درباره تخیل مفرط در نوشتن و آشپزی!

ستاره‌های جهانی، برای سیرکردن گرسنگی تاریخی خوانندگان جدید رمان‌های قطور می‌نویسند

 هاروکی موراکامی
هاروکی موراکامی
TT

درباره تخیل مفرط در نوشتن و آشپزی!

 هاروکی موراکامی
هاروکی موراکامی

آشپز ترک بوراک شهرتش را بر دامن زدن به تخیل چرب وچیل بنا گذاشت، دلمه برگ مو در شکم گوسفند، گوساله‌ کامل کباب شده، بزرگ‌ترین ماهی جهان و بلندترین کباب کوفته. در آشپزی از ظرف‌های خیلی بزرگ استفاده می‌کند با اتکایی واضح بر سفره‌های پادشاهان هزار و یک شب. ترک مشهور دیگر نصرت گوکشی همان ایده فراوانی را به کارمی‌برد و در تکه کردن گوشت برنمایش‌های آکروباتیکش می‌افزاید، اما در جهان به عنوان «سرآشپز نمک» مشهور شد و شهرتش را برنمایشی کوچک که درسالن غذا ارائه می‌دهد بنا کرد. نصرت ظرف غذا را روی سفره می‌گذارد و در زمان تقدیم شروع به پاشیدن باران آسای دانه‌های نمک که از لای انگشتان دستش که بالا گرفته رها می‌کند. اینگونه می‌تواند ظرف غذا و پارچه روی میز و مشتری را نمکی کند.

این شوخی مایه رنجش افرادی می‌شود که خیلی در قید و بند تمیزی‌اند و  به عنوان رفتاری غیر بهداشتی انتقاداتی را برانگیخت، اما تعداد کسانی که این ذوق عامیانه را می‌پسندند بیشترند و گرنه این جوان بازیگوش ستاره‌ای نمی‌شد که رستورانش مقصد ستارگان در همه زمینه‌هاست که نمی‌توانند از زندگی نمایش فاصله بگیرند حتی در لحظه‌های غذاخوردن. ران گوساله‌ای پیش یکی از آنها گذاشته شده که شاید برای سیرکردن ولعی تاریخی باشد و می‌توانیم تصور کنیم روی میز غذایی این چنینی چه می‌ماند!

کیچ غذا برای فریب بر سه اصل قرارمی‌گیرد: شور، تند و چرب و چیل. در رستوران‌های کیچ بازاری برای پنهان ساختن سطح پایین مواد به کار رفته نیاز به افزایش فریب دارند.

از میان نویسندگان رمان برای این ریخت‌ وپاش ستارگان جهانی وجود دارند که رمان‌های قطور می‌نویسند تا گرسنگی تاریخی خوانندگانی را اشباع کنند که دیر لذت مطالعه را کشف کرده‌اند.

درحقیقت دوست دارم از کلمه «کیچ»(چشم پرکن) خارجی استفاده کنم بدون اینکه به «عامیانه» ترجمه‌اش کنم تا از سایه‌های خوب عامیانه در فرهنگ‌مان اجتناب کنم.

کیچ حصار محکمی دور ذوق می‌کشد و خفه‌اش می‌کند؛ کیچ در ادبیات، موسیقی، نقاشی و مجسمه سازی، در غذا، در پوشاک و تزئینات منزل. امریکا خیلی زود عامیانه کردن آشپزی را به عهده گرفت و به دنبال آن چین در راسخ کردن کیچ تزئین منزل: مجسمه‌های پلاستیکی و گچی زشت، گل‌های پلاستیکی و دیگر کیچ‌های زشت که زشت‌ترین آنها ظرافت دانتیلاست با عرضه رومیزی‌های پلاستیکی به شکل دانتیلا. این هم ریختن خاک بر سراسر تاریخ ظرافت است.

در شعر شرافتی وجود دارد که آن را از کیچی مصون می‌دارد به طوری که اشعاری این چنینی از همان لحظه تولد می‌میرند، اما رمان پذیرش آن را دارد و در هر فرهنگی کیچ رمانی وجود دارد، اما پدیده پرفروش محدود به مرزهای کشور خودش ماند.

در دهه‌های اخیر جهانی شدن رواج کیچ رمان فرافرهنگی را به عهده گرفت که از همان سه‌گانه کیچ به شکل مفرط در غرابت و معما و اطلاعات بهره می‌برند. مرکزیت غربی موفق شد کیچ خود را در سراسر جهان رایج کند و همان طور که مرکزیت غربی عمل می‌کند باید فضا برای الگوهایی از فرهنگ‌های دیگر بازمی‌شد به خصوص در کشورهای در حال توسعه شرق آسیا که تبلیغ آن را به عهده دارد و براساس همین پذیرش غربی به بقیه جهان یورش می‌برد.

مایه تأسف آنکه اقبال به کیچ ناشی از میل به زشتی نیست بلکه از کشش به سمت زیبایی مایه می‌گیرد بدون آنکه راه آن را بشناسند و به دلیل کمبود امکانات فرهنگی و تربیت زیبایی شناسانه.

نویسندگان جهانی «کیچ» به خوانندگان خود گوساله‌های کباب شده و کپه‌هایی از حشو داخل شکم گوسفند می‌بخشند. هستند کسانی که بر فراوانی خیال پیوسته تکیه می‌کنند مانند هاروکی موراکامی با یک آهنگ بدون ارزیابی از لحظه‌های ضعف واقعی که به قانع کننده ساختن این تخیل کمک می‌کنند. همچنین هستند کسانی که از معما و نمادها وانبوهی از اطلاعات تاریخی و هنری استفاده می‌کنند مانند دان براون. کم پیش می‌آید در این وعده‌های رمانی شخصیتی عادی بیابی مثل افرادی که در زندگی می‌بینیم.

میلیون‌ها خواننده با اشتهایی باز به چنین رمان‌های قطوری روی می‌آورند با غرابت پر و پیمانی که پیوسته برسر و رویشان می‌ریزد و با سعادت بسیار از ذرات باران نمک که بر سرشان می‌بارد لذت می‌برند.

تجربه‌ای که از خواندن هاروکی موراکامی داشتم عاملی شد تا از دنبال کردن خطوط تولید مشابه دوری کنم، اما بدون اطمینان کامل: اگر این کتاب جدید که به شکل وسیعی منتشر شد در عین حال کار اصیلی بود چطور؟ این سئوال در خصوص کارلوس زافون برایم پیش آمد وقتی که نامش شهره شد، اما چیزی از او نخوانده بودم تا اینکه خبر مرگ فاجعه‌آمیزش براثر ویروس «کرونا» در ماه ژوئن گذشته را شنیدم.

در مسیرم رمان مشهورش «سایه باد» را پیدا کردم. قهرمان و راوی آن دانیل با صیغه فعل ماضی درباره خودش صحبت می‌کند وقتی که کودک یازده ساله بود که مادرش را از دست می‌دهد. پدرش تاجر کتاب‌های کهنه است، آدمی مرموز، خاموش و غمگین که از رنج مرگ زنش رها نشده است. در گرگ و میش صبح دانیل را به جایی نامشخص می‌برد و به او گوشزد می‌کند هرچه می‌بیند را مانند رازی پیش خود نگه دارد و به هیچ مخلوقی نگوید.

راوی خود را در قبرستان کتاب‌های فراموش شده می‌یابد و رمانی با عنوان «سایه باد» برمی‌دارد که کسی چیزی از نویسنده آن خولیان کاراکاس نمی‌داند. سفر این کودک اعجوبه در جست‌وجوی راز رمان اعجوبه از راه روایتی آغاز می‌شود که جز عجایب را قبول ندارد.

پدر از کمک کردن به دانیل در این جست‌وجو پیرامون رمان و نویسنده‌اش خسته می‌شود و او را برای دیدار پیر حرفه گوستاو برسلو می‌برد که خود نیز مرد مرموز دیگری است. ثروتمندی که برای لذت صرف مشغول فروش کتاب‌های قدیمی است و راوی او را چنین توصیف می‌کند:« و همیشه پیپ خاموشش که بهترین عطرهای شرقی از آن بلند می‌شود از گوشه دهانش آویزان بود و ترجیح می‌داد خودش را با نام آخرین رمانتیک معرفی کند و به این افتخار می‌کرد که از نسل شاعر لورد بایرون است با اینکه تبارش از نسل کالداس دی منونبوی بود. و شاید به همین خاطر لباس داندی قرن نوزدهم را می‌پوشید تا نسب بریتانیایی خودش را اثبات کند: شال ابریشمی دور گردنش داشت و کفش براق سفیدی به پا داشت و عینک تک چشمی بی معنایی می‌زد که شایع بود حتی وقتی به دستشویی می‌رود آن را درنمی‌آورد». پرتره باروکی آکنده از اغراق که کودک معجزه از مردی ترسیم می‌کند که بین هیجان شرق در توتونش و جذابیت دارایی‌های تاریخی در لباسش جمع می‌کند. در سراسر این رمان ما با چنین جزئیاتی در توصیف‌ها روبه رومی‌شویم، از ظرف و ظروف گرفته تا اجزای ساختمان‌ها و خانه‌ها...

این بازگشتی موفقیت آمیز به اغراق رمان‌های شهسواری قرون وسطی است که روزگاری میلان کوندرا باور داشت، سروانتس پایان آن را با رمان جاودانه‌اش نوشت.

همان طور که کیچ جهانی غذا با جنبه محلی سازگار می‌شود، کیچ رمان داخلی و ملی با کیچ جهانی همزیستی می‌کند. نویسنده محلی از نویسنده بیگانه راهنمایی می‌گیرد و در افزودن بر چربی، نمک و تندی براو دست بالا را می‌گیرد.



فیروز در نود سالگی... نغمه‌ای جاودان از لبنان

در هر خانه‌ای تصویری از او هست... فیروز، نماد لبنان، به نود سالگی رسید و هرگز پیر نشد (الشرق الأوسط)
در هر خانه‌ای تصویری از او هست... فیروز، نماد لبنان، به نود سالگی رسید و هرگز پیر نشد (الشرق الأوسط)
TT

فیروز در نود سالگی... نغمه‌ای جاودان از لبنان

در هر خانه‌ای تصویری از او هست... فیروز، نماد لبنان، به نود سالگی رسید و هرگز پیر نشد (الشرق الأوسط)
در هر خانه‌ای تصویری از او هست... فیروز، نماد لبنان، به نود سالگی رسید و هرگز پیر نشد (الشرق الأوسط)

او که انسی الحاج شاعر، «جاودانه»اش نامید، فیروزی که هر سال که می‌گذرد، پیوندش با دل‌ها عمیق‌تر و صدایش بیشتر در گوش‌ها و خاطره‌ها حک می‌شود. سال‌ها، حتی اگر نود باشد، برای یک اسطوره که زمان نامش را بر ستون‌های جاودانگی حک کرده است، چه اهمیتی دارند؟

فیروز سکوت را بر پرگویی و انزوا را بر اختلاط و حضور ترجیح داد (اینستاگرام)

در نود سالگی‌اش، «بانوی آواز» در خانه‌اش در یکی از روستاهای کوهستانی لبنان نشسته و حافظ خاطرات یک ملت است. لبنانی‌ها دوست دارند بگویند: «تا زمانی که فیروز خوب است، لبنان هم خوب است». گویی حضور او در جایی از این لبنان خسته، پشت دری بسته‌که تنها عده‌ای اندک آن را می‌کوبند، برای نگهداری این کشور از هم پاشیده کافی است. همان‌طور که یک ترانه صبحگاهی از او کافی است تا آفتاب بر خلیج بیروت بتابد:
«یا مینا الحبايب یا بیروت... یا شطّ اللی دايب یا بیروت... یا نجمة بحریّة عم تتمرجح عالمیّ...»

بانوی سکوت

نهاد حداد که به فیروز لبنان و عرب تبدیل شد، در خانه دوردستش شمع نود سالگی‌اش را در کنار فرزندانش خاموش می‌کند. فیروز هرگز اهل سر و صدا نبوده است و این روزها نیز زمانی برای جشن گرفتن نیست، چرا که شناب افزایش شمار قربانیان و ویرانی‌ها در این کشور سریع‌تر از سال‌های عمر است.
او که به عنوان «بانوی سکوت» شناخته می‌شود، کمتر سخن می‌گوید و بیشتر آواز می‌خواند. آوازش تاریخ هنر و موسیقی را سیراب کرده، اما سخنش اندک بوده است. این را می‌توان از تعداد کم مصاحبه‌هایش فهمید. بسیاری به او به خاطر این سکوت طولانی خرده گرفتند، اما او ترجیح داد از طریق ترانه‌ها پاسخ دهد.
در ترانه‌هایش که از مرز زمان و مکان می‌گذرند و در سخنان معدودی که از طریق رسانه‌ها بیان کرده، فیروز حرف‌های بسیاری زده است. افکارش از حکمتی ساده و فلسفه‌ای بی‌ادعا سرچشمه می‌گیرند.

«پادشاهی من جایی برای گریه ندارد»

فیروز در زندگی شخصی‌اش به ندرت از «من» سخن گفته است؛ شاید به خاطر خجالتی بودن یا برای حفظ هاله استثنایی‌اش. این موضوع حتی در ترانه‌هایش نیز دیده می‌شود. اما در برخی از آثار جدیدش، به ویژه در آهنگ «فیكن تنسوا» از آلبوم «كيفك إنت» (1991)، برای اولین بار «منِ» خود را آشکار کرد:
«أنا البيسمّوني الملكة وبالغار متوّج زمني ومملكتي ما فيها بكي وجبيني ولا مرة حني».

فیروز مادر

فیروز، همچنان که زندگی خصوصی‌اش را پشت عینک‌های تیره مخفی کرد، تلاش داشت زندگی خانوادگی‌اش را نیز دور از چشم‌ها نگه دارد. با این حال، جزئیات زیادی از تراژدی خانوادگی او به رسانه‌ها و حتی به ترانه‌هایش راه یافت.

فیروز در مصاحبه‌ای معروف با فریدریک میتران، همسرش عاصی الرحبانی را فردی «سخت‌گیر و دیکتاتور» توصیف کرد. اما با وجود چالش‌های زندگی مشترکشان، زمانی که عاصی بیمار شد، برایش چنین خواند:
«سألوني الناس عنك يا حبيبي كتبوا المكاتيب وأخذها الهوا».

فیروز، این صدای جاودانه، حتی در نود سالگی همچنان نماد یک ملت است و صدایش در خانه هر لبنانی جاودان باقی مانده است.
افتخارات بسیاری که زندگی فیروز را روشن کرده‌اند، با اندوه‌ها و آزمون‌های دشواری مانند از دست دادن دخترش لیال در اوج جوانی همراه بوده‌اند. در حالی که این فاجعه در ترانه‌ها و مصاحبه‌های مطبوعاتی حضور نداشت، داستان پسرش هَلی و بیماری او در کودکی، به طور غیرمستقیم، در آثاری چون «بکوخنا یا ابني» (۱۹۶۶) با کلمات شاعر میشال طراد و آهنگ‌سازی برادران الرحبانی انعکاس یافت.

فیروز نودمین سالگرد تولد خود را جشن می‌گیرد. او متولد 21 نوامبر 1934 است (فیس‌بوک)

«علوّاه لو فيّي يا عينيّي لأطير اتفقّدك يا رجوتي بعدك زغير...». روایت شده که این شعر به پسر نوزاد شاعر تقدیم شده بود، اما کلمات آن مورد توجه برادران الرحبانی قرار گرفت و با داستان فیروز و پسر بیمار او که به خاطر کنسرت‌ها و سفرهای هنری مجبور به ترک او می‌شد، همخوانی یافت.
فیروز در نود سالگی هنوز شخصاً از هَلی که از راه رفتن، شنیدن و صحبت کردن محروم است، مراقبت می‌کند. او در سال ۱۹۹۹ بار دیگر او را با صدای خود در ترانه «سلّملي عليه» به یاد آورد. برخی منابع می‌گویند این ترانه توسط او و زیاد درباره هَلی نوشته شده است:
«سلّملي عليه وقلّه إني بسلّم عليه وبوّسلي عينيه وقلّه إني ببوّس عينيه».

عکسی که دختر فیروز، ریما الرحبانی، در سال ۲۰۲۲ از مادرش همراه با دو برادرش هَلی و زیاد منتشر کرد (اینستاگرام)

مشهورترین سفیر لبنان

فیروز با صدایش نقشه وطن را ترسیم کرد و صدای خود را وقف افتخار لبنان نمود، همان‌طور که در ترانه «وعدي إلك» از نمایشنامه «أيام فخر الدين» (۱۹۶۶) می‌گوید. این عشق تنها در ترانه‌ها نبود؛ او حتی در شدیدترین سال‌های جنگ نیز همچون نگهبانی از کلیدهای کشور باقی ماند. وقتی موشکی به ساختمانی که او در آن سکونت داشت برخورد کرد، ترسید و سکوتش عمیق‌تر شد و به دعا پناه برد.
ترانه‌هایی که توسط عاشقان لبنان، عاصی و منصور الرحبانی، ساخته شده بود، چون گردنبندی الماس بر گلوی فیروز نشستند.

این ترانه‌ها در صدای او به سرودهای ملی تبدیل شدند و هر واژه و نغمه، افتخار او به لبنانی بودن را به نمایش گذاشتند.
شاعر جوزیف حرب شاید این عشق فیروزی به لبنان را از شمال تا جنوب در ترانه «إسوارة العروس» که فیلمون وهبی آهنگ‌سازی کرده بود، خلاصه کرده باشد:
«لمّا بغنّي اسمك بشوف صوتي غلي... إيدي صارت غيمة وجبيني علي».

در بزرگ‌ترین پایتخت‌های جهان، صدای فیروز طنین‌انداز شد:
«بمجدك احتميت بترابك الجنّة ع اسمك غنيت ع اسمك رح غنّي».
او وعده داد و وفا کرد، و لبنان در تمامی محافل بین‌المللی همراه او باقی ماند تا جایی که به مشهورترین سفیر این کشور در سراسر جهان تبدیل شد.
در نود سالگی، فیروز همچون شمعی بر پلکان بعلبک ایستاده است؛ روغن در چراغ می‌ریزد تا تاریکی را روشن کند. شاید قلعه زیر سنگینی سال‌ها و چالش‌ها بلرزد، اما سقوط نمی‌کند. صدای «بانو» پلی است که از دشت بقاع به بیروت، به جنوب، و تا فلسطین، دمشق و مکه امتداد می‌یابد. او همچنان شهرها را در آغوش می‌گیرد و از دیوارهای آتشین با ندای خود عبور می‌کند:
«بيتي أنا بيتك وما إلي حدا من كتر ما ناديتك وسع المدى... أنا عالوعد وقلبي طاير صوبك غنّية»