«خشونت مقدس»؛ شر درعلم اصول

در حاشیه سفر پاپ به عراق

«خشونت مقدس»؛ شر درعلم اصول
TT

«خشونت مقدس»؛ شر درعلم اصول

«خشونت مقدس»؛ شر درعلم اصول

پس از اینکه نخست وزیر مصطفی الکاظمی با لبخندی خوشامدگویانه، صادق و آراسته در فرودگاه به استقبال او رفت و همین طور پس ازآن رئیس جمهوری برهم صالح در کاخ ریاست جمهوری، اولین سخنانش چنین بود: خشونت بس! تندروی بس! تعصب بس! این همان سخنانی است که در حقیقت همه مردم منطقه و نه تنها مردم عراق منتظر آنها هستند. اولین سخنانش نیز به ایزدی‌ها اختصاص یافت حتی پیش از مسیحی‌ها؛ با توجه به خشونت وحشیانه و بی‌سابقه‌ای که از سوی داعشی‌های جنایت‌کار برآنها جاری شد و با توجه به دردهای آنها و زنان و کودکان‌شان که غیرقابل وصف است. دردهایی که متأسفانه بخش بزرگی از فرهیختگان عرب نسبت به آنها سکوت کردند و آنها را حاشیه‌ای و شاید هم از نظر لاهوتی یا دینی قابل توجیه دانستند. چیزی نمانده درحال نوشتن این واژه‌ها به لرزه بیفتم و آرزو می‌کنم این سخنان درست نباشند. پس این پاپ از همان ابتدا می‌دانست چه می‌خواهد و در حق از سرزنش هیچ سرزنش کننده‌ای هراسی نداشت. از همان ابتدا انگشت اتهام را به سمت مسئول اصلی شر لجام گسیخته که عراق، منطقه و جهان را به خاک و خون کشید، گرفت. پاپ رم خوب می‌داند که این شر در علم ادیان یک نام دارد؛ خشونت تکفیری لاهوتی، یعنی خشونتی که برآن مشروعیت الهی می‌کشند. آیا مشروعیتی بالاتر یا فراتر ازآن وجود دارد؟ در نتیجه خطرناک‌ترین نوع خشونتی است که بشریت در طول تاریخ طولانی خود به چشم دیده است. به این دلیل که من تو را می‌کشم و یقین دارم با کشتن تو به خدا نزدیک خواهم شد بلکه با بریدن سرت پا به بهشت می‌گذارم. این همان «خشونت مقدس» است یا به توهم آن را مقدس می‌پندارند. شاخصه هراسناک این خشونت که سراسر منطقه را به وحشت انداخت از اینجاست. تو کافری تنها به این دلیل که با دین یا مذهب متفاوت دیگر  «زاده شدی». در نتیجه، بریدن سر تو شرعاً حلال است. چرا در مکان مناسب و درست متولد نشدی؟ چرا در مکان اشتباه زاده شدی؟ به ویژگی زورگویانه یا نابخردانه این پرسش دقت کنید. این همان لاهوت سیاهی است که اکنون بر خاورمیانه و سراسر جهان اسلام سایه انداخته است. و به همین دلیل پاپ تا پایش به گفته خودش به «سرزمین شهید»-خاک عراق- رسید بر این نقطه تمرکز کرد. او چهره دینی بزرگی است و می‌داند دقیقاً درباره چه چیزی سخن می‌گوید. او می‌داند مشکل و بیماری خطرناکی که به جان سراسر منطقه خاورمیانه افتاده و آن را به بشکه باروت انفجاری بدل کرده چیست. به همین دلیل ایزدی‌های بزرگ کوه سنجار را به «قربانیان بی گناه بربریت دیوانه و کاملاً غیر انسانی» خواند. پیامی مستقیم که نه تنها به داعشی‌ها بلکه به همه کسانی که نهان یا آشکارا با آنها همدلی می‌کنند، فرستاده می‌شود. و متأسفانه حتی درمیان فرهنگیان یا شبه فرهنگیان زیادند!

در کتاب بزرگ گفت‌وگوی‌اش درباره «سیاست و جامعه» پاپ به اندیشمند فرانسوی دومنیک ولتون چنین می‌گوید: اعمال خشونت به نام خدا گناهی نابخشودنی است. خداوند عز و جل امکان ندارد خشونت کور را به هرشکل بپذیرد. خدواند محبت است و بخشش. خشونت و خدا دو خط موازی‌اند که به هم نمی‌رسند. به معنایی دیگر، امکان ندارد دین خشونت را توجیه کند، اگر آن را به درستی درک کنیم و وقتی که گفت‌وگو کننده در اعتراض به او می‌گوید: اما این همان چیزی است که دقیقاً در خاورمیانه به دست گروه‌های تندرو اتفاق می‌افتد؟ آنها خشونت را حلال بلکه مقدس و حتی واجب و لازم و ضروری می‌داند؟ اینجا پاپ به او می‌گوید: درست است، حق با توست. و به همین دلیل برادران مسلمانم را نصیحت می‌کنم متون‌شان را در پرتو حال حاضر و علم معاصر بازخوانی کنند. آنها را نصیحت می‌کنم روشمندی نقد تاریخی را بر متون مقدس خود عملی کنند همانگونه که  ما با متون و کتاب‌های مقدس خود کردیم. وگرنه هرگز از بن بست بیرون نمی‌آییم. متن‌ها و فتواهای لاهوتی وجود دارند که خشونت را مجاز و حلال و مباح می‌سازد بلکه آن را مقدس می‌شمارد! باید با آنها رودر رو بشویم. و پاپ درست گفت. به نظر من این مشکل دوران است. این همانی است که عراق را طی بیست سال اخیر به خون کشید؛ از ابومصعب الزرقاوی تا داعشی‌های کنونی. اصل بلا در اینجا نهفته است. انگشت بر زخم گذاشت. و در نتیجه برعکس گمان و خیال ما مسئله سیاسی سطحی نیست. وگرنه مسئله ساده بود. و بسیار خطرناک‌تر است: در درجه اول دینی و لاهوتی است. به همین دلیل بسیاری از فرهنگیان عرب تا به اینجا می‌رسند، با خواری پاپس می‌کشند.

تنها برای توضیح این مسئله و نه بیشتر، از علم اصول بخش تطبیقی آن را ترجیح می‌دهم. به این دلیل که تا زمانی که ما درون یک میراث، بسته مانده باشیم یا در یک مذهب واحد منزوی شده‌ایم نمی‌توانیم چیزی بفهمیم. شایسته است به مسائل از منظری وسیع و گسترده بنگریم. تطبیق اساس فهم و نگاه است. و چیزها با ضد خود مشخص می‌شوند. در اینجا خود پاپ به ما کمک می‌کند. درجایی دیگر از این کتاب ارزشمند لذت‌بخش می‌گوید: وقتی کودک خردسالی بودم به ما می‌گفتند، پروتستانت‌ها به جهنم می‌روند. همه‌شان از اول تا آخرشان(پاپ جلوی گفت‌وگو کننده از خنده می‌ترکد و بعد با هم می‌خندند). چون ما کاتولیک‌ها پروتستانت‌ها را به عنوان زندیق و بی دین منحرف از راه راست می‌پنداشتیم؛ یعنی از مسیحیت حقیقی یا درست. اعتقاد قوی و قطعی داشتیم که بیشتر از یک مذهب درست یا فرقه نجات یافته در مسیحیت وجود ندارد: فرقه کاتولیک. تا سال 1940-1942 یعنی درزمانی که من تنها 4 یا 5سال سن داشتم باور ما این بود. بعد تغییر کردیم و متحول شدیم و دیگر کسی را از نعمت خدا محروم نمی‌کردیم. از عقیده تکفیر دست کشیدیم پس از آنکه مجمع دوم واتیکان دست به نوسازی عالی لاهوت زد و تقارب لاهوتی میان دیگر مذاهب مسیحی بلکه حتی با مسلمانان و دیگر ادیان جهان به وجود آورد. در این حالت مسیحیت پس از یک درگیری طولانی با خود و مدرنیته آشتی کرد.

و اکنون این پرسش را مطرح می‌کنم: پاپ درباره مسیحیت صحبت می‌کند یا درباره اسلام؟ در حقیقت کلامش با یک تفاوت اساسی کاملاً بر اسلام قابل انطباق است؛ و آن اینکه آنها لاهوت تکفیری را به طور کامل کنار گذاشتند و لاهوت روشنگرانه را در پیش گرفتند درحالی که ما هنوز به لاهوت تکفیری چنگ زده‌ایم و جایگزینی برای آن نمی‌پذیریم. بلکه حتی نمی‌توانیم از آن جد اشویم. ما در درون آن زندانی هستیم و با رشته‌های درهم پیچیده از هرطرف گرفتاریم. و بیشتر از این: ما اوج لذت از این بسته بودن لاهوتی در قفس طلایی را می‌بریم. چرا؟ چون به ما احساس متفاوت بودن و برتری داشتن بر دیگر ادیان جهان و همه ملت‌های کره خاکی را می‌بخشد. آرامش و سکینه را برای ما تأمین می‌کند بلکه این احساس را به ما می‌بخشد که به تنهایی وارد بهشت می‌شویم و سه چهارم دیگر جمعیت کره زمین به جهنم می‌روند. ما تنها مؤمن هستیم و همه دیگران کافراند. چه احساس زیبایی! چقدر قوی! نمی‌توانیم انفجارهایی که عراق را به دست الزرقاوی و بعد از او به خاک و خون کشید بفهمیم مگر اینکه لاهوت تکفیری و فتواهای معروف را مد نظر داشته باشیم. و به همین دلیل؛ می‌گویم، مسئله لاهوتی است پیش از آنکه سیاسی باشد یا می‌توان گفت، لاهوتی-سیاسی است اگر اصطلاح اسپینوزا را به عاریت بگیریم. موضوعی که اکنون مشرق عربی را منفجر و نابود می‌کند، همان لاهوت سیاسی تکفیری تاریکی‌گراست. نقطه سر سطر. آنچه  بهارعربی را پا به‌زا کرد که در ابتدا انرژی آزادی‌بخش حقیقی داشت، مصادره آن از سوی تاریک اندیشان اخوان المسلمینی بود. اینگونه به جای آنکه ما را به پیش پرتاب کند ما را چندین قرن به عقب برد. فرقه‌گرایی و گرایش‌های مذهبی در طول حیات خود چنین قبراق نشد که اکنون شده است. حتی در قرون وسطی سبک بارتر بود. با این حال نیمه فرهنگیان عرب براین گفته پافشاری می‌کنند که مشکل دینی یا فرقه‌ای در جهان عرب وجود ندارد! خوشبختانه پاپ فرهیخته و در آرژانتین با عرب‌ها اختلاط داشته و خوب می‌داند مشکل و درد بزرگ کجاست. و به همین دلیل سفرش در عراق و سراسر منطقه با استقبال مواجه شد. او طبیبی است که زخم‌ها را درمان می‌کند. علاوه برآن او فردی پر از نیت‌های پاک و واقعاً خیرخواه است.

نشست معنوی که در نجف اشرف او را درکنار آیت الله علی سیستانی نشاند، تاج‌گذاری بر همه اینهاست. خطاب این نشست علیه «داعش» و جریان‌های تندرو و تاریکی‌گراست که ازسال 2014 و تا 2017 و زمان فروپاشی خلافت سیاه به عراق هجوم آوردند. و ما می‌دانیم فتوای مشهور سیستانی در ماه ژوئن سال 2014 بود که مانع از گسترش داعش شد که پاپ آن گروه را وحشی بربری و بی منطق خواند. فتوای مبارکی است که روند تاریخ را تغییر داد. اینگونه می‌بینیم که دین می‌تواند در راه خیر به کارگرفته شود(سیستانی) یا در راه شر(داعش). و این را پاپ بیشتر از هرکسی می‌فهمد. همچنانکه می‌داند جنگ کنونی تنها در عراق جریان ندارد بلکه همه منطقه است و میان دو فهم از دین است: مفهوم همزیستی انسانی و با تسامح و مفهوم تکفیری «داعشی» متعصب. اولی بر وحدت ملی و امکان همزیستی محافظت می‌کند، درحالی که دومی آن را تکه‌پاره می‌کند و همزیستی را جهنمی غیرقابل تحمل می‌سازد!



«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض
TT

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

در رمان «وادی الفراشات/ دره‌ پروانه‌ها» از ازهَر جرجیس (انتشارات مسکیلیانی - تونس / الرافدین - بغداد 2024) یک نظم روایی موضوعی خاص وجود دارد که به دنبال ردپاهای تقریباً ثابت در دو رمان قبلی از ازهَر جرجیس می‌گردد: «خواب در باغ گیلاس» 2019 و سپس «سنگ سعادت» 2022. این دو رمان یک مجموعه روایی با جهان‌ها و موضوعات تقریبا تکراری شکل داده‌اند. می‌توان گفت که تکرار ویژگی‌ای است که بیشتر چندگانه‌ها بر پایه‌ آن بنا می‌شوند، و حتی بدون ویژگی تکرار نمی‌توان یک سیستم روایی را به عنوان چندگانه توصیف کرد. این امر از آن جهت که به هیچ وجه ایرادی در اصول اساسی ندارد، بلکه نوشته‌های مختلف جهت‌گیری‌ها و موضوعات مختلفی در چارچوب کلی مجموعه خواهند داشت. اما تکرار فشار می‌آورد که اغلب منجر به تحولی یا ناپایداری در جهان روایی می‌شود. در دو رمان قبلی، دو موضوع عمده وجود داشت. رمان «خواب در باغ گیلاس» به بازگشت خیالی به کشور پس از تبعیدی طولانی پرداخته بود. و رمان «سنگ سعادت» به روایت اعتراض و دنیاهای بی‌خانمانی توجه داشت. آیا در رمان «دره‌ پروانه‌ها» موضوع جدیدی مطرح می‌شود؟

دفتر ارواح

آسان‌ترین روش برای نوشتن یک رمان موفق این است که از سیستم نسخه‌نویسی استفاده کنید. این باور در «دره‌ پروانه‌ها» به روش‌های مختلفی نمایان می‌شود. بیایید به یاد بیاوریم که این همان روشی است که در دو رمان قبلی هم استفاده شد و آن‌ها موفقیت چشم‌گیری را به دست آوردند، چه از نظر انتشار و خوانده‌شدن، یا از نظر رسیدن به جایگاه بالایی در جوایز رمان عربی. آیا این توجیه برای تکرار تلاش برای بار سوم کافی است؟ دلیل قانع‌کننده این است که سیستم نسخه‌نویسی نظم روایی لازم را برای دو رمان فراهم کرده است. بنابراین، راوی‌ای وجود دارد که ابتدا به ما می‌گوید، یک پایان از پیش نوشته‌شده در آغاز رمان برایمان آورده شده. آیا پیش‌بینی یا اطلاع‌رسانی از پیش در مورد پایان، کارکرد ساختاری اساسی در رمان دارد؟ احتمالاً پاسخ به این سؤال مرتبط است با یک مشکل اساسی که به خود سیستم نسخه‌نویسی ارتباط دارد. بیایید پاسخ را خلاصه کنیم و بپرسیم: چرا سیستم نسخه‌نویسی در نوشتن یک رمان موفق مؤثر است؟ به نظر من نسخه‌نویسی به رمان این امکان را می‌دهد که بسیاری از مسائل را انجام دهد که مهم‌ترین آن شاید این باشد که امکان بازنویسی داستان همانند یک منطق دیگر را فراهم می‌کند. این امکان، راهی مناسب برای پیشنهاد تاریخ جدیدی است که با تاریخ روایی پذیرفته‌شده کاملاً متفاوت یا حتی متناقض است. بنابراین، «دره‌ پروانه‌ها» چه تاریخی پیشنهاد می‌دهد؟تاریخ «ارواح» یا تاریخ «مرده‌ها»، وظیفه بزرگی است که «مرده‌ها» به «زنده‌ها» واگذار می‌کنند؛ زیرا نوشتن تاریخ خاص مرگ، کاری است که باید «زنده‌ها» انجام دهند، اما «مرده‌ها» هر آنچه که از دستشان بر می‌آمد انجام داده و مرده‌اند، و این مسئولیت را به زنده‌ها می‌سپارند که تاریخشان را بنویسند. اما چه نوع «ارواحی» را «عزیز جواد»، قهرمان داستان و راوی آن، می‌خواهد بنویسد؟ رمان برای خود نوع جدیدی از ارواح را پیشنهاد می‌کند، ارواح «پروانه‌های بی‌نام»، یا کسانی که حتی فرصتی برای داشتن نام خاصی نداشته‌اند. بخشی از وظیفه مورخ این است که اجساد ناشناسی که در پیاده‌روها یا در سطل‌های زباله افتاده‌اند را نامگذاری کند، قبل از اینکه آن‌ها را در یک حفره یا دامنه تپه‌ای خارج از پایتخت دفن کند، و قبرستان پیشنهادی را «دره‌ پروانه‌ها» می‌نامد. و به طور مفروض، یا همانطور که خود رمان از ابتدا با عنوانش پیشنهاد می‌دهد، جمع‌آوری پروانه‌های مرده از خیابان‌ها موضوع جایگزین برای موضوعات بزرگ است، مانند روایت زندگی در سرزمین دیکتاتور یا اینکه رمان به موضوع اعتراض مربوط باشد. پس آیا «دره‌ پروانه‌ها» می‌خواهد روایت را در مقابل شلوغی روایت‌های بزرگ تا حدودی به ریتم آرام‌تر خود بازگرداند؟

جمهوری وحشت

شاید تصادف کور، «عزیز جواد» را به کشف روایت «دره پروانه‌ها» هدایت کند؛ زمانی که او با تاکسی قدیمی جسدهای تازه را جمع‌آوری کرده و آنها را در دره کم‌عمق نزدیک شهر «دیالی» دفن می‌کند. این تصادف شباهت زیادی به تصادف ورود پلیس به کتابخانه دایی «جبران» و یافتن کتاب «جمهوری وحشت» دارد که باعث زندانی شدن او به اتهام کتاب ممنوع مخالف با روایت دیکتاتور می‌شود. اما کتاب به «جواد» از طریق دوست دیروز او، که اکنون «متدین» شده و تاریخ بی‌خانمانی و گم‌شدگی خود را کنار گذاشته، می‌رسد؛ پس چگونه یک فرد تغییر کرده می‌تواند به روایت‌های لیبرال مخالف اعتماد کند؛ در حالی که او به روایت‌های دینی خود با اصل شناخته‌شده «فلسفه‌مان مثلاً» نزدیک‌تر است؟ اما نظم فرضی در «دره پروانه‌ها» تفسیری جدید از فقدان مستندات کافی برای روایت همان تصادف ارائه می‌دهد؛ چرا که زندگی «جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست؛ تصادف زندگی در کنار پدری که قادر به صحبت و ابراز خود نیست و این تصادف تبدیل به سرنوشتی می‌شود که راه فراری از آن نیست و زندگی ناقصی را تحت قدرت برادر بزرگ ادامه می‌دهد. آیا تصادف‌ها به پایان رسیده‌اند؟ زندگی «عزیز جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست که آخرین آن تصادفی است که او را به طور اتفاقی به روایت «دره پروانه‌ها» می‌رساند؛ بنابراین تصادف، به طنز، دلیل عشق میان او و «تمارا»، دختری از خانواده‌ای ثروتمند است و سپس ازدواج با او. و این تصادف است که دلیل اخراج او از شغل دولتی‌اش می‌شود. هیچ داستان منسجمی جز خود تصادف وجود ندارد. حتی لحظه‌ای که به داستان اصلی می‌رسد، داستان پروانه‌ها، که ربوده شدن «سامر» از سوی افراد ناشناس از درب خانه‌شان است، هیچ تفسیر منسجمی ندارد مگر اینکه این اتفاق پیش‌زمینه‌ای برای داستان پروانه‌ها و دره آن باشد. گویی رمان به‌طور ضمنی به ما می‌گوید که زندگی در سرزمین دیکتاتور و سپس زندگی قربانیانش فاقد صلاحیت برای توجیه است. و هیچ اشکالی ندارد، چرا که این خود ماهیت روایت پسامدرن است؛ روایت بدون توجیه‌ها و تفسیرهای اساسی، روایتی از نسخه‌نویسی که رمان جدید آن را با نگرش و منطقی متفاوت بازنویسی می‌کند.

دره پروانه‌ها... جدل پنهان

بگذارید به اصل داستان بازگردیم، دقیقاً به سؤال اصلی: موضوع رمان چیست؟ بلکه موضوع دست‌نوشته پیشنهادی چیست؟ دو مسیر مختلف، به ظاهر، بر دنیای رمان «دره پروانه‌ها» حاکم‌اند. مسیر اول نمایانگر داستان «عزیز جواد» است، که زندگی او را می‌بینیم؛ زندگی‌ای به تعویق افتاده و از اتفاقات مختلف تغذیه می‌شود. این مسیر بخش عمده‌ای از فضای نوشتاری متن را اشغال می‌کند؛ به طوری که سه فصل از پنج فصل که اندازه کل متن رمان است را تشکیل می‌دهد. به زبان اعداد، داستان عزیز جواد ۱۵۱ صفحه را در اختیار گرفته، به علاوه آنچه که در دو فصل دیگر فرامی‌گیرد. دست‌نوشته «دفتر ارواح»، که نسخه‌ای از دست‌نوشته ناتمام یا ناقص است، مشابه وبلاگ شب‌های مشهور است؛ همان‌طور که هزار و یک شب را داریم، دست‌نوشته ارواح تمام نمی‌شود و «دیگران» آن را می‌نویسند یا فصول جدیدی به آن اضافه می‌کنند. ما این موضوع را بدون کاوش بیشتر رها نمی‌کنیم تا به دست‌نوشته ارزش افزوده‌ای بدهیم؛ پیرمرد دست‌نوشته را در خودروی «جواد» رها می‌کند و به حال خود می‌رود، پس از آنکه پروانه‌ای جدید را در «دره پروانه‌ها» دفن کرده و ما را گمراه می‌کند که او «قرآن» را جاگذاشته. با «جواد» درمی‌یابیم که قرآن تنها نسخه‌ای از دست‌نوشته «دفتر ارواح» است. این گمراهی دارای کارکرد مفیدی است که به دست‌نوشته ارزش جدیدی می‌بخشد؛ تسویه اولیه‌ای که به طور غیرمستقیم بین «قرآن»، که در اینجا به معنی کتاب «قرآن» است، و «دفتر ارواح» صورت می‌گیرد، به سرعت معنای ضمنی پنهانی از توصیف «قرآن» را آشکار می‌کند؛ اصل لغوی قرآن همان‌طور که ابن منظور می‌گوید این است که قرآن: «وَإِنَّمَا سُمِّيَ الْمُصْحَفُ مُصْحَفًا؛ لِأَنَّهُ أُصْحِفَ، أَيْ جُعِلَ جَامِعًا لِلصُّحُفِ الْمَكْتُوبَةِ بَيْنَ الدَّفَّتَيْنِ/ مصحف( قرآن) به این دلیل مصحف خوانده شد چون میان جلد خود همه صحف نوشته شده را شامل می‌شود». این معنی فراتر از دلالت اصطلاحی کتاب است و همچنان در معنای صحیفه‌های جمع‌شده در میان جلد کتاب اثرگذار است، چیزی که در اینجا با فرمول کتابی ناتمام یا ناقص هم‌راستا است و با دلالت «دست‌نوشته» ناقص هم‌خوانی دارد. اما این ارتباطات واقعی یا خیالی نمی‌توانند تناقض اساسی را که رمان آن را پنهان نمی‌کند، نادیده بگیرند؛ داستان اصلی داستان «عزیز جواد» است و نه حکایت یا دست‌نوشته «دفتر ارواح». این چیزی است که ارقام ادعا می‌کنند و حجم واقعی نوشتاری هر دو مسیر در رمان آن را تقویت می‌کند. آیا دلالت‌های اولیه عنوان رمان «دره پروانه‌ها» فرضیه پیشین را تأیید می‌کنند؟رمان با آخرین ملاقات دايی «جبران» با پسر خواهرش «عزیز جواد» در زندان آغاز می‌شود. در این دیدار اولین اشاره به داستان «دفتر ارواح» می‌آید؛ زیرا دایی «دست‌نوشته» را تحویل می‌دهد و به سوی قبر خود می‌رود. سپس دست‌نوشته و اثر آن به فراموشی سپرده می‌شود تا آنکه «عزیز جواد» با پیرمردی روبرو می‌شود که جنازه‌های کودکان را در دره پروانه‌ها دفن می‌کند. آیا این موضوع نشان می‌دهد که روایت به دلیل تقابل دو موضوع یا دو داستان که یکی از آنها به دیگری مرتبط نمی‌شود، به ترک خوردگی می‌رسد؟ آیا ما، خوانندگان، با ظاهر متن با حجم‌ها و تمایلاتش همراه می‌شویم یا فرض می‌کنیم که دره پروانه‌ها همان دلالت کلی تمام داستان‌هاست؟ شاید؛ زیرا ترک خوردگی و تقابل داستان‌ها و موضوعات، ویژگی داستان‌های پس از فروپاشی دیکتاتوری‌هاست و نیز نتیجه دست‌نوشته‌های ناتمام است. هرچه که تفسیر تقابل مورد نظر در «دره پروانه‌ها» باشد، رمان می‌کوشد تا جان سالم به در ببرد و به هیچ‌یک از تصادفات سازنده دنیای خود تمایل نداشته باشد. آنچه می‌تواند انجام دهد این است که تا حد ممکن از هرگونه تفسیر با تمایل آشکار پرهیز کند، اما حیف است؛ زیرا این همان «دره پروانه‌ها» است، داستان «عزیز جواد» و همین‌طور «دفتر ارواح»!

*منتقد عراقی