جیل کیبل و روشنگری عرب

از نظر متفکر فرانسوی جنگ شیعی-سنی از تب و تاب افتاده و به عقب برگشته است

*جیل کیبل چنین می‌گوید: گمان نمی‌کند اسلام سیاسی اکنون لحظه‌های خوش خود را می‌گذراند... واقعیت اینکه تا حد زیادی محبوبیت خود را از بغداد تا تونس از دست داد
*جیل کیبل چنین می‌گوید: گمان نمی‌کند اسلام سیاسی اکنون لحظه‌های خوش خود را می‌گذراند... واقعیت اینکه تا حد زیادی محبوبیت خود را از بغداد تا تونس از دست داد
TT

جیل کیبل و روشنگری عرب

*جیل کیبل چنین می‌گوید: گمان نمی‌کند اسلام سیاسی اکنون لحظه‌های خوش خود را می‌گذراند... واقعیت اینکه تا حد زیادی محبوبیت خود را از بغداد تا تونس از دست داد
*جیل کیبل چنین می‌گوید: گمان نمی‌کند اسلام سیاسی اکنون لحظه‌های خوش خود را می‌گذراند... واقعیت اینکه تا حد زیادی محبوبیت خود را از بغداد تا تونس از دست داد

درابتدا می‌توان گفت؛ جیل کیبل نماد یکی از بهترین خردهایی است که روشنگری فرانسوی از زمان ولتر تا مکسیم رودنسون و باعبور از ده‌ها چهره دیگر زایید. و نیز می‌توان گفت تجزیه جسورانه او از اندیشه جنبش‌های تاریک اندیش «جهادی» نمایانگر بهترین خدمتی است که روشنگری عربی تقدیم کرده. کتاب‌های پیاپی او طی چهل سال پیوسته که اخیراً آن را با کتابی جدید که توسط «انتشارات گالیمار» مشهور پاریسی با عنوان «پیامبر و مصیبت بزرگ» تاجگذاری کرد، شاهدی براین ادعاست. در این کتاب دست به تحلیل رویدادهای بزرگی می‌زند که در این سال هولناک (2020)اتفاق افتاده‌اند و آن را سالی سرنوشت ساز می‌بیند که میان قبل و بعد خود را جدا می‌کند به خصوص برای منطقه خاورمیانه.

در این راستا به نظر جیل کیبل جنگ شیعی-سنی در قیاس با جنگی از نوعی دیگر از تب و تاب افتاده و به عقب برگشته است: از جهتی میان هواداران اسلام سیاسی و از جهتی دیگر دشمنان اسلام سیاسی. این تا حد زیادی درست است، اما نباید درگیری سنی-شیعی را دست کم گرفت که عمر آن به بیش از 1300سال می‌رسد و نمی‌تواند دریک شبانه روز ازمیان برود. تنها پیروزی روشنگری عربی می‌تواند آن را کم کند و محو سازد و ما همچنان از آن بسیار دور هستیم. و در نتیجه دربرابر فرقه‌گرایی و مذهب گرایی متأسفانه آینده‌ای طویل و عریض وجود دارد. اما اگر بنیادگرایی جهانی سنی-شیعی علیه مدرنیسم متحد شده‌اند، شایسته است روشنگری جهانی عربی-اسلامی برای مقابله با آن یکپارچه شوند. و این جهانی جدید، به نظرم آینده بزرگی دارد و شامل همه جریان‌های روشنگری که فراتر از ملت‌ها و مذاهب و فرقه‌ها می‌روند می‌باشد، خواه عربی، کردی، ترکی، ایرانی، اسلامی، مسیحی، سنیو شیعه و... در این حالت دیگر پرسش این نخواهد بود که آیا این فرد سنی یا شیعه است، عرب است یا کرد، مسلمان است یا مسیحی...؟ بلکه سئوال این خواهد بود: آیا این فرد در فهمش از دین نوگرای روشنگر است یا سنتی و تاریک اندیش؟ رو به پیش دارد یا رو به پشت؟ آیا دین اسلامی را به شکل وسیع عقلانی با تسامح درک می‌کند یا به شکل تنگ فرقه‌گرای متعصب؟ آیا تو از پیروان طه حسین و نجیب محفوظی یا از رهروان حسن البنا و سید قطب؟ خیلی کوتاه: آیا تو از پیروان اسلام نورها هستی یا اسلام تاریکی‌ها؟ این پرسش مرکزی است که بر فرهیختگان عرب در طول بیست یا سی سال آینده سایه خواهد افکند.

 

دو جریان بزرگ متضاد

درگیری پس میان دو جریان بزرگ است: اولی که خواستار اسلامیزه کردن مدرنیته است و دومی خواستار نوسازی فکر دینی. اولی می‌خواهد ما را تا ابد زندانی آن چیزی کند که محمد ارکون آن را دیوارکشی‌های بسته دگماتیزم می‌نامد و دومی می‌خواهد ما را از آن بیرون بکشد، اما با سختی بسیار و دردی تلخ. ما در آن زاده شدیم و به آن عادت کردیم و آن را با شیرکودکی نوشیدیم و درخانه‌ها و مدارس و مساجد و دانشگاه‌ها و شبکه‌های ماهواره‌ای و... با آن تربیت شدیم، پس چگونه ممکن است از آن جدا بشویم؟ ترجیح می‌دهیم جان به لب شویم و این اتفاق نیفتد! مشکل دقیقاً در همین جا نهفته است. پرسش را به شکلی دیگر پیش می‌کشم: آیا می‌توان از پارادایم لاهوتی بزرگ قرون وسطایی بیرون آمد؟ الگوی دینی اعلای معصوم مقدسی که درطول هزار سال پیوسته برما مسلط بود؛ یعنی از زمان پیروزی حنبلی‌ها بر معتزله و تکفیر فلسفه و فیلسوفان توسط غزالی. کدام فرهیخته عرب جرأت می‌کند از آن خارج شود یا علیه آن بشورد؟ هنوز از مادرش زاده نشده! به جز ارکون، المازری حداد، عبدالوهاب المؤدب، العفیف الاخضر، عبدالنور بیدار، کمال داود، خالد المنتصر و جمعی دیگر از قطب‌های روشنگری عربی کسی را نمی‌یابم. اینجا به سراغ نظریه پراگماتیزم لاهوتی حواله می‌دهم که هانز کونگ به شکل قانع کننده‌ای متبلور ساخت و آن را بر مسیحیت و یهود و حتی اسلام تطبیق داد؛ کتاب قطورش درباره سه دین توحیدی را ببینید. و در بخشی از این حرکت گسترده و با تسامح، خانه «خانواده ابراهیمی» در ابوظبی تأسیس شد و سند برادری انسانی امضا شد که به همه چنین گفت: صلحی در جهان بدون صلح میان ادیان محقق نمی‌شود! و این همان چیزی است که سند مکه مکرمه نیز برآن تصریح دارد. و این همان چیزی است که مایه خشم بی نهایت اخوان و اسلام سیاسی می‌شود به این دلیل که درک آنها از اسلام مبتنی بر بسته بودن و تکفیر است و نه تسامح و همزیستی با ادیان دیگر؛ آنها همچنان به طور کامل غرق در لاهوت تاریک اندیش قدیم قرون وسطایی‌اند... جنگ باز است!

درجایی دیگر جیل کیبل چنین به ما می‌گوید: هیچ کسی باور ندارد که اسلام سیاسی اکنون لحظه‌های زیبایش را ازسرمی‌گذراند و واقعیت اینکه محبوبیتش را تا حد زیادی از بغداد تا تونس از دست داد. تنها ده سال پیش شاداب و مسلط بر آنچه «بهار عربی» نامیده می‌شد بود. اما انقلاب‌هایی که اخیراً در عراق و لبنان و الجزایر و سودان شعله‌ور شدند به هیچ وجه به نام آن راه نیافتاند و درآنها مشارکت قابل توجهی نداشت، برعکس آنچه قبلاً اتفاق افتاده بود. و این برای مسئله روشنگری عربی خوشحال کننده است و دلیلی است محسوس براینکه می‌توان از جماعت‌های اخوان المسلمین و دیگر گروه‌های اسلام سیاسی عبور کرد. همچنین درستی مقوله هگل درباره خدعه عقل در تاریخ را ثابت می‌کند. عقل جهانی شر را برای محقق ساختن خیر به کار می‌گیرد یا می‌توان گفت، نمی‌توان به خیر رسید مگر با گذشتن از مرحله شر. و این چیزی است که المتنبی مدت‌ها پیش از هگل کشف کرده بود: و لابد دون الشهد من اِبَرِ النحل/ برای رسیدن به شهد نیش زنبور باید. باید هزینه پیشرفت را پرداخت. باید هزینه هرگام به پیش را با خون و اشک داد. و این هوشیارانه‌ترین نوع «خدعه» است؛ به معنای مثبت شریف کلمه چرا که شر را به ضد خود تبدیل می‌کند. به معنایی دیگر، اگر فجایعی که جنبش‌های اسلام سیاسی در الجزایر در ده سال سیاه مرتکب نمی‌شدند، بنیادگراها سیطره خود را بر افکار عمومی در «جنبش»ی که اخیراً شکل گرفت از دست نمی‌دادند؛ این چیزها را باید گفت. پیش از آن مردمی بودند که فریب اسلام سیاسی را خورده بودند بلکه باور داشتند راه حل و خلاص و تریاق است که ناگهان تنها پس از ده سال، ناکامی و تلخکامی را کشف کردند. اما انتقال نهایی آن طور که تجربه خود اروپا به ما آموخت، از این به آن ده سال آینده را می‌گیرد. در نتیجه ما براین باور نیستیم که مسئله کاملا تمام شده است؛ این موضوع بزرگ است و موضوع موضوعات و معضل معضلات، اما در سال‌های اخیر پیشرفت‌هایی صورت گرفت و ملت‌های عرب بی‌شک به سوی روشنی می‌روند.

به هرحال باید این حوادث و جانفشانی‌ها بزرگ اتفاق می‌افتاد تا جریان‌های پیشرو روشنگر، هیبت اسلام سیاسی را «خالی می‌کردند» و مشروعیتش را تهی می‌ساختند و ازمحبوبیتش می‌کاستند. باید در مصر و تونس و سودان به قدرت می‌رسید و شکست سهمگینی می‌خورد تا هاله بزرگ تقدس پیرامون آن کنا برود؛ که نمی‌شد بدون عبور از آن، از آن فراتر رفت... از آن بدان درمان شدم! مکر عقل در تاریخ  اینجا پنهان است!

الگوی چینی

و در نهایت، شاید مرحله بعد براساس شعار دموکراسی قرارنگیرد و برروی شعار استبداد روشنگر به سبک چینی باشد: یعنی سرمایه‌داری تأثیرگذار از یک طرف و استبداد کنفوسیوسی-کمونیستی از طرف دیگر. اما این مرحله‌ای موقت خواهد بود و نه نهایی؛ مرحله نهایی همان دموکراسی و شفافیت خواهد بود. به نظرمی‌رسد برخی کشورهای عربی مسحور الگوی چینی شده‌اند که منجر به رفاه اقتصادی بدون دموکراسی شده است! اگر این الگو در چین موفق شده چرا درجاهای دیگر موفق نشود؟ مهم اکنون حاکمیت خردمندانه عادلی است که نخبگان روشنگر پیشگام از بالا اعمال می‌کنند. پس ازآن، دموکراسی و مشارکت مردمی درمراحل تدریجی به عنوان تحصیل حاصل فرامی‌رسد.

در هرحال دموکراسی صیرورت و شدنی طولانی و دشوار و بسیار پیچیده است چرا که قبل از هرچیز نیازمند روشنگری ملت‌های عرب است وگرنه همه به «اخوان المسلیمن» و گروه‌های ولی فقیه رأی می‌دهند. و هرکسی که مخالف آن رأی دهد( یعنی جماعت اسلامی سیاسی) او را دشمن دین می‌شمارند! آیا می‌توان علیه دین یا چهره‌ها و پیران آن رأی داد؟ اعوذ بالله! معاذ الله! این سلاح مؤثر ویرانگری است که جماعت‌های اسلام سیاسی دارند: هیبت دینی لاهوتی عظمی. و به همین دلیل می‌گویم، استبداد لاهوتی دستگاه روحانیت خطرناک‌تر از هرنوع استبداد است؛ استبداد تاریک سیاه قاتل است و من می‌دانم دقیقاً درباره چه چیزی حرف می‌زنم. ازآن در خانه رنج بردم و به چشم خود دیدم، با آن چهره به چهره شدم و همچون اژدها درمقابلش خواهم ایستاد تا در نهایت راه یا آن را به زمین می‌زنم یا مرا می‌کوبد!



ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت

ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت
TT

ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت

ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت

با درگذشت ناهید راچلین، رمان‌نویس ایرانی-آمریکایی و یکی از برجسته‌ترین نویسندگان ایرانی که به زبان انگلیسی درباره گسست‌های هویتی، رنج‌های تبعید و برخورد فرهنگ‌ها می‌نوشت، در ۳۰ آوریل ۲۰۲۵، در سن ۸۵ سالگی، زندگی خلاقانه‌ای به پایان رسید. به گفته منتقدان، راچلین «پراکند‌ه‌ترین رمان‌نویس ایرانی در آمریکا» بود و نخستین کسی بود که تصویری دقیق از درون جامعه ایران پیش از سقوط حکومت شاه ارائه داد.
ناهید راچلین– که نام خانوادگی او پس از ازدواج چنین شد و نام خانوادگی ایرانی‌اش «بُزرگمهر» بود – در ۶ ژوئن ۱۹۳۹ در شهر اهواز به دنیا آمد. او در خانواده‌ای با ده فرزند رشد یافت؛ خانواده‌ای که در آن سنت‌های ایرانی با تأثیرات غربی درآمیخته بودند. پدرش ابتدا قاضی بود و سپس پس از استعفا، وکیل شد. به‌نظر می‌رسد دوران کودکی‌اش پرآشوب بوده، چرا که در ماه‌های نخست زندگی به عمه‌اش مریم سپرده شد تا او را بزرگ کند. وقتی به سن ۹ سالگی رسید، پدرش برای جلوگیری از ازدواج زودهنگام او – همان‌گونه که مادرش در همین سن ازدواج کرده بود – دختر را از عمه باز پس گرفت.
این واقعه تأثیر عمیقی بر شخصیت راچلین گذاشت. او بعدها نوشت که حس می‌کرد از مادر واقعی‌اش ربوده شده است، و هرگز او را «مادر» خطاب نکرد. در تمام عمر، همیشه در رؤیای بازگشت به آغوش امن عمه مریم بود.
راچلین در این فضای خانوادگی پرتنش و با وجود مخالفت پدر، برای فرار از فشارهای خانواده و جامعه، با کمک برادرش پرویز، بر رفتن به آمریکا برای ادامه تحصیل پافشاری کرد. سرانجام در کالج زنانه «لیندوود» در ایالت میزوری پذیرفته شد و بورسیه کامل گرفت، اما تنها پس از وعده بازگشت به ایران برای ازدواج، پدرش به او اجازه سفر داد.
ناهید در دنیای جدید آمریکایی، با نوعی دیگر از انزوا روبه‌رو شد. او بعدها در خاطراتش «دختران پارسی» (۲۰۰۶) نوشت: «گمان می‌کردم از زندانی گریخته‌ام، اما خود را در زندانی دیگر از تنهایی یافتم.»
در این زندان تازه، نوشتن برایش پناهگاه شد و زبان انگلیسی فضایی از آزادی برای او گشود؛ فضایی که هنگام نوشتن به فارسی احساس نمی‌کرد. او در مصاحبه‌ای گفته بود: «نوشتن به زبان انگلیسی آزادی‌ای به من داد که هنگام نوشتن به فارسی هرگز حس نمی‌کردم.»
راچلین در سال ۱۹۶۱ مدرک کارشناسی روان‌شناسی گرفت. پس از فارغ‌التحصیلی، نامه‌ای کوتاه برای پدرش نوشت و او را از تصمیمش برای عدم بازگشت به ایران آگاه کرد. در پی آن، پدرش تا دوازده سال با او قطع رابطه کرد. در این مدت، راچلین تابعیت آمریکایی گرفت (۱۹۶۹)، با روان‌شناس آمریکایی هاوارد راچلین ازدواج کرد و صاحب دختری به نام لیلا شد. او بورسیه «والاس استگنر» در نویسندگی خلاق را دریافت کرد و در همین دوران شروع به نوشتن نخستین رمانش «بیگانه» (Foreigner) کرد که در سال ۱۹۷۸ – تنها یک سال پیش از انقلاب ایران – منتشر شد.

رمان «بیگانه» با احساسی لطیف، دگرگونی تدریجی شخصیتی به نام «فری» را روایت می‌کند؛ زیست‌شناسی ایرانی در اوایل دهه سوم زندگی‌اش که پس از ۱۴ سال زندگی آرام و یکنواخت در حومه سرد بوستون، به هویتی سنتی و محافظه‌کار در ایران بازمی‌گردد. رمان نشان می‌دهد چگونه دیدگاه‌های غربی فری به‌تدریج در بستر جامعه ایرانی محو می‌شوند. او شوهر آمریکایی‌اش را ترک می‌کند، کارش را کنار می‌گذارد، حجاب را می‌پذیرد و از خود می‌پرسد که آیا آمریکا واقعاً کشوری منظم و آرام است و ایران آشفته و غیرمنطقی یا برعکس، آمریکا جامعه‌ای سرد و عقیم است و ایران سرزمینی پرشور و با قلبی گشوده؟ منتقد آمریکایی «آن تایلر» در نقدی در نیویورک تایمز چنین پرسشی را مطرح کرد. از سوی دیگر، نویسنده ترینیدادی «وی. اس. نایپول» در توصیف این رمان گفت: «بیگانه»، به‌گونه‌ای پنهان و غیرسیاسی، هیستری قیام‌هایی را پیش‌بینی کرد که منجر به سقوط نظام شاه شد و به استقرار جمهوری دینی تحت رهبری خمینی انجامید.
آثار ناهید پیش از انقلاب در ایران منتشر نشدند. سانسور حکومتی آنها را به‌خاطر تصویر منفی از جامعه ایران، به‌ویژه توصیف محله‌های فقیر و هتل‌های ویران، ممنوع کرده بود؛ تصویری که در تضاد با روایت مدرن‌سازی دوران شاه بود. پس از انقلاب نیز دولت خمینی، که نسبت به هرگونه تصویر منفی از ایران حساس بود، به ممنوعیت آثار راچلین ادامه داد. در نتیجه، هیچ‌یک از آثارش تاکنون به فارسی ترجمه نشده‌اند و کتاب‌هایش در ایران ممنوع بوده‌اند.
راچلین همچنین رمان «ازدواج با بیگانه» (۱۹۸۳) را نوشت که با نگاهی تند، چگونگی تحمیل قدرت نظام دینی خمینی بر جامعه ایران را به تصویر کشید. پس از آن آثار دیگری نیز منتشر کرد، از جمله: «آرزوی دل» (۱۹۹۵)، «پریدن از روی آتش» (۲۰۰۶)، «سراب» (۲۰۲۴) و دو مجموعه داستان کوتاه: «حجاب» (۱۹۹۲) و «راه بازگشت» (۲۰۱۸). همچنین خاطراتش با عنوان «دختران پارسی» (۲۰۰۶) منتشر شد. آخرین رمانش «دورافتاده» قرار است در سال ۲۰۲۶ منتشر شود؛ داستان دختری نوجوان که زودهنگام به ازدواج واداشته شده است، الهام‌گرفته از سرگذشت مادر خودش.
راچلین در تمامی آثارش، به کندوکاو زخم‌های ایران در نیمه دوم قرن بیستم می‌پرداخت: سرکوب سیاسی، سلطه سنت، ناپدید شدن معلمان و نویسندگان منتقد، سلطه ساواک، و نیز آن حسرت سوزان برای کودکی‌ای که ناتمام ماند و دردهای هویت دوپاره. مضمون مادری نیز در نوشته‌هایش پررنگ است؛ از رابطه پیچیده با مادر زیستی، تا عشق عمیقش به عمه‌اش، و در نهایت رابطه‌اش با دخترش لیلا که از او به عنوان «بهترین دوست زندگی‌ام» یاد کرده است. راچلین با زبان، احساسات متلاطم خود میان دو جهان را به‌دقت بیان می‌کرد، اما ژرف‌ترین لحظه فقدان برایش در سال ۱۹۸۱ رخ داد، زمانی که از مرگ خواهر عزیزش باری – پس از سقوط از پله – باخبر شد. غم چنان بر او چیره شد که تا ۲۵ سال نتوانست درباره باری بنویسد، اما در پایان خاطراتش فصلی صمیمی به او اختصاص داد و نوشت: «آری، باری عزیز، این کتاب را می‌نویسم تا تو را به زندگی بازگردانم.»
ناهید راچلین در نیویورک بر اثر سکته مغزی درگذشت – به گفته دخترش – و با مرگ او، ادبیات مهاجرت ایرانی یکی از ژرف‌ترین نویسندگان خود را از دست داد؛ صدایی نادر که شجاعت رویارویی و شفافیتِ حسرت را در کنار هم داشت، و توانست با دقت، تصویر شکاف‌های روانی و فرهنگی نسلی از ایرانیان را ثبت کند که سرنوشت‌شان گسست میان شرق و غرب بود.