فاضل السلطانی در مجموعه شعر«الوان السیده المتغیرة/ رنگ‌های متغییر بانو»

 فاضل السلطانی در مجموعه شعر«الوان السیده المتغیرة/ رنگ‌های متغییر بانو»
TT

فاضل السلطانی در مجموعه شعر«الوان السیده المتغیرة/ رنگ‌های متغییر بانو»

 فاضل السلطانی در مجموعه شعر«الوان السیده المتغیرة/ رنگ‌های متغییر بانو»

در مجموعه اشعار «الوان السیده المتغیرة» اثرشاعر فاضل السلطانی که اخیرا نسخه مصری آن توسط هیئت عام مصری کتاب در قاهره منتشر شده، دغدغه تغییر ستون زیباشناختی و فکری تشکیل می‌دهد که شعر ازآن بالا می‌رود و برآن فرود می‌آید. این دغدغه درفضای مجموعه تنوع می‌یابد و با زمان‌ها و اساطیرآکنده از عطر دیروز و امروز درهم می‌آمیزد و دربه هم رسیدن زمان‌ها و مکان‌ها درحالی که پدیده‌ها با نیروی طبیعت و متن شعری درفلک آن می‌چرخند.
درابتدا این دغدغه در اضلاع مثلثی که مجموعه را رنگ می‌بخشد آشکار می‌شود؛ دیداری و حسی دو ضلع رابطه‌ مجاورتی میان دو خطی هستند که در نقطه اوج بالای سرمثلث هرمی شکل به هم می‌رسند و جزئیات تابلو را شاعرانه می‌سازند با رنگ‌ها و خطوط سرشار از زنانگی. درحالی که در کف قاعده مثلث ضلع سومی که به وصف حرکت در ثبات می‌گیرد به گونه‌ای که قاعده تأثیر زیبایی خود را از این بافت میان دوضلع دیگر می‌‌گیرد که نشان می‌دهد میلی به تغییر و بیرون زدن از چارچوب دارد. همچنانکه مضمون پنهان در واژه «المتغیرة» به عنوان صرفا توصیف مجاز نیامده بلکه از نظر بصری و حسی با همه عناصر مثلث درمی‌آمیزد تا جابه‌جایی معرفتی را تمرین کند تا آن را از پذیرفتن یقینی مشخص دورکند. چیزها پشت سکوت و سخن، در رنگ‌‌ها و عطرها و آهنگ زمانی که ذات را همیشه در منطقه میانه نگه می‌دارد راه می‌روند، همچون حلقه وصل و قطع میان گذشته و آینده، میان آغازها و انجام‌ها، میان «اینجا» و «آنجا». شاعر در بخش اول «فی منتصف الذاکرة/درمیانه حافظه» با عنوان فرعی که عینهو قاب «عکسی» به ما نگاه می‌افکند چنین می‌گوید:
«هل تذکرین؟/به یاد میآوری؟
کنت فی وسط الصورة/ در میانه عکس بودی،
و علی جانبیک کانت الموسیقی تعزف/در دوطرفت موسیقی نواخته می‌شد،
کأنها الموسیقی الأخیرة علی الأرض/گفتی واپسین موسیقی روی زمین است،
و کنت أحار/ حیران بودم
کیف أمیز العازف من العزف؟/ چگونه نوازنده را از نواختن بشناسم؟
و الراقص من الرقص؟/ و رقص از رقصنده را؟
کنت تجلسین وسط الصورة/ درمیانه عکس نشسته بودی
لاهیة عن الموسیقی/حواست به موسیقی نبود،
عن لحظة ثبتتک الی الابد/ از لحظه‌ای که تو را برای همیشه گرفت
صورة فی الاطار/ عکسی در قاب
و کنت احار/ سرگردان بودم
کیف ادخل فی الصورة؟/ چگونه وارد تصویر بشوم؟
کیف أفصل النور عن الظل؟/ چگونه روشنی از سایه جدا کنم؟
لکنک کنت تبتسمین/ اما تو لبخند می‌زدی
لاهیة عن اللحظة/ بی خیال لحظه
و هی تکبر خلف الإطار/ که پشت قاب بزرگ می‌شد».
از این زاویه می‌توان با همان احساس به حضور زن در دیوان نگاه کرد و خطوط چهره و شمایلش را زیرنظرگرفت: آیا زن خاصی وجود دارد که از گل دل و عشق سرشته شده باشد؟ آیا مترادف با تبعیدگاه است یا حضور نیستی و اشک‌ریزان دلتنگی؟ آیا دربسیاری سروده‌ها خویشتن با جوشش آن از سوگواره‌های از دست دادن و نبود گرمای تصویر مادر و خواهر و پدر وبرخی دوستان می‌گذرد پیداست؟... درسروده «عابرة فی شارع دمشقی/ رهگذری در خیابانی دمشقی» شاعر پاسخ این پرسش پیچیده را هم‌متنی با گفته مشهور محی الدین بن عربی «شهوة الحب لا الحب/ شهوت عشق و نه عشق» می‌دهد. در حالی که مفهوم به شکلی وسیع‌تر درسروده «الوان السیده المتغیر» آَشکار می‌شود به طوری که پرسش زن مسئله‌ای برای زمان و خویشتن می‌شود:
«نحن فی المنتصف الآن/ ما اکنون درمیانه راهیم
انسرع ام نعود؟ پا تند کنیم یا برگردیم؟
العشب الناهض یرقب ان ندخله/ گیاه کشیده قامت چشم به راهست تا پا درآن بگذاریم
و الفجر الابیض ینتظر ان نبلغه/ و سپیده روشن چشم به راه رسیدن به آن
نحن فی المنتصف الآن/ما اکنون درمیانه راهیم
و انت تکبرین تحت ذراعی/ و تو زیربازوان من بزرگ می‌شوی
مع اللیل و العشب/ با شب و سبزه
کنت ارید ان اری عینیک/ می‌خواستم چشمانت را ببینم
بین الازرق و الابیض/ میان آبی و سفید
لکنی رأیت دمعتین/ اما دو اشک دیدم
تذکرت شاعراً وحیداً/ به یاد شاعری تنها افتادم
أحبّ فقتلته الموسیقی/ عاشق شد و موسیقی جانش گرفت.
...
کیف کبرتِ فی لحظتین/ چطور به دو آنی بزرگ شدی
و الارض لم تکمل دورتها/ و زمین هنوز دور خودش نچرخید
و نحن فی منتصف الشارع؟/ و ما درمیانه خیابان؟»
حیرت مضاعف خویشتن از میان متن سرک می‌کشد به شکل پرسش‌ها و تصاویری گذرا از عکس و قاب درحالی که جوشش رنگ‌ها در بالای سطح گره زمان را منعکس می‌کنند که فروریخته است. درآستانه ویرانی که خود را به طور طبیعی درتتابع شب و روز تجدید می‌کند، اما تصویر می‌ماند با قدرتی بر نگه داشتن زمان در سقف حافظه و رؤیا و بریادآوری پرقدرت احساس و عشق درلحظه‌ای که گویی همه زمان است، انگار حضور و غیبتی است که در مشت متن باشد.
نکته جالب توجه در زیبایی‌های تصویری مجموعه، توان آن در رفت و برگشت از و به چارچوب است- تلاش نمی‌کند آن را بشکند و متلاشی سازد بلکه آن را نگه می‌دارد حتی اگر تنها شمایلی تهی ازآن بماند که همچون دژ و پناهگاهی از شرها و پلشتی‌های جهان اوست. تصویری از دیکتاتور و انسان‌هایی که به اکراه به سوی جنگ رانده می‌شوند تا پرچم‌های فریبنده بر برکه‌های فاضلاب رقصان بمانند. همین طور دژی هستند برای خلأ تبعیدگاه و دلهره سایه و خاطره بر کناره‌های لجن گرفته و تلاشی برای چنگ زدن به تصویر مادر در آغوش میهن آنجا که شادمانی روح است و کودکی و جوانی. درسروده‌ای با عنوان «لیکن احد/لا احد جنبی: یکی باشد/ کسی پیش من نیست» می‌گوید:
«لیکن احد منکم جنبی/ یکی از شماها درکنارمن باشد
یحمل شیئاً عن کتفی/ چیزی از روی شانه‌ام بردارد
یأخذ شیئاً من هذی الموسیقی/ چیزی از این موسیقی ببرد
-تتسرب من این؟-/ از کجا می‌آید؟
یدوّزن هذی النغمة حین تئن/این نغمه را وقتی می‌نالد  کوک می‌کند
کیلا ینهدّ جدارُ البیت/ تا دیوار خانه آوار نشود
لیکن احدٌ منکم جنبی/ یکی از شماها درکنارم باشد
یشغل عنی هذا الموت/ حواس این مرگ از من پرت کند
الواقف فوق الشرفة یرقبنی/ ایستاده برمهتابی مرا می‌پاید
أن ادخل فیه/ که درآن فرو بروم
یغلق عنی هذا الباب/ برایم ببند این دررا
حیث یحوم طوال اللیل/ آنجا که همه شب پرسه می‌زند
أحبابی الموتی/ عزیزان مرده‌ام
یأخذ من قدمی رغبتها/ از پاهایم میل‌شان را می‌گیرد
أن تسعی فی الأرض/ که در زمین بگردند
و ینزع عن کتفی/ و از روی شانه‌هایم بردارد
وشم الکون المرسوم/ خالکوبی نقش بسته جهان
خطوطاً تتعرج/ خطوطی که کج و مج می‌شوند
ثم تموج علی الجسم/ سپس برپیکر موج برمی‌دارند
تتلوی کالافعی فوق العشب/ همچون مار برروی علف‌ها می‌پیچد
فلا یعرفها حتی الساحر/ جادوگر هم نمی‌شناسدش
لیکن احدٌ منکم جنبی/ یکی ازشماها در کنارم باشد
یحرس هذا البیت/ نگهبان این خانه باشد
فلا تزحفُ نحوی قدم/ به سویم قدمی نخزد
الا قدم حففت الوطء علی الارض/ مگر گامی که سبک برزمین برداشته شود
و لایتسرب صوت/ و هیچ صدایی نمی‌گذرد
الا صوت نقّته النغمات/ مگر صدایی که نغمه‌ها پاکیزه‌اش کرده باشند».
این امید معلق میان خواسته به عنوان نیاز هستی و یقین و زندگی و درعین حال نفی آن و اشاره خویشتن به دلزدگی ازآن در دل خود نشان دهنده آخرین تلاش‌ها برای یافتن یقینی دیگر و نیازی دیگر است که در پشت زبان  و نغمه و معنا و تصویر نهفته است. نیاز آمیخته به لزوم همراهی حضور و پنهان شدن است که موسیقی را نگهبان خانه و خویشتن و میهن و تمدن می‌سازد.
جغرافیا حضوری برجسته در ساخت تصویر دارد حتی بیش ازآنکه ظرفی باشد که خطوط متلاشی شده در تکه‌های زمان و تاریخ را جمع کند. این را در سروده «بابل... بابلیون» می‌یابیم، جایی که آهنگ به عنوان نشانه و نمودی بروز می‌یابد که با طنین آهنگ همچون پلی معلق بازی می‌کند و همچون پروانه‌ای در فضای حافظه و کودکی بال بال می‌زند محض جناسی ناتمام که خود را کامل می‌کند میان بابل به عنوان جغرافیایی که با قدرت برکناره‌های فرات حضور دارد و عشتار به عنوان اسطوره و پژواک شمایل بابلی که نماد حاصلخیزی و باروری است. عشتار خفته در تختی چوبی در موزه برلن چشم به راه کسی است که او را از بار تبعید و غربت نجات دهد و آن را به سینه مام وطن برگرداند. انگار ایده رهایی بخش در زهدان اسطوره خوابیده است که متن به روی دیگری با آن باز می‌شود با اشاره‌هایی گذرا به شاعرانی همچون الیوت، لورکا و ژاک پرل که در غبارش خزیدن بشر در مکان معلق مانده. در اشاره‌های متنی دیگر خودنمایی می‌کند که عطر دو رود فرات و تیمز و لندن و نیویورک و بابل را به یاد می‌آورد و متنی پی می‌افکند که با جمله آغازین که میان فاصله‌هایش تکرار می‌شود(و کان المغنی یغنی/ خواننده آواز می‌خواند) انگار متن سوگواره‌ای برای گذشته‌ای است که از پس نقاب اکنون نظاره می‌کند.
«... وکان المغنی یغنی/.. و آوازه خوان می‌خواند
أغانی مرمیة فی شریط قدیم/ ترانه‌های دور افکنده در نواری کهنه
-اتذکر ذات صباح/ صبحی را به یاد می‌آورم
کم تدافعتَ و الوحشَ فوق التیمز/ چقدر تو و دد برروی تیمز همدیگر را هل دادید
لتشربَ قطرة ماء.../ تا قطره آبی بنوشی...
ورأیت الغرقی؟/ و غرق شدگان را دیدی؟
-کأنهم مسحوا الآن بالزیت/ گویی اکنون به روغن مالیدند
اجسادهم/ پیکرهایشان را
کم جمیلین کانوا/ چه زیبا بودند!
و هم یرفعون الرؤوس/ درحالی که سرهاشان بالا می‌بردند
لکی یحرسوا الشمس حتی تغیب/ تا از آفتاب پاسداری کنند تا غروب کند
و تعود برائحة الوحش و الطین/ تا با بوی دد و گل برگردد
و النبت فوق الفرات/ و گیاهان روی رود فرات».



«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض
TT

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

در رمان «وادی الفراشات/ دره‌ پروانه‌ها» از ازهَر جرجیس (انتشارات مسکیلیانی - تونس / الرافدین - بغداد 2024) یک نظم روایی موضوعی خاص وجود دارد که به دنبال ردپاهای تقریباً ثابت در دو رمان قبلی از ازهَر جرجیس می‌گردد: «خواب در باغ گیلاس» 2019 و سپس «سنگ سعادت» 2022. این دو رمان یک مجموعه روایی با جهان‌ها و موضوعات تقریبا تکراری شکل داده‌اند. می‌توان گفت که تکرار ویژگی‌ای است که بیشتر چندگانه‌ها بر پایه‌ آن بنا می‌شوند، و حتی بدون ویژگی تکرار نمی‌توان یک سیستم روایی را به عنوان چندگانه توصیف کرد. این امر از آن جهت که به هیچ وجه ایرادی در اصول اساسی ندارد، بلکه نوشته‌های مختلف جهت‌گیری‌ها و موضوعات مختلفی در چارچوب کلی مجموعه خواهند داشت. اما تکرار فشار می‌آورد که اغلب منجر به تحولی یا ناپایداری در جهان روایی می‌شود. در دو رمان قبلی، دو موضوع عمده وجود داشت. رمان «خواب در باغ گیلاس» به بازگشت خیالی به کشور پس از تبعیدی طولانی پرداخته بود. و رمان «سنگ سعادت» به روایت اعتراض و دنیاهای بی‌خانمانی توجه داشت. آیا در رمان «دره‌ پروانه‌ها» موضوع جدیدی مطرح می‌شود؟

دفتر ارواح

آسان‌ترین روش برای نوشتن یک رمان موفق این است که از سیستم نسخه‌نویسی استفاده کنید. این باور در «دره‌ پروانه‌ها» به روش‌های مختلفی نمایان می‌شود. بیایید به یاد بیاوریم که این همان روشی است که در دو رمان قبلی هم استفاده شد و آن‌ها موفقیت چشم‌گیری را به دست آوردند، چه از نظر انتشار و خوانده‌شدن، یا از نظر رسیدن به جایگاه بالایی در جوایز رمان عربی. آیا این توجیه برای تکرار تلاش برای بار سوم کافی است؟ دلیل قانع‌کننده این است که سیستم نسخه‌نویسی نظم روایی لازم را برای دو رمان فراهم کرده است. بنابراین، راوی‌ای وجود دارد که ابتدا به ما می‌گوید، یک پایان از پیش نوشته‌شده در آغاز رمان برایمان آورده شده. آیا پیش‌بینی یا اطلاع‌رسانی از پیش در مورد پایان، کارکرد ساختاری اساسی در رمان دارد؟ احتمالاً پاسخ به این سؤال مرتبط است با یک مشکل اساسی که به خود سیستم نسخه‌نویسی ارتباط دارد. بیایید پاسخ را خلاصه کنیم و بپرسیم: چرا سیستم نسخه‌نویسی در نوشتن یک رمان موفق مؤثر است؟ به نظر من نسخه‌نویسی به رمان این امکان را می‌دهد که بسیاری از مسائل را انجام دهد که مهم‌ترین آن شاید این باشد که امکان بازنویسی داستان همانند یک منطق دیگر را فراهم می‌کند. این امکان، راهی مناسب برای پیشنهاد تاریخ جدیدی است که با تاریخ روایی پذیرفته‌شده کاملاً متفاوت یا حتی متناقض است. بنابراین، «دره‌ پروانه‌ها» چه تاریخی پیشنهاد می‌دهد؟تاریخ «ارواح» یا تاریخ «مرده‌ها»، وظیفه بزرگی است که «مرده‌ها» به «زنده‌ها» واگذار می‌کنند؛ زیرا نوشتن تاریخ خاص مرگ، کاری است که باید «زنده‌ها» انجام دهند، اما «مرده‌ها» هر آنچه که از دستشان بر می‌آمد انجام داده و مرده‌اند، و این مسئولیت را به زنده‌ها می‌سپارند که تاریخشان را بنویسند. اما چه نوع «ارواحی» را «عزیز جواد»، قهرمان داستان و راوی آن، می‌خواهد بنویسد؟ رمان برای خود نوع جدیدی از ارواح را پیشنهاد می‌کند، ارواح «پروانه‌های بی‌نام»، یا کسانی که حتی فرصتی برای داشتن نام خاصی نداشته‌اند. بخشی از وظیفه مورخ این است که اجساد ناشناسی که در پیاده‌روها یا در سطل‌های زباله افتاده‌اند را نامگذاری کند، قبل از اینکه آن‌ها را در یک حفره یا دامنه تپه‌ای خارج از پایتخت دفن کند، و قبرستان پیشنهادی را «دره‌ پروانه‌ها» می‌نامد. و به طور مفروض، یا همانطور که خود رمان از ابتدا با عنوانش پیشنهاد می‌دهد، جمع‌آوری پروانه‌های مرده از خیابان‌ها موضوع جایگزین برای موضوعات بزرگ است، مانند روایت زندگی در سرزمین دیکتاتور یا اینکه رمان به موضوع اعتراض مربوط باشد. پس آیا «دره‌ پروانه‌ها» می‌خواهد روایت را در مقابل شلوغی روایت‌های بزرگ تا حدودی به ریتم آرام‌تر خود بازگرداند؟

جمهوری وحشت

شاید تصادف کور، «عزیز جواد» را به کشف روایت «دره پروانه‌ها» هدایت کند؛ زمانی که او با تاکسی قدیمی جسدهای تازه را جمع‌آوری کرده و آنها را در دره کم‌عمق نزدیک شهر «دیالی» دفن می‌کند. این تصادف شباهت زیادی به تصادف ورود پلیس به کتابخانه دایی «جبران» و یافتن کتاب «جمهوری وحشت» دارد که باعث زندانی شدن او به اتهام کتاب ممنوع مخالف با روایت دیکتاتور می‌شود. اما کتاب به «جواد» از طریق دوست دیروز او، که اکنون «متدین» شده و تاریخ بی‌خانمانی و گم‌شدگی خود را کنار گذاشته، می‌رسد؛ پس چگونه یک فرد تغییر کرده می‌تواند به روایت‌های لیبرال مخالف اعتماد کند؛ در حالی که او به روایت‌های دینی خود با اصل شناخته‌شده «فلسفه‌مان مثلاً» نزدیک‌تر است؟ اما نظم فرضی در «دره پروانه‌ها» تفسیری جدید از فقدان مستندات کافی برای روایت همان تصادف ارائه می‌دهد؛ چرا که زندگی «جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست؛ تصادف زندگی در کنار پدری که قادر به صحبت و ابراز خود نیست و این تصادف تبدیل به سرنوشتی می‌شود که راه فراری از آن نیست و زندگی ناقصی را تحت قدرت برادر بزرگ ادامه می‌دهد. آیا تصادف‌ها به پایان رسیده‌اند؟ زندگی «عزیز جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست که آخرین آن تصادفی است که او را به طور اتفاقی به روایت «دره پروانه‌ها» می‌رساند؛ بنابراین تصادف، به طنز، دلیل عشق میان او و «تمارا»، دختری از خانواده‌ای ثروتمند است و سپس ازدواج با او. و این تصادف است که دلیل اخراج او از شغل دولتی‌اش می‌شود. هیچ داستان منسجمی جز خود تصادف وجود ندارد. حتی لحظه‌ای که به داستان اصلی می‌رسد، داستان پروانه‌ها، که ربوده شدن «سامر» از سوی افراد ناشناس از درب خانه‌شان است، هیچ تفسیر منسجمی ندارد مگر اینکه این اتفاق پیش‌زمینه‌ای برای داستان پروانه‌ها و دره آن باشد. گویی رمان به‌طور ضمنی به ما می‌گوید که زندگی در سرزمین دیکتاتور و سپس زندگی قربانیانش فاقد صلاحیت برای توجیه است. و هیچ اشکالی ندارد، چرا که این خود ماهیت روایت پسامدرن است؛ روایت بدون توجیه‌ها و تفسیرهای اساسی، روایتی از نسخه‌نویسی که رمان جدید آن را با نگرش و منطقی متفاوت بازنویسی می‌کند.

دره پروانه‌ها... جدل پنهان

بگذارید به اصل داستان بازگردیم، دقیقاً به سؤال اصلی: موضوع رمان چیست؟ بلکه موضوع دست‌نوشته پیشنهادی چیست؟ دو مسیر مختلف، به ظاهر، بر دنیای رمان «دره پروانه‌ها» حاکم‌اند. مسیر اول نمایانگر داستان «عزیز جواد» است، که زندگی او را می‌بینیم؛ زندگی‌ای به تعویق افتاده و از اتفاقات مختلف تغذیه می‌شود. این مسیر بخش عمده‌ای از فضای نوشتاری متن را اشغال می‌کند؛ به طوری که سه فصل از پنج فصل که اندازه کل متن رمان است را تشکیل می‌دهد. به زبان اعداد، داستان عزیز جواد ۱۵۱ صفحه را در اختیار گرفته، به علاوه آنچه که در دو فصل دیگر فرامی‌گیرد. دست‌نوشته «دفتر ارواح»، که نسخه‌ای از دست‌نوشته ناتمام یا ناقص است، مشابه وبلاگ شب‌های مشهور است؛ همان‌طور که هزار و یک شب را داریم، دست‌نوشته ارواح تمام نمی‌شود و «دیگران» آن را می‌نویسند یا فصول جدیدی به آن اضافه می‌کنند. ما این موضوع را بدون کاوش بیشتر رها نمی‌کنیم تا به دست‌نوشته ارزش افزوده‌ای بدهیم؛ پیرمرد دست‌نوشته را در خودروی «جواد» رها می‌کند و به حال خود می‌رود، پس از آنکه پروانه‌ای جدید را در «دره پروانه‌ها» دفن کرده و ما را گمراه می‌کند که او «قرآن» را جاگذاشته. با «جواد» درمی‌یابیم که قرآن تنها نسخه‌ای از دست‌نوشته «دفتر ارواح» است. این گمراهی دارای کارکرد مفیدی است که به دست‌نوشته ارزش جدیدی می‌بخشد؛ تسویه اولیه‌ای که به طور غیرمستقیم بین «قرآن»، که در اینجا به معنی کتاب «قرآن» است، و «دفتر ارواح» صورت می‌گیرد، به سرعت معنای ضمنی پنهانی از توصیف «قرآن» را آشکار می‌کند؛ اصل لغوی قرآن همان‌طور که ابن منظور می‌گوید این است که قرآن: «وَإِنَّمَا سُمِّيَ الْمُصْحَفُ مُصْحَفًا؛ لِأَنَّهُ أُصْحِفَ، أَيْ جُعِلَ جَامِعًا لِلصُّحُفِ الْمَكْتُوبَةِ بَيْنَ الدَّفَّتَيْنِ/ مصحف( قرآن) به این دلیل مصحف خوانده شد چون میان جلد خود همه صحف نوشته شده را شامل می‌شود». این معنی فراتر از دلالت اصطلاحی کتاب است و همچنان در معنای صحیفه‌های جمع‌شده در میان جلد کتاب اثرگذار است، چیزی که در اینجا با فرمول کتابی ناتمام یا ناقص هم‌راستا است و با دلالت «دست‌نوشته» ناقص هم‌خوانی دارد. اما این ارتباطات واقعی یا خیالی نمی‌توانند تناقض اساسی را که رمان آن را پنهان نمی‌کند، نادیده بگیرند؛ داستان اصلی داستان «عزیز جواد» است و نه حکایت یا دست‌نوشته «دفتر ارواح». این چیزی است که ارقام ادعا می‌کنند و حجم واقعی نوشتاری هر دو مسیر در رمان آن را تقویت می‌کند. آیا دلالت‌های اولیه عنوان رمان «دره پروانه‌ها» فرضیه پیشین را تأیید می‌کنند؟رمان با آخرین ملاقات دايی «جبران» با پسر خواهرش «عزیز جواد» در زندان آغاز می‌شود. در این دیدار اولین اشاره به داستان «دفتر ارواح» می‌آید؛ زیرا دایی «دست‌نوشته» را تحویل می‌دهد و به سوی قبر خود می‌رود. سپس دست‌نوشته و اثر آن به فراموشی سپرده می‌شود تا آنکه «عزیز جواد» با پیرمردی روبرو می‌شود که جنازه‌های کودکان را در دره پروانه‌ها دفن می‌کند. آیا این موضوع نشان می‌دهد که روایت به دلیل تقابل دو موضوع یا دو داستان که یکی از آنها به دیگری مرتبط نمی‌شود، به ترک خوردگی می‌رسد؟ آیا ما، خوانندگان، با ظاهر متن با حجم‌ها و تمایلاتش همراه می‌شویم یا فرض می‌کنیم که دره پروانه‌ها همان دلالت کلی تمام داستان‌هاست؟ شاید؛ زیرا ترک خوردگی و تقابل داستان‌ها و موضوعات، ویژگی داستان‌های پس از فروپاشی دیکتاتوری‌هاست و نیز نتیجه دست‌نوشته‌های ناتمام است. هرچه که تفسیر تقابل مورد نظر در «دره پروانه‌ها» باشد، رمان می‌کوشد تا جان سالم به در ببرد و به هیچ‌یک از تصادفات سازنده دنیای خود تمایل نداشته باشد. آنچه می‌تواند انجام دهد این است که تا حد ممکن از هرگونه تفسیر با تمایل آشکار پرهیز کند، اما حیف است؛ زیرا این همان «دره پروانه‌ها» است، داستان «عزیز جواد» و همین‌طور «دفتر ارواح»!

*منتقد عراقی