آیا برای رهایی از کابوس تاریکی باید سیصد سال صبرکنیم؟

آیا برای رهایی از کابوس تاریکی باید سیصد سال صبرکنیم؟
TT

آیا برای رهایی از کابوس تاریکی باید سیصد سال صبرکنیم؟

آیا برای رهایی از کابوس تاریکی باید سیصد سال صبرکنیم؟

تاکنون بسیاری از فرهیختگان عرب حاضر به قبول این نشده‌اند که اکنون اسلام بنیادگرا با بزرگ‌‌ترین بحران تاریخی خود دست و پنجه نرم می‌کند. منظور من بحران با مدرنیسم یا اگر می‌پسندید با روح دوران مدرن است. گفتم اسلام بنیادگرا و نگفتم اسلام انواری یا روشنگرانه. میان این دو تفاوت وجود دارد. هنوز ستیزه می‌کنند و زیر بار حقیقت درخشان همچون چهره خورشید نمی‌روند. اینها با مردان دینی که به طور کامل یا جزئی غرق در چاه‌های قرون وسطی‌ هستند تفاوتی ندارند. پس از حادثه اخیر در فرانسه به اظهارت اینان و آنان گوش داده‌ام و تفاوت قابل ذکری میان فرهیختگان دینی و لاهوتی‌های دینی نیافتم جز در اندک تفاوت‌هایی. حتی کار برخی روشنفکران عرب مدرن یا آنهایی که چنین تصور می‌شوند به جایی رسید که همه حوادث فرانسه را به مثابه یک توطئه می‌بینند! بدین معنا که فرانسه خود یکی را مخفیانه برای بریدن سر معلم محترم ساموئل پتی فرستاد. فرانسه خود با دست خود سرخود را برای هدفی برید.  چه هدفی؟ بدنام کردن اسلام و تخریب چهره آن. انگار اسلام بنیادگرا پس از حادثه 11 سپتامبر نیازی به تخریب بیشتر چهره دارد! نگاه کنید چقدر گمراهی فکری. شرم آوراست. سراسر کشوری زخمی فریاد می‌زند و درد می‌کشد و با این حال به آن تهمت می‌زنند و به جای آنکه با آن و قربانی که سرش از تنش جداشده همدلی کنند به آن ضربه می‌زنند. اما این همان کاری بود که وقتی پیشگامان جنگجوی اخوان المسلمین دست به کشتار و جنایت و ترور فرهیختگان مشرق عربی می‌زدند، کردند. همیشه و همه جا و هر طور شده به دنبال بهانه تراشیدن برای اخوان بودند. این را می‌گوییم با اینکه آن گروه‌ها به صراحت و آشکارا و به طور مکتوب اعلام می‌کردند: برادرم ما این کار را کردیم! ما فلانی فلان شده را کشتیم چون کافر و زندیق بود. نقطه سرسطر. درحقیقت گروه‌های جهادی از آنها شریف‌تر و صادق‌ترند چون حقیقت را بی هیچ لاپوشانی می‌گویند. همین ماجرا اکنون در فرانسه اتفاق می‌افتد: مجرم چچنی که سرمعلم فرانسوی را برید اول مکرون را متهم کرد که «رهبر کفاراست» و چیز دیگری نمی‌گوید. و در نتیجه او مرتکب جنایتی نشده و تنها حکم خداوند تعالی را در باره یک شخص کافر از پیروان آن رهبر را اجرا کرده است. آیا شما مخالف کشتن کفار و پاک کردن زمین از آلودگی آنها هستید؟ آیا نمی‌خواهید به خدا نزدیک شوید و رضایتش را به دست بیاورید؟ با همان منطق و همان ایدئولوژی و همان قاموس فقهی لاهوتی قدیم. و البته دارای شعارهای فرقه‌ای کینه‌جو. با این حال این فرهیختگان یا شبه فرهنگیان اصرار می‌کنند، چیزی به نام تاریک‌منشی دینی یا فکر بنیادگرای تکفیری در جهان عرب وجود ندارد! بلکه چشم بر فجایع این گروه‌های وحشت‌افکن می‌بندند تا نگویم تروریستی. در همان زمان ادعا می‌کنند آنها برای آزادی و دموکراسی و حقوق بشر مبارزه می‌کنند! کشتن بهار عربی دقیقا در همین جا نهفته است.

از سال‌ها پیش پیشنهاد راه‌اندازی دانشکده‌ای جدید در همه دانشگاه‌های عربی را دادم با عنوان: دانشکده علم اصول تطبیق. آن هم برای رویارویی با دانشکده‌های شریعت و مراکز دینی سنتی با زمینه خاص خودشان. منظورم از آن کار چنین بود: در حال حاضر برای رویارویی با مرحله‌ای که تجربه می‌کنیم نمی‌توان بنیادگرایی اسلامی تکفیری حاکم را ازمیان برد مگر پس از اینکه بدانیم چگونه برنامه از بین بردن بنیادگرایی مسیحی درغرب اتفاق افتاد. منظور من حذف به معنای فلسفی و عمیق کلمه است. همه پژوهش‌ها و تألیفاتم در طول سی سال پیوسته دور این نقطه می‌چرخیدند. شبانه روز و در همه حال مشغله ذهنی من بود. به همین دلیل من آخرین کسی هستم که از آنچه در فرانسه یا غیر از فرانسه اتفاق می‌افتد شگفت‌زده می‌شوم. آیا می‌دانیم بنیادگرایی مسیحی، به خصوص در نسخه کاتولیکش به مدت سیصد سال پیوسته با حرکت تاریخ دشمنی کرد و عناد ورزید تا اینکه سرانجام تسلیم منطق مدرنیزم و دوران شد؟ بنیادگرایی اسلامی که نه تنها بر عقل مردان دین بلکه بر عقلانیت بخش بزرگی از فرهیختگان عرب سایه انداخته چقدر مقاومت می‌کند؟ آیا می‌توانیم سیصد سال دیگر منتظر بمانیم تا از این کابوس لاهوتی تاریک‌منش آزاد بشویم؟

بنیادگرایی مسیحی دویست سال با نظریه کوپرنیک مخالفت کرد پس ازآنکه فراگیر شد و ریشه دواند. همچنین به مدت سیصد سال دربرابر تطبیق روشمند تاریخی-نقدی متون مقدس تورات و انجیل ایستاد. آیا ما نیز سه قرن مقاومت می‌کنیم پیش از آنکه تن به منطق مدرنیزم بدهیم و همان روشمندی را بر میراث‌مان اعمال کنیم؟ این همان پرسش اصلی است که امروز در برابر ما قرار دارد. هرچقدر تلاش کنیم آن را نادیده بگیریم پیش روی ما منتظرمان می‌ماند یا در راه در کمین ما می‌نشیند. سراسر آزادسازی عقل عربی برحل این مسئله حساس و سرنوشت‌ساز متکی است. چون جهان عرب و پس از آن جهان اسلام به طور کلی در سال‌های آینده با بزرگ‌ترین چالش تاریخی خود روبه رو می‌شود. و این چالش برای اولین بار داخلی خواهد بود و نه خارجی. زمان آن رسیده که با دشمن داخلی کمین کرده در اعماق ما دربیافتیم: منظور من درون میراثی داعشی عمیق است. پس از جهاد کوچک جز جهاد بزرگ نیست! و این در حقیقت دشوارترین مسئله است چون نبرد با خود خطرناک‌ترین و شدیدترین نبردهاست. همه اینها یعنی چه؟ یعنی آقایان، ایدئولوژی کهن عربی مرده یا به احتضار افتاده است. و بر ویرانه‌های آن اندیشه جدید دیگری ظاهر می‌شود.

اروپا سیصد سال  منتظر ماند تا اینکه کلیسای کاتولیکی پاپی رمی درسال 1965 از اشتباهات خود عذرخواهی کرد. و این مایه افتخار آن است. و به همین دلیل احترام همه جهان را کسب کرد و پاپ رم با استقبال گرم در سراسر جهان مواجه می‌شود. سرانجام کلیسای مسیحی با مدرنیزم آشتی کرد. اسلام چه زمانی آشتی خواهد کرد؟ سئوال این است. این پرسش پرسش‌هاست که اکنون خواب از چشم جهان می‌گیرد. کلیسا از رفتار خود با گالیله درسال 1633درزمانی که محاکمه کرد و وحشت به دلش انداخت عذرخواهی کرد. از موضع عقب‌مانده دشمن دانش نوین و اختراعات جدید عذرخواهی کرد. همین طور از دادگاه‌های تفتیش عقاید و تکفیر و کشتارهای فرقه‌ای علیه اقلیت پروتستانت به خصوص کشتار مشهور سنت بارتملی درسال 1572 پوزش خواست. بدون شک به خطای خود پی برد که فهرستی شرعی و لاهوتی ویژه کتاب‌هایی که خواندن‌شان بر مؤمنان مسیحی حرام است تهیه کرد. در رأس کتاب‌های ممنوع کتاب‌های دکارت، اسپینوزا، کانت و ده‌ها سرآمد دیگر قرارداشتند. بدون شک بعداً از خود خجالت کشید که این همه شاهکار را ممنوع ساخت و خواندن‌شان را حرام.

پرسشی که روشنفکران فرانسوی پس از این حادثه هولناک از خود می‌پرسند این است: ما تاریک‌اندیشی دینی خودمان را از میان بردیم، پس چرا خدواند ما را با یک تاریک‌اندیشی دیگر گرفتار کرد که از دین و مذهب ما نیست؟ آیا باید سیصد سال آینده را درنبرد با این سپری کنیم؟ ولتر جدید کجاست؟ آیا از گورش برخواهد خاست تا نبردی دیگر علیه تعصب و متعصبان راه بیاندازد همانگونه که دو قرن و نیم پیش راه انداخت؟ همه می‌دانند او از خاندان کالاس پروتستانت مورد ستم و تحت فشار از سوی اکثریت کاتولیک مسلط دفاع کرد که خود به آنها وابسته بود. آیا یک روشنفکر عرب سراغ دارید که چنین موضعی علیه فرقه خود یا مذهبش داشته باشد؟ جز العفیف الاخضر یا خالد المنتصر کسی را نمی‌شناسم. امیدوارم اشتباه بکنم.

سپس می‌پرسند: چطور به این تاریک‌اندیشی دینی و تمامیت‌خواه اجازه داده شد در کشور ما لانه کند بی آنکه متوجه شویم؟ چطور در سرزمین ولتر و روشنایی جای پایی برای خود باز کرد؟ این سئوالی است که حالا روشنفکران فرانسوی را به جنون کشانده و آنها را از حالت عادی خود بیرون می‌برد. در اندک روزهای گذشته ده‌ها مقاله و اظهار نظر پیرامون این مسئله خواندم. آنها چنین می‌گویند: آیا معلم مسالمت‌جوی تاریخ و جغرافیا مستحق چنین سرنوشتی بود؟ این را می‌گوییم به خصوص که چنان لطافت به خرج داد که از دانش آموزانش خواست اگر تاب و تحمل دیدن افکار و تصاویر را ندارند اگر می‌خواهند می‌توانند از کلاس خارج بشوند. درسی درباره آزادی اندیشه و بیان می‌داد که تا کجا ممکن است برسد یا نرسد. و این بدین معناست که آن مرد واقعاً فردی مؤدب بود و حساسیت و موضع دیگران را می‌فهمید وگرنه اجازه نمی‌داد برخی دانش آموزان از کلاس بیرون بروند و به درسش گوش ندهند. با این حال درنهایت ددمنشی سرش بریده شد. این اقدام بی سابقه فرانسه را تکان داد. و به همین دلیل یک‌دست و یک‌پارچه برخاست. دریافتند که آنها به دوران تاریکی کهن برگشته‌اند که کاملاً فراموش کرده بودند. گمان می‌کردند برای همیشه از آن عبور کرده‌اند که ناگهان جلوی آنها سبز می‌شود. این‌گونه بود که به دوره دادگاه‌های سیاه تفتیش برگشتند، اما این بار به دست دینی دیگر غیر از دین خودشان. و همه می‌دانند دادگاه‌های تفتیش عقاید قرون وسطی بدعت‌گذاران و زندیقان مسیحی را می‌سوزاندند تا زمین را از آلودگی و ناپاکی آنها تمییز کنند.

درپایان آنچه را که می‌خواهم به روشنفکران فرانسوی بگویم این است: باید بدانند که فاصله تاریخی میان ما و آنها در مسائل مربوط به امور دینی به سیصد سال می‌رسد. اما ازآنجا که آنها در یک جامعه مدرن کاملاً سکولار زندگی می‌کنند، فکرمی‌کنند همه مردم و همه کشورها چنین‌اند. و این خطای بسیار بزرگی است. حساسیت دینی نزد ما همچنان حساسیت قرون وسطایی و هرلحظه آماده شعله‌ور شدن است. چون جهان اسلام به طور کلی تاکنون فرصت آن را نیافته تا انقلاب‌های علمی و دینی و فلسفی را هضم کند که ملت‌های اروپایی در طول چهار قرن متوالی از دوران رنسانس در قرن شانزدهم و تا به امروز تجربه کردند. در نتیجه بار اصلی بر تفاوت تاریخی یا فاصله بزرگ تاریخی است که میان ما و آنها وجود دارد. نمی‌توان این حفره تاریخی را در مدتی کوتاه پر کرد. اما ما بدون شک رو به جلو و به سمت روشنگری قدم برمی‌داریم. سخن آخر و پایانی: باید سطح معیشت نسل‌های مهاجر در مناطق فقیر حومه به حاشیه رانده شد را بهبود بخشید وگرنه همچنان لقمه آماده برای تندروی و تندروها خواهند ماند. این مسئله‌ای واقعا جدی است. و این همانی است که رئیس جمهوری مکرون خود وعده داد.  



«تابستان سوئیسی»: درمان توهمات حافظه عراقی... با اعتراف

«تابستان سوئیسی»: درمان توهمات حافظه عراقی... با اعتراف
TT

«تابستان سوئیسی»: درمان توهمات حافظه عراقی... با اعتراف

«تابستان سوئیسی»: درمان توهمات حافظه عراقی... با اعتراف

زمان داستان اصلی از لحظه قدرت گرفتن «قاتل» و کنترل او بر «حزب» و زندگی آغاز می‌شود

چهار عنصر اساسی پشت صحنه متفاوت دنیای رمان «صیف سویسری/ تابستان سوئیسی» نوشته إنعام کجه‌جی- انتشارات تکوین/ الرافدین ۲۰۲۴ - قرار دارد:
اول، حافظه روایی‌ای که پروژه نویسنده را به طور کلی شکل داده است.
دوم، منطق تمثیلی متضاد و حتی برخوردی که در این رمان به اوج خود می‌رسد.
سوم، نحوه به تصویر کشیدن جایگاه مکان غریب در روایت.
چهارم، حضور آشکار سبک اعتراف که در سراسر متن غالب است.
اما ساختارهای اصیل شکست در این رمان چیست؟ شاید بتوان گفت که این شکست‌ها، بخشی از استعاره‌های کلی این اثر هستند. چرا این را نمی‌توان حافظه روایی دانست؟ شاید، اما عنوان «تابستان سوئیسی» از همان ابتدا ما را آماده می‌کند که انتظار داستان‌های بزرگ و امیدهای عظیم را نداشته باشیم؛ ما فقط به یک تابستان سوئیسی می‌رویم! حداقل این چیزی است که از عنوان ساده و بی‌ادعای کتاب درک می‌شود.

حافظه روایی پیشنهادی

چهار شخصیت عراقی با دقت از سوی نمایندگان شرکت‌های دارویی سوئیس انتخاب می‌شوند تا به یک اقامتگاه دانشگاهی – که می‌توان آن را سرپناه یا آسایشگاه نامید – در حاشیه شهر بازل، سوئیس بروند. این سفر درمانی رایگان در اواخر هزاره انجام می‌شود و هدف آن معالجه بیماری‌ای صعب‌العلاج است که حافظه عراقی و توهمات ناشی از آن، به‌ویژه اعتیاد ایدئولوژیک نام دارد.
تعیین زمان این رویداد بسیار مهم است، زیرا این سفر چند سال پیش از اشغال عراق انجام می‌شود. این چهار شخصیت که در رمان بر اساس اهمیت‌شان معرفی می‌شوند عبارتند از: حاتم الحاتمی، یک بعثی ملی‌گرا که از کشورش فرار کرده است. بشیره حسون صاج آل محمود، یک زندانی کمونیست که در بازداشتگاه مورد تجاوز قرار گرفته و دخترش سندس نتیجه این زندان و فریب بوده است. غزوان البابلی، یک شیعه متدین که سابقاً در زندان‌های رژیم بعث بوده است. دلاله شمعون، یک مسیحی آشوری که به عنوان مبلغ دینی یَهُوَه، خدایی متفاوت از مذهب خود، فعالیت می‌کند.
در این اقامتگاه درمانی، دکتر بلاسم مسئول درمان این افراد است. در اینجا، تعادل نسبی بین شخصیت‌ها دیده می‌شود: دو مرد و دو زن. این چهار نفر، چهار نوع حافظه روایی متفاوت و شاید متضاد را در این رمان ارائه می‌دهند. اما سرنوشت آن‌ها در داستان متفاوت است؛ چراکه روایت حاتم الحاتمی، که یک مأمور امنیتی بعثی با ریشه‌های روستایی از جنوب عراق است، بخش عمده‌ای از رمان را به خود اختصاص می‌دهد. او تنها شخصیتی است که روایت از دیدگاه او و با ضمیر اول شخص بیان می‌شود، که این انتخاب، معنای خاصی در درک کل متن دارد.

زمان در رمان

از آنجایی که زمان منطق اصلی روایت است، دو اشاره زمانی در رمان وجود دارد که زمینه حافظه روایی را مشخص می‌کند: لحظه‌ای که «قاتل» قدرت را در حزب و زندگی به دست می‌گیرد – که همان لحظه‌ای است که پاکسازی‌های گسترده‌ای علیه مخالفان آغاز می‌شود. آیا می‌توان گفت که این لحظه، همان کشتار قاعة الخلد در سال ۱۹۷۹ است؟ زمان سفر درمانی در اواخر هزاره، که این سفر را به یک حافظه روایی از پیش تعیین‌شده تبدیل می‌کند.
در این روایت، قربانیان مختلفی را می‌بینیم: بشیره، غزوان، و دلاله، که هرکدام نوعی از قربانی‌شدن را تجربه کرده‌اند. اما این قربانیان، اسیر توهم ایدئولوژیک خود هستند، و داستان‌هایشان یک افسانه دروغین از مظلومیت را می‌سازد که از فرد شروع می‌شود و به ادعای گروهی تبدیل می‌شود. برای مثال: بشیره‌ نماینده سرکوب کمونیست‌ها و تجاوز در رژیم بعث است. غزوان البابلی نماینده روایت‌های مظلومیت شیعیان در دوران صدام است. دلاله، به‌عنوان یک آشوری مسیحی که به دینی جدید گرویده، تصویری از قربانی‌بودن را بازتعریف می‌کند.

روایت قاتل

اما در نهایت، «تابستان سوئیسی» بیشتر از آنکه داستان قربانیان باشد، داستان قاتلی است که به اعتراف می‌رسد. این قاتل کسی نیست جز حاتم الحاتمی، که بخش اعظم روایت را در اختیار دارد.
آیا توصیف او به عنوان قاتل اغراق‌آمیز است؟ نه چندان. شخصیت او بر دو اصل متضاد استوار است: کشتار مخالفان حزب و نظام. رسیدن به عشق واقعی و طلب بخشش، زمانی که سعی می‌کند بشیره را از دست همکاران سابق خود نجات دهد. رمان به‌جای پرداختن به جزئیات قتل‌ها، از نمادها و اشاره‌ها استفاده می‌کند. مثلاً: همسر الحاتمی از او فاصله می‌گیرد و از برقراری رابطه با او امتناع می‌کند. فصل‌هایی با عناوین کنایی مانند «جشن اعدام» نام‌گذاری شده‌اند. در مقابل این روایت فشرده، توصیف زندگی الحاتمی – رابطه او با قدرت و عشقش به بشیره – با جزئیات بیشتری بیان می‌شود.

نقش اعتراف در رمان

در این آسایشگاه در بازل، همه افراد – از قاتل تا قربانی – برای درمان حافظه خود مجبور به اعتراف می‌شوند. اعتراف، هسته مرکزی رمان است و چیزی مهم‌تر از آن در داستان وجود ندارد. اما این اعتراف تنها در صورتی معنا پیدا می‌کند که شرایط آن وجود داشته باشد. مکان: محیطی بیگانه، منضبط، و خالی از هیجانات حافظه ملتهب عراقی. صدای اعتراف‌کننده: تنها کسی که از زاویه دید اول‌شخص روایت می‌کند، حاتم الحاتمی است.
از ۱۵ فصلی که به داستان او اختصاص دارد، ۹ فصل با صدای خودش روایت می‌شود، در حالی که دیگر شخصیت‌ها چنین امتیازی ندارند. تنها سندس در فصل آخر، با صدای خود درباره سرنوشت شخصیت‌ها صحبت می‌کند.
«تابستان سوئیسی» یک رمان اعتراف است که به‌ندرت در فضای فرهنگی ما دیده می‌شود. این اثر موفق شده است از دام تقیه – که در فرهنگ و روایت‌های ما رایج است – عبور کند و به سطحی از صداقت برسد که کمتر در ادبیات عربی و عراقی تجربه شده است. این، ویژگی منحصربه‌فردی است که اثر إنعام کجه‌جی را برجسته می‌کند.