چرا محمد ارکون پیروز شد؟

تلاش‌ها دیگر عبارتند از ایدئولوژی سازی یا خامی فکری‌اند

چرا محمد ارکون پیروز شد؟
TT

چرا محمد ارکون پیروز شد؟

چرا محمد ارکون پیروز شد؟

بارها دلایل تفوق ارکون بر همه روشنفکران عرب را توضیح داده‌ام که به مطالعات یا مدرن سازی میراث یا نقد عقل عربی و... پرداخته‌اند. و گفتم تنها پروژه او درصحنه باقی ماند در حالی که همه پروژه‌های دیگر تا حد زیادی دود شدند یا مدفون و یا راستی خود را از دست دادند. و دلیل آن اینکه او به عمق اشیا می‌رود و در میانه راه توقف نمی‌کند. و علت آن اینکه اندیشه او عبارت است از کاوشی آرکولوژیک در اعماق یا عمق اعماق است تا اینکه به گره گره‌های جان سخت میراثی می‌رسد و آنها را می‌گشاید و به شکل بی سابقه‌ای روشن می‌سازد. با تجزیه و روشن ساختن آن به شی خارق‌العاده‌ای شبیه معجزه می‌رسد: از تروریسم لاهوتی مزمن خود برای اولین بار آزاد شدیم و نفس راحتی کشیدیم! دلیل دیگری هم وجود دارد و آن اینکه او بر روش و اصطلاح با تمام قدرت و توان تسلط داشت. این درحالی است که دیگر تلاش‌ها عبارت بودند از ایدئولوژی سازی یا خام فکری که نه دردی درمان می‌کنند و نه لبی تشنه‌ را سیراب. به همین دلیل نماند در میدان جز آهنیان. درباره همه اینها به طور مفصل در فصل مطول از کتابی که اخیراً توسط انتشارات «دارالمدی» با عنوان:« عرب‌ها میان نورها و تاریکی‌ها. درنگ‌ها و روشنگری‌ها» منتشر شد پرداخته‌ام. عنوان فصل دقیقاً اوست:«محمد ارکون: بزرگ‌ترین متفکر اسلام معاصر». متأسفانه نمی‌توانم اینجا آنچه را که آنجا نوشته‌ام تکرارکنم. و به همین دلیل به نگاهی سریع به برخی نظریه‌های این متفکر سرآمد بسنده می‌کنم.
ارکون بارها تفاوت اساسی بین اسلام دوران طلایی و اسلام دوره انحطاط را توضیح داده. نشان داد میان اخلاق اسلامی-فلسفی والایی که بزرگان اندیشه عصر طلایی از معتزله و فلاسفه تبلور بخشیدند و موج تاریکی که اکنون گسترده است و هیچ رابطه‌ای با اخلاق و گرایش‌های انسانی ندارد، تفاوت وجود دارد. و به همین دلیل به نظر ارکون، فکر عربی باید از زندان دگماتیزم بسته‌ای که عقلانیت قرون وسطایی ما را درآن زندانی ساخت آزاد کرد. او خواستار خروج از عقلانیت دگماتیسم فرقه‌گرای تنگ شد. دگماتیزم اگر تندتر شود به تحجر، تعصب و تروریسم تبدیل می‌شود. اسلام عصرطلایی باشکوه، نسبت به فلسفه یونانی و به خصوص فلسفه افلاطون، ارسطو و... گشاده بود. آیا یک اندیشمند اسلامی آشنا با آثار کانت بزرگ‌ترین فیلسوف اخلاقی و روشنگرای غرب نوین سراغ دارید؟ اما اندیشمندان قدیم اسلامی خبره فهمیدند چگونه میان میراث ریشه‌دار اسلامی از یک طرف و فلسفه یونانی از طرفی دیگر جمع کنند. به معنایی دیگر آنها دریافتند چگونه بین عقل و نقل یا بین فلسفه و دین جمع کنند. و این همان چیزی است که امروز به شکل دردآوری کم داریم. اگر گشایش به روی تمدن‌های دیگر نبود، گنجینه‌های میراث عربی که همچنان و تا به امروز مایه حیرت و شیفتگی ما می‌شوند نمی‌بود. آن زمان اسلام تمدنی درخشان و باز به روی دیگران و دارای تسامح با آنها و به کرامت انسانی‌شان احترام می‌گذاشت. ناسزار نمی‌گفت و تکفیرشان نمی‌کرد چون مسلمان نیستند! اما همه اینها از صفحه اندیشه عربی محو شد و اثری ازآن نماند پس ازآنکه دراجتهاد بسته و وارد عصر انحطاط و سیطره سلجوقیان شد. با تعجب از تو می‌پرسند: چرا اخوان المسلمین وقتی به دیوار بسته خوردند شکست خوردند؟ چون درک آنها از اسلام مناسب این عصر نیست. برآن تنگ و با آن متضاد است. و به همین دلیل می‌گوییم: آینده ازآن اسلام تمدنی روشن سازگار با دوره طلایی خویش و با بهترین دست‌آوردهای مدرنیته جهانی است. و این همان چیزی است که تاکنون محقق نشده است. شکست سهمگین آنچه به خطا بهار عربی خوانده شد، از اینجا بود!
یک بار ارکون درنگی طولانی در تحلیل آن «اعلامیه حقوق بشری جهانی اسلام» کرد که استاد سالم عزام بر گروهی نخبه فرهنگی خواند که در تالاری بزرگ در مقر یونسکو در پاریس و درهمایشی عظیم درتاریخ 19/9/1981 گردآمده بودند. ازجمله حاضران احمد بن بلا و حسین آیت احمد علاوه برشخصیت‌های عرب و فرانسوی دیگر بودند. ارکون اعتراف می‌کند که این بیانیه مفید و ضروری است، اما درنهایت متأسفانه تنها جمله‌بندی‌های انشایی کلی باقی ماند. درست است که آکنده از مقاصد خوب و وعده‌هایی زیباست، اما نه به پیش می‌برد و نه به پس و وارد اصل مطلب نمی‌شود. این متن درباره جایگاه قانونی انسان در متون بنیادین دینی چیزی نمی‌گوید. مشخص است که انسان دارای حقوق کامل درآنها، انسان مسلمان است اگر جامعه مسلمان باشد و مسیحی است اگر جامعه مسیحی و ... اما مدرنیته روشنگر همه اینها را قطع و مفهوم انسان را گسترش داد تا برهر انسانی منطبق بشود خواه همکیش ما باشد یا نباشد، از فرقه ما باشد یا نه، هم مذهب ماست یا خیر. انسان به عنوان یک بشر جدای از اصل و نسب، دین و فرقه و باورهایش کرامت دارد. به نظر می‌رسد این فکر اساسی برای تهیه کنندگان بیانیه حقوق بشر جهان اسلام ناشناخته است. آنها نادیده می‌گیرند یا نمی‌دانند که فلسفه سکولاریزم انسانی مدرن بین شهروندان براساس اصول نژادی، دینی یا مذهبی تفاوت قائل نمی‌شود. برای آن شهروند درجه یک و دو و سه و... ندارد. همه شهروندانی برابر در حقوق و مسئولیت‌ها هستند. و این برعکس لاهوت مذهبی یا فقه قدیم دینی است. اعلامیه حقوق بشر و شهروندی که انقلاب فرانسه در روز 26 آگوست سال 1789 صادر کرد برهمه شهروندان فرانسوی منطبق می‌شد و نه فقط مسیحی‌ها یا اکثریت کاتولیک. برای اولین بار در تاریخ فرانسه پروتستانت درسایه آن به انسانی با همه حقوق تبدیل شد. او که اقلیت تحت فشار مورد تحقیر بود به مرتبه کاتولیک جز اکثریت غالب پرنخوت و مسلط از نظر تاریخی رساند. بلکه حتی یهودی نیز به شهروندی کامل بدل شد. رنگ آزادیبخشی و انسانی بلکه جهانی این اعلامیه مشهور تاریخی که انقلاب فرانسه صادر کرد ازاینجاست. این انقلاب‌های حقیقی‌اند، تو را به جلو پرتاب می‌کنند و به قرن‌ها عقب برنمی‌گردانند! اینها انقلاب‌هایی هستند که فرقه‌گرایی را نابود می‌کنند نه اینکه به آنها جان بی سابقه‌ای ببخشند. این اعلامیه مشهور اصول و مواد اساسی خود را ازکجا گرفت؟ از کتاب‌‌های میراثی رنگ و رو رفته و غبار گرفته؟ از کتاب‌های لاهوت و کهنوتی؟ به هیچ وجه. مواد اساسی خود را از ژان ژاک روسو و کتاب سترگش گرفت: قرارداد اجتماعی. همین طور از کتاب روح القوانین مونتسکیو و دیگر کتاب‌های فیلسوفان روشنگری و در رأس آنها ولتر. آیا کتاب شاهکارش را از یاد برده‌ایم: رساله‌ای در تسامح؟ دراین کتاب کار تعصب فرقه‌ای را ساخته که درآن زمان فرانسه را درهم می‌کوبید. 
متأسفانه نمی‌توانم به همه محورهای اندیشه ارکون در این مختصر بپردازم وگرنه باید ده‌ها صفحه می‌نوشتم. اما روی اعترافات شخصی‌اش مکث می‌کنیم که چنین می‌گوید: به عنوان یک مورخ اندیشه اسلامی با مسئله رویارویی جدلی پرثمر میان عقل دینی/و عقل فلسفی روبه رو شدم وقتی که در بررسی دوره کلاسیک نوآور از تاریخ اندیشه عربی اسلامی(750-1300) تعمق کردم. اما مشکل این بود که نگفته‌ایم این مصیبت همان رویارویی متقابل عالی است که برای ما متوقف شد درحالی که در اروپا رو به صعود ادامه داد بی آنکه از دوره رنسانس درقرن شانزدهم تاکنون متوقف شده باشد. و پاسخ پرسش مشهور در اینجا نهفته است: چرا مسلمانان عقب ماندند و دیگران به پیش رفتند؟ چون بنیادگرایی دینی به طورکامل بر عقلانیت فلسفی چیره شد به حدی که آن را حذف و مدفون ساخت بلکه از ریشه درآورد. « من تمنطق فقد تزندق/کسی که منطق را به کاربرد زندیق شده» یا « کان یتفلسف لعنه الله/ خدا لعنتش کند فلسفه بافی می‌کرد»... و مسئله‌ای که به این وضعیت دامن زد اینکه بنیادگرایی دینی نزد ما به یک عقلانیت تاریک اندیش تکفیری و متعصب بلکه دیکتاتوری استبدادی غیر قابل بحث تبدیل شد. از سخنان ارکون نتیجه می‌گیریم که باید اعتبار را به عقل فلسفی برگردانیم اگر بخواهیم شکوه گذشته و دوران طلایی‌مان را بازگردانیم.
تمدن‌ها بر دوپایه قرارمی‌گیرند و نه یکی: پایه دین و پایه فلسفه. وقتی یکی ازآنها فرو ریخت، تمدن عربی ما فروریخت و تاریکی سراسر جهان اسلام را فراگرفت.
و در پایان چنین می‌گویم و با آن به پایان می‌رسانم: اندیشه ارکون پیروز شد و درآینده بیشتر پیروز خواهد شد چون در زمان مناسب رسید و به یک نیاز تاریخی پاسخ گفت. توانست بنیادگرایی را به طور ریشه‌ای و از اساس و اساس اساسش برهنه کند. و این کاری است که همه فرهیختگان عرب و اسلام از انجام آن ناتوان شدند.



«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض
TT

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

در رمان «وادی الفراشات/ دره‌ پروانه‌ها» از ازهَر جرجیس (انتشارات مسکیلیانی - تونس / الرافدین - بغداد 2024) یک نظم روایی موضوعی خاص وجود دارد که به دنبال ردپاهای تقریباً ثابت در دو رمان قبلی از ازهَر جرجیس می‌گردد: «خواب در باغ گیلاس» 2019 و سپس «سنگ سعادت» 2022. این دو رمان یک مجموعه روایی با جهان‌ها و موضوعات تقریبا تکراری شکل داده‌اند. می‌توان گفت که تکرار ویژگی‌ای است که بیشتر چندگانه‌ها بر پایه‌ آن بنا می‌شوند، و حتی بدون ویژگی تکرار نمی‌توان یک سیستم روایی را به عنوان چندگانه توصیف کرد. این امر از آن جهت که به هیچ وجه ایرادی در اصول اساسی ندارد، بلکه نوشته‌های مختلف جهت‌گیری‌ها و موضوعات مختلفی در چارچوب کلی مجموعه خواهند داشت. اما تکرار فشار می‌آورد که اغلب منجر به تحولی یا ناپایداری در جهان روایی می‌شود. در دو رمان قبلی، دو موضوع عمده وجود داشت. رمان «خواب در باغ گیلاس» به بازگشت خیالی به کشور پس از تبعیدی طولانی پرداخته بود. و رمان «سنگ سعادت» به روایت اعتراض و دنیاهای بی‌خانمانی توجه داشت. آیا در رمان «دره‌ پروانه‌ها» موضوع جدیدی مطرح می‌شود؟

دفتر ارواح

آسان‌ترین روش برای نوشتن یک رمان موفق این است که از سیستم نسخه‌نویسی استفاده کنید. این باور در «دره‌ پروانه‌ها» به روش‌های مختلفی نمایان می‌شود. بیایید به یاد بیاوریم که این همان روشی است که در دو رمان قبلی هم استفاده شد و آن‌ها موفقیت چشم‌گیری را به دست آوردند، چه از نظر انتشار و خوانده‌شدن، یا از نظر رسیدن به جایگاه بالایی در جوایز رمان عربی. آیا این توجیه برای تکرار تلاش برای بار سوم کافی است؟ دلیل قانع‌کننده این است که سیستم نسخه‌نویسی نظم روایی لازم را برای دو رمان فراهم کرده است. بنابراین، راوی‌ای وجود دارد که ابتدا به ما می‌گوید، یک پایان از پیش نوشته‌شده در آغاز رمان برایمان آورده شده. آیا پیش‌بینی یا اطلاع‌رسانی از پیش در مورد پایان، کارکرد ساختاری اساسی در رمان دارد؟ احتمالاً پاسخ به این سؤال مرتبط است با یک مشکل اساسی که به خود سیستم نسخه‌نویسی ارتباط دارد. بیایید پاسخ را خلاصه کنیم و بپرسیم: چرا سیستم نسخه‌نویسی در نوشتن یک رمان موفق مؤثر است؟ به نظر من نسخه‌نویسی به رمان این امکان را می‌دهد که بسیاری از مسائل را انجام دهد که مهم‌ترین آن شاید این باشد که امکان بازنویسی داستان همانند یک منطق دیگر را فراهم می‌کند. این امکان، راهی مناسب برای پیشنهاد تاریخ جدیدی است که با تاریخ روایی پذیرفته‌شده کاملاً متفاوت یا حتی متناقض است. بنابراین، «دره‌ پروانه‌ها» چه تاریخی پیشنهاد می‌دهد؟تاریخ «ارواح» یا تاریخ «مرده‌ها»، وظیفه بزرگی است که «مرده‌ها» به «زنده‌ها» واگذار می‌کنند؛ زیرا نوشتن تاریخ خاص مرگ، کاری است که باید «زنده‌ها» انجام دهند، اما «مرده‌ها» هر آنچه که از دستشان بر می‌آمد انجام داده و مرده‌اند، و این مسئولیت را به زنده‌ها می‌سپارند که تاریخشان را بنویسند. اما چه نوع «ارواحی» را «عزیز جواد»، قهرمان داستان و راوی آن، می‌خواهد بنویسد؟ رمان برای خود نوع جدیدی از ارواح را پیشنهاد می‌کند، ارواح «پروانه‌های بی‌نام»، یا کسانی که حتی فرصتی برای داشتن نام خاصی نداشته‌اند. بخشی از وظیفه مورخ این است که اجساد ناشناسی که در پیاده‌روها یا در سطل‌های زباله افتاده‌اند را نامگذاری کند، قبل از اینکه آن‌ها را در یک حفره یا دامنه تپه‌ای خارج از پایتخت دفن کند، و قبرستان پیشنهادی را «دره‌ پروانه‌ها» می‌نامد. و به طور مفروض، یا همانطور که خود رمان از ابتدا با عنوانش پیشنهاد می‌دهد، جمع‌آوری پروانه‌های مرده از خیابان‌ها موضوع جایگزین برای موضوعات بزرگ است، مانند روایت زندگی در سرزمین دیکتاتور یا اینکه رمان به موضوع اعتراض مربوط باشد. پس آیا «دره‌ پروانه‌ها» می‌خواهد روایت را در مقابل شلوغی روایت‌های بزرگ تا حدودی به ریتم آرام‌تر خود بازگرداند؟

جمهوری وحشت

شاید تصادف کور، «عزیز جواد» را به کشف روایت «دره پروانه‌ها» هدایت کند؛ زمانی که او با تاکسی قدیمی جسدهای تازه را جمع‌آوری کرده و آنها را در دره کم‌عمق نزدیک شهر «دیالی» دفن می‌کند. این تصادف شباهت زیادی به تصادف ورود پلیس به کتابخانه دایی «جبران» و یافتن کتاب «جمهوری وحشت» دارد که باعث زندانی شدن او به اتهام کتاب ممنوع مخالف با روایت دیکتاتور می‌شود. اما کتاب به «جواد» از طریق دوست دیروز او، که اکنون «متدین» شده و تاریخ بی‌خانمانی و گم‌شدگی خود را کنار گذاشته، می‌رسد؛ پس چگونه یک فرد تغییر کرده می‌تواند به روایت‌های لیبرال مخالف اعتماد کند؛ در حالی که او به روایت‌های دینی خود با اصل شناخته‌شده «فلسفه‌مان مثلاً» نزدیک‌تر است؟ اما نظم فرضی در «دره پروانه‌ها» تفسیری جدید از فقدان مستندات کافی برای روایت همان تصادف ارائه می‌دهد؛ چرا که زندگی «جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست؛ تصادف زندگی در کنار پدری که قادر به صحبت و ابراز خود نیست و این تصادف تبدیل به سرنوشتی می‌شود که راه فراری از آن نیست و زندگی ناقصی را تحت قدرت برادر بزرگ ادامه می‌دهد. آیا تصادف‌ها به پایان رسیده‌اند؟ زندگی «عزیز جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست که آخرین آن تصادفی است که او را به طور اتفاقی به روایت «دره پروانه‌ها» می‌رساند؛ بنابراین تصادف، به طنز، دلیل عشق میان او و «تمارا»، دختری از خانواده‌ای ثروتمند است و سپس ازدواج با او. و این تصادف است که دلیل اخراج او از شغل دولتی‌اش می‌شود. هیچ داستان منسجمی جز خود تصادف وجود ندارد. حتی لحظه‌ای که به داستان اصلی می‌رسد، داستان پروانه‌ها، که ربوده شدن «سامر» از سوی افراد ناشناس از درب خانه‌شان است، هیچ تفسیر منسجمی ندارد مگر اینکه این اتفاق پیش‌زمینه‌ای برای داستان پروانه‌ها و دره آن باشد. گویی رمان به‌طور ضمنی به ما می‌گوید که زندگی در سرزمین دیکتاتور و سپس زندگی قربانیانش فاقد صلاحیت برای توجیه است. و هیچ اشکالی ندارد، چرا که این خود ماهیت روایت پسامدرن است؛ روایت بدون توجیه‌ها و تفسیرهای اساسی، روایتی از نسخه‌نویسی که رمان جدید آن را با نگرش و منطقی متفاوت بازنویسی می‌کند.

دره پروانه‌ها... جدل پنهان

بگذارید به اصل داستان بازگردیم، دقیقاً به سؤال اصلی: موضوع رمان چیست؟ بلکه موضوع دست‌نوشته پیشنهادی چیست؟ دو مسیر مختلف، به ظاهر، بر دنیای رمان «دره پروانه‌ها» حاکم‌اند. مسیر اول نمایانگر داستان «عزیز جواد» است، که زندگی او را می‌بینیم؛ زندگی‌ای به تعویق افتاده و از اتفاقات مختلف تغذیه می‌شود. این مسیر بخش عمده‌ای از فضای نوشتاری متن را اشغال می‌کند؛ به طوری که سه فصل از پنج فصل که اندازه کل متن رمان است را تشکیل می‌دهد. به زبان اعداد، داستان عزیز جواد ۱۵۱ صفحه را در اختیار گرفته، به علاوه آنچه که در دو فصل دیگر فرامی‌گیرد. دست‌نوشته «دفتر ارواح»، که نسخه‌ای از دست‌نوشته ناتمام یا ناقص است، مشابه وبلاگ شب‌های مشهور است؛ همان‌طور که هزار و یک شب را داریم، دست‌نوشته ارواح تمام نمی‌شود و «دیگران» آن را می‌نویسند یا فصول جدیدی به آن اضافه می‌کنند. ما این موضوع را بدون کاوش بیشتر رها نمی‌کنیم تا به دست‌نوشته ارزش افزوده‌ای بدهیم؛ پیرمرد دست‌نوشته را در خودروی «جواد» رها می‌کند و به حال خود می‌رود، پس از آنکه پروانه‌ای جدید را در «دره پروانه‌ها» دفن کرده و ما را گمراه می‌کند که او «قرآن» را جاگذاشته. با «جواد» درمی‌یابیم که قرآن تنها نسخه‌ای از دست‌نوشته «دفتر ارواح» است. این گمراهی دارای کارکرد مفیدی است که به دست‌نوشته ارزش جدیدی می‌بخشد؛ تسویه اولیه‌ای که به طور غیرمستقیم بین «قرآن»، که در اینجا به معنی کتاب «قرآن» است، و «دفتر ارواح» صورت می‌گیرد، به سرعت معنای ضمنی پنهانی از توصیف «قرآن» را آشکار می‌کند؛ اصل لغوی قرآن همان‌طور که ابن منظور می‌گوید این است که قرآن: «وَإِنَّمَا سُمِّيَ الْمُصْحَفُ مُصْحَفًا؛ لِأَنَّهُ أُصْحِفَ، أَيْ جُعِلَ جَامِعًا لِلصُّحُفِ الْمَكْتُوبَةِ بَيْنَ الدَّفَّتَيْنِ/ مصحف( قرآن) به این دلیل مصحف خوانده شد چون میان جلد خود همه صحف نوشته شده را شامل می‌شود». این معنی فراتر از دلالت اصطلاحی کتاب است و همچنان در معنای صحیفه‌های جمع‌شده در میان جلد کتاب اثرگذار است، چیزی که در اینجا با فرمول کتابی ناتمام یا ناقص هم‌راستا است و با دلالت «دست‌نوشته» ناقص هم‌خوانی دارد. اما این ارتباطات واقعی یا خیالی نمی‌توانند تناقض اساسی را که رمان آن را پنهان نمی‌کند، نادیده بگیرند؛ داستان اصلی داستان «عزیز جواد» است و نه حکایت یا دست‌نوشته «دفتر ارواح». این چیزی است که ارقام ادعا می‌کنند و حجم واقعی نوشتاری هر دو مسیر در رمان آن را تقویت می‌کند. آیا دلالت‌های اولیه عنوان رمان «دره پروانه‌ها» فرضیه پیشین را تأیید می‌کنند؟رمان با آخرین ملاقات دايی «جبران» با پسر خواهرش «عزیز جواد» در زندان آغاز می‌شود. در این دیدار اولین اشاره به داستان «دفتر ارواح» می‌آید؛ زیرا دایی «دست‌نوشته» را تحویل می‌دهد و به سوی قبر خود می‌رود. سپس دست‌نوشته و اثر آن به فراموشی سپرده می‌شود تا آنکه «عزیز جواد» با پیرمردی روبرو می‌شود که جنازه‌های کودکان را در دره پروانه‌ها دفن می‌کند. آیا این موضوع نشان می‌دهد که روایت به دلیل تقابل دو موضوع یا دو داستان که یکی از آنها به دیگری مرتبط نمی‌شود، به ترک خوردگی می‌رسد؟ آیا ما، خوانندگان، با ظاهر متن با حجم‌ها و تمایلاتش همراه می‌شویم یا فرض می‌کنیم که دره پروانه‌ها همان دلالت کلی تمام داستان‌هاست؟ شاید؛ زیرا ترک خوردگی و تقابل داستان‌ها و موضوعات، ویژگی داستان‌های پس از فروپاشی دیکتاتوری‌هاست و نیز نتیجه دست‌نوشته‌های ناتمام است. هرچه که تفسیر تقابل مورد نظر در «دره پروانه‌ها» باشد، رمان می‌کوشد تا جان سالم به در ببرد و به هیچ‌یک از تصادفات سازنده دنیای خود تمایل نداشته باشد. آنچه می‌تواند انجام دهد این است که تا حد ممکن از هرگونه تفسیر با تمایل آشکار پرهیز کند، اما حیف است؛ زیرا این همان «دره پروانه‌ها» است، داستان «عزیز جواد» و همین‌طور «دفتر ارواح»!

*منتقد عراقی