چرا مکرون اکنون پرونده اسلام سیاسی را باز می‌کند؟

رئیس جمهوری فرانسه در معرض هجوم سنگین

چرا مکرون اکنون پرونده اسلام سیاسی را باز می‌کند؟
TT

چرا مکرون اکنون پرونده اسلام سیاسی را باز می‌کند؟

چرا مکرون اکنون پرونده اسلام سیاسی را باز می‌کند؟

از حمله سنگین و ظالمانه‌ای که برخی رسانه‌های عربی علیه رئیس جمهوری فرانسه ایمانوئل مکرون به راه انداختند شگفت‌زده شدم. بیشتر این حملات از یک جریان کاملاً مشخص صورت می‌گیرد: جریان دوحه-استانبول و گروه‌های اسلام سیاسی یا سیاسی شده. مکرون چه خطایی مرتکب شد؟ گفت، اسلام در جهان با بحران روبه روست و نه فقط در فرانسه. همه روشنفکران عرب این مسئله را از خیلی وقت پیش می‌گفتند. از آنجا که مکرون شاگرد یا دست‌یار فیلسوف بزرگ پل ریکور بود؛ به خود اجازه می‌دهد در مسائل دینی و متافیزیکی وارد بشود. و این مایه افتخار اوست. رئیس جمهوری فرهیخته بهتر از رئیس جمهوری بی‌خبر از مسائل فرهنگ و اندیشه است. همه فرهیختگان زمین می‌دانند اسلام بحران‌زده است و نیاز به اصلاح داخلی روشنگرانه دارد. بلکه کار به جایی رسید که اندیشمند فقید تونسی عبدالوهاب المؤدب بگوید، اسلام به معنای واقعی کلمه «بیمار» است. و کلمه بیمار بسیار خطرناک‌تر از بحران‌زده است. رئیس جمهوری مکرون از آن اجتناب کرد و باید برای این کار از او تشکر کنند به جای آنکه جام خشم خود را برسرش بریزند. عبدالوهاب المؤدب برای کسی که نمی‌شناسد، متولد در یک خانواده ریشه‌دار تونسی در علم و ادبیات و دین بود. پدر و پدر بزرگش از مشایخ الزیتونه ریشه‌دار بودند. در نتیجه کسی نمی‌تواند از او مسلمان‌تر باشد. کتابی کامل با عنوان: بیماری اسلام، نوشت. اما از چه مریض و بیمار است؟ بیمار بنیادگرایی تاریک‌اندیش تکفیری و خون‌ریزی است که مرتکب انفجارهای وحشیانه در سراسر جهان شد: از نیویورک تا بالی تا بمبئی، از لندن تا پاریس تا نیس، از مادرید تا بارسلونا، از شرم الشیخ تا بغداد تا حله... و این رشته سر دراز دارد. این چیزها را حتی آدم نابینا می‌بیند و کوچک و بزرگ و دور و نزدیک آنها را شنیده‌اند. اما به نظر می‌رسد تاکنون به گوش این قوم نخورده باشد. نام بن لادن را نشنیده‌اند و نه جنایت‌کار خطرناک‌تر ابومصعب الزرقاوی که سراسر عراق را به خون کشید. خلیفه البغدادی را نمی‌شناسند که در وحشی‌گری دست‌کمی از او ندارد و نه گروه‌هایی همچون «داعش» و «النصره» و «القاعده» و «بوکو حرام» و ده‌ها گروه تاریک‌اندیش دیگر. اما چه کسی باورش می‌شود که اینها را نشنیده‌اند؟ در حقیقت آنها در اعماق دل‌هاشان با آنها همراهند هرچند جرأت نمی‌کنند این را آشکارا به زبان بیاورند. بلکه گاهی با گوشه لب آنها را سرزنش می‌کنند تا شبهه تروریسم را از خود دور سازند. و بعد برای آنکه ثابت کنند روشنفکر نوگرایی هستند یا دست‌کم به روز و محترم یا شایسته احترام... پیش از این به طور مفصل و مطول در کتاب اخیرم: چرا جهان عرب شعله می‌کشد؟ دراین باره گفته‌ام که انتشارات المدی-بغداد-عراق منتشر ساخت. و نمی‌دانم چرا تاکنون کاردهایشان را به من  نرسانده‌اند؟ خوشبختانه آنها هنوز آن را ندیده‌اند. همه نگرانی من از این است که آن را بخوانند!

عبدالوهاب المؤدب در کتاب اخیرش چنین می‌گوید: اسلام حال و روز خوبی ندارد. اوضاعش چندان مناسب نیست. این کمترین چیزی است که می‌توان گفت. در حقیقت بیمار از حرکت‌های خشونت و تندروی است. تلاش کردم این بیماری را تشخیص دهم و نسخه درمان مناسب آن را از طریق چهار کتاب سابقم بنویسم. این کتاب جدید در همان راستاست و از آن دور نمی‌شود. از اینجا آغاز می‌کنم که این بیماری خطرناک است، این بیماری صعب العلاج در یک کلمه قابل خلاصه شدن است: به کارگیری خشونت به نام خدا و اسلام. هدف پوشاندن جامه مشروعیت الهی و دینی بر پیکر خشونت کوری است که به شکل وحشیانه و جنایتکارانه توسط جریان‌های تندروی و تاریکی اعمال می‌شود. از خود به آن اضافه می‌کنیم و می‌گوییم، این خشونت تاکنون جان ده‌ها هزار بلکه صدها هزار شهروند غیرنظامی و بیگناه را در سراسر جهان گرفته است. با همه اینها اجازه نداری بگویی اسلام دچار بحران شده است! این چه حماقتی است؟ این قوم درکدام سیاره زندگی می‌کنند؟ آیا خیال می‌کنند چهار گوشه جهان، شرق و غرب و جنوب و شمال دربرابر آنها خاموش می‌ماند؟ نمی‌دانند تو درحال حاضر از ترس نگاه‌های تحقیرآمیز در هرگوشه جهان نمی‌توانی آشکار بگویی مسلمانم؟ آیا نمی‌دانند تو نمی‌توانی هویت عربی یا اسلامی خودت را نه تنها در پاریس، لندن، نیویورک، اشنگتن، برلن، رم، آمستردام و ... آشکار کنی بلکه حتی در چین و هند و ژاپن نیز؟ آنچه در باره بیماری‌های ماست نگاه کنید به آخرین کتاب عبدالوهاب المؤدب: حساب باز کردن بر تمدن. او دراین کتاب عرب‌ها و مسلمانان را در برابر دو گزینه قرار می‌دهد که سومی ندارد: تمدن یا بربریت لجام گسیخته، اسلام نورها یا اسلام تاریکی. نقطه سرسطر. اضافه می‌کنم که عبدالوهاب المؤدب بسیار زیاد به میراث کهن عربی و اسلامی که درآغوش آن متولد شده افتخار می‌کرد. واقعاً دلبسته ابن عربی و ابن رشد و ابن المقفع و ده‌ها کس دیگر بود همان‌گونه که به دانته و ولتر و روسو و مونتسکیو و...علاقه داشت. او خود را محصول دو روشنگری بزرگ می‌دانست: روشنگری عربی و روشنگری فرانسوی؛ هردو با هم.

اما حداقل هفتاد سال پیش از المؤدب متفکر نامدار پاکستانی محمد اقبال درباره همین موضوع سخن گفته است. او مسلمان ریشه‌دار دیگری است: چه کسی می‌تواند اسلامش را زیرسئوال ببرد؟ آیا او پدر معنوی پاکستان نیست؟ درکتاب بزرگش : تجدید اندیشه دینی در اسلام سخن گفت. می‌بینیم او جملاتی بسیار تندتر از عبارت‌های رئیس جمهوری فرانسه به کار می‌گیرد. او به صراحت می‌گوید، اسلام پس از ورود به دوران انحطاط و بستن در اجتهاد، دچار جمود و تحجر و سنگ شدن و مومیایی شد. پس چرا او را محاکمه نمی‌‌‌کنند به جای آنکه رئیس جمهوری مکرون را دادگاهی می‌کنند؟ چرا جام خشم‌ و نفرین و تهمت‌شان را برسر او می‌ریزند؟

و بالآخره برای آنکه کوچک و بزرگ و دور و نزدیک بدانند: به نظرمن اسلام هزاران بار بزرگ‌تر از اخوان المسلمین است. اسلام میراث دینی و اخلاقی و معنوی سترگی است. اسلام یکی از ادیان بزرگ برای بشریت است. اسلام دارای گنجینه‌هایی از معارف و حکمت‌ها و مکارم اخلاق است. اسلام ابن رشد و ابن خلدون و دیگر سرآمدان را تقدیم جهان کرد. و این را مکرون نیز می‌گوید. او ارزش دین جهانی بزرگی همچون اسلام را با ویژگی دوران طلایی‌اش می‌شناسد. اما پس از دوران انحطاط و جمود طولانی نیازمند اصلاح و تجدید شده تا بتوان به اسلام نورهای همزیستی با تمدن نوین رسید. در نتیجه، مشکل در اسلام به عنوان یک کل نیست بلکه تنها در گروه‌های رادیکال تندرویی است که جهان را به آتش کشیدند و نه تنها با مدرنیزم فرانسوی دشمن‌اند بلکه با مدرنیزم عربی اسلامی نیز. درهرحال اسلام دریای متلاطم و مواج مذاهب و جریان‌ها و شخصیت‌های نوآور است. سرآمدان عرب و اسلام که روزگاری دنیا را با دانش و اختراعات و ابتکارها و فلسفه‌شان روشنی بخشیدند... نه تنها الگوی اروپا بودند بلکه در یکی از دوره‌ها برای همه جهان بودند. گلدسته‌های تمدنی درخشانی بودند. اروپایی‌های برسرترجمه دانشمندان و فلاسفه ما مسابقه می‌گذاشتند و برآن نهضت آینده‌شان را بنا کردند. افتخار می‌کردند که ابن سینا و ابن رشد و فارابی را می‌شناسند همانگونه که ما اکنون افتخار می‌کنیم دکارت یا کانت یا هگل را می‌شناسیم.

زبان عربی زبان جهانی و فلسفه و ابداع بود درست همانگونه که زبان انگلیسی در حال حاضر است. اسلام به عنوان رحمت برای جهانیان آمد نه نقمت برآنها آن طور که این قوم اخوان و قاعده‌ایها و داعشی‌ها و قرضاوی‌ها و اردوغانی‌ها... خیال می‌کنند. درهرحال اکنون جهان عرب بلکه اسلام به دو بخش بزرگ درحال جنگ تقسیم شده است: گروهی ذهنی گشاده به جهان دارد و گروهی درخود فرورفته، گروهی با تسامح و گروهی تکفیری، گروهی روشنگرا و گروهی تاریکی‌خواه. گروه اول در دو سند مهم تجسم یافت: اولی سند مکه مکرمه که در 30 مه سال 2019 درحاشیه همایش بین‌المللی منتشر شد که روابط جهان اسلام برگزار کرد و 1200 شخصیت اسلامی از 139 کشور و فرقه‌ها و مذاهب اسلامی پای آن را امضا کردند. در سند بر اصالت دادن به همزیستی میان ادیان و فرهنگ‌ها و نژادها و مذاهب تأکید شده است. مشروعیت تنوع و اختلاف در دین و باورها و مذهب را به رسمیت شناخت و اعلام کرد، این یک سنّت جهانی است. اما سند دوم یعنی «سند برادری انسانی برای صلح جهانی و زندگی مشترک» روز 4فوریه سال 2019 در ابوظبی پایتخت امارات متحده عربی منتشر شد. و آن را شیخ الازهر و پاپ رم زیر نظر مقامات اماراتی امضا کردند. این سند خواستار گسترش فرهنگ تسامح و همزیستی و صلح میان ادیان مختلف و ملت‌ها شد، بدون هرگونه تبعیض فرقه‌ای یا نژادی. این توجه عمومی روشنگرانه، همانی است که باید جهان عربی را فرابگیرد. چیزی نمی‌توانیم بگوییم جز اینکه مجذوب این انقلاب فکری و دینی هستیم که اکنون پادشاهی عربی سعودی و امارات متحده عربی به راه انداخته‌اند.

اما جریان متضاد دیگر یعنی جریان اخوان المسلمین و شاخه‌هایش، که باید به حاشیه رانده شود چون برای عرب‌ها و مسلمانان بیش و پیش از دیگران خطردارد. چرا؟ چون چهره آنها را در چهارگوشه جهان مخدوش می‌کند، دیگر آنکه دیگران را تکفیر می‌کند و مشروعیتی برای پیروان دیگر ادیان و مذاهب قائل نیست. حتی به ریشه کن ساختن و نابودی آنها به سبک داعشی دعوت می‌کند. به همین دلیل؛ می‌گویم، خط دوحه-استانبول «یعنی خط بسته بودن و تعصی اخوانی» بسته است چون برخلاف حرکت تاریخ می‌رود. تنها خط مکه مکرمه و ابوظبی‌اند که بشریت را در متن دو سند مذکور تبلور بخشیدند و برای جهان عرب و مسلمانان شکافی در دیوار بسته تاریخ بازمی‌کنند. تنها این خط جدید روشنگرا نمایانگر روزنه نور است. امید آینده است. علاوه بر همه اینها، تنها اوست که بیانگر جوهر حقیقی اسلام و قرآن کریم است:« یَا ایُّهَا النّاس انّا خلقناکم من ذکرٍ و انثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا...»(الحجرات،13) صدق الله العظیم.



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»