اسناد جدید درباره جبران خلیل جبران با ترجمه «این مرد از لبنان است»

هدیه‌ای ارزشمند در نودمین سال درگذشت جبران خلیل جبران

جوانان لبنانی در بوستن پیکر جبران را بعد از رسیدنش به نیویورک به بیرون از ایستگاه جنوبی قطار حمل می‌کنند
جوانان لبنانی در بوستن پیکر جبران را بعد از رسیدنش به نیویورک به بیرون از ایستگاه جنوبی قطار حمل می‌کنند
TT

اسناد جدید درباره جبران خلیل جبران با ترجمه «این مرد از لبنان است»

جوانان لبنانی در بوستن پیکر جبران را بعد از رسیدنش به نیویورک به بیرون از ایستگاه جنوبی قطار حمل می‌کنند
جوانان لبنانی در بوستن پیکر جبران را بعد از رسیدنش به نیویورک به بیرون از ایستگاه جنوبی قطار حمل می‌کنند

باید نود سال از درگذشت جبران خلیل جبران می‌گذشت تا کتاب« این مرد از لبنان است» را ببینیم. این اثر نوشته باربارا یونگ به زبان انگلیسی است که توسط شاعر لبنانی هنری زغیب به زبانی فاخر و روان به عربی ترجمه و در نسخه‌ای شیک چاپ شده است. یونگ شاعره امریکایی است که در هفت سال آخر زندگی جبران درکنارش بود و جبران برای او می‌خواند، روایت می‌کرد و رازهایش را به او می‌گفت تا جایی که ریزه‌کاری‌ها و جزیئات زندگی‌اش را می‌دانست. همان بود که با پیکرش از امریکا تا لبنان همراه شد تا همان طور که دوست داشت در شهرش آرام گیرد و مکانی که در آن به خاک سپرده شد- دیر مار سرکیس- به موزه و نقطه توجه بازدیدکنندگان تبدیل شود. یونگ این کتاب را که اکنون در دستان ماست در لبنان نوشت.

«مرکز التراث اللبنانی» دانشگاه لبنانی امریکایی بیروت اقدام ارزشمندی کرد وقتی که چند سال پیش با انتشارات امریکایی «کنوف» تماس‌هایی برقرار کرد و حقوق این اثر را به دست آورد تا متن عربی سرشار از حواشی و اطلاعاتی که به آن اضافه شده منتشر شود. همچنین برخی متن‌هایی که درباره جبران نوشته شده و اسناد جدید امریکایی و لبنانی به آن ضمیمه شده که برخی از آنها برای اولین بار در دسترس خواننده قرارمی‌گیرند.

کتاب در دهه شصت قرن پیش بدون دریافت حقوق نشر ترجمه شد و آن ترجمه گم شد و از آن خبری در دست نیست. به همین دلیل ترجمه کنونی با افزودنی‌ها و شرح و توضیحاتی که به کتاب افزوده، مواد غنی پیرامون ادبیات جبران و زندگی‌اش، همین‌طور آنچه با چاپ بسیاری از کتاب‌هایش که بر شاعره باربارا یونگ املا کرد ضمیمه شده‌اند در دسترس پژوهشگر قرارمی‌دهد؛ کتاب‌هایی همچون « شن و کف آب»، «یسوع پسر انسان»، « خدایان زمین» و «باغ پیامبر». آخرین کتاب جبران پیش از آنکه املایش را به پایان برساند مرد و به همین دلیل گفته می‌شود، بارابارا از خود به آن افزوده است. شاعر هنری زغیب دراین باره پاسخ می‌دهد« همراهی یونگ با شاعر در طول آن سال‌ها او را در محو شدن در سبکش ماهر ساخت و اینکه بتواند برگ‌های پراکنده او را جمع کند و حفره‌های آنها را پرنماید».

کتاب «این مرد از لبنان است» از سه بخش تشکیل شده، اولین بخش شامل متن باربارا یونگ است. دومین بخش مجموعه متن‌های پراکنده درباره جبران است که پس از وفاتش در نیویورک منتشر شدند و درباره؛ مراسم گواری‌اش در بوستن، حمل پیکرش به لبنان، همایش‌های بعدی پیرامون کتاب‌ها و تابلوها، خاطرات دوستانش درباره او در « انجمن قلم» و توصیف «صومعه‌اش» در نیویورک و بیرون آمدن نامه‌های عاشقانه بین او و ماری هاسکل و قصائدی از جبران که به زبان انگلیسی سروده و منتشر نشده بود( همراه با ترجمه آنها). در این بخش اطلاعات مستندی درباره دیر مار سرکیس و چگونگی تبدیل آن به موزه و آرامگاه علاوه بر دو نمایشنامه شناخته نشده جبران به زبان انگلیسی و اطلاعات جدید از ویرجینا حلو که نامه‌های جبران و ماری هاسکل در دانشگاه نورث کارولاینا را نشان می‌دهند و مقاله جدید شناخته نشده‌ای از میخائیل نعمیه در سال 1964 در باره «پیامبر» و کتاب‌ها و نوشته‌های دیگر به زبان انگلیسی و عربی شناخته نشده از جبران و درباره او. همچنین تعداد قابل توجهی از متن‌هایی که از مجله‌ها در تبعیدگاه جمع شده‌اند. بخش سوم کتاب اما شامل مجموعه‌ای در حدود100 عکس و سند جدید درباره جبران است که برای اولین بار منتشر می‌شوند و برخی از آنها مربوط به چاپ عربی اولین کتاب‌های او و کارت رسمی امریکایی که نشان می‌دهد او درخواست تابعیت امریکایی نکرده و عکس‌ها و سندهای شناخته نشده.

از خلال متن‌های منتشر شده درباره جبران که در بخش دوم گردآوری شده‌اند، می‌فهمیم پیکر او صبح روز جمعه 21 آگوست سال 1931 پیچیده در پرچم لبنان‌ به بندر بیروت رسید و یک هیئت رسمی از او استقبال کرد. در زمان رسیدن پیکر به محوطه بندر، « وزیر فرهنگ جبران توینی جلو رفت و نشان هنرهای زیبا را که دولت پس از درگذشتش با دستوری ویژه به او هدیه کرد، بر سینه شاعر نشاند، سپس پیکر آماده شد تا وارد پایتخت کشورش بشود». پیکرش از بندر به کلیسای مارونی بیروت منتقل شد و جمعیت‌ که برای استقبال جبران بازگشته آمده بودند، در برآوردی که کتاب « بی سابقه» توصیف می‌کند به هم رسیدند. علاوه بر برگزاری مراسم دینی، پیش از انتقال پیکرش به منطقه بشری در میان سیل جمعیت که برای وداع با او آمده بودند، مراسم دیگری در سالن «تئاتر بزرگ» برگزار شد.

جبران به طور موقت در بوستن به خاک سپرده شده بود پیش از آنکه پیکرش با کشتی بروفیدنس به لبنان منتقل شود. تمام جزیئات در کتاب وجود دارند؛ عکس کشتی، اعضای کمیته بزرگداشت در زمان رسیدن پیکر همچنین تصویری از مراسم در سالن بزرگ تئاتر. از مطالب خواندنی برنامه‌های همه مراسم ترحیم است که برای فقید در بیروت و بشری برگزار شد همراه با نام سخنرانان و ترتیب آنها.

در بازگشت به متن یونگ که بیش از 200 صفحه از اصل 600 صفحه‌ای کتاب را شامل می‌شود، واقعاً درباره زندگی جبران است و صمیمت‌های بسیاری که یونگ با نویسنده‌اش تجربه کرده که به او به عنوان فردی با سرآمدی استثنایی نگاه می‌کرد. او فقط درباره دوره‌ای که با او زیسته ننوشته بلکه درباره کودکی، خانواده، عشق به میهن، خلق و خو، شیوه نوشتن و رابطه‌اش با ادیان نوشته است.

هنری زغیب متن یونگ را «هاجیوگرافی» می‌داند و نه «بیوگرافی». منظور او از این اصطلاح این است که یونگ همانگونه که در باره قدیسان نوشته می‌شود درباره جبران نوشته و او را در هاله‌ای از بزرگ سازی، بالابردن و شکوه پیچانده است. در توضیح این مسئله می‌گوید« از ابهت جبران در برابر بارابارا و بهت و حیرتش در مقابل جبران در او فردی فراتر از انسان عادی و پیامبری برتر از موجود بشری دید و از منظر قدیس‌نگاری به او پرداخت».

یونگ درباره «روح‌های سرکش» می‌گوید، وقتی که جبران هنوز در اول عمر بود. او کتاب را  به عنوان «اولین مشت آزادی» توصیف می‌کند که جوانی در برابر دولت عثمانی بلند کرد و نتیجه آن این بود که در بیروت به آتش کشیده شد و این برایش اهمیتی نداشت به استثنای اینکه « عاملی شد تا به دنبال چاپ جدیدی از کتاب باشد». کلیسا نیز خشمگین شد و جبران را با محرومیت کلیسایی تنبیه کرد و دولت دستور تبعیدش را صادر کرد و این به طور اتوماتیک در سال 1908 با تشکیل دولت جدید در ترکیه ملغی شد. اینها تنها حملاتی نبود که به جبران می‌شد. به طور مکرر حملات بی‌رحمانه‌ای علیه او حتی در امریکا صورت می‌گرفت و یک بار از او پرسیدند:« قصد داری چه چیزی را پایه‌گذاری کنی؟ آیین‌های عبادی جدید؟» و پاسخ مثل همیشه این بود؛ باور به وحدت راه‌ها به سوی ایمان.

بسیار کم درباره رابطه جبران با زبان عربی خوانده‌ایم، موضوعی که یونگ صفحاتی با عنوان « جادوی زبان عربی» به آن اختصاص داده که دست از نوشتن به آن نکشید و از تألیف کتاب اولش «الموسیقی» با آن بود و تا پایان عمر ادامه داد، در عین حال خواندن به این زبان را هم ادامه داد. «جبران تا پایان زندگی به زبان مادری خود نوشت که برایش در قلب و احساسات بسیار ارزشمند بود. با مرور ماه‌ها دوست داشت با صدای بلند بخواند و از شنیدن طنین کلمات لذت ببرد». دوست داشت کتاب مقدس را به زبان عربی بخواند و برخی آیه‌هایش را ترجمه تا با ترجمه‌های موجود انگلیسی مقایسه کند. باربارا می‌افزاید:« آنچه بسیار از آن پشیمانم این است که درآن زمان آن ترجمه‌ آیات از عربی به انگلیسی سفته و گاهی برجسته را ننوشتم، چقدر دوست داشتم آنها را حفظ کنم». آن طور که یونگ شرح می‌دهد، جبران براین باور بود که ترجمه‌های انگلیسی موجود « از معانی اساسی که به هنگام نوشتن «یسوع پسر انسان» در ذهنش بودند، دور می‌شوند».

کتابی بسیار مهم و هدیه‌ای استثنایی برای جبران و دوستدارانش پس از ده دهه از درگذشت آن نویسنده و شاعر لبنانی.



فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)

جشن تولد فیروز در سال‌های اخیر به یک سنت ماندگار تبدیل شده که هر سال در ۲۱ نوامبر برگزار می‌شود. رسانه‌ها در تمام حوزه‌هایشان به این مناسبت می‌پردازند و هم‌زمان شبکه‌های اجتماعی نیز در حالتی از شیفتگی جمعی، این روز را گرامی می‌دارند. این مراسم سالانه نشان‌دهنده حضور پررنگ و جاودانه فیروز در لبنان و دیگر کشورهای عربی است و تأکید می‌کند که نام او به یک پدیده زنده و فراگیر برای نسل‌ها و سنین مختلف تبدیل شده، هرچند که او تقریباً به‌طور کامل از انظار عمومی دور مانده است.

«در روزی به دنیا آمد که تاریخش را به یاد نمی‌آورد»

روایت رایج می‌گوید که فیروز در ۲۱ نوامبر ۱۹۳۵ متولد شده است، اما مدارک رسمی نشان می‌دهند که نهاد وديع حداد در ۲۰ نوامبر ۱۹۳۴ به دنیا آمده است. این ستاره جوان در مصاحبه‌ای رادیویی با رادیو مصر در زمستان ۱۹۵۵، گفته بود که بیست ساله است، که نشان می‌دهد او متولد ۱۹۳۵ است.
در گزارشی که محمد سید شوشه در سال ۱۹۵۶ تهیه کرد و در کتابچه‌ای از مجموعه «أنغام من الشرق» با عنوان «فیروز، خواننده خجالتی» منتشر شد، آمده است: «نام او فیروز است، اما در واقع نهاد وديع حداد نام دارد. او بیش از ۲۱ سال ندارد و در سال ۱۹۳۵ در بیروت در روزی نامعلوم متولد شده است».
اما در مصاحبه‌ای که در ماه مه ۱۹۵۷ در مجله «العروسة» منتشر شد، مقدمه‌ای آورده شده که می‌گوید: «او در بیروت در سال ۱۹۳۴ به دنیا آمده، اما نمی‌داند در چه روزی». این موضوع نشان می‌دهد که تولد او در سال ۱۹۳۴ بوده و به‌صورت رسمی در تاریخ ۲۰ نوامبر ثبت شده است.

فیروز در تصویری نامشخص از دوران نوجوانی (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز پیش از نهاد ظاهر شد

از نکات جالب این است که نام فیروز برای نخستین بار در فوریه ۱۹۵۰ مطرح شد، در حالی که نام واقعی او، نهاد حداد، تا اوایل سال ۱۹۵۲ در رسانه‌ها دیده نشد. این تأخیر در ظهور نام واقعی او نشان‌دهنده پنهان شدن وی از همان ابتدا پشت نام هنری‌ای است که به آن شناخته شد. نام فیروز نخستین بار در خبری کوتاه که در ۱۹ فوریه ۱۹۵۰ در مجله «الإذاعة» منتشر شد، به چشم خورد. این مجله خصوصی توسط روزنامه‌نگاری به نام فائق خوری مدیریت می‌شد. در این خبر آمده بود: «استاد حلیم الرومی به ما گفت که صدایی جدید کشف کرده که از دلنشین‌ترین صداهای آواز در لبنان است. او به صاحب این صدا نام فیروز را داده و قرار است او را در برنامه‌های ایستگاه رادیویی لبنان معرفی کند، پس از اینکه روی آموزش و پرورش حنجره او و آماده‌سازی آهنگ‌های ویژه برایش کار کرده است.»
حلیم الرومی که اوایل سال ۱۹۵۰ از قبرس به لبنان آمد، سمت مدیر بخش موسیقی رادیوی لبنان را بر عهده گرفت. او همزمان با آغاز به کارش در این بخش، کشف صدایی جدید را اعلام کرد که نام فیروز را بر او گذاشته بود. او این کشف را با اجرای آهنگی به لهجه مصری با عنوان «ترکت قلبی وطاوعت حبک» از کلمات منیر عوض معرفی کرد. این آهنگ در ۲۴ فوریه ۱۹۵۰ پخش شد، همان‌طور که برنامه‌های رادیویی منتشرشده در مجلات آن زمان نشان می‌دهند.

نخستین ترانه‌ها

ترانه «ترکت قلبی» آغازگر مسیر فیروز به عنوان یک خواننده «سولو» در فوریه ۱۹۵۰ بود. در ماه بعد، او در بخش «رکن الشباب» ترانه‌هایی از نوع «ترانه‌های رقص» اجرا کرد که آهنگ‌سازی آنها بر عهده جورج فرح، آهنگساز لبنانی و یکی از همکاران رادیو و کنسرواتوار ملی موسیقی بود. در ماه مه، فیروز آهنگ «یا حمام یا مروح بلدک» را با کلمات فتحی قورة و آهنگ حلیم الرومی اجرا کرد. این آهنگ به سبک مصری بود و به دلیل انتشار آن روی صفحه گرامافون دو سال بعد، همچنان شناخته شده است.
این مسیر با اجرای ترانه‌هایی مانند «رومبا عطشان» در ژوئیه و «رومبا عیون» در اوت در برنامه «رکن الشباب» ادامه یافت. در همان ماه اوت، فیروز سرود «المهاجرین» را با آهنگ‌سازی جورج ضاهر اجرا کرد. مجله «الإذاعة» این اثر را ستود و اجرای فیروز را «زیبا و قدرتمند» توصیف کرد، اما از صدای جورج ضاهر به دلیل ضعفش انتقاد و تأکید کرد که حضور فیروز عامل اصلی موفقیت این اثر بود.
در پایان اوت، فیروز با آهنگ‌سازی جورج ضاهر، دو ترانه از مقامات مختلف اجرا کرد: یکی از مقام بیات با عنوان «یا قلب حاج تنوح» و دیگری از مقام عجم با عنوان «نحن البنات اللبنانیات». یک منتقد مجله «الإذاعة» اجرای فیروز در آهنگ اول را موفق ندانست، زیرا صدای او با این سبک غریبه بود، اما او را در آهنگ دوم ستود و نوشت: «این آهنگ با صدای درخشان او هماهنگ بود و او آن را با تلاشی قابل تقدیر به سرانجام رساند.»

فیروز به همکاری با جورج فرح و جورج ضاهر در «رکن الشباب» ادامه داد و گفت‌وگوی موسیقایی «أین أنت» را با خواننده‌ای به نام کلوفیس الحاج و گفت‌وگوی دیگری با عنوان «سامبا الکروم» را با خواننده دیگری به نام جورج عازار اجرا کرد. اما امروزه هیچ اثری از این آثار اولیه فیروز در آرشیو رادیو یافت نمی‌شود.

حنجره‌ای با برد بلند

در اوایل اکتبر، مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «کُر رادیو، مدرسه‌ای مدرن برای استعدادها» منتشر کرد و نوشت که این گروه کر شامل چهار خانم به نام‌های لیلی صعیدی، کاروان، فیروز و آمال است. در ادامه آمده بود: «از این گروه کر، خوانندگان زن و مرد بسیاری فارغ‌التحصیل شده‌اند. از میان خوانندگان زنی که اکنون برای فارغ‌التحصیلی از گروه کر آماده می‌شوند، خواننده نوظهوری به نام فیروز است که دارای حنجره‌ای با برد بلند است و تمام سبک‌های موسیقی را با مهارت اجرا می‌کند. او تانگو و والس را با همان سهولتی اجرا می‌کند که موشحات اندلسی را می‌خواند.»
این نوشته نشان می‌دهد که فیروز کار خود را در رادیو به‌عنوان یک «همخوان» در گروه کر زنانه‌ای متشکل از چهار صدا آغاز کرد و به‌سرعت به‌عنوان خواننده‌ای مستقل (سولو) نیز فعالیت خود را ادامه داد.
این تمجید از خواننده نوظهور بار دیگر در پایان اکتبر تکرار شد، هنگامی که مجله مقاله‌ای با عنوان «هنرمندان فردا» منتشر کرد. محمد بدیع سربیه در این مقاله به تعدادی از خوانندگان زن پرداخت و در پایان نوشت: «اما صدای دلنشین و روح‌نواز فیروز که همیشه در کنسرت‌های رادیو می‌شنویم، به‌زودی جایگاه خود را در میان بهترین صداهای موسیقی لبنان خواهد یافت.»

فیروز با حلیم الرومی در میان تعدادی از کارکنان بخش موسیقی رادیوی لبنان، اوایل دهه پنجاه میلادی (آرشیو محمود الزیباوی)

همکاری تدریجی با عاصی و منصور

فیروز فعالیت خود را در رادیو به‌عنوان همخوان در گروه کر و خواننده‌ای مستقل آغاز کرد. این فعالیت او را با برادران عاصی و منصور الرحبانی، که پیش از او وارد این حوزه شده بودند، همراه ساخت. عاصی در زمستان ۱۹۴۸ به‌عنوان نوازنده ویلن و آهنگساز در رادیوی لبنان استخدام شد و منصور از همان ابتدا با او همکاری کرد، همان‌طور که مرور مجلات رادیویی آن دوران نشان می‌دهد.
نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی از مارس ۱۹۴۸ به بعد دیده می‌شود و سپس عنوان «گروه الرحبانی در اجرای ترانه‌های متنوع» ظاهر می‌گردد. این برنامه به یک برنامه هفتگی در صبح‌های همان ساعت تبدیل شد.
در سال ۱۹۴۹ نیز نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی دیده می‌شود، اما جالب است که گاهی عنوان گروه به «سه‌نفره رحبانی» تغییر می‌کند که با ورود خواننده‌ای به نام نجوی، نام هنری سلوی الرحبانی، خواهر عاصی و منصور، هم‌زمان است. هرچند نام «برادران الرحبانی» گاهی از برنامه‌ها حذف می‌شد، اما در متن ترانه‌های الرحبانی منتشر شده در مجله «الإذاعة» دیده می‌شد، که نشان می‌دهد عاصی و منصور از همان ابتدا این نام مشترک را به کار برده‌اند.
شروع همکاری فیروز با برادران الرحبانی احتمالاً از طریق کار او در گروه کر رادیویی آغاز شد و این همکاری به‌تدریج به یک شراکت نزدیک تبدیل شد، نه به‌صورت ناگهانی، همان‌طور که گاهی امروز روایت می‌شود.
حلیم الرومی به این تحول در مقاله‌ای که در اکتبر ۱۹۵۴ در مجله «الإذاعة» منتشر کرد، اشاره کرد و داستان کشف فیروز را بازگو نمود. او در پایان نوشت:
«از عجایب روزگار این بود که وقتی فیروز را به همکارم عاصی الرحبانی معرفی کردم تا در برنامه‌های غنایی رقص شرکت کند، او به من گفت: این صدا برای ترانه‌های رقص مناسب نیست و شاید فقط برای ترانه‌های سبک قابل‌استفاده باشد. اما روزگار چرخید و فیروز توانمندترین و موفق‌ترین خواننده ترانه‌های رقص شد، و بنای هنری الرحبانی بر همین صدا استوار گشت، به اعتراف خود عاصی الرحبانی.»

«برای آواز مناسب نیست»

در مقابل، عاصی الرحبانی در مصاحبه‌ای که مجله «أهل الفن» در مه ۱۹۵۵ منتشر کرد، روایت می‌کند:
«من در حال آماده‌سازی برنامه‌های موسیقی و آواز برای رادیو بودم. روزی حلیم الرومی، رئیس بخش موسیقی رادیو، مرا دعوت کرد تا به صدای جدیدی گوش دهم. دختری جوان با کتابی در دست و پدرش همراه او آمدند. صدایش را شنیدم و گفتم: بد نیست. اما باور داشتم که او برای آواز مناسب نیست. برادرم نیز گفت که او به‌هیچ‌وجه برای آوازهای رقص مناسب نیست. با این حال، آموزش او را آغاز کردم و او به بهترین کسی تبدیل شد که این نوع آواز را اجرا می‌کند.»
در مصاحبه‌ای دیگر از سال ۱۹۵۶، که در کتابچه «فیروز، خواننده خجالتی» ذکر شده است، عاصی بیان می‌کند که هنگام ورود فیروز به رادیو صدای او را شنیده و به تلفظ او ایراد گرفته و آن را نیازمند اصلاح دانسته است. او اضافه می‌کند:

«از همان زمان برخی نقش‌ها را در برنامه‌هایی که از رادیوی لبنان ارائه می‌کردم به او سپردم و متوجه شدم که او استعدادهای نادری در اجرای درست و حفظ سریع بدون اشتباه دارد.»

فیروز با عاصی الرحبانی و حلیم الرومی، در کنار منصور الرحبانی، و در پس‌زمینه یکی از کارکنان رادیوی لبنان (آرشیو محمود الزیباوی)

ورود فیروز به‌عنوان خواننده «سولو» در آثار الرحبانی احتمالاً از پاییز ۱۹۵۰ آغاز شد و اولین اثر مشترک آن‌ها آهنگی صبحگاهی به نام «جناتنا» بود. با این حال، فیروز در این دوران به فعالیت‌های مستقل خود ادامه می‌داد و برادران الرحبانی نیز به فعالیت‌های مرسوم خود مشغول بودند.
در ماه‌های بعد، همکاری میان برادران الرحبانی و این خواننده نوپا مستحکم‌تر شد. فیروز جایگزین خواهر آن‌ها، سلوی الرحبانی، شد و به رکن اصلی گروه آن‌ها تبدیل گردید.
هم‌زمان با این همکاری، فیروز در رادیوی لبنان نیز به فعالیت خود ادامه داد و با آهنگسازان معتبر این شبکه همکاری کرد. از جمله، خالد ابوالنصر، که فیروز از ساخته‌های او ابیاتی منتخب از قصیده «یا أیها الشادی» سروده ایلیا ابوماضی، شاعر مهاجر، را اجرا کرد. اما این همکاری‌ها در سال‌های بعد به‌تدریج کاهش یافت.

شریک ماجراجویی الرحبانی

با همراهی عاصی و منصور، فیروز به ایستگاه «الشرق الأدنى» وابسته به رادیوی بریتانیا راه یافت و تحت حمایت صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی و غنایی این ایستگاه، قرار گرفت. صبری شریف از سال 1949 به ماجراجویی الرحبانی علاقه نشان داد و آن را پشتیبانی کرد. این همکاری در پاییز 1951 به مرحله جدیدی رسید، زمانی که مدیر رادیوی سوریه، احمد عسّه، نیز این پروژه را پذیرفت و توجه ویژه‌ای به آن نشان داد. مجموعه‌ای از ضبط‌های متنوع موجود در آرشیو رادیوی سوریه، که به عنوان بخشی از آثار نخستین همکاری برادران الرحبانی با فیروز باقی مانده، گواه این همکاری است.
از شگفتی‌های جالب توجه این است که در این دوره ابتدایی، صدای فیروز از طریق سه ایستگاه رادیویی به شهرت رسید و نام هنری او در مطبوعات مطرح شد، اما نام واقعی او ظاهراً هرگز بر زبان نیامد. نکته جالب‌تر این است که چهره او تقریباً برای دو سال کاملاً ناشناخته بود، تا این که مجله «الصیاد» در 13 دسامبر اولین عکس از او را منتشر کرد. این عکس در ستونی هفتگی کوچک در صفحه «أهل الفن» با عنوان «آرشیو هنر» چاپ شد که حاوی اولین اشاره به وضعیت اجتماعی فیروز نیز بود.