محمد سبیلا گام در راه ابن رشد، نیای اندلسی‌اش گذاشت

روشنگر مغربی مسئله رابطه سنت و مدرنیته را بهتر از دیگران مطرح کرد

محمد سبیلا گام در راه ابن رشد، نیای اندلسی‌اش گذاشت
TT

محمد سبیلا گام در راه ابن رشد، نیای اندلسی‌اش گذاشت

محمد سبیلا گام در راه ابن رشد، نیای اندلسی‌اش گذاشت

چندین بار درحاشیه همایش‌های فکری که در الدار البیضاء، فاس، مکناس، المحمدیه، رباط و... برگزار شده بود با محمد سبیلا پژوهشگر مغربی که هفته پیش درگذشت دیدار داشته‌ام. و چقدر همایش و نشست درمغرب، این کشور فرهنگی زیبا که به عنوان وارث مشروع تمدن بزرگ اندلسی به شمار می‌آید برگزار می‌شود.
در همه این دیدارها برادری و دوستی بی‌دریغش را لمس می‌کردم و باید دغدغه‌های فکری مشترک بین ما دو نفر را دراینجا اضافه کنم. او به شدت درگیر مسئله سنت و مدرنیته بود و من نیز هستم. او استاد بزرگ فلسفه در دانشگاه مشهور محمد پنجم رباط و پیش از آن رئیس بخش فلسفه دانشگاه ریشه‌دار فاس بود. به نظرمن هیچ روشنفکر مغربی و حتی عرب بیشتر از محمد سبیلا به مسئله روشنگری و مدرنیته نپرداخت. او الگوی همه ما در این زمینه بود. برای اطمینان کافی است نگاهی به عناوین کتاب‌هایش بیاندازیم: مدارهای مدرنیته، مغرب رودرروی مدرنیته، مدرنیته و پسامدرنیته، دفاع از عقل و مدرنیته و...
به نظرمن دکتر محمد سبیلا دریافت چگونه مسئله رابطه بین سنت و مدرنیته را به شکلی تازه‌‌تر و بهتر از الجابری یا دیگر روشنفکران عرب مطرح کردند، پیش بکشد. الجابری بیشتر از او سنت‌گرا بود. این بدین معنا نیست که محمد سبیلا دشمن سنت بود، به هیچ وجه... سرشار از سنت عربی اسلامی بود و به آن افتخار می‌کرد. اما می‌دانست چگونه بین جنبه‌های روشن و تاریک، جنبه‌های پیشرو و واپس‌گرای سنت را از هم جداکند. به همین دلیل وقتی کسی برای به مخمصه انداختنت ازتو بپرسد که: با سنت هستی یا علیه آن؟ به سرعت با پرسشی دیگر پاسخش را بده: کدام سنت را می‌گویی؟ دوست من، سنت دو دامنه دارد نه یکی. محمد سبیلا در این زمینه در نهایت شفافیت بود. دراین باره به ما چنین می‌گوید:« متأسفانه جنبه روشن سنت و میراث عقلانی، روشنگرا و اجتهادی موجود در فرهنگ عربی احیاء نشد. برعکس آن را مدفون کردند و تنها سویه تاریک و افراطی خشونت طلب را اشاعه دادند». اینگونه می‌بینیم که او به طورکامل نوع مشکلی را که جوامع عربی و اسلامی ازآن رنج می‌برند می‌شناخت. تبلیغ جنبه‌های تاریک سنت و میراث بر صفحه شبکه‌های ماهواره‌ای و برنامه‌های آموزشی بیانگر مشکل حقیقی است. خطرناک‌تر ازآن پنهان و مدفون ساختن جنبه‌های روشنگراست. در نتیجه ما با محمد سبیلا از سربازان مدافع سنت و میراث طرفیم، اما نه هر هرسنتی یا همه میراث. هرگز از جنبه‌های تاریک اندیش تکفیری که کرامت هر دیگری را پست می‌شمارد، دفاع نمی‌کنیم. اما متأسفانه آن طور که گفته می‌شود، این جنبه همچنان مسلط و حاکم برافکار عمومی جهان عرب است. دلیل آن هم اینکه این امتداد دوران طولانی انحطاط است. و تو نمی‌توانی به آسانی با هزار سال تحجر فکری و سنگ و مومیایی شدن مبارزه کنی. محمد سبیلا کاملاً از همه اینها آگاه بود. می‌دانست نبرد روشنگری با جریان‌های تاریک‌اندیش نابرابر بلکه بسیار سخت و دشوار است.
درباره وضعیت فلسفه چطور؟ نظرش دراین باره چه بود؟ محمد سبیلا در اینجا نیز دست برزخم می‌گذارد و می‌گوید:« مشکل این است که جهان عرب و جهان اسلام به فلسفه به عنوان اینکه کالایی غربی است و برما وارد شده نگاه می‌کند. درآن نهالی یونانی و بیگانه با فرهنگ ما دید. علاوه براین فقهای ما، فلسفه را به زندقه و الحاد متهم کردند. چرا؟ چون گفتمان فلسفی، گفتمانی است که در اصول و ساختار استدلالی‌اش با گفتمان سنتی دینی تفاوت دارد. این یکی با همه احترام به آن، گفتمانی آکنده از مسلمات و یقینیات قطعی راسخ در جان‌هاست که غیرقابل بحث و بررسی‌اند. اما گفتمان فلسفی در برابر بررسی، پرسشگری‌ و داد و ستد گشوده است. فلسفه پرسش‌هایی باز مطرح می‌کند و تو را ناگزیر نمی‌کند پیشاپیش به باورها یا امور یقینی نهایی و قطعی ایمان بیاوری». به گفته اندیشمند بزرگ مغربی چنین می‌افزاییم: نیچه این عبارت عمیق را می‌گفت: نه شک بلکه این یقین است که می‌کشد! بدین معنا که هیچ کسی به نام فلسفه کشته نمی‌شود بلکه بسیاری به نام امور یقینی دگمائی متحجر کشته می‌شوند. به همین دلیل محمد سبیلا چنین به ما می‌گوید: فلسفه دانش حقایق نیست بلکه تنها پرسش‌هایی باز است. و به همین دلیل دشمنی‌های دائمی و قوی از طرف بین فلسفه و از طرف دیگر بین همه اشکال باورهای دگماتیزم پابرجاست. و این مسئله در همه جوامع بشری وجود دارد، اما در جوامع عربی و اسلامی ما شکل تندی به خود گرفت. به نظر دکتر سبیلا تاریخ عربی اسلامی مالامال از تحقیر فلاسفه و تلاش‌هایی برای ریشه کن ساختن فلسفه است. حوادثی وجود دارند که ثابت می‌کنند حاکمان گذشته تدریس فلسفه در دانشگاه القرویین را ممنوع ساخته بودند. خوشبختانه این وضعیت اخیراً بسیار تغییرکرده. در سایه شاه روشن محمد ششم فلسفه در دانشگاه‌های مغرب و حتی دبیرستان‌های مغرب تدریس می‌شود.
البته محمد سبیلا می‌دانست دشمنی با فلسفه در درجه اول به فقهای دوره انحطاط برمی‌گردد و نه متون اولیه اسلامی. او می‌داند قرآن کریم در آیه‌های روشن بسیاری ما را به کاربردعقل، تفکر و تدبر تشویق می‌کند. او در اینجا به ابن رشد می‌رسد که در ابتدای کتاب مشهورش «فصل المقال» برای پوشاندن جامه مشروعیت به تحصیل فلسفه و توجه به آن به این آیات استناد کرد. کتابی که بین شریعت و حکمت یا بین دین و فلسفه آشتی برقرارمی‌کند. استاد بزرگ فلسفه محمد سبیلا همه اینها را می‌داند. و پا درجای پای نیای بزرگ اندلسی خود می‌گذاشت. اما مشکل در دوران تاریک اخیر انحطاط است.
فکردیگری هست که محمد سبیلا برآن نیز تمرکز کرد. که در یک اصطلاح خلاصه می‌شود: گذشت معرفتی یا گذشت تاریخی. منظور او ازاین اصطلاح تفاوت تاریخی بین جهان عرب و غرب است. به نظر او ما باید آنچه در زمینه فلسفه از دست دادیم را درک کنیم. باید از دست دادن تاریخی قدیم و از دست دادن تاریخی نوین را دریابیم. منظور چیست؟ از نظر او قدمای عرب همه آثار ارسطو، افلاطون و دیگر فلاسفه یونان را ترجمه نکردند. و ما در دوران معاصر مثلاً همه آثار دکارت، کانت و هگل را ترجمه نکردیم. فرهنگ عربی معاصر این قله‌های سربه فلک کشیده از اندیشه‌های عام بشری و این کوه‌ها و جنگل‌ها را هنوز کشف نکرده‌ است. و این مایه نقصی بزرگ درآن و برای آن می‌شود. این مسئله قابل گذشت نیست. این موضوع قابل استمرار نیست. سپس سبیلا با تأمل و شگفتی می‌گوید:« آیا می‌دانید ما متون کامل دکارت، کانت، هگل، نیچه، هایدگر، برگسون و ده‌ها تن دیگر را نداریم؟ به همین دلیل ما باید دست به جبران مافات بزنیم. پیش ازآنکه همه آنچه از دست دادیم و گذشته را ترجمه و هضم کنیم وقت بسیاری می‌برد».
این فکر محمد سبیلا برایم خیلی جالب بود و فکرمی‌کنم صد در صد درست است. در فرهنگ ما یک کمبود و حفره بزرگی وجود دارد که باید بست و پرکرد. تا وقتی که همه مراحل گذشته در تاریخ اندیشه فلسفی را نفهمیم همچنان نوعی تهی بودن و خلأ درونی احساس خواهیم کرد. این احساس را خواهیم داشت که چیزی کم داریم و فرهنگ ما را شکننده و سطحی، ایدئولوژیک یا قابل نفوذ برای ایدئولوژی دماگوژی می‌سازد. آن چیز مهمی که کم داریم چیست؟ در این پرسش ساده خلاصه می‌شود: دست‌آوردهای فلسفی بزرگی که در تاریخ بشر از قرن شانزدهم تا به امروز کسب شده کدامند؟ و حتی فتوحات علمی یا انقلاب‌های علمی کدامند؟ آیا یک روشنفکر عرب می‌تواند از معنا و مفهوم عمیق همه این لحظات سرنوشت‌ساز در تاریخ اندیشه بشری ناآگاه بماند؟ یا آیا پس ازآن می‌توان نام روشنفکر بر او گذاشت؟
پس ازآنکه اخیراً به کتاب قطوری دست یافتم که مروری بر تاریخ فلسفه از ابتدا تا انتهای آن دارد، از درستی این طرح مطمئن‌تر شدم. برای اولین بار معنای لحظه افلاطونی، لحظه ارسطویی، لحظه رواقی، لحظه اپیکوری، لحظه مسیحیت، لحظه دوره رنسانس، لحظه دکارت و... را درتاریخ اندیشه دانستم. لحظه لایبنیتس، فلسفه انگلوسکسونی، لحظه کانت و روشنایی‌ها، لحظه روسو و توکویل، لحظه هگل و فلسفه ایده‌‌آلیستی آلمانی، لحظه شوپنهاور، لحظه شاگردش نیچه، لحظه مارکس، لحظه فروید و... را از یاد نباید برد و همین طور تا به امروز می‌توان ادامه داد. پس از آنکه خوب با همه این لحظه‌های اساسی و بنیادی آشنا شدیم و هضم و درک کردیم، فرهنگ عربی می‌تواند در مقابل فرهنگ فرانسوی، آلمانی و انگلیسی به طور برابر قرارگیرد. این جوهر پروژه محمد سبیلا است، این درس بزرگی است که سبیلا برای ما برجای گذاشت؛ او که بسیار بر منافع فرهنگ عربی و آینده آن غیور بود. و این از دست دادن تاریخی که بین اندیشه عربی و اندیشه اروپایی فاصله انداخت جانش را می‌گزید. می‌خواست به هرشکلی این حفره فلسفی کهنه را پرکند که همچنان بین ما و ملت‌های پیشرفته فاصله می‌اندازد. پس فاتحه می‌خوانیم برای محمد سبیلا، استاد دانشگاه، و الگوی اخلاقی و فانوس دریایی برای نسل‌ها.



فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)

جشن تولد فیروز در سال‌های اخیر به یک سنت ماندگار تبدیل شده که هر سال در ۲۱ نوامبر برگزار می‌شود. رسانه‌ها در تمام حوزه‌هایشان به این مناسبت می‌پردازند و هم‌زمان شبکه‌های اجتماعی نیز در حالتی از شیفتگی جمعی، این روز را گرامی می‌دارند. این مراسم سالانه نشان‌دهنده حضور پررنگ و جاودانه فیروز در لبنان و دیگر کشورهای عربی است و تأکید می‌کند که نام او به یک پدیده زنده و فراگیر برای نسل‌ها و سنین مختلف تبدیل شده، هرچند که او تقریباً به‌طور کامل از انظار عمومی دور مانده است.

«در روزی به دنیا آمد که تاریخش را به یاد نمی‌آورد»

روایت رایج می‌گوید که فیروز در ۲۱ نوامبر ۱۹۳۵ متولد شده است، اما مدارک رسمی نشان می‌دهند که نهاد وديع حداد در ۲۰ نوامبر ۱۹۳۴ به دنیا آمده است. این ستاره جوان در مصاحبه‌ای رادیویی با رادیو مصر در زمستان ۱۹۵۵، گفته بود که بیست ساله است، که نشان می‌دهد او متولد ۱۹۳۵ است.
در گزارشی که محمد سید شوشه در سال ۱۹۵۶ تهیه کرد و در کتابچه‌ای از مجموعه «أنغام من الشرق» با عنوان «فیروز، خواننده خجالتی» منتشر شد، آمده است: «نام او فیروز است، اما در واقع نهاد وديع حداد نام دارد. او بیش از ۲۱ سال ندارد و در سال ۱۹۳۵ در بیروت در روزی نامعلوم متولد شده است».
اما در مصاحبه‌ای که در ماه مه ۱۹۵۷ در مجله «العروسة» منتشر شد، مقدمه‌ای آورده شده که می‌گوید: «او در بیروت در سال ۱۹۳۴ به دنیا آمده، اما نمی‌داند در چه روزی». این موضوع نشان می‌دهد که تولد او در سال ۱۹۳۴ بوده و به‌صورت رسمی در تاریخ ۲۰ نوامبر ثبت شده است.

فیروز در تصویری نامشخص از دوران نوجوانی (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز پیش از نهاد ظاهر شد

از نکات جالب این است که نام فیروز برای نخستین بار در فوریه ۱۹۵۰ مطرح شد، در حالی که نام واقعی او، نهاد حداد، تا اوایل سال ۱۹۵۲ در رسانه‌ها دیده نشد. این تأخیر در ظهور نام واقعی او نشان‌دهنده پنهان شدن وی از همان ابتدا پشت نام هنری‌ای است که به آن شناخته شد. نام فیروز نخستین بار در خبری کوتاه که در ۱۹ فوریه ۱۹۵۰ در مجله «الإذاعة» منتشر شد، به چشم خورد. این مجله خصوصی توسط روزنامه‌نگاری به نام فائق خوری مدیریت می‌شد. در این خبر آمده بود: «استاد حلیم الرومی به ما گفت که صدایی جدید کشف کرده که از دلنشین‌ترین صداهای آواز در لبنان است. او به صاحب این صدا نام فیروز را داده و قرار است او را در برنامه‌های ایستگاه رادیویی لبنان معرفی کند، پس از اینکه روی آموزش و پرورش حنجره او و آماده‌سازی آهنگ‌های ویژه برایش کار کرده است.»
حلیم الرومی که اوایل سال ۱۹۵۰ از قبرس به لبنان آمد، سمت مدیر بخش موسیقی رادیوی لبنان را بر عهده گرفت. او همزمان با آغاز به کارش در این بخش، کشف صدایی جدید را اعلام کرد که نام فیروز را بر او گذاشته بود. او این کشف را با اجرای آهنگی به لهجه مصری با عنوان «ترکت قلبی وطاوعت حبک» از کلمات منیر عوض معرفی کرد. این آهنگ در ۲۴ فوریه ۱۹۵۰ پخش شد، همان‌طور که برنامه‌های رادیویی منتشرشده در مجلات آن زمان نشان می‌دهند.

نخستین ترانه‌ها

ترانه «ترکت قلبی» آغازگر مسیر فیروز به عنوان یک خواننده «سولو» در فوریه ۱۹۵۰ بود. در ماه بعد، او در بخش «رکن الشباب» ترانه‌هایی از نوع «ترانه‌های رقص» اجرا کرد که آهنگ‌سازی آنها بر عهده جورج فرح، آهنگساز لبنانی و یکی از همکاران رادیو و کنسرواتوار ملی موسیقی بود. در ماه مه، فیروز آهنگ «یا حمام یا مروح بلدک» را با کلمات فتحی قورة و آهنگ حلیم الرومی اجرا کرد. این آهنگ به سبک مصری بود و به دلیل انتشار آن روی صفحه گرامافون دو سال بعد، همچنان شناخته شده است.
این مسیر با اجرای ترانه‌هایی مانند «رومبا عطشان» در ژوئیه و «رومبا عیون» در اوت در برنامه «رکن الشباب» ادامه یافت. در همان ماه اوت، فیروز سرود «المهاجرین» را با آهنگ‌سازی جورج ضاهر اجرا کرد. مجله «الإذاعة» این اثر را ستود و اجرای فیروز را «زیبا و قدرتمند» توصیف کرد، اما از صدای جورج ضاهر به دلیل ضعفش انتقاد و تأکید کرد که حضور فیروز عامل اصلی موفقیت این اثر بود.
در پایان اوت، فیروز با آهنگ‌سازی جورج ضاهر، دو ترانه از مقامات مختلف اجرا کرد: یکی از مقام بیات با عنوان «یا قلب حاج تنوح» و دیگری از مقام عجم با عنوان «نحن البنات اللبنانیات». یک منتقد مجله «الإذاعة» اجرای فیروز در آهنگ اول را موفق ندانست، زیرا صدای او با این سبک غریبه بود، اما او را در آهنگ دوم ستود و نوشت: «این آهنگ با صدای درخشان او هماهنگ بود و او آن را با تلاشی قابل تقدیر به سرانجام رساند.»

فیروز به همکاری با جورج فرح و جورج ضاهر در «رکن الشباب» ادامه داد و گفت‌وگوی موسیقایی «أین أنت» را با خواننده‌ای به نام کلوفیس الحاج و گفت‌وگوی دیگری با عنوان «سامبا الکروم» را با خواننده دیگری به نام جورج عازار اجرا کرد. اما امروزه هیچ اثری از این آثار اولیه فیروز در آرشیو رادیو یافت نمی‌شود.

حنجره‌ای با برد بلند

در اوایل اکتبر، مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «کُر رادیو، مدرسه‌ای مدرن برای استعدادها» منتشر کرد و نوشت که این گروه کر شامل چهار خانم به نام‌های لیلی صعیدی، کاروان، فیروز و آمال است. در ادامه آمده بود: «از این گروه کر، خوانندگان زن و مرد بسیاری فارغ‌التحصیل شده‌اند. از میان خوانندگان زنی که اکنون برای فارغ‌التحصیلی از گروه کر آماده می‌شوند، خواننده نوظهوری به نام فیروز است که دارای حنجره‌ای با برد بلند است و تمام سبک‌های موسیقی را با مهارت اجرا می‌کند. او تانگو و والس را با همان سهولتی اجرا می‌کند که موشحات اندلسی را می‌خواند.»
این نوشته نشان می‌دهد که فیروز کار خود را در رادیو به‌عنوان یک «همخوان» در گروه کر زنانه‌ای متشکل از چهار صدا آغاز کرد و به‌سرعت به‌عنوان خواننده‌ای مستقل (سولو) نیز فعالیت خود را ادامه داد.
این تمجید از خواننده نوظهور بار دیگر در پایان اکتبر تکرار شد، هنگامی که مجله مقاله‌ای با عنوان «هنرمندان فردا» منتشر کرد. محمد بدیع سربیه در این مقاله به تعدادی از خوانندگان زن پرداخت و در پایان نوشت: «اما صدای دلنشین و روح‌نواز فیروز که همیشه در کنسرت‌های رادیو می‌شنویم، به‌زودی جایگاه خود را در میان بهترین صداهای موسیقی لبنان خواهد یافت.»

فیروز با حلیم الرومی در میان تعدادی از کارکنان بخش موسیقی رادیوی لبنان، اوایل دهه پنجاه میلادی (آرشیو محمود الزیباوی)

همکاری تدریجی با عاصی و منصور

فیروز فعالیت خود را در رادیو به‌عنوان همخوان در گروه کر و خواننده‌ای مستقل آغاز کرد. این فعالیت او را با برادران عاصی و منصور الرحبانی، که پیش از او وارد این حوزه شده بودند، همراه ساخت. عاصی در زمستان ۱۹۴۸ به‌عنوان نوازنده ویلن و آهنگساز در رادیوی لبنان استخدام شد و منصور از همان ابتدا با او همکاری کرد، همان‌طور که مرور مجلات رادیویی آن دوران نشان می‌دهد.
نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی از مارس ۱۹۴۸ به بعد دیده می‌شود و سپس عنوان «گروه الرحبانی در اجرای ترانه‌های متنوع» ظاهر می‌گردد. این برنامه به یک برنامه هفتگی در صبح‌های همان ساعت تبدیل شد.
در سال ۱۹۴۹ نیز نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی دیده می‌شود، اما جالب است که گاهی عنوان گروه به «سه‌نفره رحبانی» تغییر می‌کند که با ورود خواننده‌ای به نام نجوی، نام هنری سلوی الرحبانی، خواهر عاصی و منصور، هم‌زمان است. هرچند نام «برادران الرحبانی» گاهی از برنامه‌ها حذف می‌شد، اما در متن ترانه‌های الرحبانی منتشر شده در مجله «الإذاعة» دیده می‌شد، که نشان می‌دهد عاصی و منصور از همان ابتدا این نام مشترک را به کار برده‌اند.
شروع همکاری فیروز با برادران الرحبانی احتمالاً از طریق کار او در گروه کر رادیویی آغاز شد و این همکاری به‌تدریج به یک شراکت نزدیک تبدیل شد، نه به‌صورت ناگهانی، همان‌طور که گاهی امروز روایت می‌شود.
حلیم الرومی به این تحول در مقاله‌ای که در اکتبر ۱۹۵۴ در مجله «الإذاعة» منتشر کرد، اشاره کرد و داستان کشف فیروز را بازگو نمود. او در پایان نوشت:
«از عجایب روزگار این بود که وقتی فیروز را به همکارم عاصی الرحبانی معرفی کردم تا در برنامه‌های غنایی رقص شرکت کند، او به من گفت: این صدا برای ترانه‌های رقص مناسب نیست و شاید فقط برای ترانه‌های سبک قابل‌استفاده باشد. اما روزگار چرخید و فیروز توانمندترین و موفق‌ترین خواننده ترانه‌های رقص شد، و بنای هنری الرحبانی بر همین صدا استوار گشت، به اعتراف خود عاصی الرحبانی.»

«برای آواز مناسب نیست»

در مقابل، عاصی الرحبانی در مصاحبه‌ای که مجله «أهل الفن» در مه ۱۹۵۵ منتشر کرد، روایت می‌کند:
«من در حال آماده‌سازی برنامه‌های موسیقی و آواز برای رادیو بودم. روزی حلیم الرومی، رئیس بخش موسیقی رادیو، مرا دعوت کرد تا به صدای جدیدی گوش دهم. دختری جوان با کتابی در دست و پدرش همراه او آمدند. صدایش را شنیدم و گفتم: بد نیست. اما باور داشتم که او برای آواز مناسب نیست. برادرم نیز گفت که او به‌هیچ‌وجه برای آوازهای رقص مناسب نیست. با این حال، آموزش او را آغاز کردم و او به بهترین کسی تبدیل شد که این نوع آواز را اجرا می‌کند.»
در مصاحبه‌ای دیگر از سال ۱۹۵۶، که در کتابچه «فیروز، خواننده خجالتی» ذکر شده است، عاصی بیان می‌کند که هنگام ورود فیروز به رادیو صدای او را شنیده و به تلفظ او ایراد گرفته و آن را نیازمند اصلاح دانسته است. او اضافه می‌کند:

«از همان زمان برخی نقش‌ها را در برنامه‌هایی که از رادیوی لبنان ارائه می‌کردم به او سپردم و متوجه شدم که او استعدادهای نادری در اجرای درست و حفظ سریع بدون اشتباه دارد.»

فیروز با عاصی الرحبانی و حلیم الرومی، در کنار منصور الرحبانی، و در پس‌زمینه یکی از کارکنان رادیوی لبنان (آرشیو محمود الزیباوی)

ورود فیروز به‌عنوان خواننده «سولو» در آثار الرحبانی احتمالاً از پاییز ۱۹۵۰ آغاز شد و اولین اثر مشترک آن‌ها آهنگی صبحگاهی به نام «جناتنا» بود. با این حال، فیروز در این دوران به فعالیت‌های مستقل خود ادامه می‌داد و برادران الرحبانی نیز به فعالیت‌های مرسوم خود مشغول بودند.
در ماه‌های بعد، همکاری میان برادران الرحبانی و این خواننده نوپا مستحکم‌تر شد. فیروز جایگزین خواهر آن‌ها، سلوی الرحبانی، شد و به رکن اصلی گروه آن‌ها تبدیل گردید.
هم‌زمان با این همکاری، فیروز در رادیوی لبنان نیز به فعالیت خود ادامه داد و با آهنگسازان معتبر این شبکه همکاری کرد. از جمله، خالد ابوالنصر، که فیروز از ساخته‌های او ابیاتی منتخب از قصیده «یا أیها الشادی» سروده ایلیا ابوماضی، شاعر مهاجر، را اجرا کرد. اما این همکاری‌ها در سال‌های بعد به‌تدریج کاهش یافت.

شریک ماجراجویی الرحبانی

با همراهی عاصی و منصور، فیروز به ایستگاه «الشرق الأدنى» وابسته به رادیوی بریتانیا راه یافت و تحت حمایت صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی و غنایی این ایستگاه، قرار گرفت. صبری شریف از سال 1949 به ماجراجویی الرحبانی علاقه نشان داد و آن را پشتیبانی کرد. این همکاری در پاییز 1951 به مرحله جدیدی رسید، زمانی که مدیر رادیوی سوریه، احمد عسّه، نیز این پروژه را پذیرفت و توجه ویژه‌ای به آن نشان داد. مجموعه‌ای از ضبط‌های متنوع موجود در آرشیو رادیوی سوریه، که به عنوان بخشی از آثار نخستین همکاری برادران الرحبانی با فیروز باقی مانده، گواه این همکاری است.
از شگفتی‌های جالب توجه این است که در این دوره ابتدایی، صدای فیروز از طریق سه ایستگاه رادیویی به شهرت رسید و نام هنری او در مطبوعات مطرح شد، اما نام واقعی او ظاهراً هرگز بر زبان نیامد. نکته جالب‌تر این است که چهره او تقریباً برای دو سال کاملاً ناشناخته بود، تا این که مجله «الصیاد» در 13 دسامبر اولین عکس از او را منتشر کرد. این عکس در ستونی هفتگی کوچک در صفحه «أهل الفن» با عنوان «آرشیو هنر» چاپ شد که حاوی اولین اشاره به وضعیت اجتماعی فیروز نیز بود.