داستایوفسکی، کازانتزاکیس و جواد سلیم از چشم همسران‌شان

شهادت‌های «زنانه» درباره هزینه سنگین زندگی با چهره‌های نوآور

 جواد سلیم و لورنا هیلز
جواد سلیم و لورنا هیلز
TT

داستایوفسکی، کازانتزاکیس و جواد سلیم از چشم همسران‌شان

 جواد سلیم و لورنا هیلز
جواد سلیم و لورنا هیلز

ابداع ادبی و هنری همیشه، نوعی جنون، عدم تعادل و «ناموزونی» در رفتار به نظرمی‌رسد. اگر این نگاه بر نویسندگان و هنرمندان به طورعام قابل انطباق باشد، نسبت به کسانی که از متون و مفاهیم حاکم بیرون می‌آیند تا قلمرو خود را بر سرزمین تازگی، تفاوت و بی یقینی بسازند، شکل واضح‌تری به خود می‌گیرد. و چون استعداد به تنهایی برای رساندن آن ماجراجویی به اوج نهایی خود کافی نیست، بخش زیادی از ابداعگران بزرگ برای کاوش ارزشمندترین گنج‌ها در درون خویش، خود را ناگزیر از گوشه‌گیری و انزوای بسته و جهان‌های درونی می‌بینند. نیاز دارند تا در این ماجراجویی تا دورترین نقطه حضور در جهان و کامل‌ترین سهم خود از آزادی و هوا، سرخوشی، عشق و میل به زندگی بروند. و چون اینگونه‌اند در طول زمان برای تن دادن و خانگی شدن و همراهی سنتی در سایه و کنف نهادها سخت نشان داده‌اند.

از این منظر می‌توان علت حقیقی اینکه چرا بسیاری از آنها عشق را بر ازدواج ترجیح می‌دهند فهمید، چرا که به گفته صادق جلال العظم، اولی نماد زمان «وابستگی» شدید و دومی بیانگر زمان «امتداد» ملال‌آور است. و از آنجا که تجربه‌های مبدعان در سراسیمگی و پشت کردن به واقعیت از یک گونه است، ترجیح دادم در این مقاله و مقاله بعدی این کار را به زنانی بسپارم که زندگینامه، خاطرات و اعترافات متفاوتی درباره روابط خود با شوهران ابداع‌گر خود نوشته‌اند. با همه تفاوت‌هایی که داشته‌اند، اما تجربه‌شان شبیه به «رقص با گرگ‌ها» می‌ماند.

خاطرات آنّا گریگوریونا

«هیچ وقت فکرنمی‌کردم خاطراتم را بنویسم، من از استعداد ادبی بی بهره‌ام و در طول عمر مشغول چاپ نوشته‌های شوهر فقیدم بود». این را آنا گریگوریونا زن دوم داستایوفسکی در مقدمه کتابی می‌گوید که بخش‌هایی از زندگینامه پدیده‌آورنده «جنایت و مکافات» را درآن نوشته است. درهمان حال اعتراف می‌کند که آنچه او را به سمت نوشتن کشاند، شدت گرفتن بیماری او بود و ترس از اینکه با مرگش بسیاری از جزئیات و حوداثی که خوانندگان می‌خواهند بدانند و پرده ازآنها بردارند از بین برود.

عدم انتساب گریگوریونا به جامعه نویسندگان و جهان تألیف او را از ارائه تصویری کافی از جامعه روسیه اواسط قرن نوزدهم و ناآرامی‌های سیاسی و اجتماعی که شاهدشان بود همچنین چهره‌ استبداد سزاری که جان شماری از نویسندگان حامی انقلاب را همچون پوشکین و لرمنتف گرفت و خود داستایوفسکی به شکل عجیبی از سرنوشتی مشابه جان سالم به دربرد، بازنمی‌دارد. اگر نجات جان نویسنده مخالف نظام بندگی و استبداد سزاری از حکم اعدام در بالا بردن میزان اضطراب روانی و بیماری او سهیم بود، از جهتی دیگر-همانگونه که همسرش نیزمی‌گوید- در وابستگی او به زندگی و تحول تجربه رمان نویسی‌اش نقش داشت.

چنین به نظرمی‌رسد که نویسنده نمی‌خواسته دست‌خالی از زندگی زناشویی نابرابر بین او و نویسنده «برادران کارامازوف» باقی بماند پس از آنکه در ابتدا به او در تدوین رمان‌هایش کمک کرد بلکه فهمید چگونه می‌تواند برای فرهنگ گسترده، ثروت بیانی و روشش در روایت مفید باشد. همچنین-درحد توان- تلاش کرد، پرتره قانع کننده با ذکرجزئیات از شریک زندگی «دارای چهره رنگ پریده همچون بیمار» خود ارائه کند که مردمک چشم‌هایش در رنگ و اندازه متفاوت بودند به طوری که به دلیل تأثیر بسیار زیاد داروی حملات صرع هریک از آنها تقریباً همه فضای چشم‌هایش را می‌گرفتند. اما به هیچ وجه در خاطرات آنّا گریگوریونا چیزی نمی‌یابیم که نشان دهد میان آنها حس رقابت ضمنی وجود داشته و در مقابل هم به چیزی که نشان از رابطه عاطفی و بدنی بین آنها داشته باشد نمی‌رسیم بلکه چهره مادرانه آنّا پر از مهربانی و گذشت در خدمت به همسرش به شکلی آشکار برچهره زنانه‌اش غلبه دارد و تقریباً آن را به طور کامل از ما پنهان می‌سازد.

اما اعتراف نویسنده خاطرات به عدم انتسابش به لایه ادبی جامعه قرن نوزدهم روسیه مانع از این نمی‌شود که نشان دهد آگاهی کاملی از تجربه داستایوفسکی دارد و برخی خطوط پنهانی که بین واقعیت و تخیل در بسیاری از آثارش وجود دارد را نشان دهد. او اشاره می‌کند که در رمان «قمارباز» بسیاری از جزئیات شخصیت شوهرش وجود دارند که معتاد به این بازی خطرناک بود که همه اموالی را که در زندگی سختش جمع کرده بود از او گرفت. همچنین نویسنده به ما می‌گوید، شوهرش از مربی پسرکوچک‌ترش الگویی تقریباً کامل برای شخصیت پیرزنی که در رمان «برادران کارامازوف» به خاطر روح پسر گمشده‌اش برای کلیسا دست به گدایی می‌زند، برداشت. همچنین رمان مذکور را از برخی هذیان‌گویی‌ها زن اولش پرکرد که براثرمرگ فرزندشان آلکسی متأثرشده بود. با اینکه آنّا به رابطه محکم بین داستایوفسکی و تولستوی اشاره می‌کند، اما خوانندگانش را با اشاره به اینکه قدرت بیانی هولناک اولی تولستوی را از شرکت دریک مناسب‌ سیاسی شلوغ فراری داد مبادا او را با همکار جادوگرش مقایسه کنند و «او را در یک موضع سخت قراردهد که چندان پسندیده نیست»، شگفت زده می‌کند.

 

النی سامیوس در سایه کازانتزاکیس

نویسنده یونانی النی سامیوس از جهتی دیگر اعتراف می‌کند، کتاب «جداشده» را که درآن فصل‌های مهمی از سرگذشت شوهرش نیکوس کازانتزاکیس را ارائه می‌کند، بنا به رغبت نویسنده «زوربای یونانی» نوشت که به او گفته بود تنها فردی که می‌تواند از عهده این کاربرآید اوست چون نزدیک‌ترین فرد به قلب او بود و یک سوم قرن را با خوشی‌ها و دردها و خستگی‌هایش گذراند. النی- به دلیل استعداد برجسته‌ و حضور و نقشش در حوادث- تلاش کرد کتاب را به پانورامایی فراگیر تبدیل کند که دایره آن شامل زندگی آن دوگانه عاشق و حوداث سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بشود.

اتفاقی نیست که النی سامیوس، نامه‌هایی را که کازانتزاکیس برایش می‌نوشت به ستون فقرات کتاب «جدا شده» تبدیل کند، نامه‌هایی که به مضامین فاش ساختن روابطه عاطفی گرم محدود نمی‌شود بلکه نویسنده چپ از آنها به عنوان تریبونی مهم برای بیان مواضع جسورانه خود درباره حوادث دوران خود و افکار پیشروانه‌اش درباره ادبیات و اندیشه بهره می‌برد. اما نقطه مهم‌تر که خواننده باید برآن درنگ کند، مضامین مربوط به عجیب بودن رابطه بین دوطرف است که کازانتزاکیس خواست براساس سلیقه شخصی و شرایط زندگی خود باشد. نویسنده به النی پیشنهاد کرد در بیست سال پیش از ازدواج دیدارهای مستقیم آنها از ده روز در سال بیشتر نشود و بقیه سال را در حال دوری کامل بگذرانند؛ به استثنای نامه‌هایی که با هم رد و بدل می‌کنند. با اینکه هدف کازانتزاکیس از این کار آن طور که به سامیوس گفته بود، جلوگیری از خمودی طوفان عشقی بود که آن دو را به هم رساند، درعین حال با هدف آزاد بودن برای انجام طرح دشوار روایی خود هم بود و این به شدت برای النی که نیاز داشت در لحظه‌های وحشت و ضعف و بارهای زندگی روزانه کنارش باشد، سخت و سنگین بود. نکته عجیب اینکه این کتاب قطور که تعداد صفحاتش از 500صفحه هم فراتر می‌رود خالی از نامه‌هایی است که النی برای کازانتزاکیس فرستاده بود که می‌توانست ازبار مردانه کتاب بکاهد.

 

سال‌های لورنا با جواد سلیم

هرگز از مخیله هنرمند بریتانیایی لورنا هیلز نمی‌گذشت که برخی وقایع زندگی مشترکش با هنرمند نامدار عراقی جواد سلیم را به کتاب مستقلی بدل کند، اگر نویسنده عراقی انعام کجه‌جی نبود و پیشنهادی که به بیوه سلیم کرد و در عملی ساختن این ایده در زمان برگزاری نمایشگاه هنری که هیلز سال 1989 در لندن برپا کرده بود. اینگونه کتاب «لورنا/سال‌هایش با جواد سلیم» ثمره گفت‌وگوهای طولانی بود که لورنا درآنها به روایت داستان‌ اثرگذار خود با پدیدآورنده «یادمان آزادی» می‌پردازد. انعام نیز به روشی برجسته و زبانی شیک و به دور از درازگویی و زوائد انشایی آن را پرداخت.

با اینکه لورنا و سلیم به دو محیط کاملاً متفاوت از نظر تمدنی و اجتماعی وابسته بودند، اما او در این کتاب هیچ گلایه‌ای از سبک زندگی حاکم برعراق اوایل دهه پنجاه قرن پیش نشان نمی‌دهد بلکه به عنوان یک نقاش از شیفتگی خود به آفتاب چشم‌نواز آن سرزمین می‌گوید که همیشه می‌درخشید و طیف‌های از رنگ‌ها خلق می‌کرد.

هیلز از گشایش قابل ملاحظه در جامعه عراقی دوران پادشاهی می‌گوید که بعداً –به گفته او- به عقب‌گرد رفت و رو به کاهش گذاشت. از میل عبدالکریم قاسم به هنر و فرهنگ می‌گوید که انقلاب علیه نظام پادشاهی را رهبری کرد، مسئله‌ای که او را واداشت تا سلیم را به ایتالیا اعزام کند تا آن یادمان بزرگ را بسازد. همچنین لورنا دقت می‌کند شوهرش را در تصویر یک مرد آرمانی نشان دهد که در عشقش به همسرش و دخترش اخلاص داشت همان قدر که به هنر و کشورش اخلاص ورزید و اینکه ماجراهای عاطفی بیرون از خانواده را تجربه کرده باشد رد می‌کند و او را شوهری درست می‌بیند که می‌توان به او اعتماد کرد، طبق اعترافاتی که برای کجه‌جی می‌کند.



فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)

جشن تولد فیروز در سال‌های اخیر به یک سنت ماندگار تبدیل شده که هر سال در ۲۱ نوامبر برگزار می‌شود. رسانه‌ها در تمام حوزه‌هایشان به این مناسبت می‌پردازند و هم‌زمان شبکه‌های اجتماعی نیز در حالتی از شیفتگی جمعی، این روز را گرامی می‌دارند. این مراسم سالانه نشان‌دهنده حضور پررنگ و جاودانه فیروز در لبنان و دیگر کشورهای عربی است و تأکید می‌کند که نام او به یک پدیده زنده و فراگیر برای نسل‌ها و سنین مختلف تبدیل شده، هرچند که او تقریباً به‌طور کامل از انظار عمومی دور مانده است.

«در روزی به دنیا آمد که تاریخش را به یاد نمی‌آورد»

روایت رایج می‌گوید که فیروز در ۲۱ نوامبر ۱۹۳۵ متولد شده است، اما مدارک رسمی نشان می‌دهند که نهاد وديع حداد در ۲۰ نوامبر ۱۹۳۴ به دنیا آمده است. این ستاره جوان در مصاحبه‌ای رادیویی با رادیو مصر در زمستان ۱۹۵۵، گفته بود که بیست ساله است، که نشان می‌دهد او متولد ۱۹۳۵ است.
در گزارشی که محمد سید شوشه در سال ۱۹۵۶ تهیه کرد و در کتابچه‌ای از مجموعه «أنغام من الشرق» با عنوان «فیروز، خواننده خجالتی» منتشر شد، آمده است: «نام او فیروز است، اما در واقع نهاد وديع حداد نام دارد. او بیش از ۲۱ سال ندارد و در سال ۱۹۳۵ در بیروت در روزی نامعلوم متولد شده است».
اما در مصاحبه‌ای که در ماه مه ۱۹۵۷ در مجله «العروسة» منتشر شد، مقدمه‌ای آورده شده که می‌گوید: «او در بیروت در سال ۱۹۳۴ به دنیا آمده، اما نمی‌داند در چه روزی». این موضوع نشان می‌دهد که تولد او در سال ۱۹۳۴ بوده و به‌صورت رسمی در تاریخ ۲۰ نوامبر ثبت شده است.

فیروز در تصویری نامشخص از دوران نوجوانی (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز پیش از نهاد ظاهر شد

از نکات جالب این است که نام فیروز برای نخستین بار در فوریه ۱۹۵۰ مطرح شد، در حالی که نام واقعی او، نهاد حداد، تا اوایل سال ۱۹۵۲ در رسانه‌ها دیده نشد. این تأخیر در ظهور نام واقعی او نشان‌دهنده پنهان شدن وی از همان ابتدا پشت نام هنری‌ای است که به آن شناخته شد. نام فیروز نخستین بار در خبری کوتاه که در ۱۹ فوریه ۱۹۵۰ در مجله «الإذاعة» منتشر شد، به چشم خورد. این مجله خصوصی توسط روزنامه‌نگاری به نام فائق خوری مدیریت می‌شد. در این خبر آمده بود: «استاد حلیم الرومی به ما گفت که صدایی جدید کشف کرده که از دلنشین‌ترین صداهای آواز در لبنان است. او به صاحب این صدا نام فیروز را داده و قرار است او را در برنامه‌های ایستگاه رادیویی لبنان معرفی کند، پس از اینکه روی آموزش و پرورش حنجره او و آماده‌سازی آهنگ‌های ویژه برایش کار کرده است.»
حلیم الرومی که اوایل سال ۱۹۵۰ از قبرس به لبنان آمد، سمت مدیر بخش موسیقی رادیوی لبنان را بر عهده گرفت. او همزمان با آغاز به کارش در این بخش، کشف صدایی جدید را اعلام کرد که نام فیروز را بر او گذاشته بود. او این کشف را با اجرای آهنگی به لهجه مصری با عنوان «ترکت قلبی وطاوعت حبک» از کلمات منیر عوض معرفی کرد. این آهنگ در ۲۴ فوریه ۱۹۵۰ پخش شد، همان‌طور که برنامه‌های رادیویی منتشرشده در مجلات آن زمان نشان می‌دهند.

نخستین ترانه‌ها

ترانه «ترکت قلبی» آغازگر مسیر فیروز به عنوان یک خواننده «سولو» در فوریه ۱۹۵۰ بود. در ماه بعد، او در بخش «رکن الشباب» ترانه‌هایی از نوع «ترانه‌های رقص» اجرا کرد که آهنگ‌سازی آنها بر عهده جورج فرح، آهنگساز لبنانی و یکی از همکاران رادیو و کنسرواتوار ملی موسیقی بود. در ماه مه، فیروز آهنگ «یا حمام یا مروح بلدک» را با کلمات فتحی قورة و آهنگ حلیم الرومی اجرا کرد. این آهنگ به سبک مصری بود و به دلیل انتشار آن روی صفحه گرامافون دو سال بعد، همچنان شناخته شده است.
این مسیر با اجرای ترانه‌هایی مانند «رومبا عطشان» در ژوئیه و «رومبا عیون» در اوت در برنامه «رکن الشباب» ادامه یافت. در همان ماه اوت، فیروز سرود «المهاجرین» را با آهنگ‌سازی جورج ضاهر اجرا کرد. مجله «الإذاعة» این اثر را ستود و اجرای فیروز را «زیبا و قدرتمند» توصیف کرد، اما از صدای جورج ضاهر به دلیل ضعفش انتقاد و تأکید کرد که حضور فیروز عامل اصلی موفقیت این اثر بود.
در پایان اوت، فیروز با آهنگ‌سازی جورج ضاهر، دو ترانه از مقامات مختلف اجرا کرد: یکی از مقام بیات با عنوان «یا قلب حاج تنوح» و دیگری از مقام عجم با عنوان «نحن البنات اللبنانیات». یک منتقد مجله «الإذاعة» اجرای فیروز در آهنگ اول را موفق ندانست، زیرا صدای او با این سبک غریبه بود، اما او را در آهنگ دوم ستود و نوشت: «این آهنگ با صدای درخشان او هماهنگ بود و او آن را با تلاشی قابل تقدیر به سرانجام رساند.»

فیروز به همکاری با جورج فرح و جورج ضاهر در «رکن الشباب» ادامه داد و گفت‌وگوی موسیقایی «أین أنت» را با خواننده‌ای به نام کلوفیس الحاج و گفت‌وگوی دیگری با عنوان «سامبا الکروم» را با خواننده دیگری به نام جورج عازار اجرا کرد. اما امروزه هیچ اثری از این آثار اولیه فیروز در آرشیو رادیو یافت نمی‌شود.

حنجره‌ای با برد بلند

در اوایل اکتبر، مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «کُر رادیو، مدرسه‌ای مدرن برای استعدادها» منتشر کرد و نوشت که این گروه کر شامل چهار خانم به نام‌های لیلی صعیدی، کاروان، فیروز و آمال است. در ادامه آمده بود: «از این گروه کر، خوانندگان زن و مرد بسیاری فارغ‌التحصیل شده‌اند. از میان خوانندگان زنی که اکنون برای فارغ‌التحصیلی از گروه کر آماده می‌شوند، خواننده نوظهوری به نام فیروز است که دارای حنجره‌ای با برد بلند است و تمام سبک‌های موسیقی را با مهارت اجرا می‌کند. او تانگو و والس را با همان سهولتی اجرا می‌کند که موشحات اندلسی را می‌خواند.»
این نوشته نشان می‌دهد که فیروز کار خود را در رادیو به‌عنوان یک «همخوان» در گروه کر زنانه‌ای متشکل از چهار صدا آغاز کرد و به‌سرعت به‌عنوان خواننده‌ای مستقل (سولو) نیز فعالیت خود را ادامه داد.
این تمجید از خواننده نوظهور بار دیگر در پایان اکتبر تکرار شد، هنگامی که مجله مقاله‌ای با عنوان «هنرمندان فردا» منتشر کرد. محمد بدیع سربیه در این مقاله به تعدادی از خوانندگان زن پرداخت و در پایان نوشت: «اما صدای دلنشین و روح‌نواز فیروز که همیشه در کنسرت‌های رادیو می‌شنویم، به‌زودی جایگاه خود را در میان بهترین صداهای موسیقی لبنان خواهد یافت.»

فیروز با حلیم الرومی در میان تعدادی از کارکنان بخش موسیقی رادیوی لبنان، اوایل دهه پنجاه میلادی (آرشیو محمود الزیباوی)

همکاری تدریجی با عاصی و منصور

فیروز فعالیت خود را در رادیو به‌عنوان همخوان در گروه کر و خواننده‌ای مستقل آغاز کرد. این فعالیت او را با برادران عاصی و منصور الرحبانی، که پیش از او وارد این حوزه شده بودند، همراه ساخت. عاصی در زمستان ۱۹۴۸ به‌عنوان نوازنده ویلن و آهنگساز در رادیوی لبنان استخدام شد و منصور از همان ابتدا با او همکاری کرد، همان‌طور که مرور مجلات رادیویی آن دوران نشان می‌دهد.
نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی از مارس ۱۹۴۸ به بعد دیده می‌شود و سپس عنوان «گروه الرحبانی در اجرای ترانه‌های متنوع» ظاهر می‌گردد. این برنامه به یک برنامه هفتگی در صبح‌های همان ساعت تبدیل شد.
در سال ۱۹۴۹ نیز نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی دیده می‌شود، اما جالب است که گاهی عنوان گروه به «سه‌نفره رحبانی» تغییر می‌کند که با ورود خواننده‌ای به نام نجوی، نام هنری سلوی الرحبانی، خواهر عاصی و منصور، هم‌زمان است. هرچند نام «برادران الرحبانی» گاهی از برنامه‌ها حذف می‌شد، اما در متن ترانه‌های الرحبانی منتشر شده در مجله «الإذاعة» دیده می‌شد، که نشان می‌دهد عاصی و منصور از همان ابتدا این نام مشترک را به کار برده‌اند.
شروع همکاری فیروز با برادران الرحبانی احتمالاً از طریق کار او در گروه کر رادیویی آغاز شد و این همکاری به‌تدریج به یک شراکت نزدیک تبدیل شد، نه به‌صورت ناگهانی، همان‌طور که گاهی امروز روایت می‌شود.
حلیم الرومی به این تحول در مقاله‌ای که در اکتبر ۱۹۵۴ در مجله «الإذاعة» منتشر کرد، اشاره کرد و داستان کشف فیروز را بازگو نمود. او در پایان نوشت:
«از عجایب روزگار این بود که وقتی فیروز را به همکارم عاصی الرحبانی معرفی کردم تا در برنامه‌های غنایی رقص شرکت کند، او به من گفت: این صدا برای ترانه‌های رقص مناسب نیست و شاید فقط برای ترانه‌های سبک قابل‌استفاده باشد. اما روزگار چرخید و فیروز توانمندترین و موفق‌ترین خواننده ترانه‌های رقص شد، و بنای هنری الرحبانی بر همین صدا استوار گشت، به اعتراف خود عاصی الرحبانی.»

«برای آواز مناسب نیست»

در مقابل، عاصی الرحبانی در مصاحبه‌ای که مجله «أهل الفن» در مه ۱۹۵۵ منتشر کرد، روایت می‌کند:
«من در حال آماده‌سازی برنامه‌های موسیقی و آواز برای رادیو بودم. روزی حلیم الرومی، رئیس بخش موسیقی رادیو، مرا دعوت کرد تا به صدای جدیدی گوش دهم. دختری جوان با کتابی در دست و پدرش همراه او آمدند. صدایش را شنیدم و گفتم: بد نیست. اما باور داشتم که او برای آواز مناسب نیست. برادرم نیز گفت که او به‌هیچ‌وجه برای آوازهای رقص مناسب نیست. با این حال، آموزش او را آغاز کردم و او به بهترین کسی تبدیل شد که این نوع آواز را اجرا می‌کند.»
در مصاحبه‌ای دیگر از سال ۱۹۵۶، که در کتابچه «فیروز، خواننده خجالتی» ذکر شده است، عاصی بیان می‌کند که هنگام ورود فیروز به رادیو صدای او را شنیده و به تلفظ او ایراد گرفته و آن را نیازمند اصلاح دانسته است. او اضافه می‌کند:

«از همان زمان برخی نقش‌ها را در برنامه‌هایی که از رادیوی لبنان ارائه می‌کردم به او سپردم و متوجه شدم که او استعدادهای نادری در اجرای درست و حفظ سریع بدون اشتباه دارد.»

فیروز با عاصی الرحبانی و حلیم الرومی، در کنار منصور الرحبانی، و در پس‌زمینه یکی از کارکنان رادیوی لبنان (آرشیو محمود الزیباوی)

ورود فیروز به‌عنوان خواننده «سولو» در آثار الرحبانی احتمالاً از پاییز ۱۹۵۰ آغاز شد و اولین اثر مشترک آن‌ها آهنگی صبحگاهی به نام «جناتنا» بود. با این حال، فیروز در این دوران به فعالیت‌های مستقل خود ادامه می‌داد و برادران الرحبانی نیز به فعالیت‌های مرسوم خود مشغول بودند.
در ماه‌های بعد، همکاری میان برادران الرحبانی و این خواننده نوپا مستحکم‌تر شد. فیروز جایگزین خواهر آن‌ها، سلوی الرحبانی، شد و به رکن اصلی گروه آن‌ها تبدیل گردید.
هم‌زمان با این همکاری، فیروز در رادیوی لبنان نیز به فعالیت خود ادامه داد و با آهنگسازان معتبر این شبکه همکاری کرد. از جمله، خالد ابوالنصر، که فیروز از ساخته‌های او ابیاتی منتخب از قصیده «یا أیها الشادی» سروده ایلیا ابوماضی، شاعر مهاجر، را اجرا کرد. اما این همکاری‌ها در سال‌های بعد به‌تدریج کاهش یافت.

شریک ماجراجویی الرحبانی

با همراهی عاصی و منصور، فیروز به ایستگاه «الشرق الأدنى» وابسته به رادیوی بریتانیا راه یافت و تحت حمایت صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی و غنایی این ایستگاه، قرار گرفت. صبری شریف از سال 1949 به ماجراجویی الرحبانی علاقه نشان داد و آن را پشتیبانی کرد. این همکاری در پاییز 1951 به مرحله جدیدی رسید، زمانی که مدیر رادیوی سوریه، احمد عسّه، نیز این پروژه را پذیرفت و توجه ویژه‌ای به آن نشان داد. مجموعه‌ای از ضبط‌های متنوع موجود در آرشیو رادیوی سوریه، که به عنوان بخشی از آثار نخستین همکاری برادران الرحبانی با فیروز باقی مانده، گواه این همکاری است.
از شگفتی‌های جالب توجه این است که در این دوره ابتدایی، صدای فیروز از طریق سه ایستگاه رادیویی به شهرت رسید و نام هنری او در مطبوعات مطرح شد، اما نام واقعی او ظاهراً هرگز بر زبان نیامد. نکته جالب‌تر این است که چهره او تقریباً برای دو سال کاملاً ناشناخته بود، تا این که مجله «الصیاد» در 13 دسامبر اولین عکس از او را منتشر کرد. این عکس در ستونی هفتگی کوچک در صفحه «أهل الفن» با عنوان «آرشیو هنر» چاپ شد که حاوی اولین اشاره به وضعیت اجتماعی فیروز نیز بود.