جیل کیبل و روشنگری عرب

از نظر متفکر فرانسوی جنگ شیعی-سنی از تب و تاب افتاده و به عقب برگشته است

*جیل کیبل چنین می‌گوید: گمان نمی‌کند اسلام سیاسی اکنون لحظه‌های خوش خود را می‌گذراند... واقعیت اینکه تا حد زیادی محبوبیت خود را از بغداد تا تونس از دست داد
*جیل کیبل چنین می‌گوید: گمان نمی‌کند اسلام سیاسی اکنون لحظه‌های خوش خود را می‌گذراند... واقعیت اینکه تا حد زیادی محبوبیت خود را از بغداد تا تونس از دست داد
TT

جیل کیبل و روشنگری عرب

*جیل کیبل چنین می‌گوید: گمان نمی‌کند اسلام سیاسی اکنون لحظه‌های خوش خود را می‌گذراند... واقعیت اینکه تا حد زیادی محبوبیت خود را از بغداد تا تونس از دست داد
*جیل کیبل چنین می‌گوید: گمان نمی‌کند اسلام سیاسی اکنون لحظه‌های خوش خود را می‌گذراند... واقعیت اینکه تا حد زیادی محبوبیت خود را از بغداد تا تونس از دست داد

درابتدا می‌توان گفت؛ جیل کیبل نماد یکی از بهترین خردهایی است که روشنگری فرانسوی از زمان ولتر تا مکسیم رودنسون و باعبور از ده‌ها چهره دیگر زایید. و نیز می‌توان گفت تجزیه جسورانه او از اندیشه جنبش‌های تاریک اندیش «جهادی» نمایانگر بهترین خدمتی است که روشنگری عربی تقدیم کرده. کتاب‌های پیاپی او طی چهل سال پیوسته که اخیراً آن را با کتابی جدید که توسط «انتشارات گالیمار» مشهور پاریسی با عنوان «پیامبر و مصیبت بزرگ» تاجگذاری کرد، شاهدی براین ادعاست. در این کتاب دست به تحلیل رویدادهای بزرگی می‌زند که در این سال هولناک (2020)اتفاق افتاده‌اند و آن را سالی سرنوشت ساز می‌بیند که میان قبل و بعد خود را جدا می‌کند به خصوص برای منطقه خاورمیانه.

در این راستا به نظر جیل کیبل جنگ شیعی-سنی در قیاس با جنگی از نوعی دیگر از تب و تاب افتاده و به عقب برگشته است: از جهتی میان هواداران اسلام سیاسی و از جهتی دیگر دشمنان اسلام سیاسی. این تا حد زیادی درست است، اما نباید درگیری سنی-شیعی را دست کم گرفت که عمر آن به بیش از 1300سال می‌رسد و نمی‌تواند دریک شبانه روز ازمیان برود. تنها پیروزی روشنگری عربی می‌تواند آن را کم کند و محو سازد و ما همچنان از آن بسیار دور هستیم. و در نتیجه دربرابر فرقه‌گرایی و مذهب گرایی متأسفانه آینده‌ای طویل و عریض وجود دارد. اما اگر بنیادگرایی جهانی سنی-شیعی علیه مدرنیسم متحد شده‌اند، شایسته است روشنگری جهانی عربی-اسلامی برای مقابله با آن یکپارچه شوند. و این جهانی جدید، به نظرم آینده بزرگی دارد و شامل همه جریان‌های روشنگری که فراتر از ملت‌ها و مذاهب و فرقه‌ها می‌روند می‌باشد، خواه عربی، کردی، ترکی، ایرانی، اسلامی، مسیحی، سنیو شیعه و... در این حالت دیگر پرسش این نخواهد بود که آیا این فرد سنی یا شیعه است، عرب است یا کرد، مسلمان است یا مسیحی...؟ بلکه سئوال این خواهد بود: آیا این فرد در فهمش از دین نوگرای روشنگر است یا سنتی و تاریک اندیش؟ رو به پیش دارد یا رو به پشت؟ آیا دین اسلامی را به شکل وسیع عقلانی با تسامح درک می‌کند یا به شکل تنگ فرقه‌گرای متعصب؟ آیا تو از پیروان طه حسین و نجیب محفوظی یا از رهروان حسن البنا و سید قطب؟ خیلی کوتاه: آیا تو از پیروان اسلام نورها هستی یا اسلام تاریکی‌ها؟ این پرسش مرکزی است که بر فرهیختگان عرب در طول بیست یا سی سال آینده سایه خواهد افکند.

 

دو جریان بزرگ متضاد

درگیری پس میان دو جریان بزرگ است: اولی که خواستار اسلامیزه کردن مدرنیته است و دومی خواستار نوسازی فکر دینی. اولی می‌خواهد ما را تا ابد زندانی آن چیزی کند که محمد ارکون آن را دیوارکشی‌های بسته دگماتیزم می‌نامد و دومی می‌خواهد ما را از آن بیرون بکشد، اما با سختی بسیار و دردی تلخ. ما در آن زاده شدیم و به آن عادت کردیم و آن را با شیرکودکی نوشیدیم و درخانه‌ها و مدارس و مساجد و دانشگاه‌ها و شبکه‌های ماهواره‌ای و... با آن تربیت شدیم، پس چگونه ممکن است از آن جدا بشویم؟ ترجیح می‌دهیم جان به لب شویم و این اتفاق نیفتد! مشکل دقیقاً در همین جا نهفته است. پرسش را به شکلی دیگر پیش می‌کشم: آیا می‌توان از پارادایم لاهوتی بزرگ قرون وسطایی بیرون آمد؟ الگوی دینی اعلای معصوم مقدسی که درطول هزار سال پیوسته برما مسلط بود؛ یعنی از زمان پیروزی حنبلی‌ها بر معتزله و تکفیر فلسفه و فیلسوفان توسط غزالی. کدام فرهیخته عرب جرأت می‌کند از آن خارج شود یا علیه آن بشورد؟ هنوز از مادرش زاده نشده! به جز ارکون، المازری حداد، عبدالوهاب المؤدب، العفیف الاخضر، عبدالنور بیدار، کمال داود، خالد المنتصر و جمعی دیگر از قطب‌های روشنگری عربی کسی را نمی‌یابم. اینجا به سراغ نظریه پراگماتیزم لاهوتی حواله می‌دهم که هانز کونگ به شکل قانع کننده‌ای متبلور ساخت و آن را بر مسیحیت و یهود و حتی اسلام تطبیق داد؛ کتاب قطورش درباره سه دین توحیدی را ببینید. و در بخشی از این حرکت گسترده و با تسامح، خانه «خانواده ابراهیمی» در ابوظبی تأسیس شد و سند برادری انسانی امضا شد که به همه چنین گفت: صلحی در جهان بدون صلح میان ادیان محقق نمی‌شود! و این همان چیزی است که سند مکه مکرمه نیز برآن تصریح دارد. و این همان چیزی است که مایه خشم بی نهایت اخوان و اسلام سیاسی می‌شود به این دلیل که درک آنها از اسلام مبتنی بر بسته بودن و تکفیر است و نه تسامح و همزیستی با ادیان دیگر؛ آنها همچنان به طور کامل غرق در لاهوت تاریک اندیش قدیم قرون وسطایی‌اند... جنگ باز است!

درجایی دیگر جیل کیبل چنین به ما می‌گوید: هیچ کسی باور ندارد که اسلام سیاسی اکنون لحظه‌های زیبایش را ازسرمی‌گذراند و واقعیت اینکه محبوبیتش را تا حد زیادی از بغداد تا تونس از دست داد. تنها ده سال پیش شاداب و مسلط بر آنچه «بهار عربی» نامیده می‌شد بود. اما انقلاب‌هایی که اخیراً در عراق و لبنان و الجزایر و سودان شعله‌ور شدند به هیچ وجه به نام آن راه نیافتاند و درآنها مشارکت قابل توجهی نداشت، برعکس آنچه قبلاً اتفاق افتاده بود. و این برای مسئله روشنگری عربی خوشحال کننده است و دلیلی است محسوس براینکه می‌توان از جماعت‌های اخوان المسلمین و دیگر گروه‌های اسلام سیاسی عبور کرد. همچنین درستی مقوله هگل درباره خدعه عقل در تاریخ را ثابت می‌کند. عقل جهانی شر را برای محقق ساختن خیر به کار می‌گیرد یا می‌توان گفت، نمی‌توان به خیر رسید مگر با گذشتن از مرحله شر. و این چیزی است که المتنبی مدت‌ها پیش از هگل کشف کرده بود: و لابد دون الشهد من اِبَرِ النحل/ برای رسیدن به شهد نیش زنبور باید. باید هزینه پیشرفت را پرداخت. باید هزینه هرگام به پیش را با خون و اشک داد. و این هوشیارانه‌ترین نوع «خدعه» است؛ به معنای مثبت شریف کلمه چرا که شر را به ضد خود تبدیل می‌کند. به معنایی دیگر، اگر فجایعی که جنبش‌های اسلام سیاسی در الجزایر در ده سال سیاه مرتکب نمی‌شدند، بنیادگراها سیطره خود را بر افکار عمومی در «جنبش»ی که اخیراً شکل گرفت از دست نمی‌دادند؛ این چیزها را باید گفت. پیش از آن مردمی بودند که فریب اسلام سیاسی را خورده بودند بلکه باور داشتند راه حل و خلاص و تریاق است که ناگهان تنها پس از ده سال، ناکامی و تلخکامی را کشف کردند. اما انتقال نهایی آن طور که تجربه خود اروپا به ما آموخت، از این به آن ده سال آینده را می‌گیرد. در نتیجه ما براین باور نیستیم که مسئله کاملا تمام شده است؛ این موضوع بزرگ است و موضوع موضوعات و معضل معضلات، اما در سال‌های اخیر پیشرفت‌هایی صورت گرفت و ملت‌های عرب بی‌شک به سوی روشنی می‌روند.

به هرحال باید این حوادث و جانفشانی‌ها بزرگ اتفاق می‌افتاد تا جریان‌های پیشرو روشنگر، هیبت اسلام سیاسی را «خالی می‌کردند» و مشروعیتش را تهی می‌ساختند و ازمحبوبیتش می‌کاستند. باید در مصر و تونس و سودان به قدرت می‌رسید و شکست سهمگینی می‌خورد تا هاله بزرگ تقدس پیرامون آن کنا برود؛ که نمی‌شد بدون عبور از آن، از آن فراتر رفت... از آن بدان درمان شدم! مکر عقل در تاریخ  اینجا پنهان است!

الگوی چینی

و در نهایت، شاید مرحله بعد براساس شعار دموکراسی قرارنگیرد و برروی شعار استبداد روشنگر به سبک چینی باشد: یعنی سرمایه‌داری تأثیرگذار از یک طرف و استبداد کنفوسیوسی-کمونیستی از طرف دیگر. اما این مرحله‌ای موقت خواهد بود و نه نهایی؛ مرحله نهایی همان دموکراسی و شفافیت خواهد بود. به نظرمی‌رسد برخی کشورهای عربی مسحور الگوی چینی شده‌اند که منجر به رفاه اقتصادی بدون دموکراسی شده است! اگر این الگو در چین موفق شده چرا درجاهای دیگر موفق نشود؟ مهم اکنون حاکمیت خردمندانه عادلی است که نخبگان روشنگر پیشگام از بالا اعمال می‌کنند. پس ازآن، دموکراسی و مشارکت مردمی درمراحل تدریجی به عنوان تحصیل حاصل فرامی‌رسد.

در هرحال دموکراسی صیرورت و شدنی طولانی و دشوار و بسیار پیچیده است چرا که قبل از هرچیز نیازمند روشنگری ملت‌های عرب است وگرنه همه به «اخوان المسلیمن» و گروه‌های ولی فقیه رأی می‌دهند. و هرکسی که مخالف آن رأی دهد( یعنی جماعت اسلامی سیاسی) او را دشمن دین می‌شمارند! آیا می‌توان علیه دین یا چهره‌ها و پیران آن رأی داد؟ اعوذ بالله! معاذ الله! این سلاح مؤثر ویرانگری است که جماعت‌های اسلام سیاسی دارند: هیبت دینی لاهوتی عظمی. و به همین دلیل می‌گویم، استبداد لاهوتی دستگاه روحانیت خطرناک‌تر از هرنوع استبداد است؛ استبداد تاریک سیاه قاتل است و من می‌دانم دقیقاً درباره چه چیزی حرف می‌زنم. ازآن در خانه رنج بردم و به چشم خود دیدم، با آن چهره به چهره شدم و همچون اژدها درمقابلش خواهم ایستاد تا در نهایت راه یا آن را به زمین می‌زنم یا مرا می‌کوبد!



«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

TT

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

در رمان «وادی الفراشات/ دره‌ پروانه‌ها» از ازهَر جرجیس (انتشارات مسکیلیانی - تونس / الرافدین - بغداد 2024) یک نظم روایی موضوعی خاص وجود دارد که به دنبال ردپاهای تقریباً ثابت در دو رمان قبلی از ازهَر جرجیس می‌گردد: «خواب در باغ گیلاس» 2019 و سپس «سنگ سعادت» 2022. این دو رمان یک مجموعه روایی با جهان‌ها و موضوعات تقریبا تکراری شکل داده‌اند. می‌توان گفت که تکرار ویژگی‌ای است که بیشتر چندگانه‌ها بر پایه‌ آن بنا می‌شوند، و حتی بدون ویژگی تکرار نمی‌توان یک سیستم روایی را به عنوان چندگانه توصیف کرد. این امر از آن جهت که به هیچ وجه ایرادی در اصول اساسی ندارد، بلکه نوشته‌های مختلف جهت‌گیری‌ها و موضوعات مختلفی در چارچوب کلی مجموعه خواهند داشت. اما تکرار فشار می‌آورد که اغلب منجر به تحولی یا ناپایداری در جهان روایی می‌شود. در دو رمان قبلی، دو موضوع عمده وجود داشت. رمان «خواب در باغ گیلاس» به بازگشت خیالی به کشور پس از تبعیدی طولانی پرداخته بود. و رمان «سنگ سعادت» به روایت اعتراض و دنیاهای بی‌خانمانی توجه داشت. آیا در رمان «دره‌ پروانه‌ها» موضوع جدیدی مطرح می‌شود؟

دفتر ارواح

آسان‌ترین روش برای نوشتن یک رمان موفق این است که از سیستم نسخه‌نویسی استفاده کنید. این باور در «دره‌ پروانه‌ها» به روش‌های مختلفی نمایان می‌شود. بیایید به یاد بیاوریم که این همان روشی است که در دو رمان قبلی هم استفاده شد و آن‌ها موفقیت چشم‌گیری را به دست آوردند، چه از نظر انتشار و خوانده‌شدن، یا از نظر رسیدن به جایگاه بالایی در جوایز رمان عربی. آیا این توجیه برای تکرار تلاش برای بار سوم کافی است؟ دلیل قانع‌کننده این است که سیستم نسخه‌نویسی نظم روایی لازم را برای دو رمان فراهم کرده است. بنابراین، راوی‌ای وجود دارد که ابتدا به ما می‌گوید، یک پایان از پیش نوشته‌شده در آغاز رمان برایمان آورده شده. آیا پیش‌بینی یا اطلاع‌رسانی از پیش در مورد پایان، کارکرد ساختاری اساسی در رمان دارد؟ احتمالاً پاسخ به این سؤال مرتبط است با یک مشکل اساسی که به خود سیستم نسخه‌نویسی ارتباط دارد. بیایید پاسخ را خلاصه کنیم و بپرسیم: چرا سیستم نسخه‌نویسی در نوشتن یک رمان موفق مؤثر است؟ به نظر من نسخه‌نویسی به رمان این امکان را می‌دهد که بسیاری از مسائل را انجام دهد که مهم‌ترین آن شاید این باشد که امکان بازنویسی داستان همانند یک منطق دیگر را فراهم می‌کند. این امکان، راهی مناسب برای پیشنهاد تاریخ جدیدی است که با تاریخ روایی پذیرفته‌شده کاملاً متفاوت یا حتی متناقض است. بنابراین، «دره‌ پروانه‌ها» چه تاریخی پیشنهاد می‌دهد؟
تاریخ «ارواح» یا تاریخ «مرده‌ها»، وظیفه بزرگی است که «مرده‌ها» به «زنده‌ها» واگذار می‌کنند؛ زیرا نوشتن تاریخ خاص مرگ، کاری است که باید «زنده‌ها» انجام دهند، اما «مرده‌ها» هر آنچه که از دستشان بر می‌آمد انجام داده و مرده‌اند، و این مسئولیت را به زنده‌ها می‌سپارند که تاریخشان را بنویسند. اما چه نوع «ارواحی» را «عزیز جواد»، قهرمان داستان و راوی آن، می‌خواهد بنویسد؟ رمان برای خود نوع جدیدی از ارواح را پیشنهاد می‌کند، ارواح «پروانه‌های بی‌نام»، یا کسانی که حتی فرصتی برای داشتن نام خاصی نداشته‌اند. بخشی از وظیفه مورخ این است که اجساد ناشناسی که در پیاده‌روها یا در سطل‌های زباله افتاده‌اند را نامگذاری کند، قبل از اینکه آن‌ها را در یک حفره یا دامنه تپه‌ای خارج از پایتخت دفن کند، و قبرستان پیشنهادی را «دره‌ پروانه‌ها» می‌نامد. و به طور مفروض، یا همانطور که خود رمان از ابتدا با عنوانش پیشنهاد می‌دهد، جمع‌آوری پروانه‌های مرده از خیابان‌ها موضوع جایگزین برای موضوعات بزرگ است، مانند روایت زندگی در سرزمین دیکتاتور یا اینکه رمان به موضوع اعتراض مربوط باشد. پس آیا «دره‌ پروانه‌ها» می‌خواهد روایت را در مقابل شلوغی روایت‌های بزرگ تا حدودی به ریتم آرام‌تر خود بازگرداند؟

جمهوری وحشت

شاید تصادف کور، «عزیز جواد» را به کشف روایت «دره پروانه‌ها» هدایت کند؛ زمانی که او با تاکسی قدیمی جسدهای تازه را جمع‌آوری کرده و آنها را در دره کم‌عمق نزدیک شهر «دیالی» دفن می‌کند. این تصادف شباهت زیادی به تصادف ورود پلیس به کتابخانه دایی «جبران» و یافتن کتاب «جمهوری وحشت» دارد که باعث زندانی شدن او به اتهام کتاب ممنوع مخالف با روایت دیکتاتور می‌شود. اما کتاب به «جواد» از طریق دوست دیروز او، که اکنون «متدین» شده و تاریخ بی‌خانمانی و گم‌شدگی خود را کنار گذاشته، می‌رسد؛ پس چگونه یک فرد تغییر کرده می‌تواند به روایت‌های لیبرال مخالف اعتماد کند؛ در حالی که او به روایت‌های دینی خود با اصل شناخته‌شده «فلسفه‌مان مثلاً» نزدیک‌تر است؟ اما نظم فرضی در «دره پروانه‌ها» تفسیری جدید از فقدان مستندات کافی برای روایت همان تصادف ارائه می‌دهد؛ چرا که زندگی «جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست؛ تصادف زندگی در کنار پدری که قادر به صحبت و ابراز خود نیست و این تصادف تبدیل به سرنوشتی می‌شود که راه فراری از آن نیست و زندگی ناقصی را تحت قدرت برادر بزرگ ادامه می‌دهد. آیا تصادف‌ها به پایان رسیده‌اند؟ زندگی «عزیز جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست که آخرین آن تصادفی است که او را به طور اتفاقی به روایت «دره پروانه‌ها» می‌رساند؛ بنابراین تصادف، به طنز، دلیل عشق میان او و «تمارا»، دختری از خانواده‌ای ثروتمند است و سپس ازدواج با او. و این تصادف است که دلیل اخراج او از شغل دولتی‌اش می‌شود. هیچ داستان منسجمی جز خود تصادف وجود ندارد. حتی لحظه‌ای که به داستان اصلی می‌رسد، داستان پروانه‌ها، که ربوده شدن «سامر» از سوی افراد ناشناس از درب خانه‌شان است، هیچ تفسیر منسجمی ندارد مگر اینکه این اتفاق پیش‌زمینه‌ای برای داستان پروانه‌ها و دره آن باشد. گویی رمان به‌طور ضمنی به ما می‌گوید که زندگی در سرزمین دیکتاتور و سپس زندگی قربانیانش فاقد صلاحیت برای توجیه است. و هیچ اشکالی ندارد، چرا که این خود ماهیت روایت پسامدرن است؛ روایت بدون توجیه‌ها و تفسیرهای اساسی، روایتی از نسخه‌نویسی که رمان جدید آن را با نگرش و منطقی متفاوت بازنویسی می‌کند.

دره پروانه‌ها... جدل پنهان

بگذارید به اصل داستان بازگردیم، دقیقاً به سؤال اصلی: موضوع رمان چیست؟ بلکه موضوع دست‌نوشته پیشنهادی چیست؟ دو مسیر مختلف، به ظاهر، بر دنیای رمان «دره پروانه‌ها» حاکم‌اند. مسیر اول نمایانگر داستان «عزیز جواد» است، که زندگی او را می‌بینیم؛ زندگی‌ای به تعویق افتاده و از اتفاقات مختلف تغذیه می‌شود. این مسیر بخش عمده‌ای از فضای نوشتاری متن را اشغال می‌کند؛ به طوری که سه فصل از پنج فصل که اندازه کل متن رمان است را تشکیل می‌دهد. به زبان اعداد، داستان عزیز جواد ۱۵۱ صفحه را در اختیار گرفته، به علاوه آنچه که در دو فصل دیگر فرامی‌گیرد. دست‌نوشته «دفتر ارواح»، که نسخه‌ای از دست‌نوشته ناتمام یا ناقص است، مشابه وبلاگ شب‌های مشهور است؛ همان‌طور که هزار و یک شب را داریم، دست‌نوشته ارواح تمام نمی‌شود و «دیگران» آن را می‌نویسند یا فصول جدیدی به آن اضافه می‌کنند. ما این موضوع را بدون کاوش بیشتر رها نمی‌کنیم تا به دست‌نوشته ارزش افزوده‌ای بدهیم؛ پیرمرد دست‌نوشته را در خودروی «جواد» رها می‌کند و به حال خود می‌رود، پس از آنکه پروانه‌ای جدید را در «دره پروانه‌ها» دفن کرده و ما را گمراه می‌کند که او «قرآن» را جاگذاشته. با «جواد» درمی‌یابیم که قرآن تنها نسخه‌ای از دست‌نوشته «دفتر ارواح» است. این گمراهی دارای کارکرد مفیدی است که به دست‌نوشته ارزش جدیدی می‌بخشد؛ تسویه اولیه‌ای که به طور غیرمستقیم بین «قرآن»، که در اینجا به معنی کتاب «قرآن» است، و «دفتر ارواح» صورت می‌گیرد، به سرعت معنای ضمنی پنهانی از توصیف «قرآن» را آشکار می‌کند؛ اصل لغوی قرآن همان‌طور که ابن منظور می‌گوید این است که قرآن: «وَإِنَّمَا سُمِّيَ الْمُصْحَفُ مُصْحَفًا؛ لِأَنَّهُ أُصْحِفَ، أَيْ جُعِلَ جَامِعًا لِلصُّحُفِ الْمَكْتُوبَةِ بَيْنَ الدَّفَّتَيْنِ/ مصحف( قرآن) به این دلیل مصحف خوانده شد چون میان جلد خود همه صحف نوشته شده را شامل می‌شود». این معنی فراتر از دلالت اصطلاحی کتاب است و همچنان در معنای صحیفه‌های جمع‌شده در میان جلد کتاب اثرگذار است، چیزی که در اینجا با فرمول کتابی ناتمام یا ناقص هم‌راستا است و با دلالت «دست‌نوشته» ناقص هم‌خوانی دارد. اما این ارتباطات واقعی یا خیالی نمی‌توانند تناقض اساسی را که رمان آن را پنهان نمی‌کند، نادیده بگیرند؛ داستان اصلی داستان «عزیز جواد» است و نه حکایت یا دست‌نوشته «دفتر ارواح». این چیزی است که ارقام ادعا می‌کنند و حجم واقعی نوشتاری هر دو مسیر در رمان آن را تقویت می‌کند. آیا دلالت‌های اولیه عنوان رمان «دره پروانه‌ها» فرضیه پیشین را تأیید می‌کنند؟
رمان با آخرین ملاقات دايی «جبران» با پسر خواهرش «عزیز جواد» در زندان آغاز می‌شود. در این دیدار اولین اشاره به داستان «دفتر ارواح» می‌آید؛ زیرا دایی «دست‌نوشته» را تحویل می‌دهد و به سوی قبر خود می‌رود. سپس دست‌نوشته و اثر آن به فراموشی سپرده می‌شود تا آنکه «عزیز جواد» با پیرمردی روبرو می‌شود که جنازه‌های کودکان را در دره پروانه‌ها دفن می‌کند. آیا این موضوع نشان می‌دهد که روایت به دلیل تقابل دو موضوع یا دو داستان که یکی از آنها به دیگری مرتبط نمی‌شود، به ترک خوردگی می‌رسد؟ آیا ما، خوانندگان، با ظاهر متن با حجم‌ها و تمایلاتش همراه می‌شویم یا فرض می‌کنیم که دره پروانه‌ها همان دلالت کلی تمام داستان‌هاست؟ شاید؛ زیرا ترک خوردگی و تقابل داستان‌ها و موضوعات، ویژگی داستان‌های پس از فروپاشی دیکتاتوری‌هاست و نیز نتیجه دست‌نوشته‌های ناتمام است. هرچه که تفسیر تقابل مورد نظر در «دره پروانه‌ها» باشد، رمان می‌کوشد تا جان سالم به در ببرد و به هیچ‌یک از تصادفات سازنده دنیای خود تمایل نداشته باشد. آنچه می‌تواند انجام دهد این است که تا حد ممکن از هرگونه تفسیر با تمایل آشکار پرهیز کند، اما حیف است؛ زیرا این همان «دره پروانه‌ها» است، داستان «عزیز جواد» و همین‌طور «دفتر ارواح»!

*منتقد عراقی