ادگار موران... مردی که قرن بیستم را درنوردید

درآستانه صد سالگی کتاب قطورخاطراتش را منتشرکرد

 ادگار موران... مردی که قرن بیستم را درنوردید
TT

ادگار موران... مردی که قرن بیستم را درنوردید

 ادگار موران... مردی که قرن بیستم را درنوردید

*به نظراو جهان پس از«کرونا» به هیچ وجه مانند پیش ازآن نخواهد بود و از غرب سرمایه داری می‌خواهد که رفتارها و روش‌های افراطی و پرستش گوساله طلایی را تغییر دهد
در ابتدا بگویم که ادگار موران نمایانگر پدیده منحصربه فردی است. این مرد سراسرقرن بیستم را درنوردید؛ درسال 1921به دنیا آمد و تاکنون زنده و روزی خوار خداست. مسئله هولناکی که واقعا مایه شگفتی است اینکه او به این سن ازسالخوردگی رسیده و هنوز در کمال عقل و حافظه به سرمی‌برد. حتی بیشترو بیشتر درّ و گوهری می‌شود تا جایی که حکیم فرانسه و دقیقا درهمین لحظات دانای جهان شده است. همین دیروزدرباره مشکل ویروس جنایتکاری که سراسرجهان را به وحشت انداخته سخن گفت، موجودی که ازشدت ترس و وحشت جرأت نمی‌کنم نامش را به زبان بیاورم. گفت جهان پس ازآن به هیچ وجه نمی‌تواند همانی باشد که پیش ازآن بود یا امیدوار است اینگونه باشد و آرزو می‌کند که چنین بشود. از غرب سرمایه‌داری فخرفروش خواست که رفتارها و روش‌های افراطی و اسرافکارانه غرق در شهوت‌ها و لذت‌های ضروری و غیرضروری و پرستش گوساله طلایی را تغییردهد. و گفت تمدنی بدون گرایش‌های انسانی همبستگی‌خواهانه که کرامت انسان را محترم بشمارد و با او همدلی کند و روابط برادرانه میان اقوام و ملت‌ها برقرار کند، وجود ندارد. همه ما روی این سیاره زمینی زندگی می‌کنیم یا با هم غرق می‌شویم یا با هم نجات می‌یابیم. فاجعه «کرونا» که ناگهان برسرما خراب شد این را آشکارا نشان داد. این همه توان و سرزندگی را از کجا می‌آورد؟ سال آینده به سن صدسالگی کامل پامی‌گذارد و همچنان می‌نویسد و منتشرمی‌کند، حتی در دانشگاه‌ها و همایش‌ها سخنرانی می‌کند. همچنان با همان روشنگری‌ها و اندیشه‌ها، عمرش دراز باد. ما درحقیقت بسیار به او نیازمندیم. اینجا نگاه سریعی به کتاب قطور خاطراتش که اخیرا در750 صفحه قطع بزرگ منتشر کرد، می‌اندازم. برای آن هم عنوان شاعرانه زیبایی انتخاب کرده است: «خاطرات به دیدارم می‌آیند»... آن را از «کتابخانه کلیله و دمنه» واقع در مرکز پایتخت مغرب، رباط آباد خریدم. خیلی از آن خوشحال شدم، بلکه وقتی که سوار برقطار به خانه‌ام در القنیطره برمی‌گشتم به تمامی درآن غوطه‌ورشدم.
رابطه‌اش با آندره برتون
وقتی ادگار موران با آندره برتون برای اولین بار دیدار کرد، شگفت زده شد از قدرت شخصیت و شکوه امپراطوری منشش. به نظرش رسید که همچون پادشاهی پراحترام برعرش سوررئالیسم تکیه زده است. آن طور که انتظار داشت و می‌ترسید، عصبی و خشمگین نبود که فحش نصیب چپ و راست می‌کرد. مشخص است که بیانیه دوم جنبش سوررئالیسم درآن می‌جوشید. سرشار از تهدید و وعده و وعید بود. برتون پیش ازآن قدرتش را با قاطعیت اعمال می‌کرد و هرکسی را که اصول عمومی جنبشی که چهره ادبیات فرانسه و جهان و جهان عرب را تغییرداد رعایت نمی‌کرد، تهدید به کنار زدن می‌کرد. اما پس ازآن آتشفشان فعال اندک اندک آرام گرفت. به نظر ادگار موران جنبش سوررئال مهم‌ترین جنبش فرهنگی بود که درقرن بیستم ظهورکرد. نوشتن را از هر نوع سرکوبی که احاطه می‌کرد و به آن فشار می‌آورد رها کرد و در افق‌های نوآوری را چارتاق به رویش گشود. بلکه کار به نوشتن اتوماتیکی کشید، یعنی نوشتن آزاد از سانسور آگاهی ظاهری سرکوبگر و سپردن عنان به دست ناخودآگاه به طور کامل. وقتی ادگار موران با اندره برتون دیدار کرد 60 ساله بود و تجربیات جنون آمیزی سپری کرده و به مرحله نضج و اعتماد به نفس کامل رسیده بود. این جمله را می‌گفت: به هیچ وجه راهی جز عشق وجود ندارد. همه چیز دراین جهان گذراست جز لحظه عشق. و این یعنی او مراحل اولیه انفجاری را که شبیه انفجار زمین لرزه و آتشفشان‌هاست ازسرگذرانده است. و به جای رگبار لعنت و فحش، مفهوم عشق به معنای تنگ و گسترده آن برجهان فکری و ادبی‌اش چیره شد. ادگار موران پیش ازآنکه به دیدارش برود رفت و به طور کامل غرق درادبیات سوررئال شد و بیانیه اول و دوم جنبش را خواند و همین طور همه شماره‌های مجله «انقلاب سوررئال» را خواند. اعتراف می‌کند با متن‌های سرآمدش بسیار غنی بود. همچنین می‌گوید همیشه از شعار جنبش سوررئالیسم خوشش می‌آمد: باید جهان را تغییرداد! باید زندگی را تغییرداد! اعتراف می‌کند او مدیون برتون دراین اندیشه اخیراست که بعداً آن را به نام خودش توسعه‌ داد و آن اینکه: کشاکش دوگانه‌ای میان نثر زندگی-و شعر زندگی وجود دارد. بدین معنا که: زندگی را نثری زندگی می‌کنی یا شاعرانه؟ درحقیقت ما هر دو حالت را و به تناوب تجربه می‌کنیم... نمی‌توانیم سراسر زندگی را شاعرانه زندگی کنیم وگرنه غرق در هذیان‌های خیالی و جنون می‌شدیم و بی شک به طور کامل از سیرواقعیت می‌بریدیم. لحظه شاعرانه بی معناست اگر ناگهان و پس از لحظه‌های طولانی و حتی کند و ملال آور نثری نیاید. آه، زندگی چقدر زیباست، شاعرانگی زندگی چه زیباست!
رابطه‌اش با رولان بارت
رابطه‌ای دوستانه و زیبا بود نه خصمانه و برعکس رابطه با سارترنزاعی نبود. ادگار موران چنین چیزی به ما می‌گوید:« در دهه پنجاه قرن پیش خیلی با هم دیدار می‌کردیم. در دهه شصت بیشتر و بیشتر به سمت جریان‌های سیمیولوژی یا چشم‌بندی و سیمیا و کیمیا کشیده شد. بعد مانند دیگر منتقدان فرانسوی اسیر موج ساختارگرایی شد. دراین سمت و سو اغراق و زیاده روی کردند. با ادبیات به روش خشک تشریحی برخورد می‌کردند و روحش را کشتند و آن را عقیم و خسته کننده نشان دادند. می‌خواستند ادبیات را به دانشی خشک و جدی تبدیل کنند و این محال بود چون روح ادبیات خودی شاعرانه و متضاد با روشمندی علم و حسابگری دقیق و سرداست. و به همین دلیل خیلی خوشحال شدم وقتی که درسال‌های اخیر دست از ساختارگرایی کشید و به روح ادبیات حقیقی برگشت و آثاری به سبک:«لذت متن» نوشت. چقدر این کلمات ادگار موران خوشحالم کرد! چقدرزنده‌ام کردند! به نظر من نیز ساختارگرایی دقیقا همین است. به یاد دارم وقتی که در اواخر دهه هفتاد برای تحصیل نقد ادبی وارد پاریس شدم، از این مکتب تکنولوژیک و سرمای یخچالی‌اش تعجب کردم و تا حد زیادی مرا زده کرد. پیشتر در این باره نوشتم و از رنجشم از موج ساختارگرایی که با همه امپریالیزم متکبرانه‌اش اولا برصحنه پاریسی حاکم شد و بعد هم برصحنه عربی. ساختارگرایی چیزی نیست جز گسترش دادن نظریه عبدالقادر جرجانی سرآمد درباره مفهوم «نظم». جز این نباید درآن زیاده روی و لذت متن را فراموش کرد. نباید با زیاده روی در ساختارگرایی پر از فرم‌های تهی و جدول‌های آماری زیبایی شناسی متن را کشت. به این باید اضافه کرد که فرهیختگان فرانسوی درآن مقطع با نزاع‌ها و شعارهایی پیش چشم ما ظاهر می‌شدند مانند: مرگ انسان، مرگ مؤلف و غیره. درهمان وقت آنها خیلی اصرارداشتند و حواس‌شان بود که پای متن‌ها و نوشته‌هایشان با نام شخصی خود امضا بیاندازند. پس چرا نظریه مرگ مؤلف را برخودشان اعمال نمی‌کردند؟ چرا اصرار داشتند نام شخصی‌شان را با حروف برجسته و روشن برکتاب‌هایشان بکارند؟ این چرندیات چیست؟ خوشبختانه اکنون این به صحنه پاریس محدود شده و به پایان رسیده است.
ادگار موران و تمدن غربی
گمان می‌کردیم فقط جهان شرقی بیمار است، اما فهمیدیم غرب نیز مریض است هرچند به شکلی دیگر و کاملا متفاوت. ما از تندروی و اجبار درپذیرش دین و غیبیات و فرقه‌گرایی رنج می‌بریم که ما را تکه تکه کرده و وحدت ملی ما را به آرزویی دور از دسترس بدل ساخته. غرب نیز از تندروی معکوسی رنج می‌برد، غرق در اباحه‌گری و مادی‌گرایی و دویدن آتشین به دنبال شهوات و دور شدن کامل از مثل عالیه و معنویات. تندروی و تندوری معکوس. عوامل فرق می‌کنند اما مرگ یکی است. ادگار موران چنین به ما می‌گوید: درست است که جوامع غربی با گذر از مرحله روشنگری از مرحله بنیادگرایی دینی عبور کردند، اما بنیادگرایی جدیدی زاییدند. درست است که از فرقه گرایی مذهبی عبور کرد و دیگر برای هویت سرهمدیگر را نمی‌برند، اما بربریت جدیدی زاییدند که می‌توانیم نام آن را بربریت یخچالی سرمایه داری بنامیم یعنی بربریت محاسبات سرد، سود و بهره و تکنیک‌ها و تکنولوژی. به من بگو چقدر در بانک داری تا به تو بگویم تو کیستی. ارزش دیگری وجود ندارد که برمادیات و حساب‌ها و دارایی‌ها برتر باشد. انسان به شماره حسابی دربانک خلاصه شد. اگر بزرگ بود، یکی از بزرگ‌ترین انسان‌ها می‌شود حتی اگر فردی حقیر و پست باشد که از نظر اخلاقی و انسانی «پوست پیازی» ارزش نداشته باشد. اگر حساب بانکی‌اش کوچک باشد، در جوامع غربی هیچ ارزشی ندارد حتی اگر از شریف‌ترین مردم باشد! درست است که تمدن جدید برای جوامع پیشرفته غربی دست‌آوردهای بزرگی داشت که نیاکان ما آنها را به خواب هم نمی‌دیدند؛ مانند رفاه مادی و زندگی آسوده و پزشکی شکوفا و پیشرفته و بیمارستان‌های فوق العاده و تأمین بهداشتی و اجتماعی و حکومت دموکراسی و آزادی اندیشه و بیان حتی در زمینه مقدسات و مسائل دینی. همه اینها چیزهایی بزرگ‌اند و نمی‌توان برای آنها قیمت گذاشت و جز کسانی که ازآنها محروم‌اند ارزش آنها را نمی‌دانند(نگاهی به جهان عرب و به طور کلی جهان اسلام بیاندازید). اما دریافتیم این رفاه مادی لزوماً خوشبختی نمی‌آورد. هزینه سنگینی پرداختیم از خستگی روحی عمومی و زیاده روی در نوشیدن الکل و مصرف مواد مخدر و تهی بودن از درون یا پوچی عمیق درونی. این انسان غربی است. از این انواع یأس و پوچی و حتی خودکشی به وجود می‌آید. درنتیجه درسطح فردی غربی‌ها هنوز خودخواه، بلکه بربری‌اند هرچند از نوعی دیگر. سئوالی که مطرح می‌شود این است: چرا می‌بینیم بربریت آماده جوشیدن در اعماق انسان متمدن است که از مرحله دگماها و تاریکی‌های قرون وسطی عبور کرده است؟ چرا این در جوامع غربی که از جهت عمرانی و صنعتی و مادی و تکنولوژی و تمدنی بسیار پیشرفته‌اند وجود دارند؟ پاسخ فیلسوف بزرگ این است اگر من درست فهمیده باشم: چون پیام همدلی جهانی و اندیشه برادری انسانی و همه ارزش‌های آرمانی والا نمی‌توانند بر هسته سفت و سخت بربریت درونی که در اعماق انسان نشسته، غلبه کنند. متشکریم جناب ادگار موران!



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»