«کووید-19» فیلسوفان را به چالش می‌کشد

ازآنها می‌خواهیم دست از مفاهیم مجرد و اصول ثابت بردارند و به ما ابزار تفکر بدهند

گراهام هارمن-جان زیرزان- زیگموند باومن
گراهام هارمن-جان زیرزان- زیگموند باومن
TT

«کووید-19» فیلسوفان را به چالش می‌کشد

گراهام هارمن-جان زیرزان- زیگموند باومن
گراهام هارمن-جان زیرزان- زیگموند باومن

از زمانی که مصیبت بزرگ اخیر جهانی ما را فراگرفت، اکثر ساکنان مناطق پیشرفته تغییری را که جهان‌شان را فراگرفته به شکل مضاعف احساس می‌کنند، تا جایی که سخن فیلسوف‌مآبانه‌ای پیرامون «تغییر در ماهیت خود تغییر» رایج شد. واقعیت اینکه سرعت یافتنش- به شکل فراگیر اجتماعی- در تاریخ بشری مسئله‌ای نوپدید است که زیگموند باومن در کتابش «مدرنیزم سیال» آن را نشانه دوران مدرنیزم می‌داند که جامعه ویژگی آن را گرفته است، به طوری که«نظام‌های زندگی مدرن در چندین جنبه تفاوت دارند، اما آنچه همه آنها را به هم وصل می‌کند، دقیقاً شکننده و موقتی بودن، سرعت تأثر آنها از تحولات و تسلیم بودن همیشگی آنها در مقابل تغییر است». اما فلسفه نتوانست با پژوهش و جست‌وجویی نو در ماهیت خود فرآیند تغییر، با دریافت باومن و دیگر فیلسوفان از وجود تغییر روبه افزایش در زندگی بشر همراه شود، در زمانی که علوم طبیعی و اجتماعی توصیفات دقیقی از چگونگی و دلایل تغییر در زمینه‌های مشخص ارائه می‌دهند: بیولوژی، شیمی، فیزیک، زمین شناسی و ازعلوم اجتماعی و انسان‌شناسی تا تاریخ و سیاست. با وجود اینکه مأموریت فیلسوفان- دست‌کم به گفته کارل مارکس- باید « به تفسیر جهان محدود نشود بلکه اساساً هدف آن تغییرجهان است».

کوتاهی فلسفه به شکل عجیبی در زمان «کووید-19» آشکار شد. اظهارات فی البداهه فلاسفه درباره آن بیشتر شبیه اظهارنظرهای روابط عمومی بود از جمله ابراز امیدواری به اینکه از عهده آن برآییم و جایگاه‌های تأثیر و رهنمودهای فکری را به دانشمندان و پزشکان و سیاست‌مداران سپردند. حتی خود را نسبت به دیگر تولیدات فکری عقب‌مانده‌تر از زمان نشان دادند، که چیز جدیدی ندارند تا به مردم بگویند و به درگیری‌های درون برج‌های عاج آکادمیک خود بسنده کردند، یا سرگرم نظریات موروثی در تاریخ فلسفه، یا مفاهیم بزرگ و مقاوم دربرابر رسیدن به راه حل نهایی به حکم منطق خود مانند عدالت چیست آزادی چیست، بودند.

به نظرمی‌رسد برخی افراد که سرگرم تفلسف و فلسفیدن هستند به برکت خود مصیبت بزرگ متوجه بریدن خود از جامعه‌شان شدند و به همین دلیل شروع به پرسش درباره چگونگی نجات حرفه «دوستداری دانایی» از خود و مواضع «کوتاهی» درآن کردند. برخی ازآنها –مانند فیلسوف آنارشیست جان زیرزان- براین نظر بود که تن دادن فلسفه به عنوان تمرین قدرت آن را عملاً از میدان سیاست بیرون ساخت که همیشه آزمایشگاه و نمایشگاه اندیشه‌ها بود و آن را در سالن‌های انواع آکادمی‌های مستقل محصور کرد که جز روابطی سست آن را با دیگر بخش‌های علمی پیوندی وجود ندارد و رابطه‌‌اش را با زندگی از دست داد و به صندلی تماشاگران منتقل شد. یکی از آنها پروفسور گراهام هارمن در مجله بریتانیایی«فیلسوف» با اعتراف به این کوتاهی نوشت:« بیاید صریح باشیم: فلسفه کمترین کار را برای کشف تفاوت بین تغییر کمی و تغییر نوعی تقدیم کرد». او خواستار متلاشی کردن ساختاری شد که اکنون شاخه‌های فلسفه براساس آن تقسیم می‌شوند و مثلاً می‌توان از زمین شناسی آموخت که امروز بدون توجه به مفاهیم و فلسفه‌های ایده‌آل‌گرا، برای بشریت نشانه‌های دیجیتال عرضه می‌کند که به آنها کمک می‌کند براساس آنها تغییرات زمان‌ها و تأمل در ماهیت تغییرات بزرگ بفهمند. اما این بیداری همچنان استثناست و عزم بر تغییر همچنان گویی اسیر خانه است: نوکردن روش‌های آموزش فلسفه برای اجازه دادن به خوانش‌های خارج از آثار کلاسیک و از علوم مختلف، افزودن بخش‌های درباره زنان، اقلیت‌ها و بیگانگان به مواد درسی و دانشجویان پذیرفته شده و امکان ایجاد پل‌های ارتباطی با علوم دیگر برای دستیابی به شایستگی‌ها و به کاربستن راه‌حل‌های پیشرفته تکنولوژیک تا بتوان با استفاده از دست‌آوردهای نوین تکنولوژیک تدریس و تحقیق کرد و همه اینها بی شک اقداماتی ستودنی‌ و مطلوب است، اما نمی‌توانند فاصله بین فلسفه و واقعیت سیال، شکننده وهمیشه تابع تغییر را پرکنند.

از نظر تاریخی فلسفه از همان نوپا بودن دو موضع متضاد دربرابر تغییر به عنوان یک پدیده کلی گرفت. پارمیدس یونانی(متولد حدود 515 پیش از میلاد) منکر هرگونه تغییر شد و براین نظر بود که« تنها داستانی واحد و راه واحدی وجود دارد. هر اشاره به راه زندگی بشر این وجود متکامل، نادر، ثابت و رو به فنای قطعی را فریاد می‌کند». در مقابل هموطنش هراکلیتوس(متولد سال 540 پیش از میلاد) اصرار داشت، همه چیز به طور مطلق موضوع تغییر است و « هیچ چیز ثابت جز تغییر وجود ندارد». فیلسوفان، در طول دهه‌ها بین این دو موضع چیزی به ما ارائه ندادند که به ما در فهم خود روند تغییر کمک کند، یا آنها تلاش کردند-چه بسا پس از شکست تجربه‌های بزرگ برای تغییر جهان درقرن بیستم- ما را به سمت چند و چون جدلی محض بکشانند که نهایت آن این است، تنها راه برای تغییر جهان تغییر درک ما از «حقیقت» است. همچنانکه نخبگان حاکم، مفهوم تغییر را به طور انحصاری به کارگرفتند تا سلطه خود را تثبیت کنند و امتیازات خود را وسعت بخشند.

اما اگر فلسفه روزی باید طرف اثرگذاری در تعامل با تغییر و ایجاد آن داشته باشد، بدون شک باید از توهم در دست داشتن «حقیقت» بیرون بیاید و –همان طور که نیچه در «فراسوی نیک و بد» خواستار آن شد- به فضای پرسشگری استنکاری درباره نیاز ما به «حقیقت» و ارزش آن برای مواجهه با تقدیر منتقل شود، در زمانی که « بی حقیقتی» گاهی بتواند نقش بهتری ایفا کند.

آنچه مصیبت بزرگ نشان داد و امروز از فیلسوفان می‌خواهیم این است که ما را از مفاهیم مجرد و لفاظی‌ها و قیود پیشینی و اصول ثابت و نظام‌های بسته و راه‌ حل‌هایی نهایی رها سازند و ابزار تفکری به ما بدهند که بتواند به ما- به عنوان افراد اکثریتی که از پشت پرده فلسفه‌سازی بی خبرند- توان ارزیابی وضعیت‌مان را در سایه واقعیت و جهت‌گیری براساس آن ارزیابی با هدف تعامل با تغییر و رسیدن به نوعی تسلط بر واقعیت با داشتن انعطاف برای تغییر جهت‌گیری در زمان تغییر شرایط پیرامونی را بدهند.

البته جهت‌گیری‌های افراد ضرورتاً از ذهن خالی نمی‌آیند چرا که ریشه‌ در منابع، مرجعیت‌ها، باورها، فرهنگ‌ها و هویت‌ها دارند- به تناسب سطوح‌شان- و ضروری است که فلسفه به ما فهمی مشخص برای کیفیتی که آن منابع براساس آنها با پدیده‌های نو در زمان شکل دادن به جهت‌گیری تعامل می‌کنند، ارائه دهد.

این به معنای دورساختن فلسفه از ساحت عام به سود خدمت افراد-به خودشان- نیست تا امور خود را با تغییر مدیریت کنند؛ آن هم براساس تصورات محدود از کیفیتی که در جهت‌گیری آنها- و به تبع آن رفتارهای آنها- براساس تعامل منابع آنها با مسائل نو در واقعیت زندگی‌شان تعدیل می‌یابد و به ما به عنوان جوامع مدرن اجازه می‌دهد راه‌هایی را که می‌توانیم برای جست‌وجوی جهت‌گیری‌های مشترک بین شمار بیشتری از افراد درک کنیم و براساس آنها در طراحی پاسخ‌های جمعی‌مان در مقابل مسائل نوپدید جهان‌مان بهره ببریم. و به همین دلیل مأموریت فیلسوف نیز- آنگونه که استاد چیارا رسریادونی در مقاله‌اش «فلسفه سیال» می‌گوید- متضمن این است که به افراد قدرت دیدن رؤیای مشترک درباره آینده را چنان می‌بخشد که گویی از کابوس کنونی ما واقعی‌تر به نظر می‌آید. و این اساساً به معنای داشتن جرأت مقتدر بر قطع ارتباط با زمان لحظه‌ای در خوانش تغییر و شکل دادن آن و جدا ساختن عناصر(متغیّر) در تغییر از عناصر(غیر متغیر) است.

جرأتی فلسفی مانند این به صاحبش چشم اندازی برای تعامل با آینده به عنوان یک واقعیت می‌بخشد تا از آن برای نگاه به حال حاضر به عنوان گذشته آن بهره ببرد، سپس عناصر کنونی را جدا سازد که شایسته است از آنها به دلیل اهمیت‌شان در آینده محافظت شود. و این متضمن نوعی سیاست‌های محافظه‌کارانه برگزیده و تثبیتی آگاهانه از بافت واقعیت کنونی و تضمین استمرار آن درتلاش برای تأثیر بر چگونگی تغییراست تا به آینده-رؤیا برسیم وگرنه در کابوس سقوط می‌کنیم.

و همه اینها تفنن و تفریح نیست که فیلسوفان بتوانند آن را رها کنند و خود را سرگرم مسائل دیگر کنند، بلکه در بسیاری از جنبه‌های زندگی معاصر ما حضور دارند و مسئله مرگ و زندگی است نه تنها به دلیل مصیبت بزرگ کنونی و نتایج آن بلکه همچنین به دلیل مسائل فرامرزی است که در نهایت به وجود ایمن بشر آسیب می‌زنند؛ مانند اسلحه اتمی، تهدیدهای کشتار جمعی، بحران‌های زیست محیطی، مسائل انرژی فسیلی، ویروس و دیگر مسائل بسیار.

حضرات فیلسوفان بفرمایید: مأموریت‌های شما سنگین و بسیارند و ما از هر زمان دیگر بیشتر به شما نیاز داریم.



«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض
TT

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

در رمان «وادی الفراشات/ دره‌ پروانه‌ها» از ازهَر جرجیس (انتشارات مسکیلیانی - تونس / الرافدین - بغداد 2024) یک نظم روایی موضوعی خاص وجود دارد که به دنبال ردپاهای تقریباً ثابت در دو رمان قبلی از ازهَر جرجیس می‌گردد: «خواب در باغ گیلاس» 2019 و سپس «سنگ سعادت» 2022. این دو رمان یک مجموعه روایی با جهان‌ها و موضوعات تقریبا تکراری شکل داده‌اند. می‌توان گفت که تکرار ویژگی‌ای است که بیشتر چندگانه‌ها بر پایه‌ آن بنا می‌شوند، و حتی بدون ویژگی تکرار نمی‌توان یک سیستم روایی را به عنوان چندگانه توصیف کرد. این امر از آن جهت که به هیچ وجه ایرادی در اصول اساسی ندارد، بلکه نوشته‌های مختلف جهت‌گیری‌ها و موضوعات مختلفی در چارچوب کلی مجموعه خواهند داشت. اما تکرار فشار می‌آورد که اغلب منجر به تحولی یا ناپایداری در جهان روایی می‌شود. در دو رمان قبلی، دو موضوع عمده وجود داشت. رمان «خواب در باغ گیلاس» به بازگشت خیالی به کشور پس از تبعیدی طولانی پرداخته بود. و رمان «سنگ سعادت» به روایت اعتراض و دنیاهای بی‌خانمانی توجه داشت. آیا در رمان «دره‌ پروانه‌ها» موضوع جدیدی مطرح می‌شود؟

دفتر ارواح

آسان‌ترین روش برای نوشتن یک رمان موفق این است که از سیستم نسخه‌نویسی استفاده کنید. این باور در «دره‌ پروانه‌ها» به روش‌های مختلفی نمایان می‌شود. بیایید به یاد بیاوریم که این همان روشی است که در دو رمان قبلی هم استفاده شد و آن‌ها موفقیت چشم‌گیری را به دست آوردند، چه از نظر انتشار و خوانده‌شدن، یا از نظر رسیدن به جایگاه بالایی در جوایز رمان عربی. آیا این توجیه برای تکرار تلاش برای بار سوم کافی است؟ دلیل قانع‌کننده این است که سیستم نسخه‌نویسی نظم روایی لازم را برای دو رمان فراهم کرده است. بنابراین، راوی‌ای وجود دارد که ابتدا به ما می‌گوید، یک پایان از پیش نوشته‌شده در آغاز رمان برایمان آورده شده. آیا پیش‌بینی یا اطلاع‌رسانی از پیش در مورد پایان، کارکرد ساختاری اساسی در رمان دارد؟ احتمالاً پاسخ به این سؤال مرتبط است با یک مشکل اساسی که به خود سیستم نسخه‌نویسی ارتباط دارد. بیایید پاسخ را خلاصه کنیم و بپرسیم: چرا سیستم نسخه‌نویسی در نوشتن یک رمان موفق مؤثر است؟ به نظر من نسخه‌نویسی به رمان این امکان را می‌دهد که بسیاری از مسائل را انجام دهد که مهم‌ترین آن شاید این باشد که امکان بازنویسی داستان همانند یک منطق دیگر را فراهم می‌کند. این امکان، راهی مناسب برای پیشنهاد تاریخ جدیدی است که با تاریخ روایی پذیرفته‌شده کاملاً متفاوت یا حتی متناقض است. بنابراین، «دره‌ پروانه‌ها» چه تاریخی پیشنهاد می‌دهد؟تاریخ «ارواح» یا تاریخ «مرده‌ها»، وظیفه بزرگی است که «مرده‌ها» به «زنده‌ها» واگذار می‌کنند؛ زیرا نوشتن تاریخ خاص مرگ، کاری است که باید «زنده‌ها» انجام دهند، اما «مرده‌ها» هر آنچه که از دستشان بر می‌آمد انجام داده و مرده‌اند، و این مسئولیت را به زنده‌ها می‌سپارند که تاریخشان را بنویسند. اما چه نوع «ارواحی» را «عزیز جواد»، قهرمان داستان و راوی آن، می‌خواهد بنویسد؟ رمان برای خود نوع جدیدی از ارواح را پیشنهاد می‌کند، ارواح «پروانه‌های بی‌نام»، یا کسانی که حتی فرصتی برای داشتن نام خاصی نداشته‌اند. بخشی از وظیفه مورخ این است که اجساد ناشناسی که در پیاده‌روها یا در سطل‌های زباله افتاده‌اند را نامگذاری کند، قبل از اینکه آن‌ها را در یک حفره یا دامنه تپه‌ای خارج از پایتخت دفن کند، و قبرستان پیشنهادی را «دره‌ پروانه‌ها» می‌نامد. و به طور مفروض، یا همانطور که خود رمان از ابتدا با عنوانش پیشنهاد می‌دهد، جمع‌آوری پروانه‌های مرده از خیابان‌ها موضوع جایگزین برای موضوعات بزرگ است، مانند روایت زندگی در سرزمین دیکتاتور یا اینکه رمان به موضوع اعتراض مربوط باشد. پس آیا «دره‌ پروانه‌ها» می‌خواهد روایت را در مقابل شلوغی روایت‌های بزرگ تا حدودی به ریتم آرام‌تر خود بازگرداند؟

جمهوری وحشت

شاید تصادف کور، «عزیز جواد» را به کشف روایت «دره پروانه‌ها» هدایت کند؛ زمانی که او با تاکسی قدیمی جسدهای تازه را جمع‌آوری کرده و آنها را در دره کم‌عمق نزدیک شهر «دیالی» دفن می‌کند. این تصادف شباهت زیادی به تصادف ورود پلیس به کتابخانه دایی «جبران» و یافتن کتاب «جمهوری وحشت» دارد که باعث زندانی شدن او به اتهام کتاب ممنوع مخالف با روایت دیکتاتور می‌شود. اما کتاب به «جواد» از طریق دوست دیروز او، که اکنون «متدین» شده و تاریخ بی‌خانمانی و گم‌شدگی خود را کنار گذاشته، می‌رسد؛ پس چگونه یک فرد تغییر کرده می‌تواند به روایت‌های لیبرال مخالف اعتماد کند؛ در حالی که او به روایت‌های دینی خود با اصل شناخته‌شده «فلسفه‌مان مثلاً» نزدیک‌تر است؟ اما نظم فرضی در «دره پروانه‌ها» تفسیری جدید از فقدان مستندات کافی برای روایت همان تصادف ارائه می‌دهد؛ چرا که زندگی «جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست؛ تصادف زندگی در کنار پدری که قادر به صحبت و ابراز خود نیست و این تصادف تبدیل به سرنوشتی می‌شود که راه فراری از آن نیست و زندگی ناقصی را تحت قدرت برادر بزرگ ادامه می‌دهد. آیا تصادف‌ها به پایان رسیده‌اند؟ زندگی «عزیز جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست که آخرین آن تصادفی است که او را به طور اتفاقی به روایت «دره پروانه‌ها» می‌رساند؛ بنابراین تصادف، به طنز، دلیل عشق میان او و «تمارا»، دختری از خانواده‌ای ثروتمند است و سپس ازدواج با او. و این تصادف است که دلیل اخراج او از شغل دولتی‌اش می‌شود. هیچ داستان منسجمی جز خود تصادف وجود ندارد. حتی لحظه‌ای که به داستان اصلی می‌رسد، داستان پروانه‌ها، که ربوده شدن «سامر» از سوی افراد ناشناس از درب خانه‌شان است، هیچ تفسیر منسجمی ندارد مگر اینکه این اتفاق پیش‌زمینه‌ای برای داستان پروانه‌ها و دره آن باشد. گویی رمان به‌طور ضمنی به ما می‌گوید که زندگی در سرزمین دیکتاتور و سپس زندگی قربانیانش فاقد صلاحیت برای توجیه است. و هیچ اشکالی ندارد، چرا که این خود ماهیت روایت پسامدرن است؛ روایت بدون توجیه‌ها و تفسیرهای اساسی، روایتی از نسخه‌نویسی که رمان جدید آن را با نگرش و منطقی متفاوت بازنویسی می‌کند.

دره پروانه‌ها... جدل پنهان

بگذارید به اصل داستان بازگردیم، دقیقاً به سؤال اصلی: موضوع رمان چیست؟ بلکه موضوع دست‌نوشته پیشنهادی چیست؟ دو مسیر مختلف، به ظاهر، بر دنیای رمان «دره پروانه‌ها» حاکم‌اند. مسیر اول نمایانگر داستان «عزیز جواد» است، که زندگی او را می‌بینیم؛ زندگی‌ای به تعویق افتاده و از اتفاقات مختلف تغذیه می‌شود. این مسیر بخش عمده‌ای از فضای نوشتاری متن را اشغال می‌کند؛ به طوری که سه فصل از پنج فصل که اندازه کل متن رمان است را تشکیل می‌دهد. به زبان اعداد، داستان عزیز جواد ۱۵۱ صفحه را در اختیار گرفته، به علاوه آنچه که در دو فصل دیگر فرامی‌گیرد. دست‌نوشته «دفتر ارواح»، که نسخه‌ای از دست‌نوشته ناتمام یا ناقص است، مشابه وبلاگ شب‌های مشهور است؛ همان‌طور که هزار و یک شب را داریم، دست‌نوشته ارواح تمام نمی‌شود و «دیگران» آن را می‌نویسند یا فصول جدیدی به آن اضافه می‌کنند. ما این موضوع را بدون کاوش بیشتر رها نمی‌کنیم تا به دست‌نوشته ارزش افزوده‌ای بدهیم؛ پیرمرد دست‌نوشته را در خودروی «جواد» رها می‌کند و به حال خود می‌رود، پس از آنکه پروانه‌ای جدید را در «دره پروانه‌ها» دفن کرده و ما را گمراه می‌کند که او «قرآن» را جاگذاشته. با «جواد» درمی‌یابیم که قرآن تنها نسخه‌ای از دست‌نوشته «دفتر ارواح» است. این گمراهی دارای کارکرد مفیدی است که به دست‌نوشته ارزش جدیدی می‌بخشد؛ تسویه اولیه‌ای که به طور غیرمستقیم بین «قرآن»، که در اینجا به معنی کتاب «قرآن» است، و «دفتر ارواح» صورت می‌گیرد، به سرعت معنای ضمنی پنهانی از توصیف «قرآن» را آشکار می‌کند؛ اصل لغوی قرآن همان‌طور که ابن منظور می‌گوید این است که قرآن: «وَإِنَّمَا سُمِّيَ الْمُصْحَفُ مُصْحَفًا؛ لِأَنَّهُ أُصْحِفَ، أَيْ جُعِلَ جَامِعًا لِلصُّحُفِ الْمَكْتُوبَةِ بَيْنَ الدَّفَّتَيْنِ/ مصحف( قرآن) به این دلیل مصحف خوانده شد چون میان جلد خود همه صحف نوشته شده را شامل می‌شود». این معنی فراتر از دلالت اصطلاحی کتاب است و همچنان در معنای صحیفه‌های جمع‌شده در میان جلد کتاب اثرگذار است، چیزی که در اینجا با فرمول کتابی ناتمام یا ناقص هم‌راستا است و با دلالت «دست‌نوشته» ناقص هم‌خوانی دارد. اما این ارتباطات واقعی یا خیالی نمی‌توانند تناقض اساسی را که رمان آن را پنهان نمی‌کند، نادیده بگیرند؛ داستان اصلی داستان «عزیز جواد» است و نه حکایت یا دست‌نوشته «دفتر ارواح». این چیزی است که ارقام ادعا می‌کنند و حجم واقعی نوشتاری هر دو مسیر در رمان آن را تقویت می‌کند. آیا دلالت‌های اولیه عنوان رمان «دره پروانه‌ها» فرضیه پیشین را تأیید می‌کنند؟رمان با آخرین ملاقات دايی «جبران» با پسر خواهرش «عزیز جواد» در زندان آغاز می‌شود. در این دیدار اولین اشاره به داستان «دفتر ارواح» می‌آید؛ زیرا دایی «دست‌نوشته» را تحویل می‌دهد و به سوی قبر خود می‌رود. سپس دست‌نوشته و اثر آن به فراموشی سپرده می‌شود تا آنکه «عزیز جواد» با پیرمردی روبرو می‌شود که جنازه‌های کودکان را در دره پروانه‌ها دفن می‌کند. آیا این موضوع نشان می‌دهد که روایت به دلیل تقابل دو موضوع یا دو داستان که یکی از آنها به دیگری مرتبط نمی‌شود، به ترک خوردگی می‌رسد؟ آیا ما، خوانندگان، با ظاهر متن با حجم‌ها و تمایلاتش همراه می‌شویم یا فرض می‌کنیم که دره پروانه‌ها همان دلالت کلی تمام داستان‌هاست؟ شاید؛ زیرا ترک خوردگی و تقابل داستان‌ها و موضوعات، ویژگی داستان‌های پس از فروپاشی دیکتاتوری‌هاست و نیز نتیجه دست‌نوشته‌های ناتمام است. هرچه که تفسیر تقابل مورد نظر در «دره پروانه‌ها» باشد، رمان می‌کوشد تا جان سالم به در ببرد و به هیچ‌یک از تصادفات سازنده دنیای خود تمایل نداشته باشد. آنچه می‌تواند انجام دهد این است که تا حد ممکن از هرگونه تفسیر با تمایل آشکار پرهیز کند، اما حیف است؛ زیرا این همان «دره پروانه‌ها» است، داستان «عزیز جواد» و همین‌طور «دفتر ارواح»!

*منتقد عراقی