نوشتههای اندیشمند معاصر فرانسوی روژه پل دروا را بسیار دوست دارم. او همزمان استاد دانشگاه، پژوهشگری بزرگ و روزنامهنگار لوموند است. برای سالها مسئول بخش فرهنگی یا بخش بررسی کتاب این روزنامه بود. میگویند طی سالهای گذشته بیش از هزار مقاله درآن روزنامه منتشرکرده است. هنوز مقالههای خود را پیرامون شخصیتها و تازههای جدید نشری که برایش جالب میآیند همان جا منتشرمیکند. از مهمترین تألیفاتش میتوان به این موارد اشاره کرد: صحبت فیلسوفان، فلاسفه بزرگ: بیست فیلسوفی که قرن بیستم را ساختند. غرب مفصل برای همه، فیلسوفان چگونه راه میروند، الی آخر... و اخیراً هم کتاب تاریخ مختصر فلسفه. ما بر همین کتاب تأمل میکنیم.
اما پیش ازآنکه وارد اصل موضوع بشویم اجازه بدهید این پرسش را پیش بکشیم: فیلسوف کیست؟ آیا شخصی سرآمد است یا دیوانه یا هردو باهم؟ آیا او شخصی است که قاطی زندگی عامه مردم میشود یا معتکف در برج عاج خویش است؟ به هرحال او برخلاف تصور ما استاد فلسفه نیست. فیلسوف وجود دارد و استاد فلسفه و بین این دو تفاوت. ممکن است برای مدت سی یا چهل سال استاد فلسفه باشی بی آنکه فیلسوف بشوی. برای نمونه سوربن به توالی دهها بلکه صدها استاد محترم فلسفه داشته، اما یادی ازآنها در صفحه تاریخ نمانده جزبه استثناء وعده بسیار اندکی مانند برگسون. اما ژان پل سارتر درهیچ دانشگاهی درس نداد و با این حال جزء بزرگان فلسفه به شمار میآید. از همان ابتدا مؤلف به ما میگوید، او این کتاب را برای ساده ساختن فلسفه برای طیف وسیعی از خوانندگان نوشته که از آن میترسند و براین باورند طبیعتی گنگ و سخت فهم دارد. اما او به ما میگوید، این فکری خطا است و بزرگترین و پیچیدهترین فیلسوفان را میتوان با کلماتی روشن و آسان شرح داد. سپس فیلسوفان موجوداتی شبحوار از بیرون کره زمین نیامدهاند! بلکه آنها مانند ما انسانهایی از گوشت و خوناند. آنها شاد میشوند و رنج میکشند و همان احساسات و کابوسهایی را که ما تجربه میکنیم، تجربه میکنند. آنها ساکن همان سیارهای هستند که ما ساکن آن هستیم. وقتی تاریخ فلسفه را مرور میکنیم شایسته است بدانیم دنیا اندیشههای از دنیای زندگی به هیچ وجه جدا نیست. اندیشههای فلسفی هرچند هم غولآسا باشند خود زاییده دوران و شرایط و مشکلات و دغدغهها و مسائل آناند. نمیتوان آن را از همه آنها جدا کرد. بسیار کوتاه: فلسفه مولود عصر خود است. و بدون شک اگر ولتر اکنون متولد میشد، کتابهایش را به زبانی دیگرمینوشت و از طرح و مقولههای دیگری جز آنهایی که در دوره خودش ازآنها دفاع کرد، دفاع میکرد. شرایط و اوضاع تغییرکرده و آنچه مناسب قرن هجدهم بود برای قرن بیست و یکم مناسب نیست. این را میگوییم به خصوص که بنیادگرایی مسیحی از اروپا رخت بربست و دیگر اثری ازآن باقی نمانده است. آیا باید با آسیابها بجنگد؟ اما در دوران او پر قدرت و جبروت بود و میتوانست سرکوب کند و بزند و بترساند. اما چه تفاوتی میان فیلسوف و انسان معمولی غیرفیلسوف وجود دارد؟ تفاوت این است: انسان عادی با افکاری که از خانواده و محیط و فرقهاش دریافت کرده به عنوان حقایق مطلق برخورد میکند بلکه حتی آنها را میپذیرد و درآغوش میگیرد و حتی برای لحظهای به ذهنش هم خطور نمیکند با آنها درگیر بشود. اما فیلسوف برعکس عمل میکند: او همه افکاری را که از خانواده و کودکی و کلیسا و مسجد و... دریافت کرده یکایک بررسی میکند. آنچه مشخص میشود به کارش میآید آن را نگه میدارد و آنچه معلومش شود که خطاست آن را رد میکند و ازآن فاصله میگیرد حتی اگر برایش هزینه داشته باشد چون همچون شیر در کودکی نوشیده و همچون مقدسات در معابد دریافت کرده است. این همان چیزی است که دکارت به طور خاص به ما آموخت. چیزی را نپذیرید مگر پس از اینکه غربال و پالایش کنید و از محک بررسی بگذرانید. اما همه فیلسوفان بزرگ همین کار را کردند و نه فقط دکارت. و همه آنها پیش ازآنکه اندیشهها و ایدههای جدید خود را که چهره جهان را تغییر داد اضافه کنند، اندیشههای دوران خود را بازخوانی کردند و به نقد کشیدند. و در نتیجه فیلسوف فردی است که از دوران و فرقه و گروهش جدا میشود. او فردی است که از خودش جدا میشود! چرا این را میگوییم؟ چون وارد جنگی سخت با پدر-میراث میشود. در نتیجه او به طور کامل نه تنها با انسان عادی تفاوت دارد بلکه از شبه روشنفکران نیز متفاوت است! اینان حتی اگر مدرک دانشگاهی عالی از دانشگاههای غربی داشته باشند و دهها سال در پاریس یا ژنو یا لندن یا نیویورک زندگی کرده باشند به عقاید گروه یا فرقه خود وابسته و پیوسته میمانند. به هیچ وجه از ذهنشان نمیگذرد که افکار خود را بازنگری کنند یا به نقد بکشند. دقیقا در همینجا تفاوت بین روشنفکر حقیقی و شبه روشنفکران مشخص میشود. یک نمونه توضیحی سریع دراین باره بیاوریم. ولتر به فرقه اکثریت در فرانسه وابسته بود؛ یعنی مذهب کاتولیک پاپی که شامل هشتاد درصد جمعیت آن زمان فرانسه میشد. با این حال زندگیاش را در مبارزه با آن و فرقه و گروهش سپری کرد چون آنها اکثریت یاغی بودند و مردم اقلیت پروتستانت را آزار میدادند که بیست درصد جمعیت را تشکیل میدادند. و مشخص است که کاتولیکهای پاپی مانند همه اکثریتها محافظهکار بودند و به مواضع سنتی و تاریک اندیشانه دین و دینداری چنگ میزدند. و به همین دلیل مؤلف یک فصل کامل را به او اختصاص داده با عنوان: ولتر نبرد فرهنگی را برای حقیقت آغاز میکند. حقیقت برای او مهمتر از فرقه و عشیره و حتی خانواده بود. ویژگی فیلسوف یا روشنفکر حقیقی دراینجا نهفته است. اینجا با شبه روشنفکران غوغاسالاری که به طور خودکار پشت سر گله راه میافتند به طور کلی فرق میکند. نمونه دیگری برای آن میآوریم که سارتر باشد. در دهه پنجاه و شصت قرن پیش موضعی قاطع علیه استعمار فرانسوی در الجزایر گرفت. و موضع رادیکالش در آستانه جنگ الجزایر به حدی بود که چشمان سران راست فرانسه بر او خون شد و از دوگل خواستند به سرعت خفهاش کند یا به زندان بیاندازد. اما دوگل درپاسخ به آنها گفت: هیچ کسی ولتر را به زندان نمیاندازد! و این ضربالمثل شد. و این جمله عظمت دوگل را نشان میدهد همان قدر که عظمت سارتر را. اینگونه است که میبینیم فیلسوف حقیقی حتی لحظهای در این تردید به خود راه نمیدهد که دربرابر گروه خود بایستد اگر ستمگر یا جائر یا دیکتاتور باشد. مشخص است که اکثریت ملت فرانسه درآن زمان اعتقادی سخت داشتند که الجزائر از آن فرانسه است و هرشخصی ازآن دست بکشد خائن و مزدور است. اما سارتر در برابر آنها و علیه احساسات ملت ایستاد و حتی به خندق دشمن پیوست: یعنی به جبهه آزادیبخش الجزایر. ویژگیهای روشنفکر حقیقی دراین جا نهفته است که برای حقیقت و عدالت خود را به خطر میاندازد و برلبه تیز چاقو نزدیک میسازد. به حدی میرسد که دیگران آن را تهور و دیوانگی تلقی میکنند. رابطه بین فیلسوف و جنون از اینجا میآید. واقعیت اینکه اگر «حبه جنونی» نداشت جرأت نمییافت در برابر اجماع بنیان کن ملت فرانسه بایستد.
معلوم است پایهگذار فلسفه سقراط نیز «علیه مردم» به معنای غوغاسالاری کلمه یا ضد جمهور و گله بود. حاکمیت او را متهم به این ساختند که در خدایان و مقدساتی که ملت به آنها ایمان دارد تشکیک میکند. او را مجبور ساختند به دلیل افکار نو و خطری که بر جوانان دارند، جام شوکران بنوشد. همین هم برای دیگر فیلسوفان بزرگ اتفاق افتاد. همه به این یا آن شکل با قدرتهای سیاسی و دینی عصر خود برخوردند. همه به شکلی ویژه با جمهور بسیار زیاد یا باورهای سفت و سخت بزرگشان برخوردند که همچون حقایق مطلق و مقدسات بردوران سایه افکنده بودند درحالی که آنها افکاری خطا یا سنتی مومیایی شده و بیهوده بودند. اما تنها فیلسوف است که آنها را خطا میبیند. دیگران اما این را درنمییابند مگر پس از سالهای طولانی. و این بدین معناست که فیلسوف فردی است که پیش از دیگران بیدار میشود و آنچه با چشم غیرمسلح نمیتوان دید میبیند. او فردی است که پیش از موعد میرسد تا مردم را بیدارکند. و گاهی او را میکشند چون نمیخواهند بیدار بشوند و ترجیح میدهند همچون اصحاب کهف درخواب طولانی بمانند. دیگر آنکه آنها نمیتوانند تشکیک در باورهای عظیم خود را تاب بیاورند که با آنها آمیخته شدند و تربیت یافتند و آنها را با شیر کودکی نوشیدهاند. سقراط تنها کسی نبود که این سرنوشت را یافت هرچند اولین شهید تاریخ فلسفه بود. ارسطو نیز چیزی نمانده بود که کشته بشود اگر در سایه تاریکی از آتن نمیگریخت و آن عبارت مشهور را گفت:« اجازه نمیدهم جنایت دومی علیه فلسفه مرتکب بشوند. همین بس که سقراط را کشتند»! جوردانو برونو را درقرن شانزدهم کشتند چون برخی اعتقادات بسیار ریشهدار را مردود دانست. دادگاههای تفتیش عقاید او را به شکلی فجیع و وحشتناک کشتند پس از آنکه زبانش را بریدند که به آن کفر گفته بود و پس ازآن او را درکومههای آتش واتیکان افکندند. و اخیراً کاشف به عمل آمد خود دکارت برخلاف تصوری که داشتیم کشته شده و به مرگ طبیعی نمرده بود. درغذایش سم ریختند و دل و رودهاش را به آتش کشیدند. اینگونه به دام افتاد او که بسیار هوشیار بود و همیشه همه جوانب احتیاط را رعایت میکرد و مرتب خانهاش را تغییر میداد و مخفیانه زندگی میکرد و تقریباً به دور از نگاهها بود. همه این کارها سودی نداشت. در نهایت به او دست یافتند. میدانست که تحت تعقیب است و مورد تهدید چون یک بمب ساعتی فلسفی منفجر کرد که دوران کهن را سراسر ویران ساخت و دوران جدیدی را آغاز کرد تا جایی که هگل او را قهرمان پیشگام تفکر دانست. در نتیجه مرتجعان بنیادگرا هزینه سنگینی بابت جسارت فکری براو تحمیل کردند. ژان ژاک روسو نیز هزینه سنگینی برای تألیفات سرآمدش پرداخت. چنان او را تعقیب کردند تا او را به مرز جنون کشاندند. تألیفاتی که در یک زمان در پاریس و ژنو و آمستردام و دیگر پایتختهای اروپایی به آتش کشیده میشد. اما پس از سی سال به انجیلهای مقدس انقلاب فرانسه تبدیل شدند.
چه تفاوتی میان فیلسوف حقیقی و شبه روشنفکران وجود دارد؟
روژه دروا تلاش میکند فلسفه را برای مخاطبان بیشتری ساده کند

چه تفاوتی میان فیلسوف حقیقی و شبه روشنفکران وجود دارد؟

لم تشترك بعد
انشئ حساباً خاصاً بك لتحصل على أخبار مخصصة لك ولتتمتع بخاصية حفظ المقالات وتتلقى نشراتنا البريدية المتنوعة