر جذاب ایتالیایی رفت. از جهتی به دنبال آرامش و امنیت بود و از جهتی دیگر امکان نوشتن و بازگرداندن روح نوآوری. اما دیدار نوجوان زیبا روی تادزیو همه معادله‌ها را به هم می‌ریزد و او را در تنگنای انتخاب دشوار میان زندگی و نویسندگی قرار می‌دهد، به گونه‌ای که احساس می‌کند همه کتاب‌های جهان نمی‌توانند آن والایی که از چهره نوجوان روبه رویش ساطع بود را به او بدهند. وقتی هم وبا به جان محله‌های شهر و معابر آبی‌اش می‌افتد، نویسنده پیر، جوان زیباروی و خانواده‌اش را گم می‌کند و طولی نمی‌کشد که گرفتار وبای گسترش یافته می‌شود و در کوچه‌های آلوده شهر جان می‌دهد و قربانی دوندگی عقیم خود به دنبال سراب زیبایی می‌شود که دست‌یابی به آن دشوار است. اگر توماس مان قصد داشت با این رمانش چهره تیره و تار اروپای در معرض تهدید وبای روبه رشد فاشیزم را ترسیم کند، این اثر روایی‌اش به نظر پیش‌بینی زودهنگام می‌رسد درباره آنچه ویروس کرونا برشهر و اطرافش ‌آورد و خسارت‌های فاجعه‌باری که برآن وارد می‌کند. رمان مشهور گابریل گارسیا مارکز«عشق در زمان وبا» اما چیزی نیست جز تأکیدی اضافی بر مقوله معروف فروید درباره دیالتیک ابدی میان عشق و مرگ. نکته قابل توجه اینجا این است که ایده وبا بخشی از رمان و حوادث پیاپی آن نبوده و ارتباطی با خط سیر حوادث داستان ندارد مگر در فصل آخر آن. جایی که فلورنتینو تصمیم می‌گیرد ماه عسلش را با محبوبه‌اش فرمینا روی یک کشتی بگذراند و از کاپیتان می‌خواهد روی رودخانه بماند و علامت وبا را روی کابین برافراشته کند. و کاپیتان از او می‌پرسد: تا کی؟ عاشق پیر جواب می‌دهد: برای همیشه.
بسیاری از پژوهشگران و منتقدان نوگرایی در شعر عربی از جهتی دیگر سرگرم مسئله تقدم زمانی شدند که برخی ازآنها به نازک الملائکه نسبت می‌دهند و برخی دیگر به بدر شاکر السیاب. به دور از این جنجال نقدی که علت آن ابهام در تاریخ سروده شدن دو شعر «هل کان حباً؟/آیا عشقی بود؟» و «الکولیرا/وبا» و تاریخ سپردن آنها به چاپ است، به احتمال زیاد هیچ یک از پژوهشگران به این نکته توجه نکرده‌اند که دو متن پایه‌گذرانه‌ای که بدر شاکر السیاب و نازک الملائکه طرح نوگرایی شعر درجهان عرب را با آنها آغاز کردند، هر دو درباره دوگانه عشق و مرگ‌اند که فروید در روانکاوی‌هایش درباره آن سحن گفته و رمان مارکز هم به آن نزدیک شده بود. درست است که سرایندگان «انشودة المطر/سرود باران» و «قرارة الموجه/آرامش موج» این کار را با تصور و تصمیم قبلی نکرده‌اند چون شعر از ناخودآگاه بسیار تاریک و پیچیده جاری می‌شود، اما خود این جوشش به تصادف بعد استثنایی و نماد ویژه خود را می‌بخشد. شاید السیاب که اصرار داشت پای قصیده «هل کان حباً» تاریخ 29-11-1946 بگذارد هدفش نهادن دلیلی ملموس برای این بود که او چند ماهی زودتر از قصیده الملائکه مورخ اواخر سال 1947 شعرش را سروده است. از جهت فنی و سبک ارزش بیشتر ازآن سروده السیاب است که در جنبه آهنگینش نمود می‌یابد. ریتمی که نظام دو مصرعی را می‌شکند و قصیده را از نسق ابیات همانند به نسق متفاوت می‌برد که معانی آن را تصاویر و ایده‌ها مشخص می‌کنند. اما این قصیده درجنبه‌های دیگر خیلی با سروده‌های زودهنگام السیاب تفاوت ندارد که آکنده از اندوه رمانتیک و دغدغه‌های عاطفی پراکنده میان دلدادگی به زن محبوب و میان شک و حسد خواب‌رُبا: کم تمنی قلبی الملکوم لو لم تستجیبی/ من بعید للهوی او من قریب/آه لو لم تعربی قبل التلاقی من حبیب/ ای ثغر مسّ هاتیک الشفاها/ ساکبا شکواه،آهاً ثم آها/غیر انی جاهلٌ معنی سئوالی عن هواها/ اهو شی من هواها یا هواها/ لیت قلبی لمحة من ذلک الضوء السجین/ اهو حبّ کلّ هذا؟ خبرینی».
در طرف دیگر معادله نازک الملائکه با گام‌های مطمئن قدم برسرزمین بکر نوگرایی می‌گذارد تا درزنانه کردن شعرعربی که قرن‌ها پیش ازاو در انحصار مردان بود، مشارکت کند. اما انتخاب مصیبت وبا برای اینکه دست‌مایه ماجراجویی نازک پیشگام نوگرایی باشد مسئله‌ بدون دلالت نیست. لحن سوگوارانه قصیده نشان می‌دهد شاعر هرچند با آگاهی درونی به نقشی که جامعه مردسالار به زن شاعر از زمان الخنساء تحمیل کرد تا در قالب سوگواری و ناله و حسرت خلاصه شود، به سمت تکامل می‌رود. (البته دراین میان استثناهایی هم وجود داشته است).
شاعر برای بیان فاجعه از بحر خبب استفاده می‌کند و این انتخاب فقط برای دوری گزیدن از اوزان سفت و محکم«مردانه» نیست بلکه به این دلیل است که با حرکت روان تکه تکه شده و تصاویری مرگ دست‌جمعی می‌خواند:
« اصغ الی وقع خطی الآتین/فی صمت الفجر، اصغ/ انظر رکب الباکین/ موتی موتی ضاع العدد/ موتی موتی، لم یبق غد/ الکولیرا فی کهف الرعب مع الاشلاء/ فی صمت الابد القاسی، حیث الموت دواء/ الموت الموت الموت/ فی شخص الکولیرا القاسی ینتقم الموت».



ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت

ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت
TT

ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت

ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت

با درگذشت ناهید راچلین، رمان‌نویس ایرانی-آمریکایی و یکی از برجسته‌ترین نویسندگان ایرانی که به زبان انگلیسی درباره گسست‌های هویتی، رنج‌های تبعید و برخورد فرهنگ‌ها می‌نوشت، در ۳۰ آوریل ۲۰۲۵، در سن ۸۵ سالگی، زندگی خلاقانه‌ای به پایان رسید. به گفته منتقدان، راچلین «پراکند‌ه‌ترین رمان‌نویس ایرانی در آمریکا» بود و نخستین کسی بود که تصویری دقیق از درون جامعه ایران پیش از سقوط حکومت شاه ارائه داد.
ناهید راچلین– که نام خانوادگی او پس از ازدواج چنین شد و نام خانوادگی ایرانی‌اش «بُزرگمهر» بود – در ۶ ژوئن ۱۹۳۹ در شهر اهواز به دنیا آمد. او در خانواده‌ای با ده فرزند رشد یافت؛ خانواده‌ای که در آن سنت‌های ایرانی با تأثیرات غربی درآمیخته بودند. پدرش ابتدا قاضی بود و سپس پس از استعفا، وکیل شد. به‌نظر می‌رسد دوران کودکی‌اش پرآشوب بوده، چرا که در ماه‌های نخست زندگی به عمه‌اش مریم سپرده شد تا او را بزرگ کند. وقتی به سن ۹ سالگی رسید، پدرش برای جلوگیری از ازدواج زودهنگام او – همان‌گونه که مادرش در همین سن ازدواج کرده بود – دختر را از عمه باز پس گرفت.
این واقعه تأثیر عمیقی بر شخصیت راچلین گذاشت. او بعدها نوشت که حس می‌کرد از مادر واقعی‌اش ربوده شده است، و هرگز او را «مادر» خطاب نکرد. در تمام عمر، همیشه در رؤیای بازگشت به آغوش امن عمه مریم بود.
راچلین در این فضای خانوادگی پرتنش و با وجود مخالفت پدر، برای فرار از فشارهای خانواده و جامعه، با کمک برادرش پرویز، بر رفتن به آمریکا برای ادامه تحصیل پافشاری کرد. سرانجام در کالج زنانه «لیندوود» در ایالت میزوری پذیرفته شد و بورسیه کامل گرفت، اما تنها پس از وعده بازگشت به ایران برای ازدواج، پدرش به او اجازه سفر داد.
ناهید در دنیای جدید آمریکایی، با نوعی دیگر از انزوا روبه‌رو شد. او بعدها در خاطراتش «دختران پارسی» (۲۰۰۶) نوشت: «گمان می‌کردم از زندانی گریخته‌ام، اما خود را در زندانی دیگر از تنهایی یافتم.»
در این زندان تازه، نوشتن برایش پناهگاه شد و زبان انگلیسی فضایی از آزادی برای او گشود؛ فضایی که هنگام نوشتن به فارسی احساس نمی‌کرد. او در مصاحبه‌ای گفته بود: «نوشتن به زبان انگلیسی آزادی‌ای به من داد که هنگام نوشتن به فارسی هرگز حس نمی‌کردم.»
راچلین در سال ۱۹۶۱ مدرک کارشناسی روان‌شناسی گرفت. پس از فارغ‌التحصیلی، نامه‌ای کوتاه برای پدرش نوشت و او را از تصمیمش برای عدم بازگشت به ایران آگاه کرد. در پی آن، پدرش تا دوازده سال با او قطع رابطه کرد. در این مدت، راچلین تابعیت آمریکایی گرفت (۱۹۶۹)، با روان‌شناس آمریکایی هاوارد راچلین ازدواج کرد و صاحب دختری به نام لیلا شد. او بورسیه «والاس استگنر» در نویسندگی خلاق را دریافت کرد و در همین دوران شروع به نوشتن نخستین رمانش «بیگانه» (Foreigner) کرد که در سال ۱۹۷۸ – تنها یک سال پیش از انقلاب ایران – منتشر شد.

رمان «بیگانه» با احساسی لطیف، دگرگونی تدریجی شخصیتی به نام «فری» را روایت می‌کند؛ زیست‌شناسی ایرانی در اوایل دهه سوم زندگی‌اش که پس از ۱۴ سال زندگی آرام و یکنواخت در حومه سرد بوستون، به هویتی سنتی و محافظه‌کار در ایران بازمی‌گردد. رمان نشان می‌دهد چگونه دیدگاه‌های غربی فری به‌تدریج در بستر جامعه ایرانی محو می‌شوند. او شوهر آمریکایی‌اش را ترک می‌کند، کارش را کنار می‌گذارد، حجاب را می‌پذیرد و از خود می‌پرسد که آیا آمریکا واقعاً کشوری منظم و آرام است و ایران آشفته و غیرمنطقی یا برعکس، آمریکا جامعه‌ای سرد و عقیم است و ایران سرزمینی پرشور و با قلبی گشوده؟ منتقد آمریکایی «آن تایلر» در نقدی در نیویورک تایمز چنین پرسشی را مطرح کرد. از سوی دیگر، نویسنده ترینیدادی «وی. اس. نایپول» در توصیف این رمان گفت: «بیگانه»، به‌گونه‌ای پنهان و غیرسیاسی، هیستری قیام‌هایی را پیش‌بینی کرد که منجر به سقوط نظام شاه شد و به استقرار جمهوری دینی تحت رهبری خمینی انجامید.
آثار ناهید پیش از انقلاب در ایران منتشر نشدند. سانسور حکومتی آنها را به‌خاطر تصویر منفی از جامعه ایران، به‌ویژه توصیف محله‌های فقیر و هتل‌های ویران، ممنوع کرده بود؛ تصویری که در تضاد با روایت مدرن‌سازی دوران شاه بود. پس از انقلاب نیز دولت خمینی، که نسبت به هرگونه تصویر منفی از ایران حساس بود، به ممنوعیت آثار راچلین ادامه داد. در نتیجه، هیچ‌یک از آثارش تاکنون به فارسی ترجمه نشده‌اند و کتاب‌هایش در ایران ممنوع بوده‌اند.
راچلین همچنین رمان «ازدواج با بیگانه» (۱۹۸۳) را نوشت که با نگاهی تند، چگونگی تحمیل قدرت نظام دینی خمینی بر جامعه ایران را به تصویر کشید. پس از آن آثار دیگری نیز منتشر کرد، از جمله: «آرزوی دل» (۱۹۹۵)، «پریدن از روی آتش» (۲۰۰۶)، «سراب» (۲۰۲۴) و دو مجموعه داستان کوتاه: «حجاب» (۱۹۹۲) و «راه بازگشت» (۲۰۱۸). همچنین خاطراتش با عنوان «دختران پارسی» (۲۰۰۶) منتشر شد. آخرین رمانش «دورافتاده» قرار است در سال ۲۰۲۶ منتشر شود؛ داستان دختری نوجوان که زودهنگام به ازدواج واداشته شده است، الهام‌گرفته از سرگذشت مادر خودش.
راچلین در تمامی آثارش، به کندوکاو زخم‌های ایران در نیمه دوم قرن بیستم می‌پرداخت: سرکوب سیاسی، سلطه سنت، ناپدید شدن معلمان و نویسندگان منتقد، سلطه ساواک، و نیز آن حسرت سوزان برای کودکی‌ای که ناتمام ماند و دردهای هویت دوپاره. مضمون مادری نیز در نوشته‌هایش پررنگ است؛ از رابطه پیچیده با مادر زیستی، تا عشق عمیقش به عمه‌اش، و در نهایت رابطه‌اش با دخترش لیلا که از او به عنوان «بهترین دوست زندگی‌ام» یاد کرده است. راچلین با زبان، احساسات متلاطم خود میان دو جهان را به‌دقت بیان می‌کرد، اما ژرف‌ترین لحظه فقدان برایش در سال ۱۹۸۱ رخ داد، زمانی که از مرگ خواهر عزیزش باری – پس از سقوط از پله – باخبر شد. غم چنان بر او چیره شد که تا ۲۵ سال نتوانست درباره باری بنویسد، اما در پایان خاطراتش فصلی صمیمی به او اختصاص داد و نوشت: «آری، باری عزیز، این کتاب را می‌نویسم تا تو را به زندگی بازگردانم.»
ناهید راچلین در نیویورک بر اثر سکته مغزی درگذشت – به گفته دخترش – و با مرگ او، ادبیات مهاجرت ایرانی یکی از ژرف‌ترین نویسندگان خود را از دست داد؛ صدایی نادر که شجاعت رویارویی و شفافیتِ حسرت را در کنار هم داشت، و توانست با دقت، تصویر شکاف‌های روانی و فرهنگی نسلی از ایرانیان را ثبت کند که سرنوشت‌شان گسست میان شرق و غرب بود.