فرانسه جشن می‌گیرد؛ یکصدمین سال تولد شاعر و خواننده‌ ژرژ براسنس

صدسال از تولدش گذشت و ترانه‌هایش مایه‌ای فلسفی دارد

فرانسه جشن می‌گیرد؛ یکصدمین سال تولد شاعر و خواننده‌ ژرژ براسنس
TT

فرانسه جشن می‌گیرد؛ یکصدمین سال تولد شاعر و خواننده‌ ژرژ براسنس

فرانسه جشن می‌گیرد؛ یکصدمین سال تولد شاعر و خواننده‌ ژرژ براسنس

می‌دانم دیرگاه شد و زمان از کنار ما گذشت، می‌دانم ما به مرحله دشوار زندگی رسیدیم، می‌دانم ما به گذشته پیوستیم، می‌دانم دیگر به چیزی به این نقطه نمانده!! همه اینها را می‌دانم و بیشتر از این... اما با این همه بگذار درباره زیباترین شعرهای عاشقانه در شعر عربی، شعر فرانسوی و شاید شعر جهانی صحبت کنیم. و پس از آن درباره بزرگ‌ترین خواننده این دوره فرانسه سخن بگوییم؛ ژرژ براسنس.
با شما درباره نونیه مشهور ابن زیدون نمی‌گویم که همه آنها را می‌شناسند. اما درباره قطعه‌ای دیگر می‌گویم که شاید بسیاری نشناسند. به آن گوش بدهیم:
« عاشقی به شکیبایی بدرود گفت به تو
رازش را سمرکرد و آنچه به تو سپرد
بردندان و دهان می‌کوبد که نبود توشه‌ای
درآن گام‌ها که تو را بدرقه کرد
ای برادر ماه در روشنایی و درخشش
خداوند حفظ کند زمانی را که ترا برون آورد
اگر شبم به داراز کشید با شما
شکایت می‌کنم از کوتاهی شب»
پرسشی که اینجا پیش می‌آید: چرا گاهی ساعت‌ها همچون دقایقی می‌گذرند؟ و چرا گاهی جان به لب می‌کنند دقایقی که به دورانی بدل می‌شوند؟ شخصی وجود دارد که اگر مجبور شوم بیش از پنج دقیقه‌ای با او دیدار کنم تا حد مرگ می‌رسم و چیزی نمی‌ماند که سکته قلبی کنم... چه وقت نظریه نسبیت انیشتین را بر زمان تطبیق می‌دهیم؟ کی خواهیم فهمید زمان نسبی است؟ به گفته هنری میشو در بیتی خارق العاده« درهرثانیه اقیانوسی از قرن‌هاست»! زمان مسئله‌ای روانی است: گاهی می‌گذرد و گاهی نه. نقطه سرسطر. به این بیت توجه کنید:
خدای حفظ کند زمانی را که ترا آورد!
گویی به او می‌گوید: والاست آن خدایی که ترا آفرید و جز تو کسی را نیافرید! سپاس ترا بانوی من که هستی، تنها به این دلیل که هستی. بیش از این نمی‌خواهیم. جهان را روشن ساختی.
این ابن زیدون است. او همیشه به سمت نقطه جوهری می‌رود، به جای اساسی می‌زند. وقت خود را در جزئیات دست دوم تباه نمی‌کند. شخصی زخم خورده از درون بود، فردی سوخته جان، پژواک صدایش اندلس را پرمی‌کرد. زخم خود را بر صفحه تاریخ ثبت می‌کرد و می‌رفت. چه کسی می‌تواند ابن زیدون را بفهمد، عشق‌ سوزانش را؟ چه کسی می‌تواند به سطح ابن زیدون برسد؟ نمی‌توانم بر زیباترین سروده‌های عاشقانه در شعرفرانسه زیاد درنگ کنم. بسیار فراوان است و از توان و امکاناتم فراتر. اما فقط برای یادآوری نگاهی به یکی ازآنها بیاندازیم:« به زیبای پرنخوت»(ویکتور هوگو). اما آیا زیباروی می‌تواند پرافاده باشد؟ به نظرمی‌رسد با او همراه نشده و نفس‌هایش را سوزانده. این را می‌گویم چون می‌دانم ویکتور هوگو چه «تهورها» و ماجراجوهایی در این زمینه دارد. وارد این بخش نمی‌شویم که چند جلد کتاب می‌طلبد.
 
از آراگون تا ژرژ براسنس
لوئیس آراگون اما همه مسئله را در یک قصیده خلاصه کرد:« عشقی با سعادت یافت نمی‌شود در این زمین». مختصر و مفید: اول عشق نرم و لطیف و پایانش تلخی است. خواننده مشهور ژرژ براسنس این را خواند که فرانسه یکصدمین سال تولدش را جشن می‌گیرد(1921-2021). اما او فقط شصت سال از این مدت را زیست چون سال 1981 درگذشت. فقط یک خواننده بزرگ نبود و شاعر هم بود. دلیل آن هم اینکه آکادمی فرانسه سال 1967 جایزه بزرگ شعر فرانسه را به او داد. ولی او پس از آنکه از آنها تشکر کرد، درنهایت فروتنی بی حدش اعتراف کرد شایستگی آن را ندارد. و این اولین بار است که می‌شنوم خالق نوآوری می‌گوید، لیاقت جایزه‌ای را ندارد که به او تقدیم شده است. به صراحت گفت:« باور نمی‌کنم من شاعرم... شاعر بسیار بالاتر از من پرواز می‌کند... شاعر نیستم... آرزو می‌کردم شاعری مانند ورلن می‌بودم»... اما تو دوست من شاعری و از شاعر بالاتری چون ترانه‌هایت همه خیابان‌های فرانسه، کافه‌ها و خانه‌هایش را پرکرده‌اند. سروده‌هایت از مرزها گذشت و جهانی شدند مانند ترانه‌های فرانک سیناترا. به نظرمی‌رسد این شخص انسانی پاک، بزرگوار و شجاع بود. به خصوص به نظرمی‌رسد راستگوی بود و از دروغ بدش می‌آمد. او صاحب ترانه معروف است که در خلوت‌های خود بسیار به آن گوش می‌سپارم:« زنان رهگذر». انگار می‎‌گوید: ای رهگذرهای ناشناس! ای دلبران گریزان! ای داستان‌های گمشده! افسوس! بعد شاعر خواننده پرسشی دیگر پیش می‌کشد: آیا زندگی ما پیش از آنکه آغاز شود از ما ربوده شده؟ فکرمی‌کنی به ما نارو زده‌اند؟ به اندازه کافی زندگی کرده‌ایم؟ سیر از زندگی شده‌ایم یا زندگی از ما سیرشده؟ چرا پیش از موعد باید رفت؟ شصت سال فقط! یکی از آنها یک بار به او گفت: لطفاً گنده‌گویی‌های پوچت را برای خودت بگذار که از آنها سیرشدیم. به صراحت افکار سیاهت درسر و مغزمان می‌کوبد! قطعه دیگری نداری؟ جواب نداد. چه سود از پاسخ؟ به یاد دارم اولین بار ترانه ژرژ براسنس را در شهر بیزانسون نزدیک مرز سوئیس شنیدم و هیچ از آن نفهمیدم.
هنوز دراول راه بودم و الفبای زبان فرانسه را می‌آموختم. اعتراف می‌کنم سی سال لازم بود تا بتوانم معنای این ترانه را به طور جدی یاد بگیرم و آن طور که باید از آن لذت ببرم. یک ترانه فلسفی است اگر بتوان گفت. دقیقاً سی سال نه کمتر و نه بیشتر. از هیچ چیز پشیمان نیستم: که ارزش انتظار را دارد. حالا هروقت بخواهم و هوس کنم سراغش می‌روم. همان طور که سراغ ترانه ایو مونتان می‌روم:« برگ‌های پژمرده و عشق رفته» که مرا به شدت جادو و ذوب می‌کند. فراموش نکنید: ما حالا درفصل پاییزیم و برگ‌های زردی که فرومی‌ریزند و لگدمی‌کنیم از طلا گران‌ترند! این را با وجود این می‌گویم که به سادگی نمی‌توانی از آداب زبانی دیگر جز زبان مادری‌ات لذت ببری، چه رسد به شعر و ترانه‌ها. گاهی نوعی خیانت ترا می‌گزد.
ترانه «زن‌های رهگذر» خیلی به دل لینو وانتورا می‌نشست و همین طور میلیون‌ها فرد دیگر. این خواننده بزرگ ژرژ براسنس دارای صدای گرم و صمیمی که با اولین لحنش بدن را به مور مور می‌اندازد، در شهر«سیت» که در نهایت غنج و ناز بر سواحل دریای مدیترانه پهن شده، متولد شد. از آنجا برای فتح پاریس به راه افتاد. و اکنون کشور ویکتور هوگو جشن بزرگی برایش تدارک دیده و تأسف می‌خورد که پیش از موعد رفت. به قول رنه شار شاعر جوان می‌میرد؛ بودلر46ساله، ورلن52 ساله، رامبو 37ساله و لوتریا مون24ساله!
شعرگذراست، عشق گذراست، خود زندگی گذراست. آن طور که درسفر جامعه توراتی می‌خوانیم «اگر همه چیز باطل در باطل و باد درمشت» است. اما من آنچه درقرآن کریم آمده را ترجیح می‌دهم:«کل من علیها فان. و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام». به یاد دارم من در نوجوانی به شدت شیفته عناوین کتاب‌های ابراهیم عبدالقادر المازنی بودم: حصاد الهشیم( دروی گیاهان خشک)، قبض الریح(باد درمشت) خیوط العنکبوت(تارهای عنکبوت)... این کتاب و نمونه‌های مشابه آنها حساسیت ادبی من را برای اولین بار در دوره دبیرستان و دانشگاه شکل دادند.
ممنونم از المازنی، نجیب محفوظ، طه حسین، توفیق الحکیم، جرجی زیدان، جبران خلیل جبران، میخائیل نعیمه و ده‌ها تن دیگر... پس از آن به من این فرصت داده شد تا از راه زبان فرانسه و نویسندگان بزرگش، ادبیات خارجی را به ادبیات عرب بیفزایم، بزرگانی همچون: ولتر، ژان ژاک روسو، ویکتور هوگو، بالزاک، استاندال، فولر و دیگران. درسایه این توشه فرهنگی در کتاب اخیرم که توسط انتشارات «دارالمدی» با عنوان «عرب‌ها بین نورها و تاریکی‌ها...» سی صفحه کامل به آنها اختصاص دادم.



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»