ادوارد سعید؛ توجه‌های گزینشی متضادی که پایان نمی‌گیرند

«مکان‌های خرد: زندگینامه‌ای برای ادوارد سعید»


«مکان‌های خرد» زندگینامه جدید از پدیدآورنده «شرق‌شناسی» که شاگرد سابقش نوشت
«مکان‌های خرد» زندگینامه جدید از پدیدآورنده «شرق‌شناسی» که شاگرد سابقش نوشت
TT

ادوارد سعید؛ توجه‌های گزینشی متضادی که پایان نمی‌گیرند


«مکان‌های خرد» زندگینامه جدید از پدیدآورنده «شرق‌شناسی» که شاگرد سابقش نوشت
«مکان‌های خرد» زندگینامه جدید از پدیدآورنده «شرق‌شناسی» که شاگرد سابقش نوشت

ادوارد سعید سال 1986 کتاب « آن سوی واپسین آسمان» را منتشر کرد؛ کتابی که با همکاری عکاس سوئیسی جان مور تهیه کرده بود. کتاب تصاویری از زندگی روزمره فلسطینی‌ها را جمع کرده که بین کرانه باختری، غزه، اردن و لبنان پراکنده بودند با توضیحاتی به قلم خود سعید. تا آن زمان هنوز به زادگاهش که فلسطین دوره قیمومیت بود از زمانی که درماه دسامبر سال1947 و در سن 12 سالگی ازآن گریخت برنگشته بود. روایتش از تصاویر مور نوعی بازگشتی دیگر بود. سعید درحالی که پس از 13 سال به طرح نگاه می‌کرد نوشت:« کتاب آشتی ناپذیری است، کتابی که درآن تضادها و تناقض‌های زندگی و تجربه‌های ما همانگونه که هست باقی می‌مانند، جمع شده(آن طور که آرزو می‌کنم) نه در کلیاتی مرتب و نه در خاطرات مملو از احساس از گذشته».

عبارت« کتاب آشتی ناپذیر» نه تنها مناسب توصیف کتاب « مکان‌هایی برای خرد: زندگینامه‌ای برای ادوارد سعید» است-زندگینامه جدیدی که شاگرد سابقش تیموثی برنان تألیف کرده- بلکه در عین حال یا دست‌کم بخش «آشتی ناپذیر»- تصویر اندیشمند مخالفی است که از آن نمایان می‌شود: فلسطینی و امریکایی، قاهره‌‌ای و نیویورکی، مباهات می‌کند و مطمئن نیست، حامی شیک پوش تمردهای مقاومت در برابر استعمار و حامی علنی حق فلسطینی در تعیین سرنوشت که پیش از این فرصت تدریس ماده‌ای درباره خاورمیانه نیافت.

برنان بر انبوهی از مواد خام تکیه می‌کند تا اولین تصویر کامل از یکی از برجسته‌ترین اندیشمندان امریکایی در دوره پس از جنگ را به دست دهد: گفت‌وگو با خانواده سعید و دوستان و همکارانش؛ نامه‌نگاریها، مقالات، شعر و متون منتشر نشده و همین طور پرونده‌های اف بی آی درباره او که منتشر نشده‌اند. با این حال، در ثبت مساحت وسیع درباره تأثیر سعید، نویسنده گاهی به سمتی می‌رود که یک اینچ عمیق‌ ندارد. بسیاری از افکاری که برنان ارائه می‌کند- مانند اینکه چرا برشعر تکیه می‌کنیم و نه روایت تا کلید ساختار فکری سعید باشد- بعد دست ازآن برمی‌دارد، مانند حلقه فیلمی که داروی ظهور به آن نزنند.

سعید سال 1935 در قدس متولد شد و در قاهر رشد کرد سپس- تا حدودی- موفق شد آموزش خود را در یک دانشگاه صاحب نام امریکایی ادامه دهد به این دلیل که به شکل ارثی حق داشتن گذرنامه امریکایی داشت.

پدرش برای مدت کوتاهی در زمان جنگ جهانی اول به ایالات متحده مهاجرت کرد و شهروند امریکایی شد، اما به خاورمیانه برگشت تا تجارت موفق کاغذش را برای دفتر استعماری بریتانیایی اداره کند. پس از اینکه در دانشکده ویکتوریا که یک مدرسه نخبه‌ای بریتانیایی بود دچار مشکل شد، سعید به ماونت هرمون رفت که یک مدرسه محلی در ماساچوست بود و درآنجا فیلسوفانی چون افلاطون، ارسطو و کیرکگارد را خواند. وقتی به دانشگاه پرینستون رسید، مردد شد که موسیقی (نوازنده پیانوی با استعدادی بود) یا پزشکی بخواند، اما راه افراد برجسته را انتخاب کرد که «علوم انسانی خاص» نامیده می‌شد. این برنامه به او این امکان را داد تا بین مطالعه ادبیات و موسیقی و زبان فرانسه و فلسفه جمع کند و زیرنظر منتقد بزرگ ر.ب. بلکمر باشد. در هاروارد پایان نامه دکترایش را درباره جوزف کنراد و زیرنظر هری لون پیشگام در ادبیات تطبیقی گذراند. شیفته مورخ عرب قرون وسطایی ابن خلدون بود همان طور که دلبسته فیلسوف ایتالیایی عصر روشنگری جامباتیستا ویکو بود. فصل‌های اول کتاب برنان وجوه مختلفی از زندگی سعید را نشان می‌دهد از جمله دو ازدواج و فشارهای خانوادگی و دوستی‌ها و نظارت‌ها به عنوان عواملی که در یک شخصیت دایرة المعارفی جنجالی گرد آمده‌اند، فصل‌هایی که بهترین بخش‌ کتاب «مکان‌های خرد»‌ند.

پس از فارغ‌التحصیلی دانشگاه کلمبو خیلی سریع او را جذب کرد. با وجود برخی دلربایی‌ها از سوی مؤسسه‌های دیگر، در طول زندگی علمی همان جا ماند. براساس ملاحظه برمان:« وقتی که با چامسکی و هانا آرنت و سوزان سانتاگ بود، او مشهورترین فرهیخته در دوره پس از جنگ بود و تنها فرد میان آنها بود که با تدریس ادبیات زندگی کرد و سعید از این حقیقت بسیار خرسند بود». با این وجود نگاه سعید به دانشگاه‌های امریکایی به عنوان «مکانی شبه اتوپیایی» برای تأمل به معنای درآغوش کشیدن زندگی انزوایی نبود. معمای ادامه دار پیرامون زندگی علمی‌اش در توانایی‌اش بر ماندن همزمان در داخل و خارج سرسرای قدرت بود در همآهنگی با اشاره‌هایش به جنگ داخلی لبنان در «شرق‌شناسی»(1978) که نقد ادبی‌اش را در سیاق تاریخی و سیاسی معاصر گنجاند؛ سعید به ادبیات به عنوان مسئله غیرقابل تفکیک از زمان و مکان نگاه می‌کرد. علیرغم تربیت انگلوساکسونی با صدای بلند از جهان اسلام علیه حملات وحشیانه غرب و نمایندگان بدی که مورد حمایت قرارداد، دفاع کرد. با وجود آن فعالیت، نسبت به اثر سیاسی خود خشمگین بود. به قول برنان «زجر کشیده زندگی کرد»، « با اینکه این را جز به عده‌ای اندک نشان نداد».

برنان یک روز او را در دانشگاه دید، اندک مدتی پس از انتشار کتاب «جهان... متن... منتقد»(1983) سعید تأکید می‌کرد، مأموریت پژوهشگر« پیش از هرچیز اینکه چیزی برای گفتن داشته باشد» اما در عین حال « به عنوان هنرمند بسیار مهم است که در دام نوستالوژی زیبایی‌شناسی گمگشته منتقد نیفتد». اکنون درمی‌یابیم که سعید در کنار فعالیت آکادمیک، به بلندپروازی‌های ابداعی نیز غذا می‌رساند. شیفته شاعر انگلیسی جرارد مانلی هاپکینز بود، شعر نوشت و تلاش کرد دو رمانی بنویسد که یکی ازآنها در دوره تحصیلات عالیه درتابستان سال 1962 بود و دیگری بیست و پنج سال بعد ازآن. برنان پس از بررسی برخی دست نوشته‌های باقی مانده می‌گوید، نثرش «روان، محکم و کاملا یکپارچه است».

سعید چنین شهرت داشت که مرید و شاگرد پرور نیست و جالب اینکه برنان علاقه داشت سعید را در مواجهه با خود سعید مطالعه کند. در بی‌تابی فکری استاد سابقش تمایلی به رفتن به جلو می‌دید درحالی که افکاری که کمک کرد گسترش یابند دست‌آوردهایی رقم می‌زنند.

سعید در ابتدا نقش حیاتی در اشاعه نظریه فرانسوی اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد قرن پیش بازی کرد و کتاب‌هایی پیرامون تحول فکری اروپایی برای خواننده امریکایی تألیف کرد و مقاله‌هایی درباره میشل فوکو نوشت که از شیفتگی و تفاوت نگاه ناشی می‌شدند. با این حال وقتی این نظریه در دانشگاه‌های امریکایی به اوج خود رسید دست ازآن شست و با ابهام فلاسفه‌ای همچون ژاک دریدا مخالفت کرد براین اساس که متضمن عقب‌نشینی در جهان سیاست است. حتی زمینه‌ای که گفته می‌شود خود سعید به ثمر رساند، یعنی مطالعات پس از قیمومیت، خود نسبت به آن احساس بی توجهی کرد.

همچنین اندیشه‌های سیاسی سعید در معرض تغییر بودند. به عنوان فرد نزدیک به یاسرعرفات از راه حل دو کشور حمایت کرد، اما پس از توافق اوسلو که آن را خیانتی کامل به هرگونه امید به فلسطین مستقل برشمرد، در موضعش بازنگری کرد و در بقیه زندگی‌اش خواستار تشکیل یک کشور با هویت دوگانه شد. تغییر موضعش به طور علنی خیلی ساده بخشی از تحول فکری او در فهم جهان بود.

«مکان‌های خرد» بی آنکه به موفقیت تام برسد، تلاش می‌کند فهرستی از نام‌ها و عناوینی به دست دهد که سعید را به چنین روشنایی رساندند. در فصلی با عنوان « پشت واپسین آسمان» مور عکسی از یک بانوی مسن فلسطینی با رشته موهایی و لبخندی برلب افزوده که دستش را روی گونه‌اش گذاشته است و بالای عکس عبارت «عمان، 1984» به چشم می‌خورد. سعید در یادداشت همراه این عکس می‌نویسد، او جا خورد از اینکه خواهرش به او گفت، تو این زن را می‌شناسی، خانم فراج است. یادداشتش غمگین بود:« نمی‌دانم تصویر چه می‌توانست بگوید، یا واقعا چیزها را آن طور که حقیقت دارند می‌گوید. چیزی گم شد و همه آنچه برای ما باقی ماند نمایش بازی کردن است».



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.