غرناطه؛ تلاش‌ برای تحریف تاریخ همچنان ادامه دارد

شهری که با آثار عصر طلایی خود در دوران اسلامی زندگی می‌کند

قصر الحمراء در غرناطه(گرانادا)
قصر الحمراء در غرناطه(گرانادا)
TT

غرناطه؛ تلاش‌ برای تحریف تاریخ همچنان ادامه دارد

قصر الحمراء در غرناطه(گرانادا)
قصر الحمراء در غرناطه(گرانادا)

شاعر مکزیکی فرانچسکو دی اکاسیا می‌گوید« هیچ چیز، به پای اندوه نابینا در غرناطه(گرانادا) نمی‌رسد». و قسم می‌خورم این شطح شاعری نیست که هوای اندلس عقل از سرش برده باشد، شهری که بر سلسله جبال باشکوه سیرا نیوادای با آن قله‌هایی که دستار سفید برف برسربسته‌اند تکیه داده و قصر مشهور الحمرا و محله مسکونی بیازین نزدیک به آن که نمونه زمینی بهشت دائمی است.
این شهر جایگاهی دائمی در نقشه‌های گردشگری جهانی یافته و سالانه میلیون‌ها مسافر از آن بازدید می‌کنند – کمترین آمار درجهان پیش از «کووید-19»- جادوی درخشانی می‌گیرد که ابهامی تاریخی برآن سایه انداخته و گروه‌های انسانی وابسته به سه دین ابراهیمی هریک مدعی ارتباط با غرناطه است و برتری پایه‌گذاری آن را به خود نسبت می‌دهد.
برای نمونه کتاب‌های تاریخ می‌نویسند، کاوشگری به نام خوان دیولورس در جست‌وجوی تاریخ قدیم شهر پیش از حکومت اندلس، سال1757 شروع به حفاری زیر خیابان‌های محله مسکونی بیازین کرد و سفال، سکه‌ها، زیورآلات و پایه ستون‌هایی یافت که به دوران رُم باستان مربوط می‌شدند. آن قطعات به ساکنان شهر این احساس آرامش‌بخش را داد که غرناطه یک شهر اسلامی نیست که در دریای اسپانیا شناورباشد بلکه یک منطقه رُمی است که عرب‌ها به آن حمله کردند و ساکنش شدند. اما این احساس خیلی زود زدوده شد پس ازآنکه مشخص شد دیولورس تنها یک جعل کننده بزرگ است که آن یافته‌های رمی را به طور مخفیانه زیر محله قدیم عربی کاشته بود قبل از آنکه اعلام کند و آنها را قطعه قطعه پیش چشم مردم شاد شهر بیرون بکشد. او همان زمان توسط مقامات محاکمه و بدنام شد و همه یافته‌های تقلبی‌اش نابود و مکان کاوشگری کاملا بسته شد.

به گفته مورخان معاصر دیولورس از اولین ساکنان غرناطه نبود که تلاش می‌کرد تاریخ بدیلی برای شهر جادویی سرهم کند چرا که 150 سال پیش از کاوش‌هایش گروهی از موریسکن‌ها(کسانی که پس از سقوط آخرین امرای عرب غرناطه ناچارشدند یا دین رسمی خود را به کاتولیک تغییر دهند یا اخراج و کشته شوند) تصمیم گرفتند مجموعه‌ای از متن‌های قدیمی را تحریف کنند که می‌بایست با حروف عربی قدیمی پیش از اسلام نوشته شده باشند. خلاصه آن متن‌ها نشان می‌داد که  اولین عربی که پا به شبه جزیره ایبری(اسپانیا و پرتغال) گذاشته یک حواری بوده که به دست حضرت مسیح نصرانی شد و در قرن‌ اول میلادی با دین خود به دورترین نقطه از زمین‌های مقدس شرق مدیترانه گریخت و پس از آن به نام قدیس کاسیلیوس شهرت یافت. و این یک راه حل سیاسی هوشمندانه‌ای بود برای اجتناب از طرد شدن از غرناطه. موریسکن‌ها-براساس آن متون- ریشه مسیحی دارند. براساس آن اوراق تقلبی یک فرقه دینی متولد شد که بعدها مدعی شد استخوان‌های سوخته حواری شهید کاسیلیوس را یافته و آن را پس از انتقال دقیق در قلب دیر مشهور ساکرومنتی دفن کردند. با اینکه آن تلاش مذبوحانه اثری در نجات موریسکن‌های اندلس از طرد یا کشته شدن بیهوده نداشت- حدود نیم میلیون نفر از آنها بی رحمانه به بیرون از خاک اسپانیا اخراج شدند و این جدای ازافرادی است که کشته شدند. فرقه قدیس کاسیلیوس تا سال 1682میان ساکنان شهرباقی ماندند و واتیکان آن متن‌های عربی قدیمی را تقلبی و بی اعتبار خواند و رؤیاهای اهالی غرناطه را در آن زمان برای رها شدن از آنچه ننگ تاریخ عربی اسلامی شهر خود می‌دانستند، ازبین برد.
سرنوشت شهر و بلندپروازی‌های اهالی آن پس از آنکه ارتش ناپلئون از آنها گذشتند به طور ریشه‌ای تغییرکردند و پس از آن دست‌مایه هنرمندان رمانتیک شدند. چرا که دیگر تاریخ شهر در دوره اسلامی مایه شرم نبود پس از آنکه مشخص شد جهانگردان جدید که به سوی غرناطه سرازیر می‌شوند شوق کشف بقایای موریسکن‌های بیچاره و خرید باقیمانده ماترک‌شان را دارند و هیچ اهمیتی به اساطیری که پیرامون ریشه‌های مسیحی که ممکن است شهر داشته باشد نمی‌دادند. و اینگونه بود که مردم بومی به آمیزه‌ای از غزل‌سرایی با میراث عربی اسلامی شهرشان و تجارت با میراث آن تبدیل شدند. اما تلاش وسیع برای تعدیل چهره غرناطه برای آنکه مطابق با صورت شرقشناسانه از شرق باشد عملاً در قرن نوزدهم آغاز و دغدغه اصلی شهر شد.
واقعیت اینکه تلاش‌ها برای جعل تاریخ این زیبا بر اساس مفاهیم پیشینی و آرزوهایی درباره اینکه شهر برهمان اساس باشد تا با روایتی مشخص یا دیگری، همچنان تا به امروز ادامه دارد. آنچه بر شدت ماجرا می‌افزاید اینکه مسافران از آن گذرا عبور می‌کنند و نمی‌توانند معنای تجربه زندگی در غرناطه حقیقی را درک کنند، تجربه‌ای که جز با دنبال کردن روزها و تأمل و پرواز دادن خیال کامل نمی‌شود.

همچنان تلاش‌ها با به کارگیری ابزار جدید کاوشگری برای اثبات وجود منطقه مسکونی رُمی در زیر غرناطه ادامه دارد و با کشف مشتی کاشی و سفال باز هم پرونده کهنه گشوده شد تا درست بودن ادعاهای سنودس الویرا را اثبات کنند؛ ادعایی مهم در تاریخ کاتولیکی که به قرن چهارم میلادی برمی‌گردد درست زمانی که مسلمانان شهرشان را 400سال پس ازآن بنا نهادند. همچنین یهودیان غرناطه نیز با استفاده از اشاره کتاب الرازی(قرن دهم میلادی) به دنبال اثبات یهودی بودن شهرند که می‌گوید، یک فرقه یهودی دیده که در بخشی از محله مسکونی بیازین زندگی می‌کردند تا این ادعا ثابت شود اینان به اهالی یهودی ساکن منطقه برمی‌گردند که مسلمانان آن را برای ساختن شهر غرناطه انتخاب کردند.
این درگیری میان طرف‌ها و نسل‌های متعدد برای تملک روایت یک‌‌رنگ از غرناطه مانع از توافق همه بدون استثنا بر این نمی‌شود که دوران طلایی شهر بهشت منحصراً در دوره اسلامی بود و شهر کنونی تجارت با تاریخ آن تجربه کم نظیر در تأسیس کشورها و ایجاد عمران ارتزاق می‌کند، مانند فرزند ناکامی که روزی‌اش را از همراهی جهانگردان کنجکاو در گشت و گذار در ماترک نیاکان بزرگش تأمین می‌کند.



فیروز در نود سالگی... نغمه‌ای جاودان از لبنان

در هر خانه‌ای تصویری از او هست... فیروز، نماد لبنان، به نود سالگی رسید و هرگز پیر نشد (الشرق الأوسط)
در هر خانه‌ای تصویری از او هست... فیروز، نماد لبنان، به نود سالگی رسید و هرگز پیر نشد (الشرق الأوسط)
TT

فیروز در نود سالگی... نغمه‌ای جاودان از لبنان

در هر خانه‌ای تصویری از او هست... فیروز، نماد لبنان، به نود سالگی رسید و هرگز پیر نشد (الشرق الأوسط)
در هر خانه‌ای تصویری از او هست... فیروز، نماد لبنان، به نود سالگی رسید و هرگز پیر نشد (الشرق الأوسط)

او که انسی الحاج شاعر، «جاودانه»اش نامید، فیروزی که هر سال که می‌گذرد، پیوندش با دل‌ها عمیق‌تر و صدایش بیشتر در گوش‌ها و خاطره‌ها حک می‌شود. سال‌ها، حتی اگر نود باشد، برای یک اسطوره که زمان نامش را بر ستون‌های جاودانگی حک کرده است، چه اهمیتی دارند؟

فیروز سکوت را بر پرگویی و انزوا را بر اختلاط و حضور ترجیح داد (اینستاگرام)

در نود سالگی‌اش، «بانوی آواز» در خانه‌اش در یکی از روستاهای کوهستانی لبنان نشسته و حافظ خاطرات یک ملت است. لبنانی‌ها دوست دارند بگویند: «تا زمانی که فیروز خوب است، لبنان هم خوب است». گویی حضور او در جایی از این لبنان خسته، پشت دری بسته‌که تنها عده‌ای اندک آن را می‌کوبند، برای نگهداری این کشور از هم پاشیده کافی است. همان‌طور که یک ترانه صبحگاهی از او کافی است تا آفتاب بر خلیج بیروت بتابد:
«یا مینا الحبايب یا بیروت... یا شطّ اللی دايب یا بیروت... یا نجمة بحریّة عم تتمرجح عالمیّ...»

بانوی سکوت

نهاد حداد که به فیروز لبنان و عرب تبدیل شد، در خانه دوردستش شمع نود سالگی‌اش را در کنار فرزندانش خاموش می‌کند. فیروز هرگز اهل سر و صدا نبوده است و این روزها نیز زمانی برای جشن گرفتن نیست، چرا که شناب افزایش شمار قربانیان و ویرانی‌ها در این کشور سریع‌تر از سال‌های عمر است.
او که به عنوان «بانوی سکوت» شناخته می‌شود، کمتر سخن می‌گوید و بیشتر آواز می‌خواند. آوازش تاریخ هنر و موسیقی را سیراب کرده، اما سخنش اندک بوده است. این را می‌توان از تعداد کم مصاحبه‌هایش فهمید. بسیاری به او به خاطر این سکوت طولانی خرده گرفتند، اما او ترجیح داد از طریق ترانه‌ها پاسخ دهد.
در ترانه‌هایش که از مرز زمان و مکان می‌گذرند و در سخنان معدودی که از طریق رسانه‌ها بیان کرده، فیروز حرف‌های بسیاری زده است. افکارش از حکمتی ساده و فلسفه‌ای بی‌ادعا سرچشمه می‌گیرند.

«پادشاهی من جایی برای گریه ندارد»

فیروز در زندگی شخصی‌اش به ندرت از «من» سخن گفته است؛ شاید به خاطر خجالتی بودن یا برای حفظ هاله استثنایی‌اش. این موضوع حتی در ترانه‌هایش نیز دیده می‌شود. اما در برخی از آثار جدیدش، به ویژه در آهنگ «فیكن تنسوا» از آلبوم «كيفك إنت» (1991)، برای اولین بار «منِ» خود را آشکار کرد:
«أنا البيسمّوني الملكة وبالغار متوّج زمني ومملكتي ما فيها بكي وجبيني ولا مرة حني».

فیروز مادر

فیروز، همچنان که زندگی خصوصی‌اش را پشت عینک‌های تیره مخفی کرد، تلاش داشت زندگی خانوادگی‌اش را نیز دور از چشم‌ها نگه دارد. با این حال، جزئیات زیادی از تراژدی خانوادگی او به رسانه‌ها و حتی به ترانه‌هایش راه یافت.

فیروز در مصاحبه‌ای معروف با فریدریک میتران، همسرش عاصی الرحبانی را فردی «سخت‌گیر و دیکتاتور» توصیف کرد. اما با وجود چالش‌های زندگی مشترکشان، زمانی که عاصی بیمار شد، برایش چنین خواند:
«سألوني الناس عنك يا حبيبي كتبوا المكاتيب وأخذها الهوا».

فیروز، این صدای جاودانه، حتی در نود سالگی همچنان نماد یک ملت است و صدایش در خانه هر لبنانی جاودان باقی مانده است.
افتخارات بسیاری که زندگی فیروز را روشن کرده‌اند، با اندوه‌ها و آزمون‌های دشواری مانند از دست دادن دخترش لیال در اوج جوانی همراه بوده‌اند. در حالی که این فاجعه در ترانه‌ها و مصاحبه‌های مطبوعاتی حضور نداشت، داستان پسرش هَلی و بیماری او در کودکی، به طور غیرمستقیم، در آثاری چون «بکوخنا یا ابني» (۱۹۶۶) با کلمات شاعر میشال طراد و آهنگ‌سازی برادران الرحبانی انعکاس یافت.

فیروز نودمین سالگرد تولد خود را جشن می‌گیرد. او متولد 21 نوامبر 1934 است (فیس‌بوک)

«علوّاه لو فيّي يا عينيّي لأطير اتفقّدك يا رجوتي بعدك زغير...». روایت شده که این شعر به پسر نوزاد شاعر تقدیم شده بود، اما کلمات آن مورد توجه برادران الرحبانی قرار گرفت و با داستان فیروز و پسر بیمار او که به خاطر کنسرت‌ها و سفرهای هنری مجبور به ترک او می‌شد، همخوانی یافت.
فیروز در نود سالگی هنوز شخصاً از هَلی که از راه رفتن، شنیدن و صحبت کردن محروم است، مراقبت می‌کند. او در سال ۱۹۹۹ بار دیگر او را با صدای خود در ترانه «سلّملي عليه» به یاد آورد. برخی منابع می‌گویند این ترانه توسط او و زیاد درباره هَلی نوشته شده است:
«سلّملي عليه وقلّه إني بسلّم عليه وبوّسلي عينيه وقلّه إني ببوّس عينيه».

عکسی که دختر فیروز، ریما الرحبانی، در سال ۲۰۲۲ از مادرش همراه با دو برادرش هَلی و زیاد منتشر کرد (اینستاگرام)

مشهورترین سفیر لبنان

فیروز با صدایش نقشه وطن را ترسیم کرد و صدای خود را وقف افتخار لبنان نمود، همان‌طور که در ترانه «وعدي إلك» از نمایشنامه «أيام فخر الدين» (۱۹۶۶) می‌گوید. این عشق تنها در ترانه‌ها نبود؛ او حتی در شدیدترین سال‌های جنگ نیز همچون نگهبانی از کلیدهای کشور باقی ماند. وقتی موشکی به ساختمانی که او در آن سکونت داشت برخورد کرد، ترسید و سکوتش عمیق‌تر شد و به دعا پناه برد.
ترانه‌هایی که توسط عاشقان لبنان، عاصی و منصور الرحبانی، ساخته شده بود، چون گردنبندی الماس بر گلوی فیروز نشستند.

این ترانه‌ها در صدای او به سرودهای ملی تبدیل شدند و هر واژه و نغمه، افتخار او به لبنانی بودن را به نمایش گذاشتند.
شاعر جوزیف حرب شاید این عشق فیروزی به لبنان را از شمال تا جنوب در ترانه «إسوارة العروس» که فیلمون وهبی آهنگ‌سازی کرده بود، خلاصه کرده باشد:
«لمّا بغنّي اسمك بشوف صوتي غلي... إيدي صارت غيمة وجبيني علي».

در بزرگ‌ترین پایتخت‌های جهان، صدای فیروز طنین‌انداز شد:
«بمجدك احتميت بترابك الجنّة ع اسمك غنيت ع اسمك رح غنّي».
او وعده داد و وفا کرد، و لبنان در تمامی محافل بین‌المللی همراه او باقی ماند تا جایی که به مشهورترین سفیر این کشور در سراسر جهان تبدیل شد.
در نود سالگی، فیروز همچون شمعی بر پلکان بعلبک ایستاده است؛ روغن در چراغ می‌ریزد تا تاریکی را روشن کند. شاید قلعه زیر سنگینی سال‌ها و چالش‌ها بلرزد، اما سقوط نمی‌کند. صدای «بانو» پلی است که از دشت بقاع به بیروت، به جنوب، و تا فلسطین، دمشق و مکه امتداد می‌یابد. او همچنان شهرها را در آغوش می‌گیرد و از دیوارهای آتشین با ندای خود عبور می‌کند:
«بيتي أنا بيتك وما إلي حدا من كتر ما ناديتك وسع المدى... أنا عالوعد وقلبي طاير صوبك غنّية»