دلمشغولی‌هایی در باره فلسفه زمان کنونی 

برنامه آزادسازی اندیشه عربی جز با نبردی استخوان خُردکن محقق نمی‌شود

هگل-کیر کیگارد
هگل-کیر کیگارد
TT

دلمشغولی‌هایی در باره فلسفه زمان کنونی 

هگل-کیر کیگارد
هگل-کیر کیگارد

درباره فلسفه تاریخ دو دیدگاه وجود دارد: اولی می‌گوید تاریخ بشری هیچ معنایی ندارد و دومی برعکس آن می‌گوید: معنا دارد و یک سمت مشخص، اما با چشم معمولی قابل دیدن نیست و تنها چشم فیلسوفان بزرگ می‌تواند آن را ببیند. اولی در عبارت معروف شکسپیر خلاصه می‌شود که مکبث به زبان می‌آورد:« وجود بشری عبارت است از داستانی که توسط ابلهی روایت می‌شود، داستانی پر از ضجه و فریاد و هیجان‌های دیوانه‌وار، اما بی معنا». از همین منظر می‌توان در برابر صحنه سلوک بشری دچار ناامیدی شد. پوچی در پوچی، انفجارها در انفجارها، کشتار در کشتار، فرقه‌ها و مذاهب شعله‌ور ... و این یعنی بشر پا در راه ماجراجویی کوری گذاشته‌ که عقل درآن روزنه روشنایی، نظم یا قانون نمی‌یابد. و این تصور پوچ‌انگارانه درباره سیرتاریخ معمولا با تصویر شوپنهاور بدبین و سودایی تطابق دارد. او برعکس دشمن سرسختش هگل به هیچ وجه عقیده ندارد که تاریخ روبه جلو می‌رود یا انسان می‌تواند خوب شود و از آنچه درآن قرار دارد بهتر شود. به نظراو انسان نه پیشرفت می‌کند و نه تغییرمی‌یابد بلکه همانی که در طول دوران و نسل‌ها بوده می‌ماند. او به طور کلی اسیر کشش‌ها و غرایز بد خود می‌ماند. چرا؟ چون تابع اصل اراده اصلی است که بشر را مدیریت می‌کند که همان خودخواهی است. انسان طبیعتاً و در عمق اعماقش خودخواه است؛ او موجودی است که درخود فرورفته و جز با مصیب‌های دیگران خوش و خرم نمی‌شود. از قدیم‌ترین دوران تا به امروز همین‌گونه بوده و تا پایان دوران همین طور خواهد ماند. انسان بدوی خودخواه است و انسان متمدن خودخواه است و دراین فرقی میان ساکنان پاریس متمدن و ساکنان بدوی جنگل‌های افریقا وجود ندارد؛ همه به وسیله اصل و قانون محکم خودشان محکومند و در نتیجه در تاریخ تحولی رخ نمی‌دهد و پیشرفت و اتفاق دیگری روی نمی‌دهد.

اما یک تصویر خوشبینانه مخالف با تصویر شوپنهاور وجود دارد که در چندین فلسفه قائل به پیشرفت تاریخ تجسم می‌یابد؛ اول فلسفه کانت، دوم فلسفه هگل، سوم فلسفه مارکس، چهارم فلسفه سن سیمون، پنجم فلسفه آگوست کنت و آخرین آنها فلسفه فرانسیس فوکویامای الهام گرفته از فلسفه هگلی. کانت به تاریخ به عنوان تحسین تدریجی وضعیت بشری یا امکان‌های نهفته موجود در طبیعت بشری نگاه می‌کرد. به تاریخ به عنوان شدنی نگاه می‌کرد که موجود بشری را از طریق امکانات نهفته‌ در درون خود متحول می‌سازد که مانند دانه‌های ناشکفته درداخل او وجود دارند.

و اینگونه اشیاء از حالت کمون به حالت تحقق واقعی بیرون می‌آیند و در نتیجه کانت به نتیجه یا حاصل نهایی خوش‌بین است علیرغم همه آشوب ظاهری تاریخ یا حتی فجایع و جنگ‌های داخلی. و پرسشی که پیش می‌آید این است: چطور جنگ‌های خونین و هوا و هوس‌های بشری و کشتارها می‌توانند محرک تاریخ یا وسیله پیشرفت بشری باشند؟ پاسخ این است که تاریخ با خودش تصفیه حساب می‌کند و از طریق این فجایع و انفجارهای هولناک و دردها خود را از انرژی‌های انباشته شده رها می‌سازد. در نتیجه ما همه چیزی نیستیم جز سوخت و هیزم قطار تاریخ. خوشا به حال نسل‌های آینده که از همه میوه‌ها لذت خواهند برد که بر آوارهای ما می‌رویند. و این بدین معناست که بدون شک بشر رو به  جلو، آزادی، به سوی رها شدن از بار گذشته می‌رود اما پس از آنکه نسل‌های پیشین هزینه آن را بپردازند. بعد از سی یا چهل سال آینده، نسل‌های عرب «تمیز یا پاک یا تمیز شده» متولد می‌شوند؛ یعنی به طور کامل یا تا حدودی از تعصب‌های فرقه‌ای و مذهبی ویرانگر آزاد شده‌اند. اما در انتظار آن زمان نسل‌ها چقدرعذاب بکشند و بسوزند؟

 بعد هگل بزرگ‌ترین نظریه‌پرداز فلسفه تاریخ از راه رسید که اعتقاد داشت در پس هرکار بشری عقل جهانی یا روح مطلق پنهان است. و این عقل جهانی است که جهان را به سمت آزادی و عقلانیت و اخلاق بیشتر راهنمایی می‌کند. این چیزی است که درآلمان محقق شد پس از اینکه از مرحله جنگ‌های ویرانگر مذهبی کاتولیک- پروتستانت گذشت و اروپا متمدن و روش شد. اما با چه قیمتی و چقدر خون ریخته شد؟ نیمی از جوانان فرانسه هیزم و سوخت جنگ‌های ناپلئون شدند و یک سوم جمعیت آلمان در جنگ سی ساله! و فیلسوف معاصر فرانسوی لوک فری براین باور است که فلسفه کانت و هگل و همه دوره روشنگری در نهایت چیزی جز سکولار کردن موفق و عالی دین مسیحیت و مذهب پروتستانت به خصوص لوتری نیستند. درهم شکستن رادیکال دگماهای موروث مسیحیت‌اند که مایه جنگ‌های فرقه‌ای شد یا برآنها جامه مشروعیت الهی کشید. چه زمانی متفکر عربی ظهور می‌کند که بتواند میراث اسلامی را عقلانی و سکولار کند و آن را از درون روشن سازد؟ این پرسش اکنون با سماجت مطرح است: چه کسی ما را از جهالت‌های عقب ماندگی و تاریک‌اندیشی‌های قرون نجات می‌دهد؟

شاید بگویید همه اینها چه رابطه‌ای با تاریخ عربی دارد؟ رابطه‌اش از آفتاب هم روشن‌تر است و هرچه برتاریخ بشری منطبق بشود برتاریخ عربی نیز منطبق می‌شود؛ ما استثناء و تافته جدا بافته از نوع بشر نیستیم. تنها تفاوت میان ما و ملت‌های پیشرفته این است که آنها مشکلات خودشان را حل کردند و حساب و کتاب‌های تاریخ را طی دو یا سه قرن با خودشان حل و فصل کردند. به آنها فرصت کافی داده شد تا با جنگ‌های فرقه‌ای که خشک و تر را می‌سوزاندند خود را به شدت تار و مار کنند. پس ازآن از طریق اندیشه جدید دینی آرام گرفتند و عقلانی شدند و با خودشان به آشتی رسیدند. اما نه پیش ازآن! اما تاکنون به ما این فرصت داده نشده که این کار را بکنیم و نفس راحتی بکشیم. تاکنون به ما این فرصت داده نشده آستانه درخانه‌مان را آب و جارویی بکشیم و بارهایی که طی چندین قرن برهم انباشته شده و به ما به ارث رسیده را سامان بدهیم. منظور من جدا کردن همه رسوبات فرقه‌ای و مذهبی و نژادی موروثی از گذشته‌های دور است. جنگ شیعه-سنی چه معنایی دارد؟ جنگ کردی-عربی به چه معناست؟ جنگ اسلامی- مسیحی یعنی چه؟ جنگ عربی-امازیغی در منطقه مغرب بزرگ به چه معناست؟ این برنامه تجزیه و آزادسازی بزرگ در اندیشه عربی بدون نبرد استخوان خُردکن در سطح واقعیت عملی امکان پذیر نیست. درسطح اندیشه ویرانی وجود دارد و در سطح واقعیت نیز و در نتیجه متلاشی ساختن زیرساخت استبداد تاریخی رسوخ یافته در سلول‌ها و شریان‌های ما به هیچ وجه کاری ساده نیست. به همین دلیل تاکنون حاصل نشده است.

این مسیر تاریخ بشری است؛ خونین و طوفنده است پیش از آنکه به ساحل امن برسد. هزینه هنگفتی هم پرداخته شده است. طوفان تاریخ عربی آغاز شده و اول با گردبادها و طوفندها شروع شده که به زودی به پایان نمی‌رسد. چرا خریدار این اوهام هستم؟ سخن از فشارهای سنگین تاریخی انباشته شده طی هزار سال است و به آسانی نمی‌توان ازآنها عبور کرد یا جست زد یا در یک شبانه روز حل و فصل کرد بلکه این جزء چهارتا محال است. ایدئولوژی‌های پیشروانه عربی برای این کار تلاش کردند، از بعث تا ناصریسم تا مارکسیسم سوسیالیسم کمونیسم، اما درنهایت کار همه شکست خوردند. پس زمینه میراثی متصلب همچون بزرگ‌تر از ماست و همچنان پیش روی ما. به همین دلیل می‌گوییم شایسته است آتشفشان‌های عمیق میراثی همه فشارهای انباشته شده خودشان را تخلیه کنند و گداخته‌های درونی خود را بیرون بیرون بریزند پیش ازآنکه افق عربی با آسمانی صاف هویدا شود. اما اکنون، این آسمان به قول شکسپیر بیش از حد انباشته از ابرهای تیره است. و پیش از وزیدن طوفان‌ها صاف نمی‌شود. کوتاه سخن: تسویه حساب‌ها تاریخی جهان عرب با خودشان آغاز شده و زمین پیش حل شدن آنها تکان‌ها خواهد خورد! یک گام به جلو نخواهیم رفت پیش ازآنکه مرحله تحولات تاریخی و دوره رنج‌های خلاق و گداختن را پشت سربگذاریم.

در پایان باید چنین بگویم: تاریخ عربی از دو انسداد بزرگ رنج می‌برد: اول میراث داخلی که پیش از این درباره آن نوشته‌ام و اما دوم سیاسی و خارجی است و منظورم نزاع جهنمی و ویرانگر عربی- اسرائیلی است. در طول هفتاد سال دغدغه و مشغولیت ذهنی و به حق ما بود. آسان نبود که این همه ظلم و زور را در حق فلسطین و مردمش را تاب آورد. طبیعی بود که همه نیروهای خودمان را برای رویارویی این کابوس هولناک که خود را از بیرون و به شکل بی نظم و خشن برما تحمیل کرد بسیج کنیم. اما با مرور حدود یک قرن براین فاجعه بزرگ فلسطینی و پس ازآن همه جانفشانی‌های سهمگین آیا می‌توانیم به همین روش ادامه دهیم یا اینکه راه و خط دیگری وجود دارد که می‌توان برای رهبری نبرد دنبال کرد؟ منظور من این است که نبرد جنگی به یک نبرد تمدنی و از نفی مطلق دیگر به به رسمیت شناختن وجود آن تغییر یابد. می‌دانم که پذیرش این برای ما از نوشیدن زهر زعاف سخت‌تر است پس از اینکه مدتی طولانی با نفرت ورزیدن نسبت به آن زندگی کردیم. اما باید به آنچه چاره‌ای از آن نیست تن داد. به صراحت بگویم، تاریخ از ایدئولوژی‌های قدیمی عربی خسته شده که با همه شعارها و مقوله‌هایش در طول یک قرن کامل برما چیره شده بودند. از آنها دل‌زده شدیم و اکنون آنها پیش چشم ما روبه احتضار گذاشته‌اند علیرغم همه فریادها و جیغ و دادها و دلتنگی برای لشکر فرهیختگان و روزنامه‌نگاران. در نتیجه باید درآنها تجدید نظرکرد و مسیری دیگری را آزمود. اگر اسرائیل دانشگاه‌های مدرن و مراکز پژوهشی دارد که نه تنها برای آنها تفوق علمی و تکنولوژیک به همراه دارند بلکه برای آنها تفوق فکری و فلسفی به همراه آورده‌اند پس چرا ما نداریم؟ اگر دانشگاه‌هایشان اجازه طرح هرگونه پرسش فکری از جمله مسائل حساس دینی را می‌دهند چرا ما نباید داشته باشیم؟ بسیار کوتاه، اگر برمدرنیزم علمی و دینی و فلسفی تسلط دارد چرا ما تسلط نداریم؟ این بخشی از آن پرسش‌هایی است که از ذهن می‌گذرند. چرا این همه برمسائل دینی و روشنگری تمرکز می‌کنم؟ چون ما به عادی سازی روابط با خودمان نیاز داریم و نه فقط با اسرائیل! ما با دو عادی سازی روابط روبه روهستیم و نه یکی و هرچند البته عادی سازی روابط با اسرائیل دشوارتر و سخت‌تر است. سرانجام امارات متحده عربی جرأت کرد شکافی در دیوار بسته تاریخ باز کند. این کدام رهبر عرب است که جهش کرد و این تصمیم را گرفت؟ «لحظه تصمیم گیری یک لحظه جنون آساست» به گفته فیلسوف بزرگ کیر کیگارد. بعد هم بحرین، کشور فرهنگ و محبت و خیر و زیبایی پا در همان راه گذاشت.



پلی میان سه رودخانه… ترجمه‌ای انگلیسی و تصویری از رؤیاهای نجیب محفوظ

نجیب محفوظ در بالکن کافه‌اش مشرف به میدان التحریر در قاهره، سال ۱۹۸۸ (فرانس پرس)
نجیب محفوظ در بالکن کافه‌اش مشرف به میدان التحریر در قاهره، سال ۱۹۸۸ (فرانس پرس)
TT

پلی میان سه رودخانه… ترجمه‌ای انگلیسی و تصویری از رؤیاهای نجیب محفوظ

نجیب محفوظ در بالکن کافه‌اش مشرف به میدان التحریر در قاهره، سال ۱۹۸۸ (فرانس پرس)
نجیب محفوظ در بالکن کافه‌اش مشرف به میدان التحریر در قاهره، سال ۱۹۸۸ (فرانس پرس)

با صداقتی نادر، رمان‌نویس لیبیایی-بریتانیایی «هشام مطر» ترجمه‌اش از کتاب «رؤیاهای آخر» نجیب محفوظ را با یک اعتراف آغاز می‌کند.
مطر در تنها دیدارشان در دهه ۹۰ میلادی، از محفوظ پرسید که نویسندگانی را که به زبانی غیر از زبان مادری‌شان می‌نویسند، چگونه می‌بیند؟

این پرسش بازتاب دغدغه‌های نویسنده‌ای جوان بود که در آمریکا متولد شده و مدتی در قاهره زندگی کرده بود، پیش از آنکه برای در امان ماندن از رژیم معمر قذافی (که پدر مخالفش را ربوده بود) به بریتانیا برود و در مدرسه‌ای شبانه‌روزی با هویتی جعلی نام‌نویسی کند.
و پاسخ محفوظ، همانند سبک روایت‌اش، کوتاه و هوشمندانه بود: «تو به همان زبانی تعلق داری که به آن می‌نویسی.»

«خودم را یافتم... رؤیاهای آخ

اما مطر اعتراف می‌کند که در بازخوانی‌های بعدی‌اش از آن گفتگو، چندین بار خود را در حال افزودن حاشیه‌ای یافت که محفوظ هرگز نگفته بود: خلاصه‌ای که می‌گفت: «هر زبان، رودخانه‌ای است با خاک و محیط خودش، با کرانه‌ها و جریان‌ها و سرچشمه و دهانه‌ای که در آن می‌خشکد. بنابراین، هر نویسنده باید در رودخانه زبانی شنا کند که با آن می‌نویسد.»

به این معنا، کتاب «خودم را یافتم... رؤیاهای آخر» که هفته گذشته توسط انتشارات «پنگوئن» منتشر شد، تلاشی است برای ساختن پلی میان سه رودخانه: زبان عربی که محفوظ متن اصلی‌اش را به آن نوشت، زبان انگلیسی که مطر آن را به آن برگرداند، و زبان لنز دوربین همسر آمریکایی‌اش «دیانا مطر» که عکس‌های او از قاهره در صفحات کتاب آمده است.

مطر با انتخاب سیاه و سفید تلاش کرده فاصله زمانی بین قاهره خودش و قاهره محفوظ را کم کند (عکس‌: دیانا مطر)

کاری دشوار بود؛ چرا که ترجمه آثار محفوظ، به‌ویژه، همواره با بحث و جدل‌هایی همراه بوده: گاهی به‌خاطر نادقیق بودن، گاهی به‌خاطر حذف بافت و گاهی هم به‌خاطر دستکاری در متن.
اندکی از این مسائل گریبان ترجمه مطر را هم گرفت.
مثلاً وقتی رؤیای شماره ۲۱۱ را ترجمه کرد، همان رؤیایی که محفوظ خود را در برابر رهبر انقلاب ۱۹۱۹، سعد زغلول، می‌یابد و در کنارش «امّ المصریین» (لقب همسرش، صفیه زغلول) ایستاده است. مطر این لقب را به‌اشتباه به «مصر» نسبت داد و آن را Mother Egypt (مادر مصر) ترجمه کرد.

عکس‌ها حال و هوای رؤیاها را کامل می‌کنند، هرچند هیچ‌کدام را مستقیماً ترجمه نمی‌کنند(عکس‌: دیانا مطر)

با این حال، در باقی موارد، ترجمه مطر (برنده جایزه پولیتزر) روان و با انگلیسی درخشانش سازگار است، و ساده‌گی داستان پروژه‌اش را نیز تداعی می‌کند: او کار را با ترجمه چند رؤیا برای همسرش در حالی که صبح‌گاهی در آشپزخانه قهوه می‌نوشید آغاز کرد و بعد دید ده‌ها رؤیا را ترجمه کرده است، و تصمیم گرفت اولین ترجمه منتشرشده‌اش همین باشد.
شاید روح ایجاز و اختصار زبانی که محفوظ در روایت رؤیاهای آخرش به‌کار برده، کار مطر را ساده‌تر کرده باشد.
بین هر رؤیا و رؤیای دیگر، عکس‌های دیانا مطر از قاهره — شهر محفوظ و الهام‌بخش او — با سایه‌ها، گردوغبار، خیالات و گاه جزئیات وهم‌انگیز، فضا را کامل می‌کنند، هرچند تلاش مستقیمی برای ترجمه تصویری رؤیاها نمی‌کنند.

مطر بیشتر عکس‌های کتاب را بین اواخر دهه ۹۰ و اوایل دهه ۲۰۰۰ گرفته است(عکس‌: دیانا مطر)

در اینجا او با محفوظ در عشق به قاهره شریک می‌شود؛ شهری که از همان جلسه تابستانی با نویسنده تنها برنده نوبل ادبیات عرب، الهام‌بخش او شد.
دیانا مطر با انتخاب سیاه و سفید و تکیه بر انتزاع در جاهایی که می‌توانست، گویی تلاش کرده پلی بسازد بین قاهره خودش و قاهره محفوظ.
هشام مطر در پایان مقدمه‌اش می‌نویسد که دلش می‌خواهد محفوظ را در حالی تصور کند که صفحات ترجمه را ورق می‌زند و با همان ایجاز همیشگی‌اش می‌گوید: «طبعاً: البته.»
اما شاید محتمل‌تر باشد که همان حکم نخستش را دوباره تکرار کند: «تو به همان زبانی تعلق داری که به آن می‌نویسی.»
شاید باید بپذیریم که ترجمه — نه‌فقط در این کتاب بلکه در همه‌جا — پلی است، نه آینه. و همین برایش کافی است.


ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت

ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت
TT

ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت

ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت

با درگذشت ناهید راچلین، رمان‌نویس ایرانی-آمریکایی و یکی از برجسته‌ترین نویسندگان ایرانی که به زبان انگلیسی درباره گسست‌های هویتی، رنج‌های تبعید و برخورد فرهنگ‌ها می‌نوشت، در ۳۰ آوریل ۲۰۲۵، در سن ۸۵ سالگی، زندگی خلاقانه‌ای به پایان رسید. به گفته منتقدان، راچلین «پراکند‌ه‌ترین رمان‌نویس ایرانی در آمریکا» بود و نخستین کسی بود که تصویری دقیق از درون جامعه ایران پیش از سقوط حکومت شاه ارائه داد.
ناهید راچلین– که نام خانوادگی او پس از ازدواج چنین شد و نام خانوادگی ایرانی‌اش «بُزرگمهر» بود – در ۶ ژوئن ۱۹۳۹ در شهر اهواز به دنیا آمد. او در خانواده‌ای با ده فرزند رشد یافت؛ خانواده‌ای که در آن سنت‌های ایرانی با تأثیرات غربی درآمیخته بودند. پدرش ابتدا قاضی بود و سپس پس از استعفا، وکیل شد. به‌نظر می‌رسد دوران کودکی‌اش پرآشوب بوده، چرا که در ماه‌های نخست زندگی به عمه‌اش مریم سپرده شد تا او را بزرگ کند. وقتی به سن ۹ سالگی رسید، پدرش برای جلوگیری از ازدواج زودهنگام او – همان‌گونه که مادرش در همین سن ازدواج کرده بود – دختر را از عمه باز پس گرفت.
این واقعه تأثیر عمیقی بر شخصیت راچلین گذاشت. او بعدها نوشت که حس می‌کرد از مادر واقعی‌اش ربوده شده است، و هرگز او را «مادر» خطاب نکرد. در تمام عمر، همیشه در رؤیای بازگشت به آغوش امن عمه مریم بود.
راچلین در این فضای خانوادگی پرتنش و با وجود مخالفت پدر، برای فرار از فشارهای خانواده و جامعه، با کمک برادرش پرویز، بر رفتن به آمریکا برای ادامه تحصیل پافشاری کرد. سرانجام در کالج زنانه «لیندوود» در ایالت میزوری پذیرفته شد و بورسیه کامل گرفت، اما تنها پس از وعده بازگشت به ایران برای ازدواج، پدرش به او اجازه سفر داد.
ناهید در دنیای جدید آمریکایی، با نوعی دیگر از انزوا روبه‌رو شد. او بعدها در خاطراتش «دختران پارسی» (۲۰۰۶) نوشت: «گمان می‌کردم از زندانی گریخته‌ام، اما خود را در زندانی دیگر از تنهایی یافتم.»
در این زندان تازه، نوشتن برایش پناهگاه شد و زبان انگلیسی فضایی از آزادی برای او گشود؛ فضایی که هنگام نوشتن به فارسی احساس نمی‌کرد. او در مصاحبه‌ای گفته بود: «نوشتن به زبان انگلیسی آزادی‌ای به من داد که هنگام نوشتن به فارسی هرگز حس نمی‌کردم.»
راچلین در سال ۱۹۶۱ مدرک کارشناسی روان‌شناسی گرفت. پس از فارغ‌التحصیلی، نامه‌ای کوتاه برای پدرش نوشت و او را از تصمیمش برای عدم بازگشت به ایران آگاه کرد. در پی آن، پدرش تا دوازده سال با او قطع رابطه کرد. در این مدت، راچلین تابعیت آمریکایی گرفت (۱۹۶۹)، با روان‌شناس آمریکایی هاوارد راچلین ازدواج کرد و صاحب دختری به نام لیلا شد. او بورسیه «والاس استگنر» در نویسندگی خلاق را دریافت کرد و در همین دوران شروع به نوشتن نخستین رمانش «بیگانه» (Foreigner) کرد که در سال ۱۹۷۸ – تنها یک سال پیش از انقلاب ایران – منتشر شد.

رمان «بیگانه» با احساسی لطیف، دگرگونی تدریجی شخصیتی به نام «فری» را روایت می‌کند؛ زیست‌شناسی ایرانی در اوایل دهه سوم زندگی‌اش که پس از ۱۴ سال زندگی آرام و یکنواخت در حومه سرد بوستون، به هویتی سنتی و محافظه‌کار در ایران بازمی‌گردد. رمان نشان می‌دهد چگونه دیدگاه‌های غربی فری به‌تدریج در بستر جامعه ایرانی محو می‌شوند. او شوهر آمریکایی‌اش را ترک می‌کند، کارش را کنار می‌گذارد، حجاب را می‌پذیرد و از خود می‌پرسد که آیا آمریکا واقعاً کشوری منظم و آرام است و ایران آشفته و غیرمنطقی یا برعکس، آمریکا جامعه‌ای سرد و عقیم است و ایران سرزمینی پرشور و با قلبی گشوده؟ منتقد آمریکایی «آن تایلر» در نقدی در نیویورک تایمز چنین پرسشی را مطرح کرد. از سوی دیگر، نویسنده ترینیدادی «وی. اس. نایپول» در توصیف این رمان گفت: «بیگانه»، به‌گونه‌ای پنهان و غیرسیاسی، هیستری قیام‌هایی را پیش‌بینی کرد که منجر به سقوط نظام شاه شد و به استقرار جمهوری دینی تحت رهبری خمینی انجامید.
آثار ناهید پیش از انقلاب در ایران منتشر نشدند. سانسور حکومتی آنها را به‌خاطر تصویر منفی از جامعه ایران، به‌ویژه توصیف محله‌های فقیر و هتل‌های ویران، ممنوع کرده بود؛ تصویری که در تضاد با روایت مدرن‌سازی دوران شاه بود. پس از انقلاب نیز دولت خمینی، که نسبت به هرگونه تصویر منفی از ایران حساس بود، به ممنوعیت آثار راچلین ادامه داد. در نتیجه، هیچ‌یک از آثارش تاکنون به فارسی ترجمه نشده‌اند و کتاب‌هایش در ایران ممنوع بوده‌اند.
راچلین همچنین رمان «ازدواج با بیگانه» (۱۹۸۳) را نوشت که با نگاهی تند، چگونگی تحمیل قدرت نظام دینی خمینی بر جامعه ایران را به تصویر کشید. پس از آن آثار دیگری نیز منتشر کرد، از جمله: «آرزوی دل» (۱۹۹۵)، «پریدن از روی آتش» (۲۰۰۶)، «سراب» (۲۰۲۴) و دو مجموعه داستان کوتاه: «حجاب» (۱۹۹۲) و «راه بازگشت» (۲۰۱۸). همچنین خاطراتش با عنوان «دختران پارسی» (۲۰۰۶) منتشر شد. آخرین رمانش «دورافتاده» قرار است در سال ۲۰۲۶ منتشر شود؛ داستان دختری نوجوان که زودهنگام به ازدواج واداشته شده است، الهام‌گرفته از سرگذشت مادر خودش.
راچلین در تمامی آثارش، به کندوکاو زخم‌های ایران در نیمه دوم قرن بیستم می‌پرداخت: سرکوب سیاسی، سلطه سنت، ناپدید شدن معلمان و نویسندگان منتقد، سلطه ساواک، و نیز آن حسرت سوزان برای کودکی‌ای که ناتمام ماند و دردهای هویت دوپاره. مضمون مادری نیز در نوشته‌هایش پررنگ است؛ از رابطه پیچیده با مادر زیستی، تا عشق عمیقش به عمه‌اش، و در نهایت رابطه‌اش با دخترش لیلا که از او به عنوان «بهترین دوست زندگی‌ام» یاد کرده است. راچلین با زبان، احساسات متلاطم خود میان دو جهان را به‌دقت بیان می‌کرد، اما ژرف‌ترین لحظه فقدان برایش در سال ۱۹۸۱ رخ داد، زمانی که از مرگ خواهر عزیزش باری – پس از سقوط از پله – باخبر شد. غم چنان بر او چیره شد که تا ۲۵ سال نتوانست درباره باری بنویسد، اما در پایان خاطراتش فصلی صمیمی به او اختصاص داد و نوشت: «آری، باری عزیز، این کتاب را می‌نویسم تا تو را به زندگی بازگردانم.»
ناهید راچلین در نیویورک بر اثر سکته مغزی درگذشت – به گفته دخترش – و با مرگ او، ادبیات مهاجرت ایرانی یکی از ژرف‌ترین نویسندگان خود را از دست داد؛ صدایی نادر که شجاعت رویارویی و شفافیتِ حسرت را در کنار هم داشت، و توانست با دقت، تصویر شکاف‌های روانی و فرهنگی نسلی از ایرانیان را ثبت کند که سرنوشت‌شان گسست میان شرق و غرب بود.


«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض
TT

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

در رمان «وادی الفراشات/ دره‌ پروانه‌ها» از ازهَر جرجیس (انتشارات مسکیلیانی - تونس / الرافدین - بغداد 2024) یک نظم روایی موضوعی خاص وجود دارد که به دنبال ردپاهای تقریباً ثابت در دو رمان قبلی از ازهَر جرجیس می‌گردد: «خواب در باغ گیلاس» 2019 و سپس «سنگ سعادت» 2022. این دو رمان یک مجموعه روایی با جهان‌ها و موضوعات تقریبا تکراری شکل داده‌اند. می‌توان گفت که تکرار ویژگی‌ای است که بیشتر چندگانه‌ها بر پایه‌ آن بنا می‌شوند، و حتی بدون ویژگی تکرار نمی‌توان یک سیستم روایی را به عنوان چندگانه توصیف کرد. این امر از آن جهت که به هیچ وجه ایرادی در اصول اساسی ندارد، بلکه نوشته‌های مختلف جهت‌گیری‌ها و موضوعات مختلفی در چارچوب کلی مجموعه خواهند داشت. اما تکرار فشار می‌آورد که اغلب منجر به تحولی یا ناپایداری در جهان روایی می‌شود. در دو رمان قبلی، دو موضوع عمده وجود داشت. رمان «خواب در باغ گیلاس» به بازگشت خیالی به کشور پس از تبعیدی طولانی پرداخته بود. و رمان «سنگ سعادت» به روایت اعتراض و دنیاهای بی‌خانمانی توجه داشت. آیا در رمان «دره‌ پروانه‌ها» موضوع جدیدی مطرح می‌شود؟

دفتر ارواح

آسان‌ترین روش برای نوشتن یک رمان موفق این است که از سیستم نسخه‌نویسی استفاده کنید. این باور در «دره‌ پروانه‌ها» به روش‌های مختلفی نمایان می‌شود. بیایید به یاد بیاوریم که این همان روشی است که در دو رمان قبلی هم استفاده شد و آن‌ها موفقیت چشم‌گیری را به دست آوردند، چه از نظر انتشار و خوانده‌شدن، یا از نظر رسیدن به جایگاه بالایی در جوایز رمان عربی. آیا این توجیه برای تکرار تلاش برای بار سوم کافی است؟ دلیل قانع‌کننده این است که سیستم نسخه‌نویسی نظم روایی لازم را برای دو رمان فراهم کرده است. بنابراین، راوی‌ای وجود دارد که ابتدا به ما می‌گوید، یک پایان از پیش نوشته‌شده در آغاز رمان برایمان آورده شده. آیا پیش‌بینی یا اطلاع‌رسانی از پیش در مورد پایان، کارکرد ساختاری اساسی در رمان دارد؟ احتمالاً پاسخ به این سؤال مرتبط است با یک مشکل اساسی که به خود سیستم نسخه‌نویسی ارتباط دارد. بیایید پاسخ را خلاصه کنیم و بپرسیم: چرا سیستم نسخه‌نویسی در نوشتن یک رمان موفق مؤثر است؟ به نظر من نسخه‌نویسی به رمان این امکان را می‌دهد که بسیاری از مسائل را انجام دهد که مهم‌ترین آن شاید این باشد که امکان بازنویسی داستان همانند یک منطق دیگر را فراهم می‌کند. این امکان، راهی مناسب برای پیشنهاد تاریخ جدیدی است که با تاریخ روایی پذیرفته‌شده کاملاً متفاوت یا حتی متناقض است. بنابراین، «دره‌ پروانه‌ها» چه تاریخی پیشنهاد می‌دهد؟تاریخ «ارواح» یا تاریخ «مرده‌ها»، وظیفه بزرگی است که «مرده‌ها» به «زنده‌ها» واگذار می‌کنند؛ زیرا نوشتن تاریخ خاص مرگ، کاری است که باید «زنده‌ها» انجام دهند، اما «مرده‌ها» هر آنچه که از دستشان بر می‌آمد انجام داده و مرده‌اند، و این مسئولیت را به زنده‌ها می‌سپارند که تاریخشان را بنویسند. اما چه نوع «ارواحی» را «عزیز جواد»، قهرمان داستان و راوی آن، می‌خواهد بنویسد؟ رمان برای خود نوع جدیدی از ارواح را پیشنهاد می‌کند، ارواح «پروانه‌های بی‌نام»، یا کسانی که حتی فرصتی برای داشتن نام خاصی نداشته‌اند. بخشی از وظیفه مورخ این است که اجساد ناشناسی که در پیاده‌روها یا در سطل‌های زباله افتاده‌اند را نامگذاری کند، قبل از اینکه آن‌ها را در یک حفره یا دامنه تپه‌ای خارج از پایتخت دفن کند، و قبرستان پیشنهادی را «دره‌ پروانه‌ها» می‌نامد. و به طور مفروض، یا همانطور که خود رمان از ابتدا با عنوانش پیشنهاد می‌دهد، جمع‌آوری پروانه‌های مرده از خیابان‌ها موضوع جایگزین برای موضوعات بزرگ است، مانند روایت زندگی در سرزمین دیکتاتور یا اینکه رمان به موضوع اعتراض مربوط باشد. پس آیا «دره‌ پروانه‌ها» می‌خواهد روایت را در مقابل شلوغی روایت‌های بزرگ تا حدودی به ریتم آرام‌تر خود بازگرداند؟

جمهوری وحشت

شاید تصادف کور، «عزیز جواد» را به کشف روایت «دره پروانه‌ها» هدایت کند؛ زمانی که او با تاکسی قدیمی جسدهای تازه را جمع‌آوری کرده و آنها را در دره کم‌عمق نزدیک شهر «دیالی» دفن می‌کند. این تصادف شباهت زیادی به تصادف ورود پلیس به کتابخانه دایی «جبران» و یافتن کتاب «جمهوری وحشت» دارد که باعث زندانی شدن او به اتهام کتاب ممنوع مخالف با روایت دیکتاتور می‌شود. اما کتاب به «جواد» از طریق دوست دیروز او، که اکنون «متدین» شده و تاریخ بی‌خانمانی و گم‌شدگی خود را کنار گذاشته، می‌رسد؛ پس چگونه یک فرد تغییر کرده می‌تواند به روایت‌های لیبرال مخالف اعتماد کند؛ در حالی که او به روایت‌های دینی خود با اصل شناخته‌شده «فلسفه‌مان مثلاً» نزدیک‌تر است؟ اما نظم فرضی در «دره پروانه‌ها» تفسیری جدید از فقدان مستندات کافی برای روایت همان تصادف ارائه می‌دهد؛ چرا که زندگی «جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست؛ تصادف زندگی در کنار پدری که قادر به صحبت و ابراز خود نیست و این تصادف تبدیل به سرنوشتی می‌شود که راه فراری از آن نیست و زندگی ناقصی را تحت قدرت برادر بزرگ ادامه می‌دهد. آیا تصادف‌ها به پایان رسیده‌اند؟ زندگی «عزیز جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست که آخرین آن تصادفی است که او را به طور اتفاقی به روایت «دره پروانه‌ها» می‌رساند؛ بنابراین تصادف، به طنز، دلیل عشق میان او و «تمارا»، دختری از خانواده‌ای ثروتمند است و سپس ازدواج با او. و این تصادف است که دلیل اخراج او از شغل دولتی‌اش می‌شود. هیچ داستان منسجمی جز خود تصادف وجود ندارد. حتی لحظه‌ای که به داستان اصلی می‌رسد، داستان پروانه‌ها، که ربوده شدن «سامر» از سوی افراد ناشناس از درب خانه‌شان است، هیچ تفسیر منسجمی ندارد مگر اینکه این اتفاق پیش‌زمینه‌ای برای داستان پروانه‌ها و دره آن باشد. گویی رمان به‌طور ضمنی به ما می‌گوید که زندگی در سرزمین دیکتاتور و سپس زندگی قربانیانش فاقد صلاحیت برای توجیه است. و هیچ اشکالی ندارد، چرا که این خود ماهیت روایت پسامدرن است؛ روایت بدون توجیه‌ها و تفسیرهای اساسی، روایتی از نسخه‌نویسی که رمان جدید آن را با نگرش و منطقی متفاوت بازنویسی می‌کند.

دره پروانه‌ها... جدل پنهان

بگذارید به اصل داستان بازگردیم، دقیقاً به سؤال اصلی: موضوع رمان چیست؟ بلکه موضوع دست‌نوشته پیشنهادی چیست؟ دو مسیر مختلف، به ظاهر، بر دنیای رمان «دره پروانه‌ها» حاکم‌اند. مسیر اول نمایانگر داستان «عزیز جواد» است، که زندگی او را می‌بینیم؛ زندگی‌ای به تعویق افتاده و از اتفاقات مختلف تغذیه می‌شود. این مسیر بخش عمده‌ای از فضای نوشتاری متن را اشغال می‌کند؛ به طوری که سه فصل از پنج فصل که اندازه کل متن رمان است را تشکیل می‌دهد. به زبان اعداد، داستان عزیز جواد ۱۵۱ صفحه را در اختیار گرفته، به علاوه آنچه که در دو فصل دیگر فرامی‌گیرد. دست‌نوشته «دفتر ارواح»، که نسخه‌ای از دست‌نوشته ناتمام یا ناقص است، مشابه وبلاگ شب‌های مشهور است؛ همان‌طور که هزار و یک شب را داریم، دست‌نوشته ارواح تمام نمی‌شود و «دیگران» آن را می‌نویسند یا فصول جدیدی به آن اضافه می‌کنند. ما این موضوع را بدون کاوش بیشتر رها نمی‌کنیم تا به دست‌نوشته ارزش افزوده‌ای بدهیم؛ پیرمرد دست‌نوشته را در خودروی «جواد» رها می‌کند و به حال خود می‌رود، پس از آنکه پروانه‌ای جدید را در «دره پروانه‌ها» دفن کرده و ما را گمراه می‌کند که او «قرآن» را جاگذاشته. با «جواد» درمی‌یابیم که قرآن تنها نسخه‌ای از دست‌نوشته «دفتر ارواح» است. این گمراهی دارای کارکرد مفیدی است که به دست‌نوشته ارزش جدیدی می‌بخشد؛ تسویه اولیه‌ای که به طور غیرمستقیم بین «قرآن»، که در اینجا به معنی کتاب «قرآن» است، و «دفتر ارواح» صورت می‌گیرد، به سرعت معنای ضمنی پنهانی از توصیف «قرآن» را آشکار می‌کند؛ اصل لغوی قرآن همان‌طور که ابن منظور می‌گوید این است که قرآن: «وَإِنَّمَا سُمِّيَ الْمُصْحَفُ مُصْحَفًا؛ لِأَنَّهُ أُصْحِفَ، أَيْ جُعِلَ جَامِعًا لِلصُّحُفِ الْمَكْتُوبَةِ بَيْنَ الدَّفَّتَيْنِ/ مصحف( قرآن) به این دلیل مصحف خوانده شد چون میان جلد خود همه صحف نوشته شده را شامل می‌شود». این معنی فراتر از دلالت اصطلاحی کتاب است و همچنان در معنای صحیفه‌های جمع‌شده در میان جلد کتاب اثرگذار است، چیزی که در اینجا با فرمول کتابی ناتمام یا ناقص هم‌راستا است و با دلالت «دست‌نوشته» ناقص هم‌خوانی دارد. اما این ارتباطات واقعی یا خیالی نمی‌توانند تناقض اساسی را که رمان آن را پنهان نمی‌کند، نادیده بگیرند؛ داستان اصلی داستان «عزیز جواد» است و نه حکایت یا دست‌نوشته «دفتر ارواح». این چیزی است که ارقام ادعا می‌کنند و حجم واقعی نوشتاری هر دو مسیر در رمان آن را تقویت می‌کند. آیا دلالت‌های اولیه عنوان رمان «دره پروانه‌ها» فرضیه پیشین را تأیید می‌کنند؟رمان با آخرین ملاقات دايی «جبران» با پسر خواهرش «عزیز جواد» در زندان آغاز می‌شود. در این دیدار اولین اشاره به داستان «دفتر ارواح» می‌آید؛ زیرا دایی «دست‌نوشته» را تحویل می‌دهد و به سوی قبر خود می‌رود. سپس دست‌نوشته و اثر آن به فراموشی سپرده می‌شود تا آنکه «عزیز جواد» با پیرمردی روبرو می‌شود که جنازه‌های کودکان را در دره پروانه‌ها دفن می‌کند. آیا این موضوع نشان می‌دهد که روایت به دلیل تقابل دو موضوع یا دو داستان که یکی از آنها به دیگری مرتبط نمی‌شود، به ترک خوردگی می‌رسد؟ آیا ما، خوانندگان، با ظاهر متن با حجم‌ها و تمایلاتش همراه می‌شویم یا فرض می‌کنیم که دره پروانه‌ها همان دلالت کلی تمام داستان‌هاست؟ شاید؛ زیرا ترک خوردگی و تقابل داستان‌ها و موضوعات، ویژگی داستان‌های پس از فروپاشی دیکتاتوری‌هاست و نیز نتیجه دست‌نوشته‌های ناتمام است. هرچه که تفسیر تقابل مورد نظر در «دره پروانه‌ها» باشد، رمان می‌کوشد تا جان سالم به در ببرد و به هیچ‌یک از تصادفات سازنده دنیای خود تمایل نداشته باشد. آنچه می‌تواند انجام دهد این است که تا حد ممکن از هرگونه تفسیر با تمایل آشکار پرهیز کند، اما حیف است؛ زیرا این همان «دره پروانه‌ها» است، داستان «عزیز جواد» و همین‌طور «دفتر ارواح»!

*منتقد عراقی