«مردان كازابلانكا... مرس سلطان» رمانی درباره دوره پرتنش

اثر نویسنده مغربی احمد المدینی»

«رجال الدار البیضاء... مرس السلطان» اثر نویسنده مغربی احمد المدینی»
«رجال الدار البیضاء... مرس السلطان» اثر نویسنده مغربی احمد المدینی»
TT

«مردان كازابلانكا... مرس سلطان» رمانی درباره دوره پرتنش

«رجال الدار البیضاء... مرس السلطان» اثر نویسنده مغربی احمد المدینی»
«رجال الدار البیضاء... مرس السلطان» اثر نویسنده مغربی احمد المدینی»

چند روز پیش رمان جدیدی از نویسنده مغربی احمد المدینی با عنوان «رجال الدار البیضاء... مرس السلطان/مردان الدار البیضاء... مرس سلطان» در 600 صفحه و چاپی فاخر روانه بازار کتاب شد.

المدینی یکی از نویسندگان مغربی است که الدار البیضاء يا  كازابلانكا  را برای فضاهای آثار و موضوع نوشته‌های خود ساخته‌اند. شهری که درآن متولد شده و شهر اوست، مغز و وجدان اوست و ازسال 1975 تاکنون همیشه و پیوسته آن را در رمان‌ها و قصه‌هایش روایت کرده است. با رمان «مدینة براقش»(1998) که به خاستگاه‌های فتوت، جوانان و جنبش نسل عصیان و تمرد را می‌پردازد. بعد ازآن رفت تا دوره دانشجویی دردانشگاه فاس در دهه شصت قرن پیش را با رمان «رجال ظهر المهراز»(2007) به خیال بکشد بی آنکه دردها و کشش‌های شهر اصلی‌اش از او جدا شود که امروز با قدرت به دوره حساس و آکنده از حوادث دهه هفتاد قرن پیش و قلب تاریخ معاصر مغرب برگشت.

در اثر جدید المدینی، ما شاهد دارالبیضایی هستیم که «پیش از این نوشته نشده بود، در زمانی آکنده از حوادث و سرزندگی نسلی پراز امید و آرزو»؛ و این « در جست‌وجوی همزمان سرنوشتی گروهی و پناهگاهی فردی در یک نقطه مرکزی، میدان(مرس السلطان) مشهور درآن و قطب‌نمای زمان داغ آن که از دهه هفتاد آغاز می‌شد وقتی که جرقه‌های پراز رعد زده شد تا اینکه به دوره‌های خاکستر منتهی شدند». واقعیتی داغ که در این رمان رئالیستی در دست می‌گیری گویی آن را تجربه می‌کنی و بخشی تخیلی که « درآسمان آن به پرواز درمی‌آیی درحالی که پاهایت در زمینه کاشته شده‌اند» آن طور که روی جلد کتاب نوشته شده است.

نویسنده کدام مشکل را در نقطه مرکزی، میدان «مرس السلطان» در مرکز شهر مدرن، جایی که گذشته و حال در حافظه‌ای زنده و جوان به هم می‌رسند روایت می‌کند؟ اینجا « بعین(قهرمان) نواری از زمان‌ها را از دهه هفتاد می‌گذراند که جرقه فعالیت‌ها و رؤیاهای مردمی دارای نام و شهدا و دیگرانی که از زمان سخت می‌گذرند زده شد»، « چنان واقعیتی که گویی لحظه و روزش را تجربه می‌کند، و قوی با چشم خود می‌بیند و با پوست و صدا و عطر با آنها آمیخته می‌شود؛ میان روایت و تصویر و ایما و اشاره. سپس نویسنده رشته دیدگاه واقعی را که مکان و فضا و زمان مضاعف آنها و سایکولوژی را دربرمی‌گیرد در بسته‌ای خیالی می‎بندد که به آن شکلی استعاری می‌بخشد و با دو بالش پرواز می‌کنی و درحالی که پاهایت در زمینه متن شهری که سراسر حادثه و سرگذشت‌های حقیقی افراد و شکل و شمایل‌ها وحاشیه‌ها کاشته شده؛ شهری که می‌بینی و در متن می‌خوانی به گونه‌ای که تو را قانع می‌کند رمان همان زندگی و بیشتر ازآن است».

«مردان الدار البیضاء» در دو قالب واقعیت و تخیل می‌آید که درون ساختی یک‌پارچه و خط روایتی مواج‌ میان زندگی و فعالیت حافظه، نوشتن بصری و اسنتباطی، مستند و تخیلی به گفت‌وگو می‌پردازد که نمایانگر طرحی طولانی مدت از یک رمان نویس مغربی نوآوراست.

از زبان راوی می‌خوانیم« ردیف ماشین‌ها در این ساعت می‌گذرد سپس به تدریج حرکت کم و کم‌تر می‌شود و کارکنان و رهگذران به خانه‌های خود برمی‌گردند. هرکسی به سمت خانه خود روان، همچون مورچه توی لانه خود می‌رود و راه را برای شبی باز می‌کنند بلکه آن هم سهمش را ببرد و همراهان آن بهره‌شان را. در همه شهرها، در شهر الدار البیضا به خصوص دو زندگی و دو جهان جاری است و در دل خود دو ملت دارد، یکی برای روز و شلوغی و کسب و حوادث و ماجراهای آن و دیگری که گسترده، آرام، جادویی، خانه اسرار و محل دیدار رفقا و دوستان که شب نشینی و سرور و نوشگاه‌ها و خوش‌باش‌های خود را دارند که به پنهان و ناله و خاموش و ناشناخته می‌رسد وقتی که خلق از خود و از هرچیز نومید می‌شوند؛ رؤیا به دیدارشان می‌آید و جهان روز، روز الدار البیضا در قلب خود(مرس السلطان) را به تأخیر می‌اندازد که با حقیقت عریان و رسواگر هجوم می‌آورد».

المدینی با این رمان و رمان‌های قبلی نام خود را در گروه نوآورانی قرارداد که این شهر الهام بخش‌شان بود که نه تنها در کتاب‌های شاعران و نویسندگان بلکه درآثار سینماگران حضور دارد و از فیلم «کازابلانکا»(1942) اثر کارگردان امریکایی مورتز آغاز می‌شود تا به فیلم‌های «الدار البیضاء درشب»(2003) و «الدار البیضاء در روشنایی»(2005) اثر کارگردان مغربی محمد العسلی و «کازانگرا»(2008) اثر کارگردان مغربی نور الدین الخماری می‌رسد. فیلم‌هایی که تلاش کردند تغییرات را رصد کنند و گریزان‌های شهری که نمی‌خوابد را شکارکند.

المدینی با فراوانی و تنوع آثارش یکی از برجسته‌ترین نام‌ها در صحنه فرهنگی مغرب در دهه‌های اخیر است. از میان آثارش می‌توان به «وردة للزمن المغربی/گلی برای وقت مغربی»، «زمن بین الولادة و الحلم/ زمانی میان ولادت و رؤیا»، «الجنازه/ تشییع»، «حکایه وهم/داستان یک توهم» و...اشاره کرد. او تاکنون برنده چندین جایزه شده است از جمله جایزه نویسندگی مغرب در بخش نقد و بررسی‌های ادبی سال 2003 و در بخش روایت‌ها سال 2009. رمانش با عنوان «ممر الصفصاف/ گذرگاه بید» به فهرست کوتاه جایزه «بوکر» سال 2015 رسید.



ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت

ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت
TT

ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت

ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت

با درگذشت ناهید راچلین، رمان‌نویس ایرانی-آمریکایی و یکی از برجسته‌ترین نویسندگان ایرانی که به زبان انگلیسی درباره گسست‌های هویتی، رنج‌های تبعید و برخورد فرهنگ‌ها می‌نوشت، در ۳۰ آوریل ۲۰۲۵، در سن ۸۵ سالگی، زندگی خلاقانه‌ای به پایان رسید. به گفته منتقدان، راچلین «پراکند‌ه‌ترین رمان‌نویس ایرانی در آمریکا» بود و نخستین کسی بود که تصویری دقیق از درون جامعه ایران پیش از سقوط حکومت شاه ارائه داد.
ناهید راچلین– که نام خانوادگی او پس از ازدواج چنین شد و نام خانوادگی ایرانی‌اش «بُزرگمهر» بود – در ۶ ژوئن ۱۹۳۹ در شهر اهواز به دنیا آمد. او در خانواده‌ای با ده فرزند رشد یافت؛ خانواده‌ای که در آن سنت‌های ایرانی با تأثیرات غربی درآمیخته بودند. پدرش ابتدا قاضی بود و سپس پس از استعفا، وکیل شد. به‌نظر می‌رسد دوران کودکی‌اش پرآشوب بوده، چرا که در ماه‌های نخست زندگی به عمه‌اش مریم سپرده شد تا او را بزرگ کند. وقتی به سن ۹ سالگی رسید، پدرش برای جلوگیری از ازدواج زودهنگام او – همان‌گونه که مادرش در همین سن ازدواج کرده بود – دختر را از عمه باز پس گرفت.
این واقعه تأثیر عمیقی بر شخصیت راچلین گذاشت. او بعدها نوشت که حس می‌کرد از مادر واقعی‌اش ربوده شده است، و هرگز او را «مادر» خطاب نکرد. در تمام عمر، همیشه در رؤیای بازگشت به آغوش امن عمه مریم بود.
راچلین در این فضای خانوادگی پرتنش و با وجود مخالفت پدر، برای فرار از فشارهای خانواده و جامعه، با کمک برادرش پرویز، بر رفتن به آمریکا برای ادامه تحصیل پافشاری کرد. سرانجام در کالج زنانه «لیندوود» در ایالت میزوری پذیرفته شد و بورسیه کامل گرفت، اما تنها پس از وعده بازگشت به ایران برای ازدواج، پدرش به او اجازه سفر داد.
ناهید در دنیای جدید آمریکایی، با نوعی دیگر از انزوا روبه‌رو شد. او بعدها در خاطراتش «دختران پارسی» (۲۰۰۶) نوشت: «گمان می‌کردم از زندانی گریخته‌ام، اما خود را در زندانی دیگر از تنهایی یافتم.»
در این زندان تازه، نوشتن برایش پناهگاه شد و زبان انگلیسی فضایی از آزادی برای او گشود؛ فضایی که هنگام نوشتن به فارسی احساس نمی‌کرد. او در مصاحبه‌ای گفته بود: «نوشتن به زبان انگلیسی آزادی‌ای به من داد که هنگام نوشتن به فارسی هرگز حس نمی‌کردم.»
راچلین در سال ۱۹۶۱ مدرک کارشناسی روان‌شناسی گرفت. پس از فارغ‌التحصیلی، نامه‌ای کوتاه برای پدرش نوشت و او را از تصمیمش برای عدم بازگشت به ایران آگاه کرد. در پی آن، پدرش تا دوازده سال با او قطع رابطه کرد. در این مدت، راچلین تابعیت آمریکایی گرفت (۱۹۶۹)، با روان‌شناس آمریکایی هاوارد راچلین ازدواج کرد و صاحب دختری به نام لیلا شد. او بورسیه «والاس استگنر» در نویسندگی خلاق را دریافت کرد و در همین دوران شروع به نوشتن نخستین رمانش «بیگانه» (Foreigner) کرد که در سال ۱۹۷۸ – تنها یک سال پیش از انقلاب ایران – منتشر شد.

رمان «بیگانه» با احساسی لطیف، دگرگونی تدریجی شخصیتی به نام «فری» را روایت می‌کند؛ زیست‌شناسی ایرانی در اوایل دهه سوم زندگی‌اش که پس از ۱۴ سال زندگی آرام و یکنواخت در حومه سرد بوستون، به هویتی سنتی و محافظه‌کار در ایران بازمی‌گردد. رمان نشان می‌دهد چگونه دیدگاه‌های غربی فری به‌تدریج در بستر جامعه ایرانی محو می‌شوند. او شوهر آمریکایی‌اش را ترک می‌کند، کارش را کنار می‌گذارد، حجاب را می‌پذیرد و از خود می‌پرسد که آیا آمریکا واقعاً کشوری منظم و آرام است و ایران آشفته و غیرمنطقی یا برعکس، آمریکا جامعه‌ای سرد و عقیم است و ایران سرزمینی پرشور و با قلبی گشوده؟ منتقد آمریکایی «آن تایلر» در نقدی در نیویورک تایمز چنین پرسشی را مطرح کرد. از سوی دیگر، نویسنده ترینیدادی «وی. اس. نایپول» در توصیف این رمان گفت: «بیگانه»، به‌گونه‌ای پنهان و غیرسیاسی، هیستری قیام‌هایی را پیش‌بینی کرد که منجر به سقوط نظام شاه شد و به استقرار جمهوری دینی تحت رهبری خمینی انجامید.
آثار ناهید پیش از انقلاب در ایران منتشر نشدند. سانسور حکومتی آنها را به‌خاطر تصویر منفی از جامعه ایران، به‌ویژه توصیف محله‌های فقیر و هتل‌های ویران، ممنوع کرده بود؛ تصویری که در تضاد با روایت مدرن‌سازی دوران شاه بود. پس از انقلاب نیز دولت خمینی، که نسبت به هرگونه تصویر منفی از ایران حساس بود، به ممنوعیت آثار راچلین ادامه داد. در نتیجه، هیچ‌یک از آثارش تاکنون به فارسی ترجمه نشده‌اند و کتاب‌هایش در ایران ممنوع بوده‌اند.
راچلین همچنین رمان «ازدواج با بیگانه» (۱۹۸۳) را نوشت که با نگاهی تند، چگونگی تحمیل قدرت نظام دینی خمینی بر جامعه ایران را به تصویر کشید. پس از آن آثار دیگری نیز منتشر کرد، از جمله: «آرزوی دل» (۱۹۹۵)، «پریدن از روی آتش» (۲۰۰۶)، «سراب» (۲۰۲۴) و دو مجموعه داستان کوتاه: «حجاب» (۱۹۹۲) و «راه بازگشت» (۲۰۱۸). همچنین خاطراتش با عنوان «دختران پارسی» (۲۰۰۶) منتشر شد. آخرین رمانش «دورافتاده» قرار است در سال ۲۰۲۶ منتشر شود؛ داستان دختری نوجوان که زودهنگام به ازدواج واداشته شده است، الهام‌گرفته از سرگذشت مادر خودش.
راچلین در تمامی آثارش، به کندوکاو زخم‌های ایران در نیمه دوم قرن بیستم می‌پرداخت: سرکوب سیاسی، سلطه سنت، ناپدید شدن معلمان و نویسندگان منتقد، سلطه ساواک، و نیز آن حسرت سوزان برای کودکی‌ای که ناتمام ماند و دردهای هویت دوپاره. مضمون مادری نیز در نوشته‌هایش پررنگ است؛ از رابطه پیچیده با مادر زیستی، تا عشق عمیقش به عمه‌اش، و در نهایت رابطه‌اش با دخترش لیلا که از او به عنوان «بهترین دوست زندگی‌ام» یاد کرده است. راچلین با زبان، احساسات متلاطم خود میان دو جهان را به‌دقت بیان می‌کرد، اما ژرف‌ترین لحظه فقدان برایش در سال ۱۹۸۱ رخ داد، زمانی که از مرگ خواهر عزیزش باری – پس از سقوط از پله – باخبر شد. غم چنان بر او چیره شد که تا ۲۵ سال نتوانست درباره باری بنویسد، اما در پایان خاطراتش فصلی صمیمی به او اختصاص داد و نوشت: «آری، باری عزیز، این کتاب را می‌نویسم تا تو را به زندگی بازگردانم.»
ناهید راچلین در نیویورک بر اثر سکته مغزی درگذشت – به گفته دخترش – و با مرگ او، ادبیات مهاجرت ایرانی یکی از ژرف‌ترین نویسندگان خود را از دست داد؛ صدایی نادر که شجاعت رویارویی و شفافیتِ حسرت را در کنار هم داشت، و توانست با دقت، تصویر شکاف‌های روانی و فرهنگی نسلی از ایرانیان را ثبت کند که سرنوشت‌شان گسست میان شرق و غرب بود.