فرهنگ عربی کنونی بین خود و دیگری


ادونیس
ادونیس
TT

فرهنگ عربی کنونی بین خود و دیگری


ادونیس
ادونیس

1-چه صفت یا صفاتی را می‌توانیم به فرهنگ رایج عربی بدهیم تا آن را در میان فرهنگ ملت‌ها متمایز و ویژه سازد؟
آیا مثلاً یک فرهنگ عقلی، ابداعی و ابتکاری است که افق‌های جدیدی به روی دانایی می‌گشاید یا فرهنگی نقلی که از سویی بازآفرینی می‌کند و ازسویی دیگر ترجمه و تعامل؟
آیا فرهنگ پژوهش دقیق و سخت است یا فرهنگ مرجع، عام و آسان؟
جایگاه و موقعیت علم درآن چیست، جست‌وجوی رازهای طبیعت و کشف ناشناخته‌های آن است؟
جایگاه و موقعیت فلسفه چیست، کشف حقیقت مفهوم انسان از نظر هستی، زندگی و سرنوشت است؟
از زمان سقوط خلافت درقالب عثمانی‌اش که جهان زبان عرب را به مدت چهار قرن در انواع تاریکی‌ها محبوس ساخته بود، در سطح جهانی چه چیز جدیدی در بنای جهان دانش ارائه داد و سهیم بود؟
امروز زبان عربی مادر در تولید دانش چه جایگاهی دارد؟
آیا امروز یک عرب، زبان مادری‌اش را درست و به شکل مناسب به کارمی‌برد که به او اجازه می‌دهد با آن و درآن نوآوری کند آن طور که نیاکانش چنین کردند؟
چرا جمهور مسلمان عرب هنوز به عنوان نمونه بیش از آنکه جهان ابن رشد، ابن عربی، ابن المعری یا الرازی را بپذیرند دنیای سحر و جن را باورمی‌کنند؟ (تا برای مثال از دکارت، فروید، مارکس و انیشتین نیامی نیاورم)
با وجود همه این، چرا برجستگی و درخشش افراد عرب در همه زمینه‌های معرفت خلاقانه در خارج از کشورهای عربی که درآنها متولد شده‌اند ادامه دارد؟ و این پرسشی ضروری برای یادآوری اینکه کوتاهی متوجه فرد عرب به عنوان یک طبیعت نیست بلکه مشکل در حکومت و نهادهای آن است. پس چرا عرب‌ها به دنبال ایجاد حکومت‌هایی می‌روند که فرهنگ را با همه جلوه‌هایش جز به عنوان کار و ابزاری در خدمت خود ازنظر اداری و سیاسی نمی‌بینند و فرهیختگان را تنها به عنوان کارمند می‌نگرند؟
پس ما باید تن به خواسته حکومت‌های عرب بدهیم و این گفته آنها را تکرار کنیم که: فرهنگ معرفتی برای کشف رازهای طبیعت نیست بلکه یکی از کارهای حکومت است؟
2- چگونه می‌توان درباره فرهنگ عربی سخن گفت تا زمانی که این پرسش‌ها یا مشابه آنها درصدر ننشینند؟ و همه دست‌اندرکاران می‌دانند پاسخ‌ به آنها مورد اختلاف وسیع و گاهی ریشه‌ای است. و دراین چیزی وجود دارد که نشان می‌دهد اختلاف بین فرهیختگان عرب عمیق است، اختلافی در سطح هویت و اینکه هویت فرهنگ عربی پیچیده، آشفته، ابرآلود و شبه ناپیداست. و هرکسی با تعمق به واقعیت عمیق آن نگاه کند خواهد دید از پدیده‌ها-«قبایل» تشکیل شده که دارای تعارض، تناقض و تضادند درحالیکه به ساکنان یک«خانه» توصیف می‌شوند. و از آنجا که جوهره آن فرهنگی حکومتی است، تولید کنندگان آن در یک رقابت برسرمنافع فردی زندگی می‌کنند که امکان ندارد جز به بیچارگی بیشتر در همه معانی آن منجر شود.
3- فرهنگ عربی از ابتدای ظهور وحی اسلامی در یک محیط دینی حرکت کرده و می‌کند. و دراین محیط موج‌های سیاسی کردن بر نگاه به وحی غلبه کرد. و به دنبال آن همچنین تفسیرهایی که میان حکومت و دین پیوندی اندام‌وار به عنوان اصل اول تئوری و عمل برقرار می‌کردند غلبه یافتند. و شدت جنگ بین این حکومت و تولیدکنندگان فرهنگ در همه جلوه‌هایش از جمله خود شعر، محصول اول فرهنگی به زبان عربی را می‌دانیم. و این جنگ همچنان و تاکنون به این یا آن شکل و روش ادامه دارد. اینجا مجالی برای ورود به عوامل و نتایج آن ندارم به خصوص که همه دست‌اندرکاران می‌دانند.
اما آنچه باید برآن تأکید کرد این است که این تفسیرها سه مسئله بزرگ را ازبین بردند:
1-فرهنگ یا تولید معرفت ابداعی به طوری که فرهنگ بدل به رقابت شد و نه جست‌وجو.
2-دین به ابزار خشونت‌بار سیاسی تبدیل شد به طوری که خشونت آن به درجه‌ای رسید که به حکومت والاترین جایگاه، مرجع و تصمیم‌گیری را می‌دهد به جای آنکه رسیدن به مرتبه قدرتی باشد آزاد که اراده‌ها و آزادی‌ها و حقوق آن را به ثمربرسانند.
3-به جای آنکه دین فضای آزاد فردی باشد، حکومت آن را به نظام بسته و تک بعدی برای نظارت چند بعدی تبدیل کرد، نظامی که از آن تمجید می‌کند و ازآن محافظت و دفاع می‌کند.
4-امروز در فرهنگ عربی چیز قابل توجهی به عنوان ابداع عربی نمی‎توان یافت که چیزی جدید و متفاوت درسطح جهانی عرضه کند جز در جهان ادبیات-شعر، رمان، آواز، موسیقی و هنرهای تجمسی یعنی درهرآنچه محور جدل بین تفسیرهای نقلی و جریان ابداع است.
اما فلسفه و علوم با همه گوناگونی‌اش و به خصوص علوم جدید(اتم، تکنولوژی و علوم فضایی) به طور ریشه‌ای با دیدگاه دینی درتناقض‌اند چون آنها یک پرسش اساسی‌اند درحالی که منظر دینی پاسخ است. اهل فلسفه و علم نمی‌توانند پرسش‌های خویش را از خود متون دینی مطرح کنند و به طرح آنها بر شرح و تفسیرهایش بسنده می‌کنند همان‌گونه که تاکنون اتفاق افتاده و می‌افتد. و این به تولید دانش جدید، فکر خلاق یا فلسفه دارای دیدگاه‌های جدید منجر نمی‌شود، بلکه به نوعی بازنویسی یا بازآفرینی می‌کشد. و این همان چیزی است که انسان را اسیر ابزار فکری سیاسی دینی می‌گذارد که در دو گفتار نمودار می‌شود:
-اولی از امام شافعی: «من قال برأیه فی القرآن، فهو مخطیء و ان اصاب/هرکس نظرش را درباره قرآن بگوید، برخطاست حتی اگر درست گفته باشد». و معنای آن اینکه فرد در دین هیچ نظری ندارد-و نظر نظر جماعت-امت است که حکومت آن را نمایندگی می‌کند.
-و دوم از فارابی:« کل موجود فی ذاته، فذاته له و کل شی فی آلة فذاته لغیره/هرموجودی که درذات خود باشد، ذاتش برای اوست و هرموجودی در ابزاری باشد، ذاتش برای دیگری است».
و این دو گفتاری هستند که نمی‌توان ازآنچه بدان اشاره می‌کنند آزاد شد مگر با تفسیری دیگر از دین که بخشی از آن به خود وحی اتکا داشته باشد و درآیه‌هایی مانند:«لا اکراه فی الدین» و «لکم دینکم ولی دین» نمودار می‌شود و به خصوص براین آیه که خدا روبه پیامبر می‌گوید:« انّک لن تهدی من احببت و لکنّ الله یهدی من یشاء/ تو هرکه را که دوست داشتی هدایت نمی‌کنی، اما خداوند هرکه را بخواهد هدایت می‌کند».
و این آیه‌ها را تنها برای نمونه آوردم.
5-از ابتدای تأسیس خلافت اسلامی و حکومت‌های آن، فرهنگ در جهان زبان عربی براساس دو قاعده قرارمی‌گیرد: اولی در وحی دینی نمود می‌یابد که به خود زبان عربی، زبان شعر و آواز، زبان زندگی و حقوق و آزادی‌های آن نازل شد. دوم در حضور این زبان عظیم ازنظر تاریخی و ابداعی پیش از نزول وحی نمود می‌یابد. و راز شکاف عمیق در همه سطوح، در خود زبان عربی، میان ابداع الهی که همین زبان آن را از نظر دینی حمل می‌کرد، میان نوآوری‌های انسانی به خصوص شعر که زبان فرهنگ محمل آن بوده و ادامه‌اش داده است. به نظر من تاریخ این شکاف و انشقاق در تحولات و افق‌ها، خود بیانگر لحظه تمدنی است که در تاریخ ابداع کم نظیراست.
دراینجا به این اشاره بسنده می‌کنم و تأکید می‌کنم پژوهش خلاق ریشه‌ای درفرهنگ عربی -از آغاز و تحول و سرانجام - محال است مگر آنکه از تحلیل این شکاف در همه سطوح و افق‌ها آغاز شود. و طبیعی است که من اینجا به هیچ وجه وارد این بحث نمی‌شوم( که اگربخواهیم پیشرفت کنیم باید دیر یا زود وارد آن بشویم) و آنچه در این مقاله می‌گویم بیش از پرتوافکنی و اشاره‌هایی نخواهد بود.
خلافت با تفسیری فقهی از دین، حاکمیت خود را از منظر دینی و فرهنگی مصون ساخت؛ تفسیری محکم، مغلق و نهایی که درعمل منجر به این شد تا افکار و اندیشه‌ها و مواضع به ایدئولوژی‌های بسته تبدیل شوند. اینگونه از همان ابتدا درفرهنگی نفس می‌کشیم که برادرانی دشمن در«نظام» سیاسی واحد، در سرزمینی «واحد» و در «یک ملت» که از اثنیک‌ها و زبان‌های «متفاوت» تشکیل می‌شود، تولید می‌کنند. این «وحدت» ظاهری نوعی شکاف در درون خود را نشان می‌دهد: به پیامبران توحیدی ایمان داریم(لانفرق بین احد من رسله/ تفاوتی میان هیچ یک از فرستادگانش نمی‌گذاریم) اما تنها از وحیی اطاعت می‌کنیم که به زبان عربی نازل شد: وحی آنگونه که فقه حکومت تفسیر می‌کند و حکومت فقه از آن محافظت.
تنگنایی سه بعدی؛ فکری، تاریخی و زندگی است: فرهنگ عربی می‌تواند «آزاد» باشد و بدون آزادی که در درخشان‌ترین حضورش که اشاره‌ای به موهبت، افق،عمق و ماجراجویی باشد... اما نمی‌تواند طرحی ابداعی، مدنی و انسانی به معنای شامل و مطلق باشد. چرا که این طرح برپایه نگاه آزاد به انسان، زندگی، هستی و حرکت خلاقانه برای ابداع آینده قرارندارد.
اینگونه به هیئت ایمانی «مرگ را می‌میرانیم» اما در زندگی و عملاً هر روز جز با مرگ هر روزه زندگی نمی‌کنیم.
و نتیجه از نظر تاریخی اینکه فرهنگ در جهان زبان عربی به شکل‌هایی از همزیستی، نرمش‌ها و تبعیت‌ها تبدیل شد که درآن روشنگری و ریشه‌ای بودن را از دست داد و زندگی در حکومت و در جنگ درآن و پیرامون آن وبرسرآن خلاصه شد.
و دراینجا فرهنگ عربی به جای آنکه همچون فضایی نامحدود بیاید، به نظر مانند جنگلی نامحدود می‌آید.
درهرجنگلی بی شک نیرنگ و فریبی است.
شاید اینجا در «فرهنگ» جنگ پیرامون هرآنچه به تعبیر ابن قتیبه به «امامت و سیاست» مربوط می‌شود، ابعادی «روانی» به معنای مدرن در تحلیل روانی بیابیم، نه تنها در سطح فرد بلکه در سطح «ناخودآگاه جمعی» که از مسئله دینی به معنای دقیق کلمه فراتر می‌رود و به مسئله فرهنگ عامه تبدیل می‌شود که نهادها و روش‌های تعلیم و تربیت آن را عمق بیشتری می‌دهند.
برای مسلمان دراین جنگ کافی نیست که مسلمان باشد. بلکه براو لازم است مانند... مسلمان و مانند... متفکر و مانند... شاعر و الخ باشد. و بر متفکر، شاعر، هنرمند یا نویسنده مسلمان لازم است آزموده شود و اسلامش محک بخورد: آیا او از اهل «سنت» است یا «شیعی»؟ آیا «وهابی» است یا «اخوانی»؟ «سلفی» است یا «رافضی»؟ و...
واقعیت به پایان رسید و هرچیز با معیار حکومت سنجیده می‌شود با اتکا به سیاست «منافع» یا «استخدام» یا «به کارگرفتن» به این یا آن روش. و همین‌طور دیگر جهان زبان عربی در خود متن‌ها خوانده نمی‌شود بلکه به شکل سیاسی یا دینی خواند می‌شود: هرکس با من نیست علیه من است. و آنچه در سیاست و دین «مخالف ما» است، در هرزمینه‌ای بنویسد مهم نیست هرچند به خودی خود عظیم باشد: مهم این است که با من است یا علیه من؛ و این در عمیق ساختن پیوند قبیله‌ای «ایدئولوژیک» و محال شدن ایجاد جامعه مدنی درجهان زبان عربی که روابط میان افراد درآن براصول مدنی، آزادی‌ها و حقوق و وظایف قراردارد سهیم شد. و این جهان همچنان در این سطح مرکب از جوامع انسانی متضاد در مناطق جغرافیایی متنوع است: جوامعی مرکب از افرادی که باید وظایفی مشابه را انجام دهند بدون آنکه از  حقوق مشابه برخوردار باشند.
در گذشته به مطالعه «فرقه‌های دینی» توجه داشتیم- و امروز به این «توجه» توجه‎هایی بیشتر و شامل‌تر افزودیم: امروز به مطالعه «فرقه‌های شعری»،«رمان نویسی»، «هنری» و «فکری» توجه داریم. و هریک از آنها با اعتماد می‌گویند:« من حضور و اهمیت بیشتری دارم. من بزرگ‌ترینم».
و اینگونه توجه به متون اساسی بزرگ کاهش می‌یابد و متن‌های دست دوم جای آنها را می‌گیرند که به سادگی می‌توان ازآنها استفاده سیاسی کرد و به عنوان سرمایه‌ سیاسی –ایدئولوژیک به خدمت گرفت.
6-امروز جهان زبان عربی در دست‌آوردهای فرهنگی علمی-تکنولوژیکی نفس می‌کشد که غرب امریکایی و اروپایی ساخت:
1-انقلاب کمّی که منجر به تسلط بر ماده و رشد شکل‌هایی از خود زندگی شد که برای اولین بار شناخته می‌شد.
2-انقلاب الکترونیکی که جهان معرفتی جدیدی را پایه گذاشت.
3-انقلاب بیوتکنولوژی که اکنون خود زندگی را به شکل‌های مختلف مدیریت و کنترل می‌کند که کمابیش به میل‌های انسان پاسخ می‌دهد.
این انقلاب‌ها درهمه تکنولوژی‌ها نفوذ کردند و از آنها مشکلاتی متولد شد که خود انسان را- کافر یا مؤمن- به یک اندازه دچار مشکل ساخت. به خصوص دانش را به شرایط اقتصادی و سیاسی و انواع تولیداتی که به آنها و منطق بازار مربوط می‌شوند، پیوند زد.
عرب‌ها، درهیئت سازمان‌ها و نهادها در هیچ یک از این انقلاب‌ها سهیم نبودند حتی اگر برخی افراد عرب که در مهاجرت زندگی می‌کنند شرکت کرده باشند. و این اشاره‌ای است برای تأکید مجدد بر اینکه مشکلات پیشرفت، مشکلات نظام‌ها، نهادها و عقاید است و نه مشکل فقر یا کمبود افراد مبتکر در همه زمینه‌ها. در میان عرب‌ها تک افراد خلاق در همه زمینه‌ها وجود دارند.
تصور می‌شود در تجربه‌های متنوع و اغلب تلخ، اما غنی و متعدد که عرب‌ها در تاریخ نوین خود پس از زوال خلافت عثمانی از سرگذراندند برای ارائه ماده یگانه‌ای برای اندیشه، روشنگری و عبرت آموزی کافی باشد.
برهمین اساس تصور می‌شود، درآنها اراده کار برای تأسیس زندگی و فرهنگ جدید در پرتو انقلاب‌های بزرگ معرفتی متولد شود. و در پرتو پیشرفت و تحولی که بشر درسطح جهان رقم زد.
اما به نظر می‌رسد این تصور به جایی نیست. درسال‌های اخیری که جهان زبان عربی زیسته نمونه‌های برجسته‌ای از فرهنگ موروثی عربی، زنده و اثرگذاراست. نمونه‌هایی که نحیفی حیات سیاسی عربی و نحیفی فرهنگ و اخلاق تا جایی درآنها تجلی کرده که شهروند از خود و بودنش در این زمین احساس شرم می‌کند. همچنین نحیف بودن معنای این زندگی، معنای وطن، ملت، دموکراسی، آزادی و حقوق بشر درآن نمودار شد. اینکه تا این حد با سرنوشت مردم بازی شود و خلافت بازسازی و در چندین کشور عربی به این روش و در این سطح اعلام شود و اینکه ارزش‌ها و انسان تا این حد مبتذل شوند و در همه زمینه‌ها- این مسئله‌ای است که واقعاً فروپاشی زندگی و فرهنگ عربی را به شکل بی سابقه‌ای درخود دارد.
کسانی که در زمینه فرهنگی فعالیت می‌کنند، آثار فرهنگی خود در زمینه اندیشه، هنر، شعر، موسیقی و آواز را در محیط اجتماعی-سیاسی تولید می‌کنند که دیدگاه دینی نسبت به انسان، زندگی و جهان به طور مستقیم یا جسته و گریخته برآن حاکم است. و این توضیح می‌دهد چطور تولید فرهنگ کمابیش و به این یا آن روش تن به دیکته‌های این دیدگاه می‌دهند. آنچه در اینجا مسئله را پیچیده می‌کند، غیبت شبه کامل بعد تاریخی در این احکام و با ویژگی شرعی ازنظر تحول و تغییر است. مکان هرچه تغییر کند، فقه و شرع همانی که هست می‌ماند و زمان و اوضاع هرچند تغییرکنند تنها یک زمان باقی می‌ماند؛ قرن بیست و دوم در این احکام گویی قرن اول است. زمان‌ها و مکان‌ها هستند که باید تابع این احکام شوند و خود را با شرع آنها تطبیق دهند.
و معنای آن از نظر موضوعی و عملی این است که قوانینی که دراصل برای خدمت به انسان گذارده می‌شوند، خود از انسان بزرگ‌تریند و هستی، سرنوشت، حقوق و آزادی‌هایش تابع این قوانین و احکام آنهاست. پس سخن درباره آزادی و ابداع که هردو اساس فرهنگ‌اند، در این احکام سخنی بی جاست.
این طور به نظرمی‌رسد چگونه فرهنگ عربی خیابان‌ها و دشت‌های لفظی در روایت و توصیف و بازیابی گذشته و وام‌گیری از دیگرِ بیگانه است: همانگونه که سیاست صنعت و دست‌آوردهای مادی‌ این دیگری را منتقل می‌کند، نوشته و دست‌آوردهای نوشتاری‌اش را می‌آورد. و دراین فرهنگ عربی دراسارت دو افسانه زندگی می‌کند: اولی از گذشته(خود) می‌آید و دومی از آینده(دیگری). و در این نیز تهی بودن نوشتار عربی از انواع تجلی‌هایش ازماجراجویی‌ها-در جست‌وجوی طبیعت و ماورای آن را تفسیر می‌کند. و در رسیدن انسان به کنه «جرم کوچک» که «جهان بزرگ» درآن پیچیده شده-علاوه بر فهم حقیقی مسائل بزرگ در زبان و خود و دیگری و درآزادی و معرفت و حقیقت و در معنای خود انسان.
7-فرهنگ نیز خود تجربه‌ها، آزمایشگاه‌ها و افق‌ها برای ساختن پیشرفت است در سطح چشم‌انداز و کشف شناختی، سطح رابطه بین شئ و شئ و بین زبان و هستی. و پرسش در این راستا این است که فرهنگ عربی درقرن بیستم و دو دهه قرن بیست و یکم چه پیشرفتی را محقق ساخت؟ و پاسخ اگر با پاسخ‌هایی که فرهنگ‌های دیگر ملت‌ها در سراسر جهان تقدیم کردند مقایسه شود چه خواهد بود؟
و پاسخ درست و به‌جا این است که خود فرهنگ پسرفت داشت. اولین چهره این پسرفت افزایش نادانی عرب‌ها نسبت به ابزار فرهنگی است: زبان مادر درکمیت و کیفیت. افزایش سیطره زبان‌های خارجی. اضافه براینکه بخش زیادی از ترجمه‌های ما از این زبان‌ها به عربی مایه خوشوقتی و افتخار زبان عربی نمی‌شوند-نه در سطح نفوذ دراسرار آن و نه حتی دردرست به کاربردنش به طوری که دست‌کم از خطاهای صرف و نحوی و روش‌ به کاربردن واژگان و ترکیب‌ها اجتناب کنیم.
فرهنگ جز در جامعه مدنی زنده و تازه نمی‌شود که براساس آزادی‌ها و حقوق قراردارد به طوری جامعه مرکب از افرادی نباشد که درقبال انجام وظایف مشابه از حقوق مشابه برخوردارنمی‌شوند، وضعیتی که درکشورهای عربی حاکم است. غیاب شهروندی مدنی شکل دیگری از غایب ساختن فرهنگ مدنی است تا آن را به وظیفه‌ای مبدل سازد که حکومت ازآن پاسداری می‌کند و آن را بر روابطی نگه دارد که مطالعه را فاسد سازد که گویی یک پدیده اجتماعی است بیش از آنکه پدیده فرهنگی باشد.
برای برخی از اینها همین کافی است که نویسنده همان دیدگاه‌شان را نداشته باشد تا آن را به تناسب وضعیت طرد کنند یا با او بجنگند یا چهره‌اش را مخدوش سازند.
دراین منظر می‌توان وضعیت کنونی را توصیف کنیم که فرهنگ عربی ازسرمی‌گذراند به خصوص در جلوه‌های ادبی و هنری‌اش به اینکه «جنگل» است و اینکه پدیده‌هایی هستند که به اوضاع «روانی» اشاره دارند بیش ازآنکه پدیده‌های تحقیق و جست‌وجو و معرفت باشند.
و الحق که امروز مطالعه در جهان زبان عربی خود درمیان اولین مشکلات فرهنگی است. به ندرت می‌بینیم دراین جهان مطالعه موضوعی خود متن‌ها صورت بگیرد به دور از گرایش‌های اثنیکی، مذهبی یا ایدئولوژیک صاحبان آنها. و این چیزی است که باید به آن اشاره کرد که مطالعه رایج غالباً چیزی جز تفسیر و تأویل نیست یا حرف در دهان متن گذاشتن است: حرفی را که متن نمی‌گوید از زبانش می‌گوییم. وگاهی خوانندگان از خود چیزهایی به متن می‌افزایند که متن هرگز نگفته است.
و صاحبان این خوانش‌ها در شکل متفاوتند، اما در معنا به هم نزدیک‌اند. و این مطالعه‌ای است که چپ‌ها دقیقاً مانند راست‌ها به آن دست می‌زنند: خواننده از نظر ساختار عقلی-ایدئولوژیک یکی است اما معناها و اهداف از هم دور و متضادند. صاحبان چنین قرائت‌هایی به یک سطح «روانی» می‌رسند که باید کارشناسان آن را تحلیل کنند: مخالفت قاطع با خوانش کسی که دشمن خود می‌شمارند. و این پرسش ساده را مطرح نمی‌کنند: اگر ضد یک اندیشمند یا نویسنده شدیم، چگونه با او گفت‌گو کنیم یا بجنگیم اگر او را نخوانده‌ایم؟
با طرد کامل. یا با شمشیر-برخی اینگونه پاسخ می‌دهند.
انسان خلاق و نوآور متولد می‌شود. زندگی‌اش جز آتشی شعله‌ور نیست، در همه اطراف روشن می‌کند و روشنی می‌بخشد، درارتفاع و عمق و همه میادین.
وقتی سئوال پیش می‌آید، اندیشه می‌آید و وقتی اندیشه می‌آید خود انسان می‌آید. چه سود از وجود انسان اگر بسته به طنابی زندگی کند هرچند از طلا باشد؟
هر نوشته ابداعی، نوشته‌ای است درفضای فرهنگی که براین یقین استوار است که انسان مرکز هستی است.



فیروز که صدایش جهان را دوباره می‌آفریند


فیروز در یک اجرای موسیقی در بیروت، سال ۲۰۱۰ (AFP)
فیروز در یک اجرای موسیقی در بیروت، سال ۲۰۱۰ (AFP)
TT

فیروز که صدایش جهان را دوباره می‌آفریند


فیروز در یک اجرای موسیقی در بیروت، سال ۲۰۱۰ (AFP)
فیروز در یک اجرای موسیقی در بیروت، سال ۲۰۱۰ (AFP)

«فیروز در نودسالگی». این را شناسنامه می‌گوید، اما این جمله با معیار خلاقیت هیچ معنایی ندارد. از کی تا به حال نابغه‌های بزرگ را می‌توان در سند تولد یا شناسنامه خلاصه کرد، در حالی‌ که هویت آنان همیشه در حال شکل‌گیری است و هر روز و با هر اثر تازه‌ای خود را از نو می‌آفرینند؟ چگونه اجزای این جمله می‌تواند درست از کار درآید، وقتی خبر هیچ شباهتی به مبتدای آن ندارد، و زنی که این جمله درباره‌اش است، جز «جهیدن بر فراز زمان» و «پیمانِ ناگسستنی با جاودانگی» حرفه و نقشی دیگر نمی‌شناسد؟
«فیروز در نودسالگی». اما همه چیز دربارهٔ او خلاف این را می‌گوید: پیشانی روشن و بلندبالایش که پیوسته رفیع‌تر می‌شود؛ چشمانش که از گل‌ولای زمین و تباهی‌های ساکنانش روی گردان است؛ صدایش که طنینش را از سپیده‌دم‌های یاس‌گون، از دنباله‌های صحراها و آه‌ها، از نغمه‌های بلبلانی که در بندند، و از چترهای شادیِ فراموش‌شده‌ای می‌گیرد که بی‌وقفه در انتظار عاشقان غایب‌اند.
آیا حلیم الرومی می‌دانست هنگامی که راه آشنایی عاصی الرحبانی، موسیقیدان نابغه، و نهاد حداد، خوانندهٔ طلایی، را در استودیوهای رادیوی لبنان هموار می‌کرد، و آن آشنایی به عشق و ازدواج رسید، در چشم‌اندازی وسیع‌تر در واقع زمینهٔ تحقق «مثلث طلاییِ» صدا و آهنگ و کلمه را در بهترین شکل و نمونه‌اش فراهم می‌ساخت؟ او چنان می‌نمود که گویی دست تاریخ را گرفت تا بهانه‌ای در اختیارش بگذارد و یک تصادف محض را به نقطهٔ عطفی دراماتیک تبدیل کند؛ نقطه‌ای که تصویر هنر لبنانی را از مرحله‌ای به مرحلهٔ دیگر ببرد و به میدانش پاکیِ روستا، زیبایی‌شناسی فولکلور و سایه‌روشن‌های دوران‌های گذشته را فراخوانَد، و میان سنت مردمی و نسیم‌های مدرنیتهٔ نوآمده پیوند برقرار کند.

و هنگامی که لبنان در دورهٔ پس از استقلال توانست از اندکی رفاه، آزادی و امنیت بهره‌مند شود، صدای فیروز ــ صدایی که هرچه چشمه‌ساران از آن نیاز دارند در خود جمع دارد ــ توانست تصویری رمانتیک و آرمان‌شهری برای سرزمینی که به آن تعلق داشت ترسیم کند؛ تصویری که از زیباترین مناظر روستایی لبنان و آداب و رسوم آن الهام گرفته بود. این امر در کارهای اولیه‌ای چون «حكاية الإسوارة/ حکایت دستبند»، «الليل والقنديل/ شب و فانوس» و «جسر القمر/ پل ماه» نمود یافت؛ آثاری که جشنواره‌های بعلبک سکوی نمونه‌وارشان بود. خالده سعید در توصیف این تجربه می‌گوید: «رمانتیسم در آواز فیروز و موسیقی و شعر الرحبانی‌ها در آن تصورِ جهانی رویان جلوه‌گر شد؛ جهانی که با اندوهی پاک، بی‌هیچ گریه و زاری، می‌درخشد و با شخصیت‌هایی سر و کار دارد که به بهشتی رو به زوال ــ به‌سبب دگرگونی‌های اجتماعی ــ تعلق دارند.»
و چون این تصویر درخشان از میهن کوچک به‌تدریج پس رفت و جا را به طوفان‌ها و زلزله‌هایی از هر نوع سپرد، فیروز توانست در «ناطوره المفاتیح/ نگهبان کلیدها»، «ایام فخرالدین/ روزگار فخرالدین»، «جبال الصوان/ کوه‌های محافظت» و تا «پترا»، حنجرهٔ بی‌مانندش را در طنین‌افکندنِ ندای شورش بر ظلم، مقابله با استبداد، بشارت آزادی و برپاداشتن عدالتِ فرودستان به کار گیرد.
با این همه، تجربهٔ الرحبانی–فیروز به این حد از موفقیت نمی‌رسید اگر الرحبانی‌ها جسارتِ آزمودن و نوآوری را تا دوردست دنبال نمی‌کردند، و اگر فیروز توان همراهی با آن ماجراجویی هنری–انسانی را نمی‌داشت؛ خواه از رهگذر آگاهی عمیقش از سرنوشت واقعیت و تاریخ، خواه به‌سبب غنای روحی و اشراقی‌اش، یا تواناییِ صدایش در سازگار شدن با هر مأموریت سپرده‌شده. این صدا توانست آوازهای عاشقانه، میهنی، بَدَوی، ترانه‌های لالایی کودکان، موشح‌ها، سرودهای حماسی و مناجات‌های صوفیانه را اجرا کند، بی‌آنکه دچار لغزش یا ضعف شود.
و گرچه برج‌های نجومی همیشه در خوانش بخت‌ها و نوشتن نقشهٔ عمرها درست نمی‌گویند، اما تولد فیروز در چنین روزهایی از سال ۱۹۳۵، گویی پاسخی بود به نیاز لبنان به پشتیبانی اسطوره‌ای که پهنهٔ میهن کوچک را گسترده‌تر کند و همزمان نقش پیشتازانهٔ آن را در آغاز نهضت دومش تقویت نماید؛ پس از دهه‌ها از نهضت نخست که با مارون النقاش، الشدیاق، یازجی‌ها و بستانی‌ها آغاز شد و با ادبیات مهاجرت و پیشگامانی چون جبران خلیل جبران، ابو شبكة، نعیمه و ریحانی ادامه یافت.
و اینکه فیروز در ماهی پاییزی به دنیا آمد، به صدایش ــ با وجود آنکه زندگی را می‌ستاید ــ نغمه‌ای از اندوه و حسرت مریم‌گون بخشید؛ نغمه‌ای زوال‌ ناپذیر. در صدای او چیزی هست که قشرِ ظاهری اشیا را کنار می‌زند، شادی را از پرده‌اش عریان می‌کند و در پیِ ماهیت اندوهبار جهان می‌گردد و بر نیمهٔ گمشدهٔ آن انگشت می‌گذارد، چنان‌که سراب بر غیابِ آب دلالت می‌کند. اندوهِ فیروزی به اندوهی نجیب و زیبا نزدیک‌تر است؛ اندوهی که معنای بودن انسان بر زمین را پاس می‌دارد.
با این همه، صدای او تنها به فصلی یا اقلیمی منحصر نبود، بلکه خود را به هر چهار فصل می‌بخشید و زمام هر یک و بازتابشان در ژرفای انسان را در دست می‌گرفت. همان‌گونه که پاییز با شاعرانگی اندوهبار و بازتاب‌های آغشته به دلتنگی‌اش در ترانهٔ «ورقو الأصفر شهر أیلول/ برگ‌های زرد ماه سپتامبر» که جوزف حرب نوشت، نمود یافت؛ فیروز به زمستان نیز چهره‌ها و حالات گوناگون بخشید: چه در روایت عشق و جداییِ «بلیـل و شتی/ در شب و باران»، چه در پیوند جشن‌وار میان باران و عشق در «رجعت الشتویة/ باز زمستان»، چه در جست‌وجوی عاشقانی زمستانی در گسترهٔ پرهیب جهان در «وحدن بیبقوا/ تنها می‌مانند» اثر طلال حیدر، چه در ستایش بذری از باروری «ادونی» که زمستان آن را از دل زمین بیدار می‌کند در «شِتی یا دُنیا/ باران بباران»، و چه در گفتن از عشاقی که «تحت الشتی حبّوا بعضن/ زیر باران به هم دل دادند»؛ آنانی که عشقشان در زمستانی زاده شد و در زمستانی دیگر برای همیشه از هم جدا شد.
و اگر بهار، همان ارج و منزلتی را نیافته که همتایانش یافته‌اند، علتش آن است که بهار «زیبایی در حالت تحقق‌یافته» را تجسم می‌کند؛ حال آنکه هنر در جوهر خود همزادِ نقصان و وعده‌های به‌تعویق‌افتاده است. با این همه، جلوه‌هایی از زندگی با شادابی گُشودگی و سایه‌های بهاری، در ترانه‌های کمتر شناخته‌شده‌ای چون «الربیع زار هذه الدیار/ بهار آمد به این دیار» که فیروز در سال ۱۹۵۵ خواند، یا ترانه‌هایی مشهورتر همچون «طلّ وسألنی إذا نیسان دق الباب/ سرک کشید و‌ پرسید بهار رسید» نمودار شده است. و اگر تابستان سهمی پُرمایه از صدای فیروز دارد، بدان سبب است که تابستان فصلی است که در آن روح همبستگی روستایی در لبنان، در زیباترین جلوه‌ها و نمادهایش پدیدار می‌شود؛ چه در قالب رسوم فولکلور، عروسی‌ها و شب‌نشینی‌ها، و چه در آیین‌های «العونه» و فصل‌های چیدن و درو کردن.
و سخن گفتن از فیروز نمی‌تواند درست از کار درآید اگر درنگی طولانی در جشن‌گرفتن او از عشق، در چهره‌ها و حالات گوناگونش، نکنیم. بلکه باید گفت این صدایی که از ژرف‌ترین جای روح و از لطافت آن می‌جوشد، خودِ عشق است؛ عشقی که از ریسمان‌های اشتیاق، مناجات، و شور جسمانی و روحانی نسبت به معشوق بالا می‌رود. عشق در ترانهٔ فیروزی زمان را در سه بُعدش ــ گذشته، حال و آینده ــ همچنان اشغال می‌کند که فصل‌ها و طبیعت و عناصر را. او در «حبیّتک بالصّیف/ دل به تو دادم در تابستان» عشقش را با قوت و صراحت و از راه خطاب و ندا آشکار می‌کند؛ یا در روایت پرشور «قالوا غمرنی مرتین وشدّ/ گفتند دوبار در آغوشم کشید و محکم گرفت»، اعترافی شهوانی را بر زبان می‌آورد. در عین حال می‌داند چگونه زیر سایهٔ متون کهن و دینی پناه گیرد، چنان‌که در «أنا لحبیبی وحبیبی إلی/ من برای معشوقم و معشوقم برای من» که الهام‌گرفته از «نشید الأنشاد/ غزل غزل‌ها» است.
و شاید گفت‌وگو دربارهٔ صدای فیروز بدون توقفی در رابطهٔ آن با کودکی و زمان ممکن نباشد. آنچه جهانِ فیروزی را این‌چنین رنگِ افسون داده، همان چسبندگی دائمی آن به لحظهٔ پیدایش و شکفتن نخستینِ موجودات و عناصر است. نمودهای نمونه‌وار این ویژگی را می‌توان در ترانه‌هایی همچون «شادی» دید؛ کودکی که همیشه بر برف‌های زمان میخکوب است؛ یا در «یا داره دوري فینا/ ای گردون ما را بگردان»، جایی که از شنونده دعوت می‌شود از جادهٔ عمرها پنهان شود و از بزرگ شدن ــ به نام فراموشی ــ دوری گزیند. بلکه پا را از این نیز فراتر می‌گذارد و از زمان می‌خواهد عقب بنشیند؛ به سالیان رفته نهیب می‌زند: «یا سنین اللّي رح ترجعیلي، ارجعیلي شی مرّه ارجعیلي/ ای سال‌هایی که به سویم بازمی‌گردید، یک باره برگردید»، و به‌گونه‌ای پنهان، نظریهٔ «بازگشت جاودانه» نیچه را بازتاب می‌دهد.
و شاید همین آمیزش کودکانهٔ فیروز با هستی، در کنار طنین چشمه‌سار مانند و پایان‌ناپذیر حنجرهٔ کم‌نظیرش و شور اشراقی‌اش به زیبایی جهان، سبب شده صدای او پناه و حرزی برای میلیون‌ها انسان شود؛ انسان‌هایی که به ریسمان صدای او از چاه پیری، فشار محرومیت و ستم، و هراس مرگ پناه می‌برند. و آنگاه که در نودمین سال زندگی‌اش او را گرامی می‌داریم و برایش سال‌هایی افزون‌تر آرزو می‌کنیم، نمی‌یابم جمله‌ای شایسته‌تر برای پایان‌دادن به این نوشته جز گفتهٔ أنسی الحاج:
«صدای او را که می‌شنوم، چنان است که گویی اوست که مرا می‌شنود، بلکه گویی اوست که بهتر از هر کس به من گوش می‌سپارد، همان‌گونه که من به او گوش می‌سپارم. صدای او که در ما می‌ریزد همچون شهیدی، و در پیرامونمان فرونشانده چون طوفان‌ها، صدایی که غرایز معصومیت و توحش را در ما شعله‌ور می‌کند؛ صدایی چون چراغ‌هایی در محراب، و همچون گلی نو و سرخ در باغی کهنسال.»


رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی: قهرمانان رمان‌هایم را می‌کشم… مخصوصاً اگر مرد باشند!

رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی، در یک نشست که مؤسسهٔ «سلطان بن علی العويس الثقافية» در نمایشگاه بین‌المللی کتاب شارجه برگزار کرد و رمان‌نویس اماراتی، صالحه عبید، آن را اداره کرد، سخن می‌گوید (الشرق الأوسط)
رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی، در یک نشست که مؤسسهٔ «سلطان بن علی العويس الثقافية» در نمایشگاه بین‌المللی کتاب شارجه برگزار کرد و رمان‌نویس اماراتی، صالحه عبید، آن را اداره کرد، سخن می‌گوید (الشرق الأوسط)
TT

رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی: قهرمانان رمان‌هایم را می‌کشم… مخصوصاً اگر مرد باشند!

رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی، در یک نشست که مؤسسهٔ «سلطان بن علی العويس الثقافية» در نمایشگاه بین‌المللی کتاب شارجه برگزار کرد و رمان‌نویس اماراتی، صالحه عبید، آن را اداره کرد، سخن می‌گوید (الشرق الأوسط)
رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی، در یک نشست که مؤسسهٔ «سلطان بن علی العويس الثقافية» در نمایشگاه بین‌المللی کتاب شارجه برگزار کرد و رمان‌نویس اماراتی، صالحه عبید، آن را اداره کرد، سخن می‌گوید (الشرق الأوسط)

رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی، دغدغه‌های عراقش، غربتش، هویت و تبعید را، و همراه با آن شکست‌های قهرمانان رمان‌هایش را، با خود به خلیجی آورد که فقط چند مایل با عراقش فاصله دارد؛ فاصله‌ای با وطنی که هرگز از یاد نمی‌رود و با حافظه‌ای که در برابر فراموشی مقاومت می‌کند.
در چارچوب نوزدهمین دورهٔ «جایزهٔ سلطان بن علی العويس الثقافية»، برای رمان‌نویس عراقی که در این دوره برندهٔ جایزه شده بود، نشستی برای بیان شهادت ادبی او، و نیز نشست گفت‌وگویی ویژه‌ای در «سالن اندیشه» در نمایشگاه بین‌المللی کتاب شارجه برگزار شد؛ نشستی با حضور فرهنگی ادیبان و روشنفکران و بازدیدکنندگان نمایشگاه شارجه. ادارهٔ نشست را رمان‌نویس اماراتی، صالحه عبید، بر عهده داشت.
در این نشست، انعام کجه‌جی از تجربهٔ خود در دنیای نویسندگی ــ روزنامه‌نگاری و رمان ــ و از غربتش و دلتنگی برای عراق سخن گفت؛ عراقِ زخمی و دردآلودی که هر روز در برابر چشمانش ظاهر می‌شود.
رمان‌نویس عراقی گفت که عراق را در سینه به پاریس برده است و غربت به او گذرنامه‌ای داده که با آن جابه‌جا می‌شود... «اما چند نفر فرصت دارند که عراقی باشند؟» با این حال افزود که در غربت، نبود «زندگی اجتماعی واقعی» را احساس می‌کند؛ زیرا در پاریس «با وجود همهٔ تلاشی که برای شناخت آن به‌کار بردم، نمی‌توانی چیزی جز یک غریب باشی.»
انعام کجه‌جی برندهٔ جایزهٔ فرهنگی سلطان بن علی العويس در نوزدهمین دورهٔ آن در شاخهٔ «داستان، رمان و نمایشنامه» شد؛ «به‌خاطر آنچه نوشته‌های ادبی‌اش از توانایی در آمیختن دو جنبهٔ مستندنگارانه و ادبی برخوردار است.» در آثار او موضوعاتی چون هویت، تبعید، غربت، گسستگی روانی و دلتنگی برجسته است؛ دلتنگی‌ای که گذشته را دوباره کشف کرده و آن را با نگاهی انتقادی تازه عرضه می‌کند. این همان چیزی است که شخصیت‌هایی بیانش می‌کنند که در حاشیهٔ تاریخ زیسته‌اند و کسی نبود که داستانشان را روایت کند؛ از جمله زنانی که در متن زندگی قرار دارند و در دستاورد ادبی او با تمامی قدرت و ضعف‌ها، کامیابی‌ها و شکست‌ها و همهٔ تناقض‌ها و چالش‌هایی که با آن روبه‌رو می‌شوند، حضور می‌یابند.

رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی: زندگی در غربت ویژگیِ بیشتر شخصیت‌های داستان‌ها و رمان‌هایم است (الشرق الأوسط)

نگرانی هویت

او درحالی‌که نیم قرن در فرهنگ پاریسی غوطه‌ور بوده، هیچ نگرانی‌ای نسبت به هویت نشان نداد و از مفهوم «ازخودبیگانگی فرهنگی» ابراز شگفتی کرد... و گفت: «معنای ازخودبیگانگی فرهنگی را نمی‌فهمم، معنای تهاجم فرهنگی را هم نمی‌فهمم... کسی که ریشه‌هایش استوار باشد نباید بترسد؛ من احساس می‌کنم قوی هستم، و این دیگری است که باید از توانایی من برای تأثیر گذاشتن بر او بترسد.»
اما نگرانی هویت، انعام را رها نمی‌کند؛ او هویت را «واژه‌ای که از بس تکرار شده نزدیک است که نخ‌نما شود» توصیف می‌کند و می‌گوید: «هر بار که با روزنامه‌نگاری ملاقات می‌کنم، می‌بینم که پرسش هویت را از من می‌پرسد. و من از این سؤال می‌ترسم. نه به معنای طفره‌رفتن یا گریز، بلکه چون به پاسخی روشن دست نیافته‌ام. پس از چهل‌وچند سال اقامت در کشوری بیگانه هنوز به پاسخی قانع‌کننده نرسیده‌ام. آیا هویتم گم شده یا از من فرو افتاده؟ آیا رنگ باخته و من هویتی دیگر را به تن کرده‌ام؟ پیش از آن‌که وارد میدان نگارش ادبی شوم، این مسئله برایم اهمیتی نداشت. می‌دانستم که من فلانی هستم، زادهٔ محله‌ای در بغداد، با دین خانواده‌ام، زبان عربی‌ام و لهجهٔ محلّی‌ام. با دغدغه‌های ملی و امیدهایی برای آینده‌ای بهتر برای ملتم.»
و دربارهٔ روایت، غربت و هویت در عراق می‌گوید: «نیمی از رمان‌های عراقی که امروز منتشر می‌شود به قلم مهاجران نوشته شده است. روایت‌هایی که جداکردنی از هویت‌هایشان نیستند. زندگی در غربت ویژگی اغلب شخصیت‌های داستان‌ها و رمان‌هایم است. در تبعیدگاه خود، سرنوشت‌هایی را پیرامونم دیدم که از مدار طبیعی‌شان جدا افتاده بودند. و من همیشه ترجیح می‌دهم خودم را مهاجر بدانم، چرا که نه پناهنده بودم و نه تبعیدی. و به این ترتیب، بی‌آن‌که برنامه‌ریزی قبلی داشته باشم، شخصیت‌های ناآرام و هویت‌لرزان بر رمان‌هایم سیطره یافتند؛ شخصیت‌هایی که به وطنی پیشین دل بسته‌اند، وطنی که در آن رنج برده‌اند، و در کشوری ساکن شده‌اند که به آنان امکان زیستن می‌دهد اما هرگز به آن کشور اعتماد کامل ندارند. و چون از نسل گذشته‌ام، احساس کردم که وظیفهٔ من ثبت این سرنوشت‌هاست.»
انعام در لحظه‌ای اعتراف‌آمیز و قابل توجه، گفت: «اعتراف می‌کنم که در درونم نوعی سادیسم پنهان وجود دارد... من در پایان، قهرمانان رمان‌هایم را می‌کشم... به‌خصوص اگر مرد باشند.»
انعام در برابر مخاطبان نمایشگاه شارجه، تصویری سوررئال از جهان نویسندگی‌اش ارائه کرد. او که از آپارتمانی در یک برج مسکونی می‌نویسد که از پنجره‌اش زمستان و برف پاریس دیده می‌شود، صفحات رمان‌هایش از رویدادهای تکان‌دهنده و دردناک گُر می‌گیرند... و می‌گوید: «تضاد میان برفی که بیرون پنجرهٔ خانه‌ام است و من در برابر سوز گرمای داستان‌هایم می‌نویسم، مرا دچار تزلزل می‌کند.»

رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی: غربت به من گذرنامه داد... اما چند نفر فرصت دارند که عراقی باشند؟ (الشرق الأوسط)

انعام خوشحال به نظر می‌رسد؛ ادبیات به او امکان ارتباط با پیرامون و شکستن حصار غربت را بخشیده است، به‌ویژه پس از آن‌که برخی از آثارش به زبان فرانسوی ترجمه شد. «خوشحالی‌ام بزرگ بود آن روزی که کتاب‌هایم به فرانسوی ترجمه شد تا همسایگانم و فرزندانم که عربی نمی‌دانستند و همهٔ عمرشان گمان می‌کردند مادرشان طلسم و معما می‌نویسد، آن‌ها را بخوانند... همچنین نگاه فرانسوی‌ها تغییر می‌کند وقتی بفهمند تو به عالم نویسندگی یا کار دانشگاهی تعلق داری.»
انعام کجه‌جی، که خود را «روزنامه‌نگاری پیر و رمان‌نویسی جوان» توصیف کرده، گفت که «بیشتر روزنامه‌نگارم تا رمان‌نویس» و نسبت به حرفه‌اش ابراز وفاداری کرد و گفت: «این همان حرفه‌ای است که از آن گذران زندگی کردم و شخصیت‌های رمان‌هایم را از آن گرفتم.» و از رابطه‌اش با مطبوعات سخن گفت و این‌که تجربهٔ روزنامه‌نگاری چگونه بر نوشتن رمان تأثیر گذاشته است. او گفت: «روزنامه‌نگاری به من آموخت که چگونه خلاصه‌نویسی کنم و شلختگی‌ها را از نوشتار روایی بردارم.»
و دربارهٔ دریافت «جایزهٔ سلطان العويس الثقافية» گفت: «احساس کردم انگار پاداش پایان خدمت است.» شایان یادآوری است که انعام کجه‌جی سابقه‌ای درخور توجه در جوایز ادبی دارد و رمان‌هایش سه بار به فهرست کوتاه جایزهٔ بوکر عربی راه یافته است.


کوانتومی‌کردن تاریخ به چه کار می‌آید؟

ژیژک
ژیژک
TT

کوانتومی‌کردن تاریخ به چه کار می‌آید؟

ژیژک
ژیژک

من همچنان بر این باورم که کتاب «مد، ایمان و فانتزی در فیزیک کیهانی نوین» (Fashion, Faith, and Fantasy in the New Physics of the Universe) یکی از بزرگ‌ترین کتاب‌هایی است که طی پنج سال گذشته خوانده‌ام؛ افزون بر آن، یکی از سرگرم‌کننده‌ترین‌شان نیز هست. نکتهٔ جذاب دربارهٔ این کتاب، نوشتهٔ فیزیک‌دان نامدار راجر پنروز – دارندهٔ «نوبل» – آن است که به موضوعاتی فکری و پُرمغز می‌پردازد که از محدودهٔ معمول فیزیک، با آن سخت‌گیری علمی‌اش، فراتر می‌رود.
تز اصلی پنروز در این کتاب آن است که برخی از ایده‌ها و نظریه‌هایی که در جامعهٔ فیزیک امروز محبوبیت و تأیید گسترده یافته و تا آن حد پیش رفته‌اند که ممکن است به‌طور گسترده پذیرفته شوند، پیش از آن‌که شواهد تجربی کافی برایشان فراهم باشد یا حتی صحّت‌شان به‌طور قطعی ثابت شده باشد. پنروز در کتاب خود نقدی سخت بر این رویکرد وارد می‌کند و آن را نوعی فاصله گرفتن از روش علمی سخت‌گیرانه و بی‌طرفی فکری می‌داند.
در مسیر فهم معنای واژه‌های به‌کاررفته در عنوان کتاب پنروز، من تنها به واژهٔ «مد/فَشِن» می‌پردازم. نظریهٔ ریسمان (String Theory) برجسته‌ترین مثال برای «مد» در فیزیک معاصر است. پنروز به زیبایی و ظرافت ریاضیاتی این نظریه اذعان می‌کند؛ اما تأکید دارد که این نظریه به‌شکلی ناموجه به‌طرزی مسلط درآمده است؛ تا جایی که بسیاری از فیزیک‌دانان آن را محتمل‌ترین رویکرد برای رسیدن به «نظریهٔ همه‌چیز» دانسته‌اند، با وجود نبود هیچ شاهد تجربی مستقیم که آن را تأیید کند.
از نگاه پنروز، این کشش افراطی به‌سوی «مد علمی» می‌تواند میدان پژوهش را محدود سازد و اندیشه‌ها و نظریه‌های جایگزین – که شاید در توصیف واقعیت دقیق‌تر باشند – را به حاشیه براند.
به باور او، هرچند زیبایی ریاضی باید خود محرّکی برای پژوهش باشد، اما این زیبایی باید با شواهد مادی و آزمون‌پذیری تجربی تکمیل شود. پنروز هشدار می‌دهد که شیفتگی بیش از اندازه نسبت به ایده‌های «باب روز» آزادی فکری را تهدید می‌کند و پژوهش‌گران را به پیروی از جریان غالب (همان «مد» غالب – تفاوتی ندارد!) وامی‌دارد، به‌جای آن‌که در پی حقیقت عینی باشند.
علم در نهایت بازی صرفاً ذهنی نیست. علم مجموعه‌ای از ایده‌ها، سیاست‌ها، پول، اقتصاد، فناوری‌ها، راهبردها و اعتبار بین‌المللی است. شاید مثال فناورانهٔ امروزی‌تر رایانش کوانتومی (Quantum Computing) باشد؛ جایی که مفاهیم نظریهٔ کوانتوم در مقیاس وسیع در رایانه‌ها به کار می‌روند، و محصول مورد انتظار – رایانهٔ کوانتومی – نویدبخش انقلابی در علم و فناوری است؛ همچنین زیست‌فیزیک کوانتومی که هنوز در آغاز راه است اما آینده‌ای نویدبخش دارد.
هیچ دولت مسئولی در جهان نمی‌پذیرد که پول‌های هنگفت را صرف بازی‌های فانتزی کند که به کاربردهای قابل مشاهده و تأثیرگذار در شکل‌دهی به صحنهٔ جهانی نینجامد.
در ادامهٔ بحث «مدّ فکری» که در بالا شرح دادم، می‌توان به تازه‌ترین کتاب فیلسوف اسلوونیایی اسلاوی ژیژک (Slavoj Žižek) با عنوان: «کوانتومی کردن تاریخ: فلسفه‌ای ماده‌گرایانهٔ نو» (Quantum History: A New Materialist Philosophy) – که به‌تازگی منتشر شده – نگریست.
این کتاب تلاشی است (که ژیژک آن را بدیع و بی‌سابقه می‌داند) برای پیوند دادن مفاهیم فیزیک پیشرفته – به‌ویژه مکانیک کوانتومی – با اندیشهٔ سیاسی و تاریخی. ژیژک در این اثر حجیم می‌کوشد ماتریالیسم دیالکتیکی مارکسیستی را روزآمد کند، آن‌هم از طریق وام‌گیری مفاهیم مکانیک کوانتوم، و سرانجام به این نتیجه می‌رسد که واقعیت خود «نا‌تمام» است و تاریخ سرشار از امکان‌های بنیادینی است که تحقق نیافته‌اند؛ امکان‌هایی که او آن‌ها را به حالاتِ برهم‌نهیِ کوانتومی (Quantum Superposition) تشبیه می‌کند.
کتاب، دیدگاه‌هایی (که ژیژک آن‌ها را انقلابی می‌شمارد!!) دربارهٔ بی‌تعیّنی (Indeterminacy) در واقعیت انسانی و سیاسی عرضه می‌کند؛ و در این رویکرد، به‌درستی نیازی به تفکّر زیاد نیست تا نقدی ضروری بر کاربرد دلبخواه و بی‌قاعدهٔ مفاهیم پیچیدهٔ کوانتومی در بستری فلسفی و غیرعلمی مطرح شود.
ژیژک کتاب خود را با چالشی فکری که لنین پیش نهاده بود آغاز می‌کند: ضرورت «بازنگری ریشه‌ای در ماتریالیسم» در پرتو هر کشف علمی بزرگ. او سپس به بنیادهای مفهومی مکانیک کوانتومی رو می‌آورد:
مرکب بودن حالت‌ها؛ ایده‌ای که می‌گوید یک سامانه می‌تواند در آنِ واحد در چندین حالت باشد تا زمانی که مشاهده (یا به زبان فیزیک: اندازه‌گیری) شود. ژیژک از این مفهوم بهره می‌گیرد تا استدلال کند که تاریخ، در لحظات حساس و سیاسی خود، در مسیر حتمی واحدی حرکت نمی‌کند، بلکه به طیفی از امکان‌های متناقض گشوده می‌ماند که تنها یکی از آن‌ها در نهایت تحقق می‌یابد.
همچنین اصلِ (Non-Commutativity) وجود دارد؛ خاصیتی در مکانیک کوانتوم که مطابق آن، تغییر ترتیب انجام دو عملِ اندازه‌گیری لزوماً به نتیجهٔ واحد نمی‌انجامد. ژیژک این اصل را به کار می‌گیرد تا تأکید کند که موقعیت ما به‌مثابهٔ سوژه‌های کنشگر در تاریخ بی‌طرف نیست، و لحظه‌ای که ما «واقعیت را اندازه می‌گیریم» – یعنی در سطح سیاسی یا فکری در آن دخالت می‌کنیم – صرفاً مشاهده‌ای منفعل نیست، بلکه کنشی مداخله‌گر است که به خلق واقعیت یاری می‌رساند؛ همان‌طور که اندازه‌گیری یک ویژگی ذرهٔ کوانتومی به فروپاشی تابع موج آن در لحظهٔ اندازه‌گیری می‌انجامد!!
اما جذاب‌ترین مفهوم در مکانیک کوانتومی فروپاشی تابع موج (Collapse of the Wave Function) است. ژیژک این فروپاشی را برابر می‌گیرد با «کنشِ» سیاسی بنیادین (برای برخی: انقلابی) که حالت برهم‌نهی (حالت‌های متعدّد) را به یک واقعیت سیاسی واحد و معین تبدیل می‌کند.
بررسی فهرست مطالب کتاب، دامنهٔ بلندپروازانهٔ کار ژیژک را آشکار می‌سازد؛ امّا آیا این بلندپروازی ثمربخش یا تأثیرگذار است و به نتیجه‌ای کارآمد می‌انجامد؟ ژیژک کتاب خود را با مقدمه‌ای با عنوانی حماسی و فراگیر می‌گشاید: ماتریالیسم و نقدِ کوانتومی.

پس از مقدمه، سه بخش می‌آید با فصل‌هایی که عنوان‌هایشان بیشتر شبیه بازی‌های فانتزی‌اند. برخی از آن‌ها چنین‌اند: چرا هگلی به مکانیک کوانتوم نیاز دارد؟ و چرا مکانیک کوانتوم به هگل نیاز دارد؟
(می‌پرسم: چرا این هم‌زمانی میان هگلی و کوانتوم؟ این بازی‌ای است که در آن هر چیز و همه‌چیز ممکن است!).
سپس با عنوان‌هایی دیگر رو‌به‌رو می‌شویم:
از هگل تا هایدگر و بازگشت،
شیء فی‌نفسه: لاکان،
لاتبادلی: حقیقت و نماد،
شبِ جهان،
سیاستِ هایدگر برای محدودیت،
هولوگرامِ کلیت‌های متضاد.
ژیژک فراموش نکرده که چندین «پیوست» نیز بگنجاند تحت عنوان (Variations / متغیرها)، که مقاله‌هایی بلندتر و متمرکز بر موضوعات خاص‌اند؛ و معمولاً در آن‌ها ژیژک میان فلسفه و فرهنگ عامه پیوند برقرار می‌کند. در آن صفحات با عنوان‌هایی کلاژگونه رو‌به‌رو می‌شویم که سینما، آشپزی، جنسیت، بتهوون و رواقیون را کنار هم می‌نشانند.
بر پایهٔ تجربه‌های پیشین، گمان می‌کنم بسیاری از مردم برای دستاورد تازهٔ ژیژک هلهله خواهند کرد و آن را گشایشی فکریِ هیجان‌انگیز با تازگی بی‌سابقه خواهند شمرد. من از این گروه نیستم. من این کتاب را آکنده از آمیختگی ناهمگنِ استعاره‌های دلبخواهی و تشبیه‌های بی‌قاعده می‌بینم.
نمی‌خواهم وارد بحثی دراز دربارهٔ «نقد تز ژیژک در کوانتومی کردن تاریخ» شوم؛ اما به این بسنده می‌کنم که بگویم، ژیژک مفاهیم مکانیک کوانتومی را صرفاً به‌صورت استعاری و آن هم با فانتزی سنگین به کار می‌گیرد. مفهوم «تراکب حالت‌ها» در مکانیک کوانتوم، سامانه‌ای ریاضی – فیزیکی را در سطح زیراتمی توصیف می‌کند؛ اما ژیژک آن را برای وصف لحظات بزرگ سیاسی-تاریخی در جهان کلانی که ما در آن زندگی می‌کنیم به کار می‌برد. این انتقالِ دلبخواهی از جهان میکروسکوپی به جهان عینیِ تاریخ انسانی، فاقد هرگونه سازوکار عقلانی یا سنجش‌پذیری است.
افزون بر این، بسیاری از دانشمندان و فیلسوفان، کاربرد اصطلاحات کوانتومی – همچون «لاحتمیت» – را به‌عنوان مترادف «نااطمینانی» فلسفی یا سیاسی نکوهش می‌کنند؛ زیرا این کار میان ابهام وجودی و لاحتمیت ریاضیاتی (که قوانینی آماری سخت‌گیرانه بر آن حکم می‌کنند) خلط ایجاد می‌کند.
به‌اختصار: به‌گمان من، ژیژک زبان علمی دقیق را با زبانی فلسفی، مبهم و فانتزی جایگزین می‌کند تا پروژهٔ ایدئولوژیکی خود را پیش ببرد؛ پروژه‌ای با عنوان «ماده‌گرایی نوین» (New Materialism).
ژیژک در رویکرد خود به ساده‌سازی افراطی دچار می‌شود؛ و با تلاش برای پیوند دادن فلسفهٔ سیاسی (یا حتی وجود انسانی) با نظریه‌ای فیزیکی، این خطر را می‌پذیرد که اندیشه را به مفاهیم فیزیکی تقلیل دهد. مفاهیم تاریخی و سیاسی – همچون مبارزهٔ طبقاتی، ایدئولوژی و کنش انقلابی – پدیده‌هایی پیچیده‌اند که از درهم‌تنیدگی زمینه‌های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی پدید می‌آیند.