چهره رمان عربی درآینده پس از« کرونا»

فرم و ساختارهای فرهنگی و ادبی و هنری تغییرمی‌کنند

چهره رمان عربی درآینده پس از« کرونا»
TT

چهره رمان عربی درآینده پس از« کرونا»

چهره رمان عربی درآینده پس از« کرونا»

امروز بشریت و ما به همراه آن بحرانی خطرناک و پیچ تاریخی بزرگی(سیاسی، فرهنگی و اجتماعی) را تجربه می‌کنیم که شاید موجب شود شکل جدید جهان براساس اصول جدیدی بازسازی شود. جهان و جوامع بشری دربرابر وحشتی که مصیبت بزرگ کرونا برمردم درهمه جا تحمیل کرد تکان خوردند؛ همه کشورها و جوامع، فقیر و غنی، در شمال و جنوب خود را درحالت تسلیم فاجعه بار دربرابر هجوم داخلی غیرمنتظره ویروس خطرناکی دیدند که هرلحظه درکمین همه ماست.

از ذهن کسی نمی‌گذشت که نظام جهانی معاصر با همه بلوک‌های متعددش، سلاح‌های پرقدرت، ارتش‌ها و مؤسسه‌های علمی و پزشکی‌اش ناگهان زانو بزند و شکنندگی خود را دربرابرهجوم ویروسی یک موجود بسیار ریز ببیند.

مسئله اکنون این نیست که این هجوم مطابق نظریه توهم توطئه کار کسی بوده یا اینکه محصول ناگهانی تعدیل بیولوژیک موجوداتی باشد که چندان توجهی به آنها نداریم، این ویروس بی نهایت ریز ما را ناگزیر ساخت از خیابان‌ها و فضا‌های عمومی و مراکز خرید بگریزیم و درخانه بمانیم، ماسک بزنیم و دستکش بپوشیم و روزانه هزاران تن مواد ضدعفونی کننده و دارو مصرف کنیم.

ازاینجا درمی‌یابیم که جهان با تغییربزرگی درمفاهیم و ارزش‌ها روبه رو خواهد شد و شاید نیازمند بازسازی نظام‌های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بشویم و این ویروس کوچک ما را به این نقطه می‌رساند که ما واقعاً درهمه چیز برابریم درست همان طور که ما به عنوان بشر احساس می‌کنیم دربرابرقدرت این هراس جدید برابریم و جهانی که ادعا می‌کردیم دهکده‌ای کوچک است امروز به یک خانواده‌ تبدیل شده-افراد و دولت‌ها و نهادها- که مسئولیت مشترک محافظت از موجود بشری و حفاظت از محیط طبیعی‌اش که هرروز بر اثر تغییر اقلیم و تأثیر سیاست‌های غیرعاقلانه و غیرانسانی که نظام‌های سرمایه‌داری و کشورهای صنعتی به کارمی‌بندند، درمعرض خطر تخریب قراربردوش ماست. به گمان من انسانیت جدیدی خواهد آفرید که خطوط احساس مهربانی انسانی و تسامح درآن وجود دارند و بشر-شاید به شکل تطهیرارسطویی-از بسیاری گرایش‌های کینه جویانه و تعصب‌آمیز و بسته بودن رها بشود.

قصد ندارم از اتوپیای سفید خیالی تمیزدر مقابل جوامع دستوپیایی سیاه آلوده سخن بگویم؛ شاید اینها صرفاً آرزو و موشکافی‌ باشند، اما درهرحال باید دقت کنیم و بارها و بارها محاسبات‌مان را مرور کنیم و درآنها به این نتیجه برسیم که جهان پس از زوال کابوس مصیبت کرونا چگونه خواهد بود.

به گمان من بسیاری از چیزها به این یا آن روش تغییرخواهند کرد. همچنین بسیاری از اوهام و خرافات و دروغ‌ها و اساطیر و باورهای شرک آلود متافیزیکی که برای مدتی طولانی درذهن ما لانه کرده و بررفتار ما چنبرک زده بودند و ما را همچون گله‌ای بی اختیار به سوی ناشناخته می‌راندند، فرومی‌ریزند. چیزها و چیزهایی تغییرمی‌کنند از جمله فرم‌ها و ساختارهای فرهنگی و ادبی و هنری و شاید رابطه ارتباطی میان نوآور به عنوان نویسند، اندیشمند یا تولید کننده فرهنگی و خواننده یا مخاطبی که احساس نیاز به چنین ارتباطی بکند، شکل بدهد.

شاید فضای جدید مجازی با تریبون‌های باز الکترونیکی‌اش (که انزوا آنها را آفرید) به کانال ارتباطی اصلی تبدیل شود و جهان کاغذی کتاب و روزنامه و مجله را عقب بزند. فضایی که میلیون‌ها فرد تریبون اجتماعی خود را ایجاد کردند تا با هم ارتباط برقرار کنند و ازآنجا حضور خود را درجهان اعلام کنند. شاید هم برای به وجود آوردن یک فرمول مشترک عملی برای اداره بحران کنونی و آفرینش اتاق عملیات انسانی یکپارچه برای این هدف.

به نظرمن رمان مدرن یکی از بیشترین گونه‌های فرهنگی و ادبی بود که به چنین تحولی به سمت تولد رمان جدید پاسخ داد که از زهدان تراژدی انسانی و از دل فاجعه‌ای که تجربه کردیم و هرروز از سرمی‌گذرانیم بیرون بزند. نویسنده رمان بسیاری ازعناصر فانتزی و بنیادهای رمان علمی- تخیلی و داستان‌های پلیسی را به کارمی‌بندد و دررمان آینده نزدیک تخیل مردمی حضوری چشم‌گیر خواهد داشت.

اما این رمان نیازمبرمی به فاصله زمانی دارد تا نویسنده درآن به آنچه اتفاق افتاده تأمل کند تا بازسازی و ترکیب کند و از نگاهی جدید بازآفرینی بکند بی آنکه کشش سودایی یا سانتیمانتال را زیر فشار این فاجعه بگذارد. شاید با پناه بردن به گونه‌ای طنز تلخ و فاصله گذاری برشتی و خشکاندن احساسات و فریادها، تا این رمان یک گواه هنری و ابداعی ناب باشد که توان زندگی کردن دارد نه به این عنوان که تنها یک مرثیه‌ای برای خسارت‌های بزرگ است.

این فاصله زمانی برای رمان اتفاق جدیدی نیست، اما با ارتباطی که با مفهوم فاصله‌گذاری اجتماعی می‌یابد بعد جدیدی پیدا می‌کند که جوامع روستایی و بدوی و عشایری ما هنوز با آن کنارنیامده‌اند. به نظرمن تم‌های جدیدی درمان جا بازمی‌کنند از جمله تم فاصله‌گذاری اجتماعی که علیرغم دشواری شروع به انجام دادنش کردیم. بعد هم تم انزوا که پیش از این رمان جهانی آن را دستمایه قرارداده بود، اما اینجا انزوایی از نوع دیگر است که بشر درهمه جا تجربه کرد. این انزوا به نمونه مارکزی آن در رمان «صد سال تنهایی» محدود نمی‌شود یا آن انزوایی که قهرمانان رمان « بیابان تاتارها»ی دینو بوتزاتی داشتند یا آنی که اغلب شخصیت‌های کافکار با آن درگیرند. شاید جمله فرانک او کانر منتقد در «صدای منفرد» از ذهن ما بگذرد که درآن داستان کوتاه بیان حالت انزوا و عزلت درحد توحش دیده می‌شود. شاید تم دیگری به تم عزلت مرتبط بشود که به آن هم نزدیک است و آن تم ترس درابعاد مختلفش است؛ ترس جهانی که باختین درباره‌اش سخن گفت یا ترس سیالی که متفکر لهستانی زیگموند باومن درباره‌اش نوشت، ترس از ناشناخته و مرگ و بیماری و خرافه. ترس ساختار اجتماعی را به وسیله «دیگری» درهم می‌کوبد؛ دیگری که یک بار فیلسوف فرانسوی ژان پل سارتر آن را با مقوله مشهور اگزیستانسیالیستی «دیگران دوزخند» بیان کرد، یا مقوله هابز که انسان گرگ انسان است. به باور من برای جلوگیری از فروغلتیدن در گرگ شدن بشرو هراس اغراق شده از دیگری، گرایش انسانی بشر براساس اصول دیگری و ازخودگذشتگی دست‌مایه قرارمی‌گیرد که امروزه آن را دراحساس سرنوشت مشترک با دیگران می‌یابیم و نقش شجاعی که در کادرهای پزشکی و گروه‌های پدافند غیرفعال ظهور می‌یابد. همین موجب خلق شخصیت‌های جدیدی شد که تلاش کردند دربرابر این هجوم گنگ بایستند، ازجمله شخصیت پزشک و امدادگر و افراد دفاع مدنی همراه بیمار و افراد خانواده‌اش از راه تمرکز بریک ساخت مکانی مرکزی که همان بیمارستان یا قرنطینه است.

رمان به دوردست‌ها، تا تاریخ دور و نزدیک می‌رود تا تجربه‌های مشابه را از تاریخ شیوع بیماری‌های ویرانگری همچون طاعون، مالاریا، وبا و شاید ویروس‌های دیگر بیرون بکشد که درجوامع دیگری شیوع یافته مثل آنفلانزای اسپانیایی، ابولا، آنفلانزای خوکی و ... شاید نویسنده بین اکنون و آثار ویرانگر مصیبت کرونای کنونی و وباهای گذشته ارتباطی برقرار کند تا پلی میان گذشته و اکنون بزند با تأکید برنقش رفتار متقابل بشری برای مواجهه بامرگ و پیروزی برآن. بدون شک ما آثار ادبی بسیاری را به یاد داریم که تصاویراثرگذاری درباره ویروس‌ها تقدیم کرده‌اند.

مثلا امکان ندارد صحنه طاعون درنمایش «رومئو و ژولیت» شکسپیر را ازیاد ببریم که یکی از علل خودکشی رومئو و ژولیت بود آنجا که کالسکه‌هایی که از محله‌ها و خیابان‌ها و خانه‌ها می‌گذشتند تا جنازه‌ها را مانند زباله جمع کنند. یا محال است رمان «طاعون» آلبر کامو را فراموش کنیم و « رمان مرگ درونیز» توماس مان، رمان «عشق درزمان وبا» اثر مارکز و رمان «کوری» ساراماگو که درآن مردم با هجوم ویروسی ناشناخته دچار کوری می‌شوند. همچین نمی‌توانیم شعر (الکولیرا/ وبا)ی نازک الملائکه را فراموش کنیم، که به شکلی شاعرانه و هنری نادری تأثیر ویروس وبا بر کشور برادر مصر درآن زمان را بیان می‌کند. و دیگر آثار ادبی و هنری.

هنررمان به عنوان ژانر باز و جسور درقدرت گذشتن از دیوار گونه‌سازی و جذب بسیاری دیگر از تولیدات ادبی، شایستگی بیشتری برای ارتباط خلاق با واقعیت جدید و کشف افق‌های نو برای نوشتن روایی و رمان دارد.



فیروز در نود سالگی... نغمه‌ای جاودان از لبنان

در هر خانه‌ای تصویری از او هست... فیروز، نماد لبنان، به نود سالگی رسید و هرگز پیر نشد (الشرق الأوسط)
در هر خانه‌ای تصویری از او هست... فیروز، نماد لبنان، به نود سالگی رسید و هرگز پیر نشد (الشرق الأوسط)
TT

فیروز در نود سالگی... نغمه‌ای جاودان از لبنان

در هر خانه‌ای تصویری از او هست... فیروز، نماد لبنان، به نود سالگی رسید و هرگز پیر نشد (الشرق الأوسط)
در هر خانه‌ای تصویری از او هست... فیروز، نماد لبنان، به نود سالگی رسید و هرگز پیر نشد (الشرق الأوسط)

او که انسی الحاج شاعر، «جاودانه»اش نامید، فیروزی که هر سال که می‌گذرد، پیوندش با دل‌ها عمیق‌تر و صدایش بیشتر در گوش‌ها و خاطره‌ها حک می‌شود. سال‌ها، حتی اگر نود باشد، برای یک اسطوره که زمان نامش را بر ستون‌های جاودانگی حک کرده است، چه اهمیتی دارند؟

فیروز سکوت را بر پرگویی و انزوا را بر اختلاط و حضور ترجیح داد (اینستاگرام)

در نود سالگی‌اش، «بانوی آواز» در خانه‌اش در یکی از روستاهای کوهستانی لبنان نشسته و حافظ خاطرات یک ملت است. لبنانی‌ها دوست دارند بگویند: «تا زمانی که فیروز خوب است، لبنان هم خوب است». گویی حضور او در جایی از این لبنان خسته، پشت دری بسته‌که تنها عده‌ای اندک آن را می‌کوبند، برای نگهداری این کشور از هم پاشیده کافی است. همان‌طور که یک ترانه صبحگاهی از او کافی است تا آفتاب بر خلیج بیروت بتابد:
«یا مینا الحبايب یا بیروت... یا شطّ اللی دايب یا بیروت... یا نجمة بحریّة عم تتمرجح عالمیّ...»

بانوی سکوت

نهاد حداد که به فیروز لبنان و عرب تبدیل شد، در خانه دوردستش شمع نود سالگی‌اش را در کنار فرزندانش خاموش می‌کند. فیروز هرگز اهل سر و صدا نبوده است و این روزها نیز زمانی برای جشن گرفتن نیست، چرا که شناب افزایش شمار قربانیان و ویرانی‌ها در این کشور سریع‌تر از سال‌های عمر است.
او که به عنوان «بانوی سکوت» شناخته می‌شود، کمتر سخن می‌گوید و بیشتر آواز می‌خواند. آوازش تاریخ هنر و موسیقی را سیراب کرده، اما سخنش اندک بوده است. این را می‌توان از تعداد کم مصاحبه‌هایش فهمید. بسیاری به او به خاطر این سکوت طولانی خرده گرفتند، اما او ترجیح داد از طریق ترانه‌ها پاسخ دهد.
در ترانه‌هایش که از مرز زمان و مکان می‌گذرند و در سخنان معدودی که از طریق رسانه‌ها بیان کرده، فیروز حرف‌های بسیاری زده است. افکارش از حکمتی ساده و فلسفه‌ای بی‌ادعا سرچشمه می‌گیرند.

«پادشاهی من جایی برای گریه ندارد»

فیروز در زندگی شخصی‌اش به ندرت از «من» سخن گفته است؛ شاید به خاطر خجالتی بودن یا برای حفظ هاله استثنایی‌اش. این موضوع حتی در ترانه‌هایش نیز دیده می‌شود. اما در برخی از آثار جدیدش، به ویژه در آهنگ «فیكن تنسوا» از آلبوم «كيفك إنت» (1991)، برای اولین بار «منِ» خود را آشکار کرد:
«أنا البيسمّوني الملكة وبالغار متوّج زمني ومملكتي ما فيها بكي وجبيني ولا مرة حني».

فیروز مادر

فیروز، همچنان که زندگی خصوصی‌اش را پشت عینک‌های تیره مخفی کرد، تلاش داشت زندگی خانوادگی‌اش را نیز دور از چشم‌ها نگه دارد. با این حال، جزئیات زیادی از تراژدی خانوادگی او به رسانه‌ها و حتی به ترانه‌هایش راه یافت.

فیروز در مصاحبه‌ای معروف با فریدریک میتران، همسرش عاصی الرحبانی را فردی «سخت‌گیر و دیکتاتور» توصیف کرد. اما با وجود چالش‌های زندگی مشترکشان، زمانی که عاصی بیمار شد، برایش چنین خواند:
«سألوني الناس عنك يا حبيبي كتبوا المكاتيب وأخذها الهوا».

فیروز، این صدای جاودانه، حتی در نود سالگی همچنان نماد یک ملت است و صدایش در خانه هر لبنانی جاودان باقی مانده است.
افتخارات بسیاری که زندگی فیروز را روشن کرده‌اند، با اندوه‌ها و آزمون‌های دشواری مانند از دست دادن دخترش لیال در اوج جوانی همراه بوده‌اند. در حالی که این فاجعه در ترانه‌ها و مصاحبه‌های مطبوعاتی حضور نداشت، داستان پسرش هَلی و بیماری او در کودکی، به طور غیرمستقیم، در آثاری چون «بکوخنا یا ابني» (۱۹۶۶) با کلمات شاعر میشال طراد و آهنگ‌سازی برادران الرحبانی انعکاس یافت.

فیروز نودمین سالگرد تولد خود را جشن می‌گیرد. او متولد 21 نوامبر 1934 است (فیس‌بوک)

«علوّاه لو فيّي يا عينيّي لأطير اتفقّدك يا رجوتي بعدك زغير...». روایت شده که این شعر به پسر نوزاد شاعر تقدیم شده بود، اما کلمات آن مورد توجه برادران الرحبانی قرار گرفت و با داستان فیروز و پسر بیمار او که به خاطر کنسرت‌ها و سفرهای هنری مجبور به ترک او می‌شد، همخوانی یافت.
فیروز در نود سالگی هنوز شخصاً از هَلی که از راه رفتن، شنیدن و صحبت کردن محروم است، مراقبت می‌کند. او در سال ۱۹۹۹ بار دیگر او را با صدای خود در ترانه «سلّملي عليه» به یاد آورد. برخی منابع می‌گویند این ترانه توسط او و زیاد درباره هَلی نوشته شده است:
«سلّملي عليه وقلّه إني بسلّم عليه وبوّسلي عينيه وقلّه إني ببوّس عينيه».

عکسی که دختر فیروز، ریما الرحبانی، در سال ۲۰۲۲ از مادرش همراه با دو برادرش هَلی و زیاد منتشر کرد (اینستاگرام)

مشهورترین سفیر لبنان

فیروز با صدایش نقشه وطن را ترسیم کرد و صدای خود را وقف افتخار لبنان نمود، همان‌طور که در ترانه «وعدي إلك» از نمایشنامه «أيام فخر الدين» (۱۹۶۶) می‌گوید. این عشق تنها در ترانه‌ها نبود؛ او حتی در شدیدترین سال‌های جنگ نیز همچون نگهبانی از کلیدهای کشور باقی ماند. وقتی موشکی به ساختمانی که او در آن سکونت داشت برخورد کرد، ترسید و سکوتش عمیق‌تر شد و به دعا پناه برد.
ترانه‌هایی که توسط عاشقان لبنان، عاصی و منصور الرحبانی، ساخته شده بود، چون گردنبندی الماس بر گلوی فیروز نشستند.

این ترانه‌ها در صدای او به سرودهای ملی تبدیل شدند و هر واژه و نغمه، افتخار او به لبنانی بودن را به نمایش گذاشتند.
شاعر جوزیف حرب شاید این عشق فیروزی به لبنان را از شمال تا جنوب در ترانه «إسوارة العروس» که فیلمون وهبی آهنگ‌سازی کرده بود، خلاصه کرده باشد:
«لمّا بغنّي اسمك بشوف صوتي غلي... إيدي صارت غيمة وجبيني علي».

در بزرگ‌ترین پایتخت‌های جهان، صدای فیروز طنین‌انداز شد:
«بمجدك احتميت بترابك الجنّة ع اسمك غنيت ع اسمك رح غنّي».
او وعده داد و وفا کرد، و لبنان در تمامی محافل بین‌المللی همراه او باقی ماند تا جایی که به مشهورترین سفیر این کشور در سراسر جهان تبدیل شد.
در نود سالگی، فیروز همچون شمعی بر پلکان بعلبک ایستاده است؛ روغن در چراغ می‌ریزد تا تاریکی را روشن کند. شاید قلعه زیر سنگینی سال‌ها و چالش‌ها بلرزد، اما سقوط نمی‌کند. صدای «بانو» پلی است که از دشت بقاع به بیروت، به جنوب، و تا فلسطین، دمشق و مکه امتداد می‌یابد. او همچنان شهرها را در آغوش می‌گیرد و از دیوارهای آتشین با ندای خود عبور می‌کند:
«بيتي أنا بيتك وما إلي حدا من كتر ما ناديتك وسع المدى... أنا عالوعد وقلبي طاير صوبك غنّية»