1-چه صفت یا صفاتی را میتوانیم به فرهنگ رایج عربی بدهیم تا آن را در میان فرهنگ ملتها متمایز و ویژه سازد؟
آیا مثلاً یک فرهنگ عقلی، ابداعی و ابتکاری است که افقهای جدیدی به روی دانایی میگشاید یا فرهنگی نقلی که از سویی بازآفرینی میکند و ازسویی دیگر ترجمه و تعامل؟
آیا فرهنگ پژوهش دقیق و سخت است یا فرهنگ مرجع، عام و آسان؟
جایگاه و موقعیت علم درآن چیست، جستوجوی رازهای طبیعت و کشف ناشناختههای آن است؟
جایگاه و موقعیت فلسفه چیست، کشف حقیقت مفهوم انسان از نظر هستی، زندگی و سرنوشت است؟
از زمان سقوط خلافت درقالب عثمانیاش که جهان زبان عرب را به مدت چهار قرن در انواع تاریکیها محبوس ساخته بود، در سطح جهانی چه چیز جدیدی در بنای جهان دانش ارائه داد و سهیم بود؟
امروز زبان عربی مادر در تولید دانش چه جایگاهی دارد؟
آیا امروز یک عرب، زبان مادریاش را درست و به شکل مناسب به کارمیبرد که به او اجازه میدهد با آن و درآن نوآوری کند آن طور که نیاکانش چنین کردند؟
چرا جمهور مسلمان عرب هنوز به عنوان نمونه بیش از آنکه جهان ابن رشد، ابن عربی، ابن المعری یا الرازی را بپذیرند دنیای سحر و جن را باورمیکنند؟ (تا برای مثال از دکارت، فروید، مارکس و انیشتین نیامی نیاورم)
با وجود همه این، چرا برجستگی و درخشش افراد عرب در همه زمینههای معرفت خلاقانه در خارج از کشورهای عربی که درآنها متولد شدهاند ادامه دارد؟ و این پرسشی ضروری برای یادآوری اینکه کوتاهی متوجه فرد عرب به عنوان یک طبیعت نیست بلکه مشکل در حکومت و نهادهای آن است. پس چرا عربها به دنبال ایجاد حکومتهایی میروند که فرهنگ را با همه جلوههایش جز به عنوان کار و ابزاری در خدمت خود ازنظر اداری و سیاسی نمیبینند و فرهیختگان را تنها به عنوان کارمند مینگرند؟
پس ما باید تن به خواسته حکومتهای عرب بدهیم و این گفته آنها را تکرار کنیم که: فرهنگ معرفتی برای کشف رازهای طبیعت نیست بلکه یکی از کارهای حکومت است؟
2- چگونه میتوان درباره فرهنگ عربی سخن گفت تا زمانی که این پرسشها یا مشابه آنها درصدر ننشینند؟ و همه دستاندرکاران میدانند پاسخ به آنها مورد اختلاف وسیع و گاهی ریشهای است. و دراین چیزی وجود دارد که نشان میدهد اختلاف بین فرهیختگان عرب عمیق است، اختلافی در سطح هویت و اینکه هویت فرهنگ عربی پیچیده، آشفته، ابرآلود و شبه ناپیداست. و هرکسی با تعمق به واقعیت عمیق آن نگاه کند خواهد دید از پدیدهها-«قبایل» تشکیل شده که دارای تعارض، تناقض و تضادند درحالیکه به ساکنان یک«خانه» توصیف میشوند. و از آنجا که جوهره آن فرهنگی حکومتی است، تولید کنندگان آن در یک رقابت برسرمنافع فردی زندگی میکنند که امکان ندارد جز به بیچارگی بیشتر در همه معانی آن منجر شود.
3- فرهنگ عربی از ابتدای ظهور وحی اسلامی در یک محیط دینی حرکت کرده و میکند. و دراین محیط موجهای سیاسی کردن بر نگاه به وحی غلبه کرد. و به دنبال آن همچنین تفسیرهایی که میان حکومت و دین پیوندی انداموار به عنوان اصل اول تئوری و عمل برقرار میکردند غلبه یافتند. و شدت جنگ بین این حکومت و تولیدکنندگان فرهنگ در همه جلوههایش از جمله خود شعر، محصول اول فرهنگی به زبان عربی را میدانیم. و این جنگ همچنان و تاکنون به این یا آن شکل و روش ادامه دارد. اینجا مجالی برای ورود به عوامل و نتایج آن ندارم به خصوص که همه دستاندرکاران میدانند.
اما آنچه باید برآن تأکید کرد این است که این تفسیرها سه مسئله بزرگ را ازبین بردند:
1-فرهنگ یا تولید معرفت ابداعی به طوری که فرهنگ بدل به رقابت شد و نه جستوجو.
2-دین به ابزار خشونتبار سیاسی تبدیل شد به طوری که خشونت آن به درجهای رسید که به حکومت والاترین جایگاه، مرجع و تصمیمگیری را میدهد به جای آنکه رسیدن به مرتبه قدرتی باشد آزاد که ارادهها و آزادیها و حقوق آن را به ثمربرسانند.
3-به جای آنکه دین فضای آزاد فردی باشد، حکومت آن را به نظام بسته و تک بعدی برای نظارت چند بعدی تبدیل کرد، نظامی که از آن تمجید میکند و ازآن محافظت و دفاع میکند.
4-امروز در فرهنگ عربی چیز قابل توجهی به عنوان ابداع عربی نمیتوان یافت که چیزی جدید و متفاوت درسطح جهانی عرضه کند جز در جهان ادبیات-شعر، رمان، آواز، موسیقی و هنرهای تجمسی یعنی درهرآنچه محور جدل بین تفسیرهای نقلی و جریان ابداع است.
اما فلسفه و علوم با همه گوناگونیاش و به خصوص علوم جدید(اتم، تکنولوژی و علوم فضایی) به طور ریشهای با دیدگاه دینی درتناقضاند چون آنها یک پرسش اساسیاند درحالی که منظر دینی پاسخ است. اهل فلسفه و علم نمیتوانند پرسشهای خویش را از خود متون دینی مطرح کنند و به طرح آنها بر شرح و تفسیرهایش بسنده میکنند همانگونه که تاکنون اتفاق افتاده و میافتد. و این به تولید دانش جدید، فکر خلاق یا فلسفه دارای دیدگاههای جدید منجر نمیشود، بلکه به نوعی بازنویسی یا بازآفرینی میکشد. و این همان چیزی است که انسان را اسیر ابزار فکری سیاسی دینی میگذارد که در دو گفتار نمودار میشود:
-اولی از امام شافعی: «من قال برأیه فی القرآن، فهو مخطیء و ان اصاب/هرکس نظرش را درباره قرآن بگوید، برخطاست حتی اگر درست گفته باشد». و معنای آن اینکه فرد در دین هیچ نظری ندارد-و نظر نظر جماعت-امت است که حکومت آن را نمایندگی میکند.
-و دوم از فارابی:« کل موجود فی ذاته، فذاته له و کل شی فی آلة فذاته لغیره/هرموجودی که درذات خود باشد، ذاتش برای اوست و هرموجودی در ابزاری باشد، ذاتش برای دیگری است».
و این دو گفتاری هستند که نمیتوان ازآنچه بدان اشاره میکنند آزاد شد مگر با تفسیری دیگر از دین که بخشی از آن به خود وحی اتکا داشته باشد و درآیههایی مانند:«لا اکراه فی الدین» و «لکم دینکم ولی دین» نمودار میشود و به خصوص براین آیه که خدا روبه پیامبر میگوید:« انّک لن تهدی من احببت و لکنّ الله یهدی من یشاء/ تو هرکه را که دوست داشتی هدایت نمیکنی، اما خداوند هرکه را بخواهد هدایت میکند».
و این آیهها را تنها برای نمونه آوردم.
5-از ابتدای تأسیس خلافت اسلامی و حکومتهای آن، فرهنگ در جهان زبان عربی براساس دو قاعده قرارمیگیرد: اولی در وحی دینی نمود مییابد که به خود زبان عربی، زبان شعر و آواز، زبان زندگی و حقوق و آزادیهای آن نازل شد. دوم در حضور این زبان عظیم ازنظر تاریخی و ابداعی پیش از نزول وحی نمود مییابد. و راز شکاف عمیق در همه سطوح، در خود زبان عربی، میان ابداع الهی که همین زبان آن را از نظر دینی حمل میکرد، میان نوآوریهای انسانی به خصوص شعر که زبان فرهنگ محمل آن بوده و ادامهاش داده است. به نظر من تاریخ این شکاف و انشقاق در تحولات و افقها، خود بیانگر لحظه تمدنی است که در تاریخ ابداع کم نظیراست.
دراینجا به این اشاره بسنده میکنم و تأکید میکنم پژوهش خلاق ریشهای درفرهنگ عربی -از آغاز و تحول و سرانجام - محال است مگر آنکه از تحلیل این شکاف در همه سطوح و افقها آغاز شود. و طبیعی است که من اینجا به هیچ وجه وارد این بحث نمیشوم( که اگربخواهیم پیشرفت کنیم باید دیر یا زود وارد آن بشویم) و آنچه در این مقاله میگویم بیش از پرتوافکنی و اشارههایی نخواهد بود.
خلافت با تفسیری فقهی از دین، حاکمیت خود را از منظر دینی و فرهنگی مصون ساخت؛ تفسیری محکم، مغلق و نهایی که درعمل منجر به این شد تا افکار و اندیشهها و مواضع به ایدئولوژیهای بسته تبدیل شوند. اینگونه از همان ابتدا درفرهنگی نفس میکشیم که برادرانی دشمن در«نظام» سیاسی واحد، در سرزمینی «واحد» و در «یک ملت» که از اثنیکها و زبانهای «متفاوت» تشکیل میشود، تولید میکنند. این «وحدت» ظاهری نوعی شکاف در درون خود را نشان میدهد: به پیامبران توحیدی ایمان داریم(لانفرق بین احد من رسله/ تفاوتی میان هیچ یک از فرستادگانش نمیگذاریم) اما تنها از وحیی اطاعت میکنیم که به زبان عربی نازل شد: وحی آنگونه که فقه حکومت تفسیر میکند و حکومت فقه از آن محافظت.
تنگنایی سه بعدی؛ فکری، تاریخی و زندگی است: فرهنگ عربی میتواند «آزاد» باشد و بدون آزادی که در درخشانترین حضورش که اشارهای به موهبت، افق،عمق و ماجراجویی باشد... اما نمیتواند طرحی ابداعی، مدنی و انسانی به معنای شامل و مطلق باشد. چرا که این طرح برپایه نگاه آزاد به انسان، زندگی، هستی و حرکت خلاقانه برای ابداع آینده قرارندارد.
اینگونه به هیئت ایمانی «مرگ را میمیرانیم» اما در زندگی و عملاً هر روز جز با مرگ هر روزه زندگی نمیکنیم.
و نتیجه از نظر تاریخی اینکه فرهنگ در جهان زبان عربی به شکلهایی از همزیستی، نرمشها و تبعیتها تبدیل شد که درآن روشنگری و ریشهای بودن را از دست داد و زندگی در حکومت و در جنگ درآن و پیرامون آن وبرسرآن خلاصه شد.
و دراینجا فرهنگ عربی به جای آنکه همچون فضایی نامحدود بیاید، به نظر مانند جنگلی نامحدود میآید.
درهرجنگلی بی شک نیرنگ و فریبی است.
شاید اینجا در «فرهنگ» جنگ پیرامون هرآنچه به تعبیر ابن قتیبه به «امامت و سیاست» مربوط میشود، ابعادی «روانی» به معنای مدرن در تحلیل روانی بیابیم، نه تنها در سطح فرد بلکه در سطح «ناخودآگاه جمعی» که از مسئله دینی به معنای دقیق کلمه فراتر میرود و به مسئله فرهنگ عامه تبدیل میشود که نهادها و روشهای تعلیم و تربیت آن را عمق بیشتری میدهند.
برای مسلمان دراین جنگ کافی نیست که مسلمان باشد. بلکه براو لازم است مانند... مسلمان و مانند... متفکر و مانند... شاعر و الخ باشد. و بر متفکر، شاعر، هنرمند یا نویسنده مسلمان لازم است آزموده شود و اسلامش محک بخورد: آیا او از اهل «سنت» است یا «شیعی»؟ آیا «وهابی» است یا «اخوانی»؟ «سلفی» است یا «رافضی»؟ و...
واقعیت به پایان رسید و هرچیز با معیار حکومت سنجیده میشود با اتکا به سیاست «منافع» یا «استخدام» یا «به کارگرفتن» به این یا آن روش. و همینطور دیگر جهان زبان عربی در خود متنها خوانده نمیشود بلکه به شکل سیاسی یا دینی خواند میشود: هرکس با من نیست علیه من است. و آنچه در سیاست و دین «مخالف ما» است، در هرزمینهای بنویسد مهم نیست هرچند به خودی خود عظیم باشد: مهم این است که با من است یا علیه من؛ و این در عمیق ساختن پیوند قبیلهای «ایدئولوژیک» و محال شدن ایجاد جامعه مدنی درجهان زبان عربی که روابط میان افراد درآن براصول مدنی، آزادیها و حقوق و وظایف قراردارد سهیم شد. و این جهان همچنان در این سطح مرکب از جوامع انسانی متضاد در مناطق جغرافیایی متنوع است: جوامعی مرکب از افرادی که باید وظایفی مشابه را انجام دهند بدون آنکه از حقوق مشابه برخوردار باشند.
در گذشته به مطالعه «فرقههای دینی» توجه داشتیم- و امروز به این «توجه» توجههایی بیشتر و شاملتر افزودیم: امروز به مطالعه «فرقههای شعری»،«رمان نویسی»، «هنری» و «فکری» توجه داریم. و هریک از آنها با اعتماد میگویند:« من حضور و اهمیت بیشتری دارم. من بزرگترینم».
و اینگونه توجه به متون اساسی بزرگ کاهش مییابد و متنهای دست دوم جای آنها را میگیرند که به سادگی میتوان ازآنها استفاده سیاسی کرد و به عنوان سرمایه سیاسی –ایدئولوژیک به خدمت گرفت.
6-امروز جهان زبان عربی در دستآوردهای فرهنگی علمی-تکنولوژیکی نفس میکشد که غرب امریکایی و اروپایی ساخت:
1-انقلاب کمّی که منجر به تسلط بر ماده و رشد شکلهایی از خود زندگی شد که برای اولین بار شناخته میشد.
2-انقلاب الکترونیکی که جهان معرفتی جدیدی را پایه گذاشت.
3-انقلاب بیوتکنولوژی که اکنون خود زندگی را به شکلهای مختلف مدیریت و کنترل میکند که کمابیش به میلهای انسان پاسخ میدهد.
این انقلابها درهمه تکنولوژیها نفوذ کردند و از آنها مشکلاتی متولد شد که خود انسان را- کافر یا مؤمن- به یک اندازه دچار مشکل ساخت. به خصوص دانش را به شرایط اقتصادی و سیاسی و انواع تولیداتی که به آنها و منطق بازار مربوط میشوند، پیوند زد.
عربها، درهیئت سازمانها و نهادها در هیچ یک از این انقلابها سهیم نبودند حتی اگر برخی افراد عرب که در مهاجرت زندگی میکنند شرکت کرده باشند. و این اشارهای است برای تأکید مجدد بر اینکه مشکلات پیشرفت، مشکلات نظامها، نهادها و عقاید است و نه مشکل فقر یا کمبود افراد مبتکر در همه زمینهها. در میان عربها تک افراد خلاق در همه زمینهها وجود دارند.
تصور میشود در تجربههای متنوع و اغلب تلخ، اما غنی و متعدد که عربها در تاریخ نوین خود پس از زوال خلافت عثمانی از سرگذراندند برای ارائه ماده یگانهای برای اندیشه، روشنگری و عبرت آموزی کافی باشد.
برهمین اساس تصور میشود، درآنها اراده کار برای تأسیس زندگی و فرهنگ جدید در پرتو انقلابهای بزرگ معرفتی متولد شود. و در پرتو پیشرفت و تحولی که بشر درسطح جهان رقم زد.
اما به نظر میرسد این تصور به جایی نیست. درسالهای اخیری که جهان زبان عربی زیسته نمونههای برجستهای از فرهنگ موروثی عربی، زنده و اثرگذاراست. نمونههایی که نحیفی حیات سیاسی عربی و نحیفی فرهنگ و اخلاق تا جایی درآنها تجلی کرده که شهروند از خود و بودنش در این زمین احساس شرم میکند. همچنین نحیف بودن معنای این زندگی، معنای وطن، ملت، دموکراسی، آزادی و حقوق بشر درآن نمودار شد. اینکه تا این حد با سرنوشت مردم بازی شود و خلافت بازسازی و در چندین کشور عربی به این روش و در این سطح اعلام شود و اینکه ارزشها و انسان تا این حد مبتذل شوند و در همه زمینهها- این مسئلهای است که واقعاً فروپاشی زندگی و فرهنگ عربی را به شکل بی سابقهای درخود دارد.
کسانی که در زمینه فرهنگی فعالیت میکنند، آثار فرهنگی خود در زمینه اندیشه، هنر، شعر، موسیقی و آواز را در محیط اجتماعی-سیاسی تولید میکنند که دیدگاه دینی نسبت به انسان، زندگی و جهان به طور مستقیم یا جسته و گریخته برآن حاکم است. و این توضیح میدهد چطور تولید فرهنگ کمابیش و به این یا آن روش تن به دیکتههای این دیدگاه میدهند. آنچه در اینجا مسئله را پیچیده میکند، غیبت شبه کامل بعد تاریخی در این احکام و با ویژگی شرعی ازنظر تحول و تغییر است. مکان هرچه تغییر کند، فقه و شرع همانی که هست میماند و زمان و اوضاع هرچند تغییرکنند تنها یک زمان باقی میماند؛ قرن بیست و دوم در این احکام گویی قرن اول است. زمانها و مکانها هستند که باید تابع این احکام شوند و خود را با شرع آنها تطبیق دهند.
و معنای آن از نظر موضوعی و عملی این است که قوانینی که دراصل برای خدمت به انسان گذارده میشوند، خود از انسان بزرگتریند و هستی، سرنوشت، حقوق و آزادیهایش تابع این قوانین و احکام آنهاست. پس سخن درباره آزادی و ابداع که هردو اساس فرهنگاند، در این احکام سخنی بی جاست.
این طور به نظرمیرسد چگونه فرهنگ عربی خیابانها و دشتهای لفظی در روایت و توصیف و بازیابی گذشته و وامگیری از دیگرِ بیگانه است: همانگونه که سیاست صنعت و دستآوردهای مادی این دیگری را منتقل میکند، نوشته و دستآوردهای نوشتاریاش را میآورد. و دراین فرهنگ عربی دراسارت دو افسانه زندگی میکند: اولی از گذشته(خود) میآید و دومی از آینده(دیگری). و در این نیز تهی بودن نوشتار عربی از انواع تجلیهایش ازماجراجوییها-در جستوجوی طبیعت و ماورای آن را تفسیر میکند. و در رسیدن انسان به کنه «جرم کوچک» که «جهان بزرگ» درآن پیچیده شده-علاوه بر فهم حقیقی مسائل بزرگ در زبان و خود و دیگری و درآزادی و معرفت و حقیقت و در معنای خود انسان.
7-فرهنگ نیز خود تجربهها، آزمایشگاهها و افقها برای ساختن پیشرفت است در سطح چشمانداز و کشف شناختی، سطح رابطه بین شئ و شئ و بین زبان و هستی. و پرسش در این راستا این است که فرهنگ عربی درقرن بیستم و دو دهه قرن بیست و یکم چه پیشرفتی را محقق ساخت؟ و پاسخ اگر با پاسخهایی که فرهنگهای دیگر ملتها در سراسر جهان تقدیم کردند مقایسه شود چه خواهد بود؟
و پاسخ درست و بهجا این است که خود فرهنگ پسرفت داشت. اولین چهره این پسرفت افزایش نادانی عربها نسبت به ابزار فرهنگی است: زبان مادر درکمیت و کیفیت. افزایش سیطره زبانهای خارجی. اضافه براینکه بخش زیادی از ترجمههای ما از این زبانها به عربی مایه خوشوقتی و افتخار زبان عربی نمیشوند-نه در سطح نفوذ دراسرار آن و نه حتی دردرست به کاربردنش به طوری که دستکم از خطاهای صرف و نحوی و روش به کاربردن واژگان و ترکیبها اجتناب کنیم.
فرهنگ جز در جامعه مدنی زنده و تازه نمیشود که براساس آزادیها و حقوق قراردارد به طوری جامعه مرکب از افرادی نباشد که درقبال انجام وظایف مشابه از حقوق مشابه برخوردارنمیشوند، وضعیتی که درکشورهای عربی حاکم است. غیاب شهروندی مدنی شکل دیگری از غایب ساختن فرهنگ مدنی است تا آن را به وظیفهای مبدل سازد که حکومت ازآن پاسداری میکند و آن را بر روابطی نگه دارد که مطالعه را فاسد سازد که گویی یک پدیده اجتماعی است بیش از آنکه پدیده فرهنگی باشد.
برای برخی از اینها همین کافی است که نویسنده همان دیدگاهشان را نداشته باشد تا آن را به تناسب وضعیت طرد کنند یا با او بجنگند یا چهرهاش را مخدوش سازند.
دراین منظر میتوان وضعیت کنونی را توصیف کنیم که فرهنگ عربی ازسرمیگذراند به خصوص در جلوههای ادبی و هنریاش به اینکه «جنگل» است و اینکه پدیدههایی هستند که به اوضاع «روانی» اشاره دارند بیش ازآنکه پدیدههای تحقیق و جستوجو و معرفت باشند.
و الحق که امروز مطالعه در جهان زبان عربی خود درمیان اولین مشکلات فرهنگی است. به ندرت میبینیم دراین جهان مطالعه موضوعی خود متنها صورت بگیرد به دور از گرایشهای اثنیکی، مذهبی یا ایدئولوژیک صاحبان آنها. و این چیزی است که باید به آن اشاره کرد که مطالعه رایج غالباً چیزی جز تفسیر و تأویل نیست یا حرف در دهان متن گذاشتن است: حرفی را که متن نمیگوید از زبانش میگوییم. وگاهی خوانندگان از خود چیزهایی به متن میافزایند که متن هرگز نگفته است.
و صاحبان این خوانشها در شکل متفاوتند، اما در معنا به هم نزدیکاند. و این مطالعهای است که چپها دقیقاً مانند راستها به آن دست میزنند: خواننده از نظر ساختار عقلی-ایدئولوژیک یکی است اما معناها و اهداف از هم دور و متضادند. صاحبان چنین قرائتهایی به یک سطح «روانی» میرسند که باید کارشناسان آن را تحلیل کنند: مخالفت قاطع با خوانش کسی که دشمن خود میشمارند. و این پرسش ساده را مطرح نمیکنند: اگر ضد یک اندیشمند یا نویسنده شدیم، چگونه با او گفتگو کنیم یا بجنگیم اگر او را نخواندهایم؟
با طرد کامل. یا با شمشیر-برخی اینگونه پاسخ میدهند.
انسان خلاق و نوآور متولد میشود. زندگیاش جز آتشی شعلهور نیست، در همه اطراف روشن میکند و روشنی میبخشد، درارتفاع و عمق و همه میادین.
وقتی سئوال پیش میآید، اندیشه میآید و وقتی اندیشه میآید خود انسان میآید. چه سود از وجود انسان اگر بسته به طنابی زندگی کند هرچند از طلا باشد؟
هر نوشته ابداعی، نوشتهای است درفضای فرهنگی که براین یقین استوار است که انسان مرکز هستی است.
فرهنگ عربی کنونی بین خود و دیگری
فرهنگ عربی کنونی بین خود و دیگری
لم تشترك بعد
انشئ حساباً خاصاً بك لتحصل على أخبار مخصصة لك ولتتمتع بخاصية حفظ المقالات وتتلقى نشراتنا البريدية المتنوعة