پروست و بورخس؛ بیشترین نویسندگانی که از هزار و یک شب الهام گرفتند

جهان‌های متفاوتی داشتند، اما ساختار سرگردانی‌شان همانندست

پروست و بورخس؛  بیشترین نویسندگانی که از هزار و یک شب الهام گرفتند
TT

پروست و بورخس؛ بیشترین نویسندگانی که از هزار و یک شب الهام گرفتند

پروست و بورخس؛  بیشترین نویسندگانی که از هزار و یک شب الهام گرفتند

به نظرمی‌رسد تأثیر «هزار و یک شب» در آثار شماری از بزرگان ادبیات متفاوت بوده است از زمانی که ترجمه آن به زبان‌های دیگر رواج یافت، اما هیچ کسی به پای مارسل پروست و پس از او خورخه لوئیس بورخس در الهام گرفتن از کتاب شب‌ها نمی‌رسد. هر یک به شکلی متفاوت با دیگری با تکنیکی بالا و پنهان‌تر، بسیار از آن الهام گرفتند اگر به طور مستقیم با ساختار در اثر مشهوری مانند «دکامرون» ایتالیایی جیووانی بوکاچیو مقایسه شود.

بورخس آگاه از اهداف فلسفی ساختار گمگشتگی در شب‌ها، سرگردانی‌‌های کوچکی ساخت که به کار همچون «باغ راه‌های تو در تو» می‌آید که به نظرمی‌رسد سرگشتگی و چرخش در دایره‌های مکرر بی انتها آرکتایپی برای بازگشت ابدی باشند.

اما تلاش مهم‌تر برای مرد سرد الهام ذهنی قاپیدن الماس‌های کوچک و نشاندن تأملاتش درآنها بود. داستان یا موقعیت کوچکی را جدا می‌کند و آن را در مسیرهای مختلف می‌گذارد که به احتمال‌های متفاوت می‌رسد. به قصه‌های مشهور شب‌ها نزدیک نمی‌شود آنقدر که داستان‌های فرعی را انتخاب می‌کند که هیچ کسی بر آنها درنگ نمی‌کند. برای نمونه قصه‌ای در نیم صفحه درباره قصری بسته در اندلس وجود دارد که بازکردن در آن ممنوع است. هر پادشاه جدیدی قفلی اضافی برآن می‌گذارد تا اینکه پادشاهی به قدرت رسید که از بیرون مملکت آمده بود. کنجکاو شد و در را باز کرد و درآن مجسمه‌هایی از عرب‌های اسب‌سوار یافت و این همان پیش‌بینی ممنوعی بود که از پرده بیرون آمدنش موجب فتح اندلس به دست مسلمانان شد.

داستانک‌ با داستان‌های بزرگ شب‌ها به هم می‌رسند و به سرانجام کنجکاویی می‌پردازند. اما قصر در عین حال پر بود از اشیاء نفیس و تحفه و از میان آنها آینه‌ای که بیننده می‌تواند درآن هفت اقلیم جهان را تماشا می‌کند. بورخس اعجوبه، آینه را از دست نمی‌دهد که دریک جمله تجلی می‌یابد؛ و شگفتی‌های آینه‌ها محور روایی او شدند همانند رؤیاها و ببرها.

الهام گیرنده و تأمل کننده بزرگ پیش از بورخس مارسل پروست بود. سطح ساده تأثر پروست از شب‌ها در اشاره‌های گذرا نمود می‌یابد وقتی که می‌خواهد شکوه، تکبر یا غرابت را در دنیای خودش توصیف کند آنها را به دنیای هزار و یک شب تشبیه می‌کند، اما الهام گرفتن ساختار تولدهای تو در تو مهم‌ترین اثری بود که از حماسه‌اش «در جست‌وجوی زمان از دست رفته» سرگشتگی نوینی ساخت همانند شب‌ها که رسیدن به نهایت آن برای خواننده دشوار می‌نماید و چیزی کم ندارد جز اینکه افسانه مرگ درکمین کسی نشسته باشد که خواندنش را به پایان ببرد همان طور که در شب‌ها منتظر خواننده بود!

تفاوت جهان دو اثر به پنهان ماندن تشابه‌شان کمک کرد؛ دنیای پروست تنگ است و از محله‌ای در پاریس و چند منطقه روستایی و دو ساحل آن و مشتی خاطرات از سفرها فراترنمی‌رود. در زندگی نویسنده/راوی آوارگی مصیبت‌بار یا ماجراجویی بزرگ وجود ندارد. به توصیف طبقه فئودالی می‌پردازد که در بطالت به سرمی‌برند و برای خبرچینی و رازهای بی ارزش وقت زیادی دارند. قهرمانانش مردانی هستند که لباس‌های رسمی خفه‌شان می‌کند و زنانی که زیر فشار پهلو بندها و بار جواهرات و اصول اتیکت رنج می‌کشند. آداب خشک برهمه چیز حاکم‌اند حتی بوسیدن فرزند توسط مادر جا و زمان خودش را دارد. آن تنگی و آن سکون در جهان «در جست‌وجوی زمان از دست رفته» کاملاً با آهنگ پرتب و تاب و جغرافیای وسیع شب‌ها که شامل همه جهان شناخته شده دوران خود می‌شد فرق می‌کند؛ از هند تا فارس، بلاد عرب، افریقا و شمال مدیترانه. اما او موفق شد به جزیئات در آن قطعه مکانی کوچک عمق ببخشد تا از آن سرگشتگی به وسعت جهان بسازد؛ مثال او همچون هنرمندی چینی است که نقشه جهان را روی دانه برنج ترسیم می‌کند.

همانگونه که خواننده سرعت غیرمنطقی هزار و یک شب در تحولات را می‌پذیرد، سکون جهان پروست را هم قبول می‌کند به طوری که نبود حرکت را با عمق بخشیدن به احساسات و والا بودن افکار و زنده کردن حواس برای یادآوری گذشته جایگزین می‌کند. اما او پیش از آنکه صحنه‌های کودکی را زنده کند، زندگی را در اشیاء کوچک درون اتاقش در زمان نوشتن می‌دمد.

جمله‌های آغازین این اثر بزرگ خستگی او را پس از یک شب مطالعه توصیف می‌کنند، احساس می‌کند تاریکی مهربان و آرامش‌بخش است، صدای قطارها را از دور نرم می‌شنود و او را به صدای گنجشکان در دره گسترده و در ایستگاهی دور می‌برد که قطار به آن می‌رسد؛ آمادگی برای بازگشت خیالی به عقب موجود در لمس بالش: « آرام پیشانی‌ام را بر دو لبه زیبای بالش فشار می‌دادم و انگار با پربودن و طراوت‌شان دو گونه کودکی من بودند».

زبان پروست به ساختن خطوط چهره دنیای ساکن و خلق ساختار نهایی همآهنگ سرگشتگی روایی‌اش کمک می‌کند. جمله طولانی خود سرگشتگی است و می‌تواند ما را به جهانی ساکن و تنگ قانع سازد همان طور که زبان شب‌ها توانست ما را با جهان سرزنده قانع کند.

برخلاف تضاد در آهنگ زبان تشابه در ساختار زمانی وجود دارد. در «هزار و یک شب» زمان راوی را داریم که به شکل منظم در یک تصاعد خطی از شب اول به شب بعد تا شب هزارم به پیش می‌رود جایی که شهرزاد هر شب چشم به راه شهریار می‌نشیند تا کار دیوان به پایان برسد و تا از زمان دور برایش بگوید(قصه‌های دوره و زمانه) اما داستان‌های دوره و زمانه‌ای که راوی فرامی‌خواند یک زمان نیست بلکه یک سرگشتگی زمانه‌هاست؛ گاهی اصلا زمانی وجود ندارد جز زمان نامحدود از پادشاهی که در تاریخ واقعی وجود ندارد و گاهی از پادشاهانی در حد ایمان وجودشان را قبول داریم بی آنکه بدانیم در چه زمانی زیسته‌اند مانند سلیمان نبی و گاهی زمان مشخص یکی از خلفا و پادشاهان و سلاطین تاریخی است، اما در شب‌ها به شکلی بدون ترتیب ظاهر می‌شوند مانند هارون الرشید که پیش از عبدالملک بن مروان ظاهر می‌شود که شصت و سه سال پیش از او به دنیا آمده است.

در «جست‌وجوی زمان از دست رفته» با زمان شهرزادی نویسنده گوشه نشین روبه رو هستیم و زمان گذشته( کودکی سپری شده) که در دوره‌های عمر نویسنده پس و پیش می‌شود و گاهی عقب‌تر می‌رود تا نویسندگان و هنرمندان پیش از خود را به زندگی فرابخواند همچون نروال، راسین، شاتوبریان، ویکتور هوگو، امیل زولا و تولستوی.

در بازی زمان می‌توانیم پروست – همچنین شهرزاد- را تصور کنیم که دور خود می‌رقصد درحالی که دایره‌های رنگی دور او می‌چرخند و بالا و پایین می‌روند تا جایی که طیفی از رنگ‌های پیاپی را تشکیل می‌دهند؛ قوس قزحی در یک حرکت مارپیچ رو به بالا که بدن رقصنده با آن سبک می‌شود و می‌رود تا پرواز ‌کند و به ابدیت بپیوندد.



فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)

جشن تولد فیروز در سال‌های اخیر به یک سنت ماندگار تبدیل شده که هر سال در ۲۱ نوامبر برگزار می‌شود. رسانه‌ها در تمام حوزه‌هایشان به این مناسبت می‌پردازند و هم‌زمان شبکه‌های اجتماعی نیز در حالتی از شیفتگی جمعی، این روز را گرامی می‌دارند. این مراسم سالانه نشان‌دهنده حضور پررنگ و جاودانه فیروز در لبنان و دیگر کشورهای عربی است و تأکید می‌کند که نام او به یک پدیده زنده و فراگیر برای نسل‌ها و سنین مختلف تبدیل شده، هرچند که او تقریباً به‌طور کامل از انظار عمومی دور مانده است.

«در روزی به دنیا آمد که تاریخش را به یاد نمی‌آورد»

روایت رایج می‌گوید که فیروز در ۲۱ نوامبر ۱۹۳۵ متولد شده است، اما مدارک رسمی نشان می‌دهند که نهاد وديع حداد در ۲۰ نوامبر ۱۹۳۴ به دنیا آمده است. این ستاره جوان در مصاحبه‌ای رادیویی با رادیو مصر در زمستان ۱۹۵۵، گفته بود که بیست ساله است، که نشان می‌دهد او متولد ۱۹۳۵ است.
در گزارشی که محمد سید شوشه در سال ۱۹۵۶ تهیه کرد و در کتابچه‌ای از مجموعه «أنغام من الشرق» با عنوان «فیروز، خواننده خجالتی» منتشر شد، آمده است: «نام او فیروز است، اما در واقع نهاد وديع حداد نام دارد. او بیش از ۲۱ سال ندارد و در سال ۱۹۳۵ در بیروت در روزی نامعلوم متولد شده است».
اما در مصاحبه‌ای که در ماه مه ۱۹۵۷ در مجله «العروسة» منتشر شد، مقدمه‌ای آورده شده که می‌گوید: «او در بیروت در سال ۱۹۳۴ به دنیا آمده، اما نمی‌داند در چه روزی». این موضوع نشان می‌دهد که تولد او در سال ۱۹۳۴ بوده و به‌صورت رسمی در تاریخ ۲۰ نوامبر ثبت شده است.

فیروز در تصویری نامشخص از دوران نوجوانی (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز پیش از نهاد ظاهر شد

از نکات جالب این است که نام فیروز برای نخستین بار در فوریه ۱۹۵۰ مطرح شد، در حالی که نام واقعی او، نهاد حداد، تا اوایل سال ۱۹۵۲ در رسانه‌ها دیده نشد. این تأخیر در ظهور نام واقعی او نشان‌دهنده پنهان شدن وی از همان ابتدا پشت نام هنری‌ای است که به آن شناخته شد. نام فیروز نخستین بار در خبری کوتاه که در ۱۹ فوریه ۱۹۵۰ در مجله «الإذاعة» منتشر شد، به چشم خورد. این مجله خصوصی توسط روزنامه‌نگاری به نام فائق خوری مدیریت می‌شد. در این خبر آمده بود: «استاد حلیم الرومی به ما گفت که صدایی جدید کشف کرده که از دلنشین‌ترین صداهای آواز در لبنان است. او به صاحب این صدا نام فیروز را داده و قرار است او را در برنامه‌های ایستگاه رادیویی لبنان معرفی کند، پس از اینکه روی آموزش و پرورش حنجره او و آماده‌سازی آهنگ‌های ویژه برایش کار کرده است.»
حلیم الرومی که اوایل سال ۱۹۵۰ از قبرس به لبنان آمد، سمت مدیر بخش موسیقی رادیوی لبنان را بر عهده گرفت. او همزمان با آغاز به کارش در این بخش، کشف صدایی جدید را اعلام کرد که نام فیروز را بر او گذاشته بود. او این کشف را با اجرای آهنگی به لهجه مصری با عنوان «ترکت قلبی وطاوعت حبک» از کلمات منیر عوض معرفی کرد. این آهنگ در ۲۴ فوریه ۱۹۵۰ پخش شد، همان‌طور که برنامه‌های رادیویی منتشرشده در مجلات آن زمان نشان می‌دهند.

نخستین ترانه‌ها

ترانه «ترکت قلبی» آغازگر مسیر فیروز به عنوان یک خواننده «سولو» در فوریه ۱۹۵۰ بود. در ماه بعد، او در بخش «رکن الشباب» ترانه‌هایی از نوع «ترانه‌های رقص» اجرا کرد که آهنگ‌سازی آنها بر عهده جورج فرح، آهنگساز لبنانی و یکی از همکاران رادیو و کنسرواتوار ملی موسیقی بود. در ماه مه، فیروز آهنگ «یا حمام یا مروح بلدک» را با کلمات فتحی قورة و آهنگ حلیم الرومی اجرا کرد. این آهنگ به سبک مصری بود و به دلیل انتشار آن روی صفحه گرامافون دو سال بعد، همچنان شناخته شده است.
این مسیر با اجرای ترانه‌هایی مانند «رومبا عطشان» در ژوئیه و «رومبا عیون» در اوت در برنامه «رکن الشباب» ادامه یافت. در همان ماه اوت، فیروز سرود «المهاجرین» را با آهنگ‌سازی جورج ضاهر اجرا کرد. مجله «الإذاعة» این اثر را ستود و اجرای فیروز را «زیبا و قدرتمند» توصیف کرد، اما از صدای جورج ضاهر به دلیل ضعفش انتقاد و تأکید کرد که حضور فیروز عامل اصلی موفقیت این اثر بود.
در پایان اوت، فیروز با آهنگ‌سازی جورج ضاهر، دو ترانه از مقامات مختلف اجرا کرد: یکی از مقام بیات با عنوان «یا قلب حاج تنوح» و دیگری از مقام عجم با عنوان «نحن البنات اللبنانیات». یک منتقد مجله «الإذاعة» اجرای فیروز در آهنگ اول را موفق ندانست، زیرا صدای او با این سبک غریبه بود، اما او را در آهنگ دوم ستود و نوشت: «این آهنگ با صدای درخشان او هماهنگ بود و او آن را با تلاشی قابل تقدیر به سرانجام رساند.»

فیروز به همکاری با جورج فرح و جورج ضاهر در «رکن الشباب» ادامه داد و گفت‌وگوی موسیقایی «أین أنت» را با خواننده‌ای به نام کلوفیس الحاج و گفت‌وگوی دیگری با عنوان «سامبا الکروم» را با خواننده دیگری به نام جورج عازار اجرا کرد. اما امروزه هیچ اثری از این آثار اولیه فیروز در آرشیو رادیو یافت نمی‌شود.

حنجره‌ای با برد بلند

در اوایل اکتبر، مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «کُر رادیو، مدرسه‌ای مدرن برای استعدادها» منتشر کرد و نوشت که این گروه کر شامل چهار خانم به نام‌های لیلی صعیدی، کاروان، فیروز و آمال است. در ادامه آمده بود: «از این گروه کر، خوانندگان زن و مرد بسیاری فارغ‌التحصیل شده‌اند. از میان خوانندگان زنی که اکنون برای فارغ‌التحصیلی از گروه کر آماده می‌شوند، خواننده نوظهوری به نام فیروز است که دارای حنجره‌ای با برد بلند است و تمام سبک‌های موسیقی را با مهارت اجرا می‌کند. او تانگو و والس را با همان سهولتی اجرا می‌کند که موشحات اندلسی را می‌خواند.»
این نوشته نشان می‌دهد که فیروز کار خود را در رادیو به‌عنوان یک «همخوان» در گروه کر زنانه‌ای متشکل از چهار صدا آغاز کرد و به‌سرعت به‌عنوان خواننده‌ای مستقل (سولو) نیز فعالیت خود را ادامه داد.
این تمجید از خواننده نوظهور بار دیگر در پایان اکتبر تکرار شد، هنگامی که مجله مقاله‌ای با عنوان «هنرمندان فردا» منتشر کرد. محمد بدیع سربیه در این مقاله به تعدادی از خوانندگان زن پرداخت و در پایان نوشت: «اما صدای دلنشین و روح‌نواز فیروز که همیشه در کنسرت‌های رادیو می‌شنویم، به‌زودی جایگاه خود را در میان بهترین صداهای موسیقی لبنان خواهد یافت.»

فیروز با حلیم الرومی در میان تعدادی از کارکنان بخش موسیقی رادیوی لبنان، اوایل دهه پنجاه میلادی (آرشیو محمود الزیباوی)

همکاری تدریجی با عاصی و منصور

فیروز فعالیت خود را در رادیو به‌عنوان همخوان در گروه کر و خواننده‌ای مستقل آغاز کرد. این فعالیت او را با برادران عاصی و منصور الرحبانی، که پیش از او وارد این حوزه شده بودند، همراه ساخت. عاصی در زمستان ۱۹۴۸ به‌عنوان نوازنده ویلن و آهنگساز در رادیوی لبنان استخدام شد و منصور از همان ابتدا با او همکاری کرد، همان‌طور که مرور مجلات رادیویی آن دوران نشان می‌دهد.
نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی از مارس ۱۹۴۸ به بعد دیده می‌شود و سپس عنوان «گروه الرحبانی در اجرای ترانه‌های متنوع» ظاهر می‌گردد. این برنامه به یک برنامه هفتگی در صبح‌های همان ساعت تبدیل شد.
در سال ۱۹۴۹ نیز نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی دیده می‌شود، اما جالب است که گاهی عنوان گروه به «سه‌نفره رحبانی» تغییر می‌کند که با ورود خواننده‌ای به نام نجوی، نام هنری سلوی الرحبانی، خواهر عاصی و منصور، هم‌زمان است. هرچند نام «برادران الرحبانی» گاهی از برنامه‌ها حذف می‌شد، اما در متن ترانه‌های الرحبانی منتشر شده در مجله «الإذاعة» دیده می‌شد، که نشان می‌دهد عاصی و منصور از همان ابتدا این نام مشترک را به کار برده‌اند.
شروع همکاری فیروز با برادران الرحبانی احتمالاً از طریق کار او در گروه کر رادیویی آغاز شد و این همکاری به‌تدریج به یک شراکت نزدیک تبدیل شد، نه به‌صورت ناگهانی، همان‌طور که گاهی امروز روایت می‌شود.
حلیم الرومی به این تحول در مقاله‌ای که در اکتبر ۱۹۵۴ در مجله «الإذاعة» منتشر کرد، اشاره کرد و داستان کشف فیروز را بازگو نمود. او در پایان نوشت:
«از عجایب روزگار این بود که وقتی فیروز را به همکارم عاصی الرحبانی معرفی کردم تا در برنامه‌های غنایی رقص شرکت کند، او به من گفت: این صدا برای ترانه‌های رقص مناسب نیست و شاید فقط برای ترانه‌های سبک قابل‌استفاده باشد. اما روزگار چرخید و فیروز توانمندترین و موفق‌ترین خواننده ترانه‌های رقص شد، و بنای هنری الرحبانی بر همین صدا استوار گشت، به اعتراف خود عاصی الرحبانی.»

«برای آواز مناسب نیست»

در مقابل، عاصی الرحبانی در مصاحبه‌ای که مجله «أهل الفن» در مه ۱۹۵۵ منتشر کرد، روایت می‌کند:
«من در حال آماده‌سازی برنامه‌های موسیقی و آواز برای رادیو بودم. روزی حلیم الرومی، رئیس بخش موسیقی رادیو، مرا دعوت کرد تا به صدای جدیدی گوش دهم. دختری جوان با کتابی در دست و پدرش همراه او آمدند. صدایش را شنیدم و گفتم: بد نیست. اما باور داشتم که او برای آواز مناسب نیست. برادرم نیز گفت که او به‌هیچ‌وجه برای آوازهای رقص مناسب نیست. با این حال، آموزش او را آغاز کردم و او به بهترین کسی تبدیل شد که این نوع آواز را اجرا می‌کند.»
در مصاحبه‌ای دیگر از سال ۱۹۵۶، که در کتابچه «فیروز، خواننده خجالتی» ذکر شده است، عاصی بیان می‌کند که هنگام ورود فیروز به رادیو صدای او را شنیده و به تلفظ او ایراد گرفته و آن را نیازمند اصلاح دانسته است. او اضافه می‌کند:

«از همان زمان برخی نقش‌ها را در برنامه‌هایی که از رادیوی لبنان ارائه می‌کردم به او سپردم و متوجه شدم که او استعدادهای نادری در اجرای درست و حفظ سریع بدون اشتباه دارد.»

فیروز با عاصی الرحبانی و حلیم الرومی، در کنار منصور الرحبانی، و در پس‌زمینه یکی از کارکنان رادیوی لبنان (آرشیو محمود الزیباوی)

ورود فیروز به‌عنوان خواننده «سولو» در آثار الرحبانی احتمالاً از پاییز ۱۹۵۰ آغاز شد و اولین اثر مشترک آن‌ها آهنگی صبحگاهی به نام «جناتنا» بود. با این حال، فیروز در این دوران به فعالیت‌های مستقل خود ادامه می‌داد و برادران الرحبانی نیز به فعالیت‌های مرسوم خود مشغول بودند.
در ماه‌های بعد، همکاری میان برادران الرحبانی و این خواننده نوپا مستحکم‌تر شد. فیروز جایگزین خواهر آن‌ها، سلوی الرحبانی، شد و به رکن اصلی گروه آن‌ها تبدیل گردید.
هم‌زمان با این همکاری، فیروز در رادیوی لبنان نیز به فعالیت خود ادامه داد و با آهنگسازان معتبر این شبکه همکاری کرد. از جمله، خالد ابوالنصر، که فیروز از ساخته‌های او ابیاتی منتخب از قصیده «یا أیها الشادی» سروده ایلیا ابوماضی، شاعر مهاجر، را اجرا کرد. اما این همکاری‌ها در سال‌های بعد به‌تدریج کاهش یافت.

شریک ماجراجویی الرحبانی

با همراهی عاصی و منصور، فیروز به ایستگاه «الشرق الأدنى» وابسته به رادیوی بریتانیا راه یافت و تحت حمایت صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی و غنایی این ایستگاه، قرار گرفت. صبری شریف از سال 1949 به ماجراجویی الرحبانی علاقه نشان داد و آن را پشتیبانی کرد. این همکاری در پاییز 1951 به مرحله جدیدی رسید، زمانی که مدیر رادیوی سوریه، احمد عسّه، نیز این پروژه را پذیرفت و توجه ویژه‌ای به آن نشان داد. مجموعه‌ای از ضبط‌های متنوع موجود در آرشیو رادیوی سوریه، که به عنوان بخشی از آثار نخستین همکاری برادران الرحبانی با فیروز باقی مانده، گواه این همکاری است.
از شگفتی‌های جالب توجه این است که در این دوره ابتدایی، صدای فیروز از طریق سه ایستگاه رادیویی به شهرت رسید و نام هنری او در مطبوعات مطرح شد، اما نام واقعی او ظاهراً هرگز بر زبان نیامد. نکته جالب‌تر این است که چهره او تقریباً برای دو سال کاملاً ناشناخته بود، تا این که مجله «الصیاد» در 13 دسامبر اولین عکس از او را منتشر کرد. این عکس در ستونی هفتگی کوچک در صفحه «أهل الفن» با عنوان «آرشیو هنر» چاپ شد که حاوی اولین اشاره به وضعیت اجتماعی فیروز نیز بود.