بودلر... شاعر «منحوسی» که شکافی در تاریخ ادبیات فرانسه به وجود آورد

حاشیه نشینی که بر هستی و زندگی عصیان می‌کند

بودلر... شاعر «منحوسی» که شکافی در تاریخ ادبیات فرانسه به وجود آورد
TT

بودلر... شاعر «منحوسی» که شکافی در تاریخ ادبیات فرانسه به وجود آورد

بودلر... شاعر «منحوسی» که شکافی در تاریخ ادبیات فرانسه به وجود آورد

برعکس ویکتور هوگو، این مسکین و بیچاره شارل بودلر هیچ شهرت، شکوه و ثروتی در زندگی نیافت. درنهایت فقر و فاقه و گمنامی مرد و شهرتش تنها پس از مرگش همچون بمبی ساعتی ترکید. اینگونه است که سخن معروف نیچه براو صدق می‌کند:« هستند افرادی که پس از مرگ‌شان متولد می‌شوند»! البته که مشخص است این سخن را وقتی به وضعیت خودش فکرمی‌کرد گفت. به این دلیل که او نیز موج شهرت اسطوره‌ایش درست مانند بودلر که در قرن نوزدهم متولد شد و مرد به راه افتاد: یعنی در قرن بزرگی که شاهد ظهور بزرگان شعر فرانسه همچون ویکتورهوگو، لامارتین، رمبو، لوتریامون، مالاریه و... بود. قرنی که درآن نوگرایی شعری به دست خود بودلر سپس رمبو و بعد از او دیگران متبلور شد. می‌توان گفت این شاعر فرانسوی منحوس شیفته شاعر منحوس دیگری بود که درعظمت، سودامسلکی و جنون دست کمی از او نداشت: ادگار آلن پو! و مشخص است که بودلر بخش بزرگی از زندگی‌اش را مشغول ترجمه‌اش از انگلیسی به فرانسه بود. و به این کار نهایت افتخار را می‌کرد. برای اولین بار بودلر با شخصی که شبیهش بود دیدار می‌کرد، فردی ملعون و مطرود مثل خودش. بودلر مانند ادگار آلن پو در جرگه شاعران منحوس یا کسانی که در درون زخمی کهنه و لاعلاج دارند به شمار می‌رفت. از آن لحظه ادبیات امکان پذیر می‌شود.

اما اجازه دهید این پرسش را پیش بکشیم: شارل بودلر کیست؟ این شاعر عجیب و غریب اطوار سال 1821 در پاریس متولد شد و سال 1867 در سنی کمتر از چهل و شش سالگی یعنی در اوج جوانی درگذشت. به همین دلیل سارتر در ابتدای کتاب زیبا و لذت‌بخشی که به او اختصاص داده می‌نویسد: زندگی را که مستحق بود نزیست... اما شاعر بزرگ چه زمانی زندگی شایسته‌اش را زیسته؟ المتنبی زندگی را که مستحقش بود زیست؟ درسن پنجاه سالگی یعنی اوج انفجار شعری و سرآمدی کشته شد. و به خدا سوگند یاد می‌کنم تاکنون نتوانسته‌ایم برای او مراسم سوگواری برگزار کنیم. هنوز نتوانسته‌ایم داستان را هضم کنیم. همچون خاری در گلوی ما و حسرتی در دلمان مانده. چقدر می‌توانست به ما اشعار جدیدی هدیه کند اگر ده سال بیشتر یعنی تا شصت سالگی زنده می‌ماند؟ از همه اینها تا ابد محروم شدیم...

شارل شش ساله بود که پدرش را از دست داد، بعد هم مادرش با مرد مهمی که ژنرال اوبیک خوانده می‌شد و بعد سفیر و سپس عضو مجلس سنای فرانسه شد ازدواج کرد. حتی در آستانه انقلاب 1848 فرمانده نظامی منطقه پاریس بود. به همین دلیل بودلر برای اولین بار در زندگی اسلحه به دست گرفت و از انقلابیون خواست به سمت مقر فرماندهی عالی ارتش حمله کنند تا او را بکشد. اصلاً بلد نبود چطور از اسلحه استفاده کند. اما بی نهایت او نفرت داشت چون مادرش را از او ربود و کودکی‌اش را ویران کرد. از طرفی او حکومت بورژوایی را نمایندگی می‌کرد: یعنی قدرت سرکوب. و بودلر همه این چیزها را خوار می‌شمرد. بودلر حاشیه‌ای و مستمند بود و بر زندگی و هستی عصیان می‌کرد. و تا پایان چنین می‌ماند. در حاشیه این حاشیه‌ای بودن رادیکال، شعر به عنوان بزرگ‌ترین چیز رویید. بعد با دختری سیاهپوست آشنا شد و دل به او بست و در انتقام از جامعه، خانواده و همه  بورژواییزم فرانسه بی نهایت به او توجه کرد. با او در خیابان‌ها با تبختر راه می‌رفت و از عمد بغلش می‌کرد و از بی نهایت خشمگین ساختن آنها لذت می‌برد. بعد هم بی حساب و کتاب برایش خرج می‌کرد. به جد دوستش داشت و در شعرهای مشهورش همچون سروده « بالکن» او را جاودانه ساخت.

بعد با برخی دوستان شاعر آشنا شد به خصوص تیوفیل گوتیه که بعد از آن به بزرگ‌ترین دوستش تبدیل می‌شود. گوتیه درباره‌اش چنین می‌گوید: در یکی از روزها شارل بودلر به طور سرزده به دیدنم در خانه‌ام آمد، هنوز ننشسته بود که چشمش به لیوان آبی روی میز افتاد و به من گفت: لطفاً این آب را از جلوی چشمم دور کن، من صحنه لیوان‌های پر از آب را دوست ندارم. زود منظورش را فهمیدم که نوشیدنی به رنگ دیگر، از رنگ قرمز تیره می‌خواهد. همان موقع دو شیشه شراب کهنه جلویش گذاشتم تا یکی از آن دو را انتخاب کند. به من گفت: ترجیح می‌دهم هر دو را با هم امتحان کنم! و همین طور هم شد. لیوان پس از لیوان دیگر خالی کرد و هرچند وقت یک بار از گوشه چشم نگاهی به من می‌انداخت تا بفهمد از او رنجیده‌ام یا نه. اما من حرکتی نکردم و او را در نهایت راحتی گذاشتم. نوشید و نوشید تا ته دو شیشه را درآورد... بعد هم بلند شد و به من گفت: متشکرم، وقت خوشی را با هم گذراندیم!

سال 1857 بودلر دیوان مشهور شعرش «گل‌های رنج» را منتشر کرد. دادگاه‌های پاریس به سرعت او را به اتهام زیرپا گذاشتن قانون و اخلاق فاضله محکوم کردند. و متهمش ساختند برخی اشعارش زشت و مخل به حیاست و اعلام کردند، برخی از آنها تجسم زیرپا گذاشتن دین و مقدسات است به خصوص شعر « کفر قدیس پطرس»... دادگاه‌های فرانسوی تا سال 1949 از محکومیت این دیوان «شرور» برنگشتند: یعنی صد سال پس از آن تاریخ! عقب‌نشینی نکردند تا زمانی که دیوانش به افتخار افتخارات شعر فرانسه تبدیل شد. اما در همان زمان بودلر زیربار سنگین قرض‌ها رفته بود و تقریباً  هر روز تحت تعقیب طلبکارها بود. به همین دلیل به بروکسل گریخت تا آنجا درباره شعر سخنرانی کند. سخنرانی‌هایش موفقیتی به همراه نداشتند چون از جهت روحی بسیار خسته و پر از دغدغه و اندوه بود. گفته می‌شود به شکل پیری شکسته درآمده بود درحالی که تنها اندکی از چهل سالگی گذشته بود. از این ویرانی شعرهای سرآمدی بیرون آمد. گفته می‌شود گاهی در حین سخنرانی خودش را هم از یاد می‌برد، کیفش را باز می‌کرد و ساندوچی بیرون می‌آورد و پیش چشمان متحیر و بهت حاضران به دندان می‌کشید. گاهی هم یکی دو لیوانی شراب روی آن سرمی‌کشید! اینگونه بود که سخنرانی به نمایشی جنونی بدل می‌شد، به نوعی نمایش معقول نامعقول!

-اطلاعات جدید درباره بودلر

آیا خواننده می‌داند که دیوان او در فرانسه یکی از پرفروش‌ترین‌ها در زمینه ادبیات است؟ تاکنون از این کتاب در حدود سه و نیم میلیون نسخه در چاپ معمولی به فروش رفته و حدود دو میلیون نسخه قطع جیبی؛ یعنی بیش از پنج میلیون نسخه.

آیا خواننده می‌داند که نامه بودلر به معشوقه سیاهپوستش سال 1984 به مبلغی معادل یک میلیون دلار کنونی به فروش رفت؟ آن را یکی از ثروتمندان بزرگی خرید که به جمع آوری آثار بزرگان علاقه دارد. این نامه به خط خود بودلر نوشته شده است. اما مقدمه او بر «گل‌های رنج» که بیش از 11 صفحه است سال 1992 بیش از دو میلیون دلار به قیمت اکنون فروخته شد! این نیز به دست او نوشته شده است.

اینگونه می‌بینیم بودلر که تقریباً در همه سال‌های اخیر زندگی‌اش گرسنه بود و دست گدایی به سمت مردم می‌گرفت، متن‌هایش به میلیون دلار فروخته می‌شوند بی آنکه او از آنها بهره‌ای ببرد. برسرش همانی رفت که بر سرآن دیوانه سرآمد دیگر یعنی وینسنت ون گوک رفت که از گرسنگی به خودش می‌پیچید و تابلوهایش اکنون به قیمت ده‌ها میلیون دلار فروخته می‌شوند. اما او در طول همه زندگی‌اش تنها یک تابلو به قیمت بیست دلار فروخت.

یک نسخه‌ از دیوان «گل‌های رنج» که به نقاش دلاکروا هدیه شده بود سال 1985 حدود یک و نیم میلیون فرانک فرانسه فروخته شد، یعنی رقمی معادل یک میلیون دلار کنونی. همه اینها به این دلیل بود که روی آن با خط اهدای ساده‌ای نوشته شده که از چند کلمه معمولی یا عبارت تقریضی فراتر نمی‌رفت.
https://twitter.com/aawsat_News/status/1399108353712746497?s=20

-درباره بودلر چه گفتند؟

منتقد بزرگ «فیگارو» پس از انتشار دیوان مستقیم نوشت:« وقتی این کتاب را می‌خوانیم به عقل آقای شارل بودلرشک می‌کنیم. آیا او دیوانه شده؟ عقلش را از دست داده؟ آیا کسی که عقل درستی داشته باشد می‌تواند چنین اشعار فاسد و فرومایه و به دور ازاخلاق و چنین بی ارزش را منتشر کند؟» آیا این منتقد «سرآمد» می‌دانست این اشعار «بی‌مایه» بدل به بزرگ‌ترین دیوان تاریخ شعر فرانسه می‌شود؟

ویکتور هوگو اما که بیست سال از بودلر بزرگ‌تر بود و مشهورترین شاعر فرانسه درآن زمان بود، برایش نامه‌ای نوشت با این مضمون:« محکومیتت توسط دادگاه‌های پاریس نشان افتخاری است که بر سینه‌ات آویخته شده.(گل‌های رنج تو) همچون سیاره‌ها و ستاره‌ها در جهان می‌درخشد. ای شاعر، وقتی شعرهایت را می‌نویسی چه می‌کنی؟ تو می‌تازی، به پیش می‌تازی... تو به آسمان هنر شعاع غمگینی می‌افزایی. تو رعشه جدیدی بر ادبیات فرانسه می‌افکنی»!

اما بودلر متأسفانه آن قدر زنده نماند تا صعود ستاره‌اش را در آسمان هنر و شهرت تماشا کند. به اندازه کافی زنده نماند تا وسعت شکافی را ببیند که در تاریخ ادبیات فرانسه به وجود آورد. به اندازه کافی زندگی نکرد تا شاهد وسعت انقلاب شعری که با شعرهای سرآمدش به راه انداخت ببیند که در طول زمانه باقی می‌مانند. و به اندازه کافی زندگی نکرد تا بشنود که رمبو این کلمات جاودانه را می‌گفت: او پادشاه شعر والاست، قله شعر است!



فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)

جشن تولد فیروز در سال‌های اخیر به یک سنت ماندگار تبدیل شده که هر سال در ۲۱ نوامبر برگزار می‌شود. رسانه‌ها در تمام حوزه‌هایشان به این مناسبت می‌پردازند و هم‌زمان شبکه‌های اجتماعی نیز در حالتی از شیفتگی جمعی، این روز را گرامی می‌دارند. این مراسم سالانه نشان‌دهنده حضور پررنگ و جاودانه فیروز در لبنان و دیگر کشورهای عربی است و تأکید می‌کند که نام او به یک پدیده زنده و فراگیر برای نسل‌ها و سنین مختلف تبدیل شده، هرچند که او تقریباً به‌طور کامل از انظار عمومی دور مانده است.

«در روزی به دنیا آمد که تاریخش را به یاد نمی‌آورد»

روایت رایج می‌گوید که فیروز در ۲۱ نوامبر ۱۹۳۵ متولد شده است، اما مدارک رسمی نشان می‌دهند که نهاد وديع حداد در ۲۰ نوامبر ۱۹۳۴ به دنیا آمده است. این ستاره جوان در مصاحبه‌ای رادیویی با رادیو مصر در زمستان ۱۹۵۵، گفته بود که بیست ساله است، که نشان می‌دهد او متولد ۱۹۳۵ است.
در گزارشی که محمد سید شوشه در سال ۱۹۵۶ تهیه کرد و در کتابچه‌ای از مجموعه «أنغام من الشرق» با عنوان «فیروز، خواننده خجالتی» منتشر شد، آمده است: «نام او فیروز است، اما در واقع نهاد وديع حداد نام دارد. او بیش از ۲۱ سال ندارد و در سال ۱۹۳۵ در بیروت در روزی نامعلوم متولد شده است».
اما در مصاحبه‌ای که در ماه مه ۱۹۵۷ در مجله «العروسة» منتشر شد، مقدمه‌ای آورده شده که می‌گوید: «او در بیروت در سال ۱۹۳۴ به دنیا آمده، اما نمی‌داند در چه روزی». این موضوع نشان می‌دهد که تولد او در سال ۱۹۳۴ بوده و به‌صورت رسمی در تاریخ ۲۰ نوامبر ثبت شده است.

فیروز در تصویری نامشخص از دوران نوجوانی (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز پیش از نهاد ظاهر شد

از نکات جالب این است که نام فیروز برای نخستین بار در فوریه ۱۹۵۰ مطرح شد، در حالی که نام واقعی او، نهاد حداد، تا اوایل سال ۱۹۵۲ در رسانه‌ها دیده نشد. این تأخیر در ظهور نام واقعی او نشان‌دهنده پنهان شدن وی از همان ابتدا پشت نام هنری‌ای است که به آن شناخته شد. نام فیروز نخستین بار در خبری کوتاه که در ۱۹ فوریه ۱۹۵۰ در مجله «الإذاعة» منتشر شد، به چشم خورد. این مجله خصوصی توسط روزنامه‌نگاری به نام فائق خوری مدیریت می‌شد. در این خبر آمده بود: «استاد حلیم الرومی به ما گفت که صدایی جدید کشف کرده که از دلنشین‌ترین صداهای آواز در لبنان است. او به صاحب این صدا نام فیروز را داده و قرار است او را در برنامه‌های ایستگاه رادیویی لبنان معرفی کند، پس از اینکه روی آموزش و پرورش حنجره او و آماده‌سازی آهنگ‌های ویژه برایش کار کرده است.»
حلیم الرومی که اوایل سال ۱۹۵۰ از قبرس به لبنان آمد، سمت مدیر بخش موسیقی رادیوی لبنان را بر عهده گرفت. او همزمان با آغاز به کارش در این بخش، کشف صدایی جدید را اعلام کرد که نام فیروز را بر او گذاشته بود. او این کشف را با اجرای آهنگی به لهجه مصری با عنوان «ترکت قلبی وطاوعت حبک» از کلمات منیر عوض معرفی کرد. این آهنگ در ۲۴ فوریه ۱۹۵۰ پخش شد، همان‌طور که برنامه‌های رادیویی منتشرشده در مجلات آن زمان نشان می‌دهند.

نخستین ترانه‌ها

ترانه «ترکت قلبی» آغازگر مسیر فیروز به عنوان یک خواننده «سولو» در فوریه ۱۹۵۰ بود. در ماه بعد، او در بخش «رکن الشباب» ترانه‌هایی از نوع «ترانه‌های رقص» اجرا کرد که آهنگ‌سازی آنها بر عهده جورج فرح، آهنگساز لبنانی و یکی از همکاران رادیو و کنسرواتوار ملی موسیقی بود. در ماه مه، فیروز آهنگ «یا حمام یا مروح بلدک» را با کلمات فتحی قورة و آهنگ حلیم الرومی اجرا کرد. این آهنگ به سبک مصری بود و به دلیل انتشار آن روی صفحه گرامافون دو سال بعد، همچنان شناخته شده است.
این مسیر با اجرای ترانه‌هایی مانند «رومبا عطشان» در ژوئیه و «رومبا عیون» در اوت در برنامه «رکن الشباب» ادامه یافت. در همان ماه اوت، فیروز سرود «المهاجرین» را با آهنگ‌سازی جورج ضاهر اجرا کرد. مجله «الإذاعة» این اثر را ستود و اجرای فیروز را «زیبا و قدرتمند» توصیف کرد، اما از صدای جورج ضاهر به دلیل ضعفش انتقاد و تأکید کرد که حضور فیروز عامل اصلی موفقیت این اثر بود.
در پایان اوت، فیروز با آهنگ‌سازی جورج ضاهر، دو ترانه از مقامات مختلف اجرا کرد: یکی از مقام بیات با عنوان «یا قلب حاج تنوح» و دیگری از مقام عجم با عنوان «نحن البنات اللبنانیات». یک منتقد مجله «الإذاعة» اجرای فیروز در آهنگ اول را موفق ندانست، زیرا صدای او با این سبک غریبه بود، اما او را در آهنگ دوم ستود و نوشت: «این آهنگ با صدای درخشان او هماهنگ بود و او آن را با تلاشی قابل تقدیر به سرانجام رساند.»

فیروز به همکاری با جورج فرح و جورج ضاهر در «رکن الشباب» ادامه داد و گفت‌وگوی موسیقایی «أین أنت» را با خواننده‌ای به نام کلوفیس الحاج و گفت‌وگوی دیگری با عنوان «سامبا الکروم» را با خواننده دیگری به نام جورج عازار اجرا کرد. اما امروزه هیچ اثری از این آثار اولیه فیروز در آرشیو رادیو یافت نمی‌شود.

حنجره‌ای با برد بلند

در اوایل اکتبر، مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «کُر رادیو، مدرسه‌ای مدرن برای استعدادها» منتشر کرد و نوشت که این گروه کر شامل چهار خانم به نام‌های لیلی صعیدی، کاروان، فیروز و آمال است. در ادامه آمده بود: «از این گروه کر، خوانندگان زن و مرد بسیاری فارغ‌التحصیل شده‌اند. از میان خوانندگان زنی که اکنون برای فارغ‌التحصیلی از گروه کر آماده می‌شوند، خواننده نوظهوری به نام فیروز است که دارای حنجره‌ای با برد بلند است و تمام سبک‌های موسیقی را با مهارت اجرا می‌کند. او تانگو و والس را با همان سهولتی اجرا می‌کند که موشحات اندلسی را می‌خواند.»
این نوشته نشان می‌دهد که فیروز کار خود را در رادیو به‌عنوان یک «همخوان» در گروه کر زنانه‌ای متشکل از چهار صدا آغاز کرد و به‌سرعت به‌عنوان خواننده‌ای مستقل (سولو) نیز فعالیت خود را ادامه داد.
این تمجید از خواننده نوظهور بار دیگر در پایان اکتبر تکرار شد، هنگامی که مجله مقاله‌ای با عنوان «هنرمندان فردا» منتشر کرد. محمد بدیع سربیه در این مقاله به تعدادی از خوانندگان زن پرداخت و در پایان نوشت: «اما صدای دلنشین و روح‌نواز فیروز که همیشه در کنسرت‌های رادیو می‌شنویم، به‌زودی جایگاه خود را در میان بهترین صداهای موسیقی لبنان خواهد یافت.»

فیروز با حلیم الرومی در میان تعدادی از کارکنان بخش موسیقی رادیوی لبنان، اوایل دهه پنجاه میلادی (آرشیو محمود الزیباوی)

همکاری تدریجی با عاصی و منصور

فیروز فعالیت خود را در رادیو به‌عنوان همخوان در گروه کر و خواننده‌ای مستقل آغاز کرد. این فعالیت او را با برادران عاصی و منصور الرحبانی، که پیش از او وارد این حوزه شده بودند، همراه ساخت. عاصی در زمستان ۱۹۴۸ به‌عنوان نوازنده ویلن و آهنگساز در رادیوی لبنان استخدام شد و منصور از همان ابتدا با او همکاری کرد، همان‌طور که مرور مجلات رادیویی آن دوران نشان می‌دهد.
نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی از مارس ۱۹۴۸ به بعد دیده می‌شود و سپس عنوان «گروه الرحبانی در اجرای ترانه‌های متنوع» ظاهر می‌گردد. این برنامه به یک برنامه هفتگی در صبح‌های همان ساعت تبدیل شد.
در سال ۱۹۴۹ نیز نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی دیده می‌شود، اما جالب است که گاهی عنوان گروه به «سه‌نفره رحبانی» تغییر می‌کند که با ورود خواننده‌ای به نام نجوی، نام هنری سلوی الرحبانی، خواهر عاصی و منصور، هم‌زمان است. هرچند نام «برادران الرحبانی» گاهی از برنامه‌ها حذف می‌شد، اما در متن ترانه‌های الرحبانی منتشر شده در مجله «الإذاعة» دیده می‌شد، که نشان می‌دهد عاصی و منصور از همان ابتدا این نام مشترک را به کار برده‌اند.
شروع همکاری فیروز با برادران الرحبانی احتمالاً از طریق کار او در گروه کر رادیویی آغاز شد و این همکاری به‌تدریج به یک شراکت نزدیک تبدیل شد، نه به‌صورت ناگهانی، همان‌طور که گاهی امروز روایت می‌شود.
حلیم الرومی به این تحول در مقاله‌ای که در اکتبر ۱۹۵۴ در مجله «الإذاعة» منتشر کرد، اشاره کرد و داستان کشف فیروز را بازگو نمود. او در پایان نوشت:
«از عجایب روزگار این بود که وقتی فیروز را به همکارم عاصی الرحبانی معرفی کردم تا در برنامه‌های غنایی رقص شرکت کند، او به من گفت: این صدا برای ترانه‌های رقص مناسب نیست و شاید فقط برای ترانه‌های سبک قابل‌استفاده باشد. اما روزگار چرخید و فیروز توانمندترین و موفق‌ترین خواننده ترانه‌های رقص شد، و بنای هنری الرحبانی بر همین صدا استوار گشت، به اعتراف خود عاصی الرحبانی.»

«برای آواز مناسب نیست»

در مقابل، عاصی الرحبانی در مصاحبه‌ای که مجله «أهل الفن» در مه ۱۹۵۵ منتشر کرد، روایت می‌کند:
«من در حال آماده‌سازی برنامه‌های موسیقی و آواز برای رادیو بودم. روزی حلیم الرومی، رئیس بخش موسیقی رادیو، مرا دعوت کرد تا به صدای جدیدی گوش دهم. دختری جوان با کتابی در دست و پدرش همراه او آمدند. صدایش را شنیدم و گفتم: بد نیست. اما باور داشتم که او برای آواز مناسب نیست. برادرم نیز گفت که او به‌هیچ‌وجه برای آوازهای رقص مناسب نیست. با این حال، آموزش او را آغاز کردم و او به بهترین کسی تبدیل شد که این نوع آواز را اجرا می‌کند.»
در مصاحبه‌ای دیگر از سال ۱۹۵۶، که در کتابچه «فیروز، خواننده خجالتی» ذکر شده است، عاصی بیان می‌کند که هنگام ورود فیروز به رادیو صدای او را شنیده و به تلفظ او ایراد گرفته و آن را نیازمند اصلاح دانسته است. او اضافه می‌کند:

«از همان زمان برخی نقش‌ها را در برنامه‌هایی که از رادیوی لبنان ارائه می‌کردم به او سپردم و متوجه شدم که او استعدادهای نادری در اجرای درست و حفظ سریع بدون اشتباه دارد.»

فیروز با عاصی الرحبانی و حلیم الرومی، در کنار منصور الرحبانی، و در پس‌زمینه یکی از کارکنان رادیوی لبنان (آرشیو محمود الزیباوی)

ورود فیروز به‌عنوان خواننده «سولو» در آثار الرحبانی احتمالاً از پاییز ۱۹۵۰ آغاز شد و اولین اثر مشترک آن‌ها آهنگی صبحگاهی به نام «جناتنا» بود. با این حال، فیروز در این دوران به فعالیت‌های مستقل خود ادامه می‌داد و برادران الرحبانی نیز به فعالیت‌های مرسوم خود مشغول بودند.
در ماه‌های بعد، همکاری میان برادران الرحبانی و این خواننده نوپا مستحکم‌تر شد. فیروز جایگزین خواهر آن‌ها، سلوی الرحبانی، شد و به رکن اصلی گروه آن‌ها تبدیل گردید.
هم‌زمان با این همکاری، فیروز در رادیوی لبنان نیز به فعالیت خود ادامه داد و با آهنگسازان معتبر این شبکه همکاری کرد. از جمله، خالد ابوالنصر، که فیروز از ساخته‌های او ابیاتی منتخب از قصیده «یا أیها الشادی» سروده ایلیا ابوماضی، شاعر مهاجر، را اجرا کرد. اما این همکاری‌ها در سال‌های بعد به‌تدریج کاهش یافت.

شریک ماجراجویی الرحبانی

با همراهی عاصی و منصور، فیروز به ایستگاه «الشرق الأدنى» وابسته به رادیوی بریتانیا راه یافت و تحت حمایت صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی و غنایی این ایستگاه، قرار گرفت. صبری شریف از سال 1949 به ماجراجویی الرحبانی علاقه نشان داد و آن را پشتیبانی کرد. این همکاری در پاییز 1951 به مرحله جدیدی رسید، زمانی که مدیر رادیوی سوریه، احمد عسّه، نیز این پروژه را پذیرفت و توجه ویژه‌ای به آن نشان داد. مجموعه‌ای از ضبط‌های متنوع موجود در آرشیو رادیوی سوریه، که به عنوان بخشی از آثار نخستین همکاری برادران الرحبانی با فیروز باقی مانده، گواه این همکاری است.
از شگفتی‌های جالب توجه این است که در این دوره ابتدایی، صدای فیروز از طریق سه ایستگاه رادیویی به شهرت رسید و نام هنری او در مطبوعات مطرح شد، اما نام واقعی او ظاهراً هرگز بر زبان نیامد. نکته جالب‌تر این است که چهره او تقریباً برای دو سال کاملاً ناشناخته بود، تا این که مجله «الصیاد» در 13 دسامبر اولین عکس از او را منتشر کرد. این عکس در ستونی هفتگی کوچک در صفحه «أهل الفن» با عنوان «آرشیو هنر» چاپ شد که حاوی اولین اشاره به وضعیت اجتماعی فیروز نیز بود.