«التانکی»؛ بیمارستان به عنوان ساختار مکانی

عالیه ممدوح درآخرین رمانش که به فهرست کوتاه «بوکر»2019 رسید

«التانکی»؛ بیمارستان به عنوان ساختار مکانی
TT

«التانکی»؛ بیمارستان به عنوان ساختار مکانی

«التانکی»؛ بیمارستان به عنوان ساختار مکانی

نویسنده عراقی مقیم غرب عالیه ممدوح در آخرین رمانش «التانکی/منبع آب» که به فهرست کوتاه جایزه بوکر رمان عربی درسال 2019 رسید، استفاده ازساختار یک مکان کوچک را ادامه می‌دهد که اثرگذار است؛ یعنی ساختار بیمارستان یا مرکز بهداشت، به طوری که قهرمان رمان عفاف را در بیمارستانی در پاریس بستری می‌بینیم.
این فراوانی انتخاب بیمارستان به عنوان ساختار مکانی برای رمان در سه رمان عالیه ممدوح یعنی؛ «التشهی/میل و هوس»، «المحبوبات/محبوبه‌ها» و «التانکی» ما را به سخن گفتن درباره سه گانه رمان‌های عالیه ممدوح می‌کشاند که پیرامون محور ساختار مکان محدود که در بیمارستان نمود می‌یابد متمرکز می‌‍شود به طوری که محور بخش زیادی از ماجراهای رمان پیرامون این بیمارستان و داخل آن می‌چرخند و شخصیت بیمار توجه روایت و حادثه روایی را به طور کامل به خود جلب می‌کند. همان طور که این رمان‌ها درحالت ناخوش آن بیمار متوقف نمی‌شوند بلکه به روشی کاملا روشن به اوضاع اجتماعی و سیاسی عراق در چهار دوره اخیر مربوط می‌شود- با تمرکز ویژه بردوره حکومت صدام حسین و ده سال‌ اول پس از اشغال امریکایی عراق درسال 2003. به نظر می‌رسد وضعیت بیماری دربسیاری رمان‌ها انعکاس روانشناسانه و روحی نابسامانی اوضاع فردعراقی و نبود آزادی‌ها و متلاشی شدن ارزش‌های مدنی و شدت یافتن استبداد و خشونت و تنش‌های فرقه‌ای درعراق طی این دوره باشد.
همچنین نویسنده عالیه ممحدوح با جسارتش در شکستن تابوهای عرفی، اجتماعی، سیاسی و دفاعش ازآزادی زن در این رمان، انتخاب‌های فرهنگی و جنسی  و گرایش زنانه(فمنیستی) روشنی را نشان می‌دهد. به نظرمی‌رسد او تلاش می‌کند تاریخ زنان آزاد از سلطه نگاه مردانه مسلط برفرهنگ را بنویسد همان طور که قصد داشت دعوت هلن سیکسو اززنان را تکرار کند:« با تفکر درتاریخ‌شان به شکل مختلف و اینکه زنان باید تاریخ دیگری اختراع کنند که بیرون از روایت‌های سلطه و بی عدالتی و ستم باشد.(عالیه ممدوح نشریه «الریاض» سعودی 20 دسامبر 2014).
به نظرم علت انتخاب بیمارستان به عنوان ساختار مکانی توسط نویسنده عالیه ممدوح خیلی از فضای رمان «بیمار انگلیسی» منتشرشده درسال 1992 دور نیست که سال1996 ازآن فیلم موفقی ساخته شد، چرا که این رمان با صحنه پرستار جوان کانادایی (هانا) آغاز می‌شود که در ویلایی مخروبه‌ در روستایی ایتالیایی درکنار یکی از دیرها مشغول مراقبت از شخصی است که براثر سقوط هواپیمایش در جنگ جهانی دوم کاملا سوخته است و می‌فهمد حافظه‌اش را از دست داده و اسمش را فراموش کرده و به هذیان افتاده و درباره حوادث و داستان‌هایی نامربوط حرف می‌زند. چون پرستار نامش را نمی‌شناسد براو اسم «بیمار انگلیسی» می‌گذارد.
به نظر می‌رسد این ساختار مکانی-منظورم بیمارستان است- تعدادی از نویسندگان جهانی را جذب کرد، مثل رمان «بیمار خاموش» نوشته الکس میکائیل دیس که به تازگی منتشر شده. این کتاب ماجرای زن نقاش معروفی را روایت می‌کند-الیشا پیرتسون- که به دلایل مبهم و نامعلومی به شوهرش شلیک می‌کند و بعد ازآن حاضر نمی‌شود زبان باز کند و شش سال را در زندان می‌گذراند بدون آنکه کلمه‌ای به زبان بیاورد به طوری که یک روانپزشک پا پیش می‌گذارد و تصمیم می‌گیرد تجربه به حرف درآوردن و بیرون کشیدن او از انزوا را به عهده بگیرد.
درسه‌گانه عالیه ممدوح دارای نقطه‌های مکانی مشترک نمود یافته در بیمارستان، شاهد جوشش احساسات انسانی سرکوب شده و رنج‌های بزرگ هستیم -که معمولا زن می‌کشد-. اوهام و هق‌هق و ناله‌های خاموشی که نیازمند همدلی انسانی ویژه‌ای از سوی خواننده است که چنین رمان‌هایی که میان تحلیل روانی و جست‌وجوی پلیسی کاوشگرانه درباره مسئله‌ای مسکوت مانده و پنهان شده از زندگی بیمار حاضر-غایب جمع می‌کنند. دراین سه رمان حضور قوی و گاه ویرانگر واقعیت سیاسی و اجتماعی خارجی وضعیت روانی و بالینی بیماران را شاهد هستیم.
ساختار بیمارستان که نمونه‌های مشابه آن را دررمان‌های عربی دیده‌ایم، دوگانه درون-بیرون را زنده می‌کند که باشلار در کتاب «شاعرانگی فضا» ازآنها سخن گفته است. همچنین این ساختار به دوگانه فلسفی بزرگ‌تری (اینجا-آنجا) حواله می‌کند. (اینجا) همان ساختار بیمارستان است، اما (آنجا) به خانواده و شهر و جهان خارج اشاره دارد. چون بیمارستان نمایانگر جنبه‌ای از دیگر(درون) است به عنوان ساختار مکانی بسته و محدود و تنگ در مقابل (بیرون) که درخانواده و شهر و فضای نامحدود تجلی می‌یابد؛ باز و گسترده و بی نهایت( شاعرانگی‌ فضا، گالستون باشلار).
میشل فوکو فیلسوف فرانسوی ساختار بیمارستان یا درمانگاه پزشکی را درجامعه معاصر بررسی کرده است. به نظر او انتقال بیمار از محیط طبیعی یعنی خانه و خانواده به بیمارستان، بیمار را تحت تأثیر قدرت جدید قرارمی‌دهد. بدن بیمار معمولا درخانه می‌ماند و خانواده مأموریت داشت از او نگهداری کنند اما با ظهور بیمارستان‌ به عنوان ساختار تمدنی جدید بیمارستان جایگزین خانواده شد.
به نظرمی‌رسد تمایل نویسندگان به سمت ساختار بیمارستان در رمان‌های مدرن به چند عامل برمی‌‌گردد، یکی ازآنها انتقال نویسنده از مکان خانواده است در«درامای خانواده»، جایی که درگیری‌ها و مشکلات داخل خانواده مشخص تمرکز دارند به مکان بیمارستان در رمان مدرن به دلیل فضاهایی درارتباطات انسانی و صمیمی میان گروه‌هایی که برای ابراز همدردی انسانی دور بیمار حلقه می‌زنند و در همین حال برای ایجاد پیوند اثرگذار میان (بیرون) که درخانواده و فضاهای باز نمود می‌یابد و (درون) که در بیمارستان متبلور می‌شود به عنوان ساختار بسته و محدود که تا حد زیادی به زندان می‌ماند که محدودیت‌های درون-بیمارستان آن را می‌گیرند.
حدس می‌زنم درآینده محیط مکانی بیمارستان که عالیه ممدوح پیشگام بشارت دادنش بود، محیط مرکزی رمان‌های پس از مصیبت کرونا خواهد بود و آن هم به دلیل نقش بزرگی که در زندگی مردم پس از وضعیت تعطیلی و قرنطینه بازی کرد. از زهدان این ساختار مکانی شخصیت‌ها و روایت‌ها و تم‌ها و ساختارهای جدید متولد می‌شوند بدون آنکه بخواهیم تصور کنیم ساختارهای مکانی و زمانی دیگر ناپدید می‌شوند.
اگر به رمان عالیه ممدوح برگردیم می‌بینیم به طور کلی برساختار بیمارستان-درون بنا شده که تصور می‌شود هنرمند تجسمی عراقی عفاف درآن بستری است که در بیمارستان‌های پاریس پنهان یا گم شد، مسئله‌ای که خانواده‌اش را برآن داشت تا تلاش‌هایش را برای جست‌وجوی او بسیج کنند تا بدانند چرا خبرهای او ازآنها قطع شد. به این ترتیب ساختاردرون-بیمارستان، ساختار بیرون-خانواده و شهر را به عنوان یک ساختار جذاب، جذب می‌کند. اما باید اینجا دقت کنیم که رمان «التانکی» پرده از ساختارهای مکانی بغدادی آشنا برمی‌دارد، از جمله خانه خانواده در محله الصلیخ درالاعظمیه بغداد و ادامه آن تا خانه کودکی در الوزیریه به عنوان یک مکان آشنا برای قهرمان رمان(عفاف).
ازسوی دیگر می‎توانیم ببینیم (اینجا)ی متبلور در بیمارستان (آنجا) را به دام اکنون می‌کشد پس از اینکه عفاف درآستانه بستری شدن دربیمارستان می‌فهمد که اودر یک زمان بین-بین یعنی بین اینجا و آنجا قرار داشت:
در گفت‌وگویی خطاب به مهندس معماری معاذ الآلوسی طراح خانه مکعبی می‌گوید:
«من ماده خام هستم و میان اینجا و آنجا، زمین و آسمان جا به جا می‌شوم»(ص 48).
متوجه می‌شویم خانواده (ایوب آل) همه دور هم گردآمدند و انگار بخواهند عکس یادگاری دسته‌جمعی برای گروه فیلم بگیرند و یک‌صدا با استفاده از ضمیر جمع(ما) از اراده خود برای جست‌وجوی دخترشان «عفاف» که سال 1979 برای تحصیل از عراق به پاریس رفته اعلام می‌کنند. همچنین بعدا متوجه می‌شویم آنها به آقای صمیم مأموریت می‌دهند موضوع را دنبال کند و اطلاعات ضروری که منجر به هم ریختن اوضاع روانی‌اش شده را جمع آوری کند و با دکتر(کارل والینو) تماس بگیرد. دکتری که بردرمان روانی او دربیمارستانی درپاریس پیش ازآنکه گم و گور شود و اخبارش قطع شود نظارت داشت.
اینگونه آقای صمیم در نقش راوی اصلی رمان در کنار روایان دیگر وارد می‌شود چون او به طور قانونی از خانواده آل ایوب مأموریت دارد همه داده‌های مهم را جمع  کند و با افراد مرتبط تماس بگیرد و شهادت‌شان را تدوین کند.
ماهیت فرامتنی و چند صدایی درسراسر بافت روایی از طریق هدف نوشتن و تدوین و به کارگیری دوربین روشن می‌شود.
نویسنده به سیر اول روایت از بافت اول رمان ادامه می‌دهد که شامل چهار فصل می‌شود و در به اوج رسیدن در مقدمه چینی و انتظار پاسخ دکتروالینو شکل می‌گیرد، دکتری که درمان بانو عفاف را ازسال1986 درمطب خصوصی خود درپاریس آغاز کرد. دکتر(کارل والینو)در فصل پنجم رمان وارد می‌شود و این حرکت دوم بافت روایی درپاسخ به پرسش‌های خانواده(عفاف) است همان طورکه خواننده تصور می‌کند اوج رمان رو به کاهش می‌گذارد، اما بعد درمی‌یابیم که اوج روایت به سیرتصاعدی خود تا پایان  ادامه می‌دهد تا متنی باز با تفسیرهای بی نهایت به دست دهد.
رمان با احتیاط با تاریخ برخورد می‌کند از ترس تقلب ازسوی «روباهان»، تاریخ:« گمان می‌کنم همه آنچه می‌خوانیم یا اطلاعاتی که به دست می‌آوریم از حد شبهه‌ها فراترنمی‌روند، روباهان درحال روایت تاریخ تقلب می‌کنند و به هم می‌چسبانند».(ص25)
به همین دلیل وقصد دارد خوانش خاص خود را از تاریخ تدوین شده ارائه کند و شاید تلاش می‌کند تاریخ اجتماعی و تمدنی بدیل را از منظر پسامدرن و گرایش زنانه بنویسد.
 



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»