در مجموعه اشعار «الوان السیده المتغیرة» اثرشاعر فاضل السلطانی که اخیرا نسخه مصری آن توسط هیئت عام مصری کتاب در قاهره منتشر شده، دغدغه تغییر ستون زیباشناختی و فکری تشکیل میدهد که شعر ازآن بالا میرود و برآن فرود میآید. این دغدغه درفضای مجموعه تنوع مییابد و با زمانها و اساطیرآکنده از عطر دیروز و امروز درهم میآمیزد و دربه هم رسیدن زمانها و مکانها درحالی که پدیدهها با نیروی طبیعت و متن شعری درفلک آن میچرخند.
درابتدا این دغدغه در اضلاع مثلثی که مجموعه را رنگ میبخشد آشکار میشود؛ دیداری و حسی دو ضلع رابطه مجاورتی میان دو خطی هستند که در نقطه اوج بالای سرمثلث هرمی شکل به هم میرسند و جزئیات تابلو را شاعرانه میسازند با رنگها و خطوط سرشار از زنانگی. درحالی که در کف قاعده مثلث ضلع سومی که به وصف حرکت در ثبات میگیرد به گونهای که قاعده تأثیر زیبایی خود را از این بافت میان دوضلع دیگر میگیرد که نشان میدهد میلی به تغییر و بیرون زدن از چارچوب دارد. همچنانکه مضمون پنهان در واژه «المتغیرة» به عنوان صرفا توصیف مجاز نیامده بلکه از نظر بصری و حسی با همه عناصر مثلث درمیآمیزد تا جابهجایی معرفتی را تمرین کند تا آن را از پذیرفتن یقینی مشخص دورکند. چیزها پشت سکوت و سخن، در رنگها و عطرها و آهنگ زمانی که ذات را همیشه در منطقه میانه نگه میدارد راه میروند، همچون حلقه وصل و قطع میان گذشته و آینده، میان آغازها و انجامها، میان «اینجا» و «آنجا». شاعر در بخش اول «فی منتصف الذاکرة/درمیانه حافظه» با عنوان فرعی که عینهو قاب «عکسی» به ما نگاه میافکند چنین میگوید:
«هل تذکرین؟/به یاد میآوری؟
کنت فی وسط الصورة/ در میانه عکس بودی،
و علی جانبیک کانت الموسیقی تعزف/در دوطرفت موسیقی نواخته میشد،
کأنها الموسیقی الأخیرة علی الأرض/گفتی واپسین موسیقی روی زمین است،
و کنت أحار/ حیران بودم
کیف أمیز العازف من العزف؟/ چگونه نوازنده را از نواختن بشناسم؟
و الراقص من الرقص؟/ و رقص از رقصنده را؟
کنت تجلسین وسط الصورة/ درمیانه عکس نشسته بودی
لاهیة عن الموسیقی/حواست به موسیقی نبود،
عن لحظة ثبتتک الی الابد/ از لحظهای که تو را برای همیشه گرفت
صورة فی الاطار/ عکسی در قاب
و کنت احار/ سرگردان بودم
کیف ادخل فی الصورة؟/ چگونه وارد تصویر بشوم؟
کیف أفصل النور عن الظل؟/ چگونه روشنی از سایه جدا کنم؟
لکنک کنت تبتسمین/ اما تو لبخند میزدی
لاهیة عن اللحظة/ بی خیال لحظه
و هی تکبر خلف الإطار/ که پشت قاب بزرگ میشد».
از این زاویه میتوان با همان احساس به حضور زن در دیوان نگاه کرد و خطوط چهره و شمایلش را زیرنظرگرفت: آیا زن خاصی وجود دارد که از گل دل و عشق سرشته شده باشد؟ آیا مترادف با تبعیدگاه است یا حضور نیستی و اشکریزان دلتنگی؟ آیا دربسیاری سرودهها خویشتن با جوشش آن از سوگوارههای از دست دادن و نبود گرمای تصویر مادر و خواهر و پدر وبرخی دوستان میگذرد پیداست؟... درسروده «عابرة فی شارع دمشقی/ رهگذری در خیابانی دمشقی» شاعر پاسخ این پرسش پیچیده را هممتنی با گفته مشهور محی الدین بن عربی «شهوة الحب لا الحب/ شهوت عشق و نه عشق» میدهد. در حالی که مفهوم به شکلی وسیعتر درسروده «الوان السیده المتغیر» آَشکار میشود به طوری که پرسش زن مسئلهای برای زمان و خویشتن میشود:
«نحن فی المنتصف الآن/ ما اکنون درمیانه راهیم
انسرع ام نعود؟ پا تند کنیم یا برگردیم؟
العشب الناهض یرقب ان ندخله/ گیاه کشیده قامت چشم به راهست تا پا درآن بگذاریم
و الفجر الابیض ینتظر ان نبلغه/ و سپیده روشن چشم به راه رسیدن به آن
نحن فی المنتصف الآن/ما اکنون درمیانه راهیم
و انت تکبرین تحت ذراعی/ و تو زیربازوان من بزرگ میشوی
مع اللیل و العشب/ با شب و سبزه
کنت ارید ان اری عینیک/ میخواستم چشمانت را ببینم
بین الازرق و الابیض/ میان آبی و سفید
لکنی رأیت دمعتین/ اما دو اشک دیدم
تذکرت شاعراً وحیداً/ به یاد شاعری تنها افتادم
أحبّ فقتلته الموسیقی/ عاشق شد و موسیقی جانش گرفت.
...
کیف کبرتِ فی لحظتین/ چطور به دو آنی بزرگ شدی
و الارض لم تکمل دورتها/ و زمین هنوز دور خودش نچرخید
و نحن فی منتصف الشارع؟/ و ما درمیانه خیابان؟»
حیرت مضاعف خویشتن از میان متن سرک میکشد به شکل پرسشها و تصاویری گذرا از عکس و قاب درحالی که جوشش رنگها در بالای سطح گره زمان را منعکس میکنند که فروریخته است. درآستانه ویرانی که خود را به طور طبیعی درتتابع شب و روز تجدید میکند، اما تصویر میماند با قدرتی بر نگه داشتن زمان در سقف حافظه و رؤیا و بریادآوری پرقدرت احساس و عشق درلحظهای که گویی همه زمان است، انگار حضور و غیبتی است که در مشت متن باشد.
نکته جالب توجه در زیباییهای تصویری مجموعه، توان آن در رفت و برگشت از و به چارچوب است- تلاش نمیکند آن را بشکند و متلاشی سازد بلکه آن را نگه میدارد حتی اگر تنها شمایلی تهی ازآن بماند که همچون دژ و پناهگاهی از شرها و پلشتیهای جهان اوست. تصویری از دیکتاتور و انسانهایی که به اکراه به سوی جنگ رانده میشوند تا پرچمهای فریبنده بر برکههای فاضلاب رقصان بمانند. همین طور دژی هستند برای خلأ تبعیدگاه و دلهره سایه و خاطره بر کنارههای لجن گرفته و تلاشی برای چنگ زدن به تصویر مادر در آغوش میهن آنجا که شادمانی روح است و کودکی و جوانی. درسرودهای با عنوان «لیکن احد/لا احد جنبی: یکی باشد/ کسی پیش من نیست» میگوید:
«لیکن احد منکم جنبی/ یکی از شماها درکنارمن باشد
یحمل شیئاً عن کتفی/ چیزی از روی شانهام بردارد
یأخذ شیئاً من هذی الموسیقی/ چیزی از این موسیقی ببرد
-تتسرب من این؟-/ از کجا میآید؟
یدوّزن هذی النغمة حین تئن/این نغمه را وقتی مینالد کوک میکند
کیلا ینهدّ جدارُ البیت/ تا دیوار خانه آوار نشود
لیکن احدٌ منکم جنبی/ یکی از شماها درکنارم باشد
یشغل عنی هذا الموت/ حواس این مرگ از من پرت کند
الواقف فوق الشرفة یرقبنی/ ایستاده برمهتابی مرا میپاید
أن ادخل فیه/ که درآن فرو بروم
یغلق عنی هذا الباب/ برایم ببند این دررا
حیث یحوم طوال اللیل/ آنجا که همه شب پرسه میزند
أحبابی الموتی/ عزیزان مردهام
یأخذ من قدمی رغبتها/ از پاهایم میلشان را میگیرد
أن تسعی فی الأرض/ که در زمین بگردند
و ینزع عن کتفی/ و از روی شانههایم بردارد
وشم الکون المرسوم/ خالکوبی نقش بسته جهان
خطوطاً تتعرج/ خطوطی که کج و مج میشوند
ثم تموج علی الجسم/ سپس برپیکر موج برمیدارند
تتلوی کالافعی فوق العشب/ همچون مار برروی علفها میپیچد
فلا یعرفها حتی الساحر/ جادوگر هم نمیشناسدش
لیکن احدٌ منکم جنبی/ یکی ازشماها در کنارم باشد
یحرس هذا البیت/ نگهبان این خانه باشد
فلا تزحفُ نحوی قدم/ به سویم قدمی نخزد
الا قدم حففت الوطء علی الارض/ مگر گامی که سبک برزمین برداشته شود
و لایتسرب صوت/ و هیچ صدایی نمیگذرد
الا صوت نقّته النغمات/ مگر صدایی که نغمهها پاکیزهاش کرده باشند».
این امید معلق میان خواسته به عنوان نیاز هستی و یقین و زندگی و درعین حال نفی آن و اشاره خویشتن به دلزدگی ازآن در دل خود نشان دهنده آخرین تلاشها برای یافتن یقینی دیگر و نیازی دیگر است که در پشت زبان و نغمه و معنا و تصویر نهفته است. نیاز آمیخته به لزوم همراهی حضور و پنهان شدن است که موسیقی را نگهبان خانه و خویشتن و میهن و تمدن میسازد.
جغرافیا حضوری برجسته در ساخت تصویر دارد حتی بیش ازآنکه ظرفی باشد که خطوط متلاشی شده در تکههای زمان و تاریخ را جمع کند. این را در سروده «بابل... بابلیون» مییابیم، جایی که آهنگ به عنوان نشانه و نمودی بروز مییابد که با طنین آهنگ همچون پلی معلق بازی میکند و همچون پروانهای در فضای حافظه و کودکی بال بال میزند محض جناسی ناتمام که خود را کامل میکند میان بابل به عنوان جغرافیایی که با قدرت برکنارههای فرات حضور دارد و عشتار به عنوان اسطوره و پژواک شمایل بابلی که نماد حاصلخیزی و باروری است. عشتار خفته در تختی چوبی در موزه برلن چشم به راه کسی است که او را از بار تبعید و غربت نجات دهد و آن را به سینه مام وطن برگرداند. انگار ایده رهایی بخش در زهدان اسطوره خوابیده است که متن به روی دیگری با آن باز میشود با اشارههایی گذرا به شاعرانی همچون الیوت، لورکا و ژاک پرل که در غبارش خزیدن بشر در مکان معلق مانده. در اشارههای متنی دیگر خودنمایی میکند که عطر دو رود فرات و تیمز و لندن و نیویورک و بابل را به یاد میآورد و متنی پی میافکند که با جمله آغازین که میان فاصلههایش تکرار میشود(و کان المغنی یغنی/ خواننده آواز میخواند) انگار متن سوگوارهای برای گذشتهای است که از پس نقاب اکنون نظاره میکند.
«... وکان المغنی یغنی/.. و آوازه خوان میخواند
أغانی مرمیة فی شریط قدیم/ ترانههای دور افکنده در نواری کهنه
-اتذکر ذات صباح/ صبحی را به یاد میآورم
کم تدافعتَ و الوحشَ فوق التیمز/ چقدر تو و دد برروی تیمز همدیگر را هل دادید
لتشربَ قطرة ماء.../ تا قطره آبی بنوشی...
ورأیت الغرقی؟/ و غرق شدگان را دیدی؟
-کأنهم مسحوا الآن بالزیت/ گویی اکنون به روغن مالیدند
اجسادهم/ پیکرهایشان را
کم جمیلین کانوا/ چه زیبا بودند!
و هم یرفعون الرؤوس/ درحالی که سرهاشان بالا میبردند
لکی یحرسوا الشمس حتی تغیب/ تا از آفتاب پاسداری کنند تا غروب کند
و تعود برائحة الوحش و الطین/ تا با بوی دد و گل برگردد
و النبت فوق الفرات/ و گیاهان روی رود فرات».
فاضل السلطانی در مجموعه شعر«الوان السیده المتغیرة/ رنگهای متغییر بانو»
https://persian.aawsat.com/home/article/2336746/%D9%81%D8%A7%D8%B6%D9%84-%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%B7%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%AC%D9%85%D9%88%D8%B9%D9%87-%D8%B4%D8%B9%D8%B1%C2%AB%D8%A7%D9%84%D9%88%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%84%D8%B3%DB%8C%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D9%84%D9%85%D8%AA%D8%BA%DB%8C%D8%B1%D8%A9-%D8%B1%D9%86%DA%AF%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%AA%D8%BA%DB%8C%DB%8C%D8%B1-%D8%A8%D8%A7%D9%86%D9%88%C2%BB
فاضل السلطانی در مجموعه شعر«الوان السیده المتغیرة/ رنگهای متغییر بانو»
فاضل السلطانی در مجموعه شعر«الوان السیده المتغیرة/ رنگهای متغییر بانو»
لم تشترك بعد
انشئ حساباً خاصاً بك لتحصل على أخبار مخصصة لك ولتتمتع بخاصية حفظ المقالات وتتلقى نشراتنا البريدية المتنوعة