آنچه ادوارد سعید در «بی درکجا» نگفت

تنها کتابی که با استفاده از ضمیر «من» نوشت

آنچه ادوارد سعید در «بی درکجا» نگفت
TT

آنچه ادوارد سعید در «بی درکجا» نگفت

آنچه ادوارد سعید در «بی درکجا» نگفت

زندگینامه هیجان برانگیز ادوارد سعید باز به سطح برگشت. او با تیزهوشی و با استفاده از مهارت‌های سترگ منتقدانه توانست شخصیتش را خیلی قوی تشریح کند و گره‌ها و تناقضاتش را نشان دهد و آن را همیشه برای بازخوانی دوباره جذاب ساخت.
مجموعه «عالم المعرفة/جهان معرفت» اخیراً کتاب «ادوارد سعید؛ مکان‌های ذهن» نوشته تموثی برنان با ترجمه محمد عصفور به زبان عربی را منتشرکرد. این کتاب اولین زندگینامه کامل پیشگام تحقیقات شرقشناسی نوین و دوران پسااستعماری است. نویسنده اثر، برنان خود یکی از شاگردان ادوارد سعید است که تا زمان مرگش درسال 2003 با او دوست بود. دو سال پیش مؤسسه «ثمانیة للنشر/انتشارات هشت» فیلم مستندی درباره سعید از زبان خانواده‌اش به نمایش گذاشت. و چند روز پیش رادیو «فرانس کالتر» فرانسوی مصاحبه‌ای را که با سعید به مناسبت ترجمه زندگینامه‌اش «بی درکجا» انجام داده بود مجدداً پخش کرد. این کتاب سال 1999 به زبان مولیر ترجمه شد و سعید در آن مصاحبه با زبان فرانسوی سلیس درباره آنچه در کتاب نگفته بود سخن می‌گوید. 

کتاب محور
«بی درکجا» تنها کتابی است که سعید با استفاده از ضمیر من نوشت و پیش از آن بخش‌های گزیده‌ای از خاطرات کوتاه و بریده نوشته بود، اما این بار خود را دربرابر آزمون نوشتن متنی سنگین و طولانی دید که در روشمندی خود بر مطالعات وسیع زندگینامه‌های غربی که خیلی زود به سراغ آنها رفت و از آنها نوشید قرارداد.
سعید به رادیوی فرانسوی گفت« زندگینامه‌ام را براساس سه جهانی نوشتم که همه آنها محو شدند. اول کودکی‌ام که پیش از تولد اسرائیل در فلسطین به پایان رسید، مصر پیش از انقلاب جمال عبدالناصر درسال 52 و لبنان پیش از جنگ داخلی سال1975. مسئله دشوار بود چون مادرم نقطه اتصالم به همه این سه جهان بود و سال 1990 درگذشت». ادوارد تنها یک سال پس از فوت مادرش فهمید مبتلا به سرطان خون است. دست‌کم سه تحول درآن دوره روی داد و شاید هم همه آنها نتیجه بازنگری‌ها و مرورکردن‌های فردی باشد که انجام داد بعد از آنکه برای درمان خانه‌نشین شد و به بازخوانی ماجراهای زندگی‌اش پرداخت که میان جزر و مد درنوسان بود و اولین آنها تمرکز بر نوشتن زندگینامه‌اش بود.

تحولات پس از بیماری
و دومین آنها این بود که او یک سال پس از آنکه فهمید مبتلا به بیماری است تصمیم گرفت با همسرش مریم و دو پسرش برای اولین بار به فلسطین سفرکند تا سرزمین ریشه‌ها و خانه خانواده را نشان‌شان دهد که سال 1948 ترک کرد و دیگر هرگز به آن برنگشت. اولین سفرش بود. خیلی دنبال خانه‌ای که در کوی الطالبیه در قدس غربی بود گشت، همه چیز کاملاً تغییرکرده و نام‌ها عبری شده بود. از اینکه جست‌وجو می‌کرد و نمی‌یافت و سرخورده شد. در پایان خانه را به لطف کمک مردی سالخورده یافت. همان طور که بود یافتش. گمان می‌کرد لابد توسط یک خانواده یهودی اشغال شده باشد، اما درکمال تعجب دید توسط یک صهیونیست افراطی مهاجر از افریقای جنوبی به یک مرکز تبشیری تبدیل شده بود. سعید مردد بود وارد شود یا نه. مضطرب قدم می‌زد و در نهایت تصمیم گرفت وارد نشود.
پس از آن سفر دست‌کم سالی یک بار به فلسطین می‌رفت و با اینکه اخبار آنجا را به دقت دنبال می‌کرد، اما سفرها و دیدن سرزمین به خصوص وقتی تعداد فلسطینی‌ها را در الجلیل، ناصره و قدس دید قانع شد راه حل دو کشور به هیچ وجه امکان پذیر نیست و موضع نهایی و قاطعش را گرفت که هیچ راه حلی جز یک کشور واحد که همه درآن زندگی کنند نیست.
پس از بیماری نیز موسیقی در زندگی سعید همیشه حضور داشت و بی وقفه می‌جوشید. و همین موجب شد دیدارش تا با موزیسین آرژانتینی-اسرائیلی دانیل بارنبویم از هرزمانی امکان بیشتری بیابد و با هم طرح «دیوان شرق و غرب» را با هدف مقابله هنر با دشمنی تأسیس کردند که در گروه ارکسترش نوازندگان عرب و یهودی حضور داشتند.

نقطه عطف1967
سعید توقع موفقیتی را که گروه ارکستر به دست آورد نداشت. به آن افتخار می‌کرد و به گفته زنش پس از آن، آن را مهم‌ترین طرح زندگی خود می‌دانست.
سعید در گفت‌وگو با رادیو «فرانس کلتور» می‌گوید، نکبه و رفتنش از فلسطین درسال 1947 به او شوک خیلی بزرگی وارد نساختند؛ چون مسائل به تدریج روی دادند و خانواده‌اش پیش ازآن بین مصر و فلسطین در رفت و آمد بودند و سربازهای انگلیسی را دور و برخانه‌شان می‌دید و ناآرامی‌ها را احساس می‌کرد. اما تحول فکری بزرگ پس از سال 1967 بود، وقتی در نیویورک بود و شاهد رقم خوردن پیروزی اسرائیل بر عرب‌ها بود. «همه چیز را در امریکا فهمیدم وقتی که همچون قربانی عذاب می‌کشیدم، نمی‌توانستم صرفاً یک بیگانه بمانم. شروع به فهمیدن این کردم که یک عرب فلسطینی بودن یعنی چه». فضاهای ضد جنگ ویتنام را تجربه کرد بدون آنکه کلمه‌ای درباره فلسطین بشنود. می‌گوید، نمی‌توانست جذب جامعه امریکایی بشود، زندگی علمی در دانشگاه داشته باشد، اما در سطح زندگی شخصی به حاشیه رانده شده باشد. همین میل به پژوهش در قرن نوزدهم را در او تقویت کرد که استعمار را توجیه می‌کرد و اینکه چطور این تفکر بر اکنون جهان عرب تأثیرگذاشت. ایستگاهی که او را به سمت تحقیق پیرامون افکار آماده و کلیشه‌هایی که به تفکر عربی قالب داد کشاند و نیاز آن به چیزی که تکان‌شان دهد. و کتاب «شرق‌شناسی» از اینجا متولد شد.

کودکی در انزوا
ادوارد سعید در باره کودکی‌، مادرش و احساسات ملی-عربی که داشت و همراهش بود و اینکه در کودکی دوستانی نداشت با ولع خاصی سخن می‌گفت. از عادت‌ها، ارزش‌ها، نگرانی، عشقش به زیبایی، موسیقی، هنر و سبک زیبا، تأثیر پذیرفت؛ مادرش تأثیر زیادی بر شخصیتش گذاشت و حس میهنی فلسطینی را وامدار اوست. پدرش که مرد کارآفرین فلسطینی بود، شناسنامه امریکایی را کلید جادویی می‌دید و می‌خواست تک‌پسرش کاملاً غربی تربیت شود. و هرمخالفتی با او « می‌توانست آتشفشان خشمش را فعال کند». یک بار برای آنکه او را از فکرکردن به سیاست منع کند به او گفت« همه چیز را از دست دادیم و کاری از دست ما ساخته نیست، حکمت حکم می‌کند به اکنون و آینده توجه کنیم».
سعید به میل پدر در یک مدرسه انگلیسی زندگی کرد که به کاربردن عربی درآن ممنوع بود. اما مادرش با او به لهجه نیمه لبنانی‌اش صحبت می‌کرد. « دانشم به زبان و ادبیات عرب را کنار گذاشتم و بر ادبیات غربی تمرکز کردم چون وقت نداشتم».

زندگی بین دو زبان
در مصاحبه رادیویی‌اش می‌گوید« تا سن بیست سالگی جابه‌جایی بین دو زبان همیشه برایم بار سنگینی بود». اما چهار سال پس ازجنگ1967 « فهمیدم اگر بخواهم در مبارزه برای فلسطین شرکت کنم باید زبان عربی را خوب بدانم». به بیروت رفت و یک سال تمام را مشغول آموزش زبان عربی شد که فراموش کرده بود. درهمین یک سال با زن دومش مریم در بیروت آشنا شد و سال 72 با او ازدواج کرد، همان سالی که هر روز از ساعت هفت تا ده صبح به دیدن انیس فریحه دوست پدرش می‌رفت تا به او عربی بیاموزد و پس از سه ماه آموزش شروع به خواندن کتاب‌های ابن خلدون، طه حسین، الغزالی و محفوظ کرد و دریافت او فرهنگ خود را نمی‌شناسد پس چطور شرق‌شناسان غربی چنین ادعایی دارند؟ چرا با این متون همچون اجساد مومیایی شده برخورد می‌کنند؟
سعید قبول نکرد مانند چهره‌های دانشگاهی امریکایی مراکز تحقیقاتی تنها کارشناس باشد که ادعای استقلال می‌کنند، اما در عمق همه دانش خود را وقف خدمت به یکی از دوحزب بزرگ جمهوری‌خواه یا دموکرات می‌کنند. تصمیم گرفت مستقل باشد و علیه سنت‌های خانوادگی در دوری‌گزیدن از کارسیاسی بشورد. پدرش بیمار شد و او آزاد. و با این حال به هیچ وجه هیچ پست یا کار سیاسی را نپذیرفت. « برای من خدمت به فلسطین و فلسطینی‌ها مهم‌تر ازاین بود که رهبر باشم. شاید این یک تفکر پروتستانتی باشد».

تعالی از سیاست
سعید از اینکه به یک خانواده‌ بلکه طبقه‌ای مسیحی وابسته بود که در مصر زندگی می‌کرد و بیشتر از آنکه به مردم نزدیک باشد به استعمارگر انگلیسی نزدیک‌تر بود تأسف می‌خورد. « با مردمی مانند ارمنی‌ها، سوری‌ها و دیگران به شکلی منزوی زندگی کردیم. یک طبقه مفلوک؛ چون کار چندانی برای مصرنکردند و درمفهوم فرهنگی مشارکتی نداشتند». در فلسطین اما جزء طبقه‌ای بود که « این تفکر را درپیش گرفت که سیاست را مردم نمی‌سازند بلکه سیاست‌مداران و طبقه سیاسی می‌سازند و ما اقلیتیم و مسئله به ما ربطی ندارد». حتی پس از سال67 وقتی وارد مسئله فلسطین شد « پدرم و حتی مادرم به هیچ وجه موافق نبودند. پدرم به من می‌گفت این ربطی به تو ندارد، تو چهره فرهنگی و استاد دانشگاهی، سیاست را به سیاست‌مدارها بسپار. تو فکر غلطی را دنبال می‌کنی».
ادوارد سعید خیلی مجذوب یاسر عرفات شد، اما با او دچار اختلاف شد و به نظرش اوسلو اشتباه بزرگی بود. فلسطینی‌ها می‌توانستند به نقشه‌ها و ابزار بهتری مسلح شوند و کمتر امتیاز بدهند. در مورد اوسلو نظرش این بود که عقب‌نشینی کامل باید بند اول باشد و این اتفاق نیفتاد و توافقی را که صورت گرفت به «تسلیم شدن» توصیف کرد.

تناقض‌های دردناک
همیشه آرزو می‌کرد تأثیر سیاسی بزرگی داشته باشد. مدتی عضو شورای ملی فلسطین بود و به عنوان مذاکره کننده با کاخ سفید فعالیت کرد، اما خیلی زود کنار کشید. همیشه شیفته مبارزان سیاسی بود که تربیت و محیطش او را آماده نکرد تا یکی از آنها باشد.
ادوارد سعید آرزوهای زیادی داشت که تجربه نکرد. همیشه جوینده بود و احساس رضایت نمی‌کرد. شاگردش تیموثی برنان درباره‌اش می‌گوید« ادوارد روحی رنج کشیده داشت. مدتی طولانی از عمرش را زیرنظر روانکاو درمان می‌شد و بسیار زیاد و هفته‌ای دوبار به درمانگاهش می‌رفت».
و او در کتاب «بی‌درکجا» به آن اشاره می‌کند بی آنکه وارد جزئیات بشود. اما شاید همین نگرانی پشت سرزندگی قدرتمند فکری باشد که ادوارد سعید به آن شهره بود و پشت مواضع و کتاب‌های جسورانه‌اش که سه دهه اخیر زندگی با آنها متمایز شد.



نوابغ شعر عربی

طه حسين
طه حسين
TT

نوابغ شعر عربی

طه حسين
طه حسين

اعتراف می‌کنم که از روبه رو شدن با تمام این ویرانی که در حال حاضر شاهدش هستیم، ناتوانم. اما فلسفه تاریخ به ما می‌گوید که همین فجایع بزرگ، ملت‌ها و جوامع را شکل می‌دهند. آیا فراموش کرده‌ایم که چه بر سر این غرب متکبر آمد؟ آلمان پس از جنگ جهانی دوم تقریباً به‌کلی ویران شد. با این وجود، از زیر آوار و خاکسترهایش برخاست و به اوج رسید. حتی پیش از آن، در جریان جنگ مذهبی میان کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها در قرن هفدهم نیز ویران شده بود، جنگی که جان یک‌سوم یا شاید نیمی از جمعیتش را گرفت. همچنین فرانسه را در نظر بگیرید، کشوری که به دست هیتلر اشغال شد و در اعماق وجود خود تحقیر و خوار گردید. مردم گمان می‌کردند که دیگر هرگز قد علم نخواهد کرد. اما همه این‌ها با کمک یک رهبر تاریخی خارق‌العاده به نام شارل دوگل، به گذشته پیوست. اینجا اهمیت مردان بزرگ در تاریخ نمایان می‌شود. در مورد ملت عرب نیز همین را می‌توان گفت که هنوز سخن نهایی خود را نگفته است. لحظه‌اش بی‌گمان خواهد آمد، اما پس از آنکه در کوره رنج‌ها ذوب و دگرگون شود. آرام باشید: «پشت ابرها طوفانی می‌بینم.» و منظورم از طوفان، طوفان دیگری است: طوفان اندیشه نو و روشنگری که جهان عرب را از تاریکی‌های قرون وسطی به روشنایی عصر جدید خواهد برد. پس از آن است که آن‌ها بر علم و تکنولوژی مسلط خواهند شد.

نزار قبانی

اما اکنون قصد ندارم به این موضوع بپردازم؛ بلکه می‌خواهم خود را در آغوش شعر بیندازم تا تسلی یابم، فراموش کنم و دل‌تنگی‌هایم را فرو نشانم.

«شک من در آن‌ها شدت می‌گیرد تا
آن‌ها را با دستانم لمس کنم»

المعری در دیوان اول خود، «سقط الزند»، این بیت مشهور را سروده بود:

وإني وإن كنت الأخير زمانه
لآت بما لم تستطعه الأوائل

نزار قباني

چرا این را گفت؟ چون می‌دانست که پس از رشته طولانی و پیوسته‌ای از شاعران عرب آمده است که از امرئ القیس تا ابوالطیب المتنبی امتداد داشتند. او از سختی آوردن چیزی جدید پس از همه این بزرگان آگاه بود. آیا شاعران جای خالی برای نغمه جدید گذاشته‌اند؟ او از این کار بیم داشت و آن را تقریباً غیرممکن می‌دانست. باید به‌ویژه ذکر کرد که وی به عظمت شاعران پیش از خود، به‌ویژه المتنبی، احترام می‌گذاشت. المعری درباره او می‌گفت: «معجزه احمد را به من بدهید»، یعنی دیوان المتنبی را. با این حال، او توانست از ناممکن عبور کرده و چیزی تازه را بیاورد که برای پیشینیان ناشناخته بود و به فکرشان خطور نکرده بود. دلیلی برای این گفته او، قصیده‌ای است که با این بیت آغاز می‌شود:

غير مجدٍ في ملتي واعتقادي
نوح باكٍ ولا ترنم شاد

این قصیده در شعر عربی بی‌نظیر است. و به نظرم المعری با سرودن این ابیات، از تمامی شاعران عرب فراتر رفته است:

صاح هذي قبورنا تملأ الرحب
فأين القبور من عهد عاد

سر إن اسطعت في الهواء رويداً
لا اختيالاً على رفات العباد

خفف الوطء ما أظن أديم
الأرض إلا من هذه الأجساد

اینجا معنی کاملاً نوآورانه و بی‌سابقه‌ای در تاریخ شعر عربی وجود دارد. هیچ‌کس نمی‌داند این افکار از کجا به ذهن او آمده‌اند. به همین دلیل، المعری جوان واقعاً توانست به چیزی دست یابد که پیشینیان، از جمله خود المتنبی، نتوانستند به آن برسند. او دقیقاً برنامه خود را محقق ساخت، زیرا احساس می‌کرد در درونش نیروهای خلاقی وجود دارند که ماهیت و منشأ آن‌ها را نمی‌شناسد. اما می‌دانست که روزی این نیروها شکوفا یا منفجر خواهند شد. المعری آگاه بود که در آستانه دستاوردی عظیم قرار دارد و می‌دانست که «نابینایی» خود را به شکلی شگفت‌انگیز پشت سر خواهد گذاشت.

و اکنون بگذارید این سئوال را مطرح کنیم:
اگر المعری احساس می‌کرد که در پایان دوران به دنیا آمده است، ما که هزار سال یا بیشتر پس از او آمده‌ایم، چه باید بگوییم؟ المتنبی نیز فکر می‌کرد که بیش از حد دیر به این دنیا آمده است:

أتى الزمان بنوه في شبيبته
فسرهم وأتيناه على الهرم

اما نبوغ شعری پایان‌ناپذیر است و تمام‌شدنی نیست، و نبوغ فلسفی نیز چنین است. اگر خلاقیت پایان می‌یافت، کانت پس از دکارت، یا هگل پس از کانت، یا مارکس پس از هگل ظهور نمی‌کرد... و ارسطو نیز به‌طور مستقیم پس از استادش افلاطون ظهور نمی‌کرد.
چرا درباره شعر در عصر حاضر صحبت نکنیم؟ آیا قصیده بدوی الجبل درباره المعری را در جشنواره معروف دمشق در سال ۱۹۴۴ با حضور بزرگان ادبیات عرب فراموش کرده‌ایم؟ او می‌گوید:

أعمى تلفتت العصور فلم تجد
نوراً يضيء كنوره اللماح

من كان يحمل في جوانحه الضحى
هانت عليه أشعة المصباح

المجد ملك العبقرية وحدها
لا ملك جبار ولا سفاح

هنگامی که بدوی به اینجا رسید، طه حسین از شدت شوق برخاست و گفت: «دیگر خرگوشی باقی نماند»، یعنی از همه پیشی گرفته است. زیرا طه حسین می‌دانست که او نیز در این ابیات مورد خطاب است، نه تنها المعری.