«الغربال» مخائیل نعیمه: ادبیات عرب اگر به «صدای قورباغه‌ها» گوش دهد، می‎‌میرد

100سال پیش این کتاب را منتشر کرد و گویی درباره وضعیت کنونی ما می‌گوید

«الغربال» مخائیل نعیمه: ادبیات عرب اگر به «صدای قورباغه‌ها» گوش دهد، می‎‌میرد
TT

«الغربال» مخائیل نعیمه: ادبیات عرب اگر به «صدای قورباغه‌ها» گوش دهد، می‎‌میرد

«الغربال» مخائیل نعیمه: ادبیات عرب اگر به «صدای قورباغه‌ها» گوش دهد، می‎‌میرد

آیا فکرمی‌کنید «الغربال» کهنه شد؟ اثرش گذاری‌اش به پایان رسید؟ آیا گذر روزگار برآن گردغبار نشاند؟ شاید در برخی ساختارهای ظاهری اما در جوهره اصلی نه. روح کتاب همچنان تا به امروز انرژی بخش و سرزنده است. هنوز بر واقعیت کنونی ما و به شکلی جدی قابل انطباق است. به سخن کوتاه: وقتی کتاب را می‌خوانیم احساس می‌کنیم میخائیل نعیمه همچنان معاصر ماست و هنوز بین ما زنده است. و این بهترین دلیل بر اهمیت و عظمت او به عنوان متفکر عرب نهضتی و پیشگام است. برای این نمونه ملموسی می‌آورم تا سخنم انتزاعی و در خلأ باقی نماند. در این کتاب فصل مفصلی وجود دارد با عنوان:«صدای قورباغه‌ها. جایگاه زبان در ادبیات». همین فصل کافی است تا کتاب و خود میخائیل نعیمه را جاودانه کند.
این یعنی چه؟ بدین معناست که قورباغه‌های ادبیات با قور قور، مرداب و سکون‌شان ما را فلج می‌کنند. پیشرفت زبان بلکه خود زندگی عربی را فلج می‌سازند. این افراد بی‌وقفه می‌خواهند تو را از نظر زبانی تصحیح کنند و به تو می‌گویند: بگو و نگو! از نظر زبانی این حلال است و آن حرام. از نظر الثعالبی یا اصمعی مجاز است و آن غیرمجاز. هشدار! و بازهم هشدار! مبادا قداست زبان ارثی را زیرپا بگذاری یا به اندازه تار مویی ازآن خارج شوی. زبان عربی باید مانند صدها سال ثابت و جامد بماند.
چرا با زبان فرهنگ لغت سالم نمی‌نویسی برادرم؟ وگرنه تو خارج از چارچوب ادبیاتی. برای این نمونه‌ای بیاوریم؛ بیتی از قصیده مشهور «المواکب» جبران خلیل جبران که بانو فیروز خواند:
هل تحمّمت بعطر/ آیا تن خود به عطر شستی
و تنشّفت بنور/ و با نور خشک کردی
عالی‌تر از این بیت نمی‌شود گفت. بیتی که تو را به یاد کوه‌ها و جویبارهای لبنان و دره‌های بشری می‌اندازد... کدام ما روزی روزگاری در آغوش طبیعت بدون آنکه آبتنی کند خود را نشسته باشد؟ کافی است فقط درآن دره‌ها قدمی بزنی تا عطر هستی را استنشاق کنی، چه رسد به آنکه آبشاری از میان صخره‌ها بر توبریزد؟ اینجا از ساکنان روستاها و کوه‌ها می‌گویم. اما مشکل این است که این بیت «آسمانی» اشتباه زبانی دارد! قورباغه‌های ادبیات یا بهتر است بگوییم قورباغه‌های زبان عربی آن را از جهت لغوی اشتباه می‌بینند. آنها این را زشت می‌بینند و نویسنده را به شدت سرزنش می‌کنند. جبران خلیل جبران مرتکب جنایت بزرگی در حق زبان عربی شد. چیست؟ کجاست؟ شما را به خدا به من بگویید؟ چیزی نمی‌بینم. چرا شاعر از کلمه «تحمّم » به جای «استحمّ» فصیح استفاده کرد که ازنظر قاموس لغت درست مشروع است؟ چه جنایتی! چقدر جبران خلیل جبران ابله است! چقدر با زبان عربی ناآشناست! اما یک نویسنده غول خلاق می‌تواند به زبان اصمعی و شنفری مقید شود؟ آیا این خلاقیت و سرآمدی‌اش را نابود نمی‌کند؟ شاعر منفجرمی‌شود، شاعر حق دارد کلمات جدید را مشتق، زبان را منفجر کند، که آزاد باشد.
وگرنه نه خلاقیتی می‌ماند و نه پیشرفت زبان. ادبیات عرب می‌میرد اگر به قورقور قورباغه‌ها گوش دهیم. بیاید دقیقاً به میخائیل نعیمه گوش دهیم:« اگر روزی قورباغه‌های زبان عربی به تاریخ زبان‌شان مراجعه کنند درست‌ترین شاهد را براین گفته می‌یابند. آیا نمی‌بینند زبانی که امروز در مجله‌ها و روزنامه‌ها و روی تریبون‌ها با آن همدیگر را می‌فهمیم با زبان مضر، تمیم، حمیر و قریش فرق دارد؟ آیا نمی‌بینند اگر به نیاکان‌شان از دو هزار سال پیش اجازه داده می‌شد ما را محدود کنند تا به امروز زبانی جز حیزبون، دردبیس، طخا، نقاخ و علطبیس نداشتیم؟».
اهمیت این کتاب پیشگام در همین نهفته است. از شدت اهمیت دادن به زبان عربی خواستار تحول آن است، می‌خواهد آن را نجات بخشد؟ چگونه؟ از این راه که واژگانش را از متن زندگی بگیرد. اما نخوت‌منشان زبانی می‌خواهند آن را قنداق و خفه کنند. گاهی چنان دقیق می‌شوند و به زبان فصیح سخن می‌گویند که می‌گویند: النائب سمیرة صالح(نائب: نماینده)! دوست گرامی، چرا نمی‌گویید: النائبة سمیرة صالح؟ او زن است و مرد نیست. مسئله عجیب و غریبی است. مسئله‌ای که مرا از حالت عادی خارج می‌سازد. فرانسوی‌ها بر ما رشک می‌‌برند چون مثلاً در زبان‌شان برای کلمه پزشک مؤنث ندارند و برای همین مجبور می‌شوند بگویند: خانم دکتر. در زبان‌شان لغت مؤنث برای نویسنده وجود ندارد. در زبان ما اما طبیبة و کاتبة وجود دارد و هیچ مشکلی نداریم. و اخیراً مؤنث نویسنده را در زبان فرانسوی ساختند یا مشتق کردند، اما برعکس ما کلمه‌ای زشت است. گاهی برخی نویسندگان عرب بدعت جدیدی می‌آورند. می‌گویند برای تلفظ دقیق و فصیح باید گفت: فی العام کذا و نه فی عام کذا. چرا دوست من؟ همیشه عادت داشتیم بگوییم فی العام 1960 این سنگین کردن برای چه؟ بگذارید زبان عربی نفس بکشد، اجازه دهید تکان بخورد. بگذارید به زبان روزمره نزدیک شود. یادم می‌آید لفظ قلمی‌ها به عنوان کتابم« الانتفاضات العربیة علی ضوء فلسفة التاریخ/خیزش‌های عربی در پرتو فلسفه تاریخ» که سال 2013توسط «الساقی» منتشر شد ایراد گرفتند. چرا نگفتم «فی ضوء فلسفة التاریخ» که به نظر می‌رسد از نظر لغوی درست‌تر است؟ این تعقیب و گریز پلیسی که به پایان می‌رسد؟ در کتاب اخیرم که از سوی «دار المدی» با عنوان «العرب بین الانوار و الظلمات. محطات و اضائات» بخش تندی تدارک دیده بودم. فصل دوم با عنوان:« هل یمکن انقاذ الثقافة العربیة/آیا می‌توان فرهنگ عربی را نجات داد؟» و در نتیجه من نادانسته گام در راه استاد بزرگ‌مان میخائیل نعیمه برمی‌دارم. خلاصه: از نوآوری زبانی، مشتق سازی و ابتکارهای ضروری برای همراه شدن با تحولات زندگی نهراسید. حتی دوست دارم بگویم از زیرپا گذاشتن و شکستن قالب‌های سنتی زبان و قیام علیه آنها اگر این کار لازم باشد و به نیاز جدی ما پاسخ می‌دهد نترسید، اگر این کار به غنای زبان عربی کمک می‌کند و به ادبیات عرب فضایی جدید از خلاقیت و آزادی می‌دهد. و این همان کاری است که نویسنده سرآمد جبران خلیل جبران در شعر خارق‌العاده‌ و زیباترین متن مکتوب در زبان عربی کرد.
کتاب بخش‌های متعددی دارد که در همان سمت و سوی تجددخواهانه حرکت می‌کنند. بخش‌هایی که علیه سنت و جمود و سکونی که بر دوره میخائیل نعیمه سایه انداخته بود وقتی این کتاب پیشگام را تألیف کرد. از یاد نبریم او زمانی آن کتاب را نوشت که جهان عرب هنوز زیرمهمیز سلطه عثمانی و تاریکی‌ها آن بود. در کتاب دعوتی به ویران کردن وزن‌ها و قافیه‌ها و عصیان علیه آنها وجود دارد چون آزادی شاعر نوآور را می‌گیرند. او بین دو نظام و شعرای حقیقی آن دو تفاوت قائل بود. اما این دعوت عملاً فقط با ظهور شعر نو در دهه پنجاه و شصت یعنی سی یا چهل سال پس از تألیف کتاب جواب گرفت. این را هم باید گفت که برخی متون جبران و خود نعیمه بر شعر نو پیشی گرفتند و اوزان و قوافی و زینت‌ها آزاد شدند. تعریفش از شعر برایم جالب بود و سخت تکانم داد. مثلاً می‌گوید: شعر غلبه نور بر تاریکی و حق برباطل است»! پیش از این چنین تعریفی در محیط فرهنگ عربی به گوشم نخورده بود. روشن است که میخائیل نعیمه وقتی این کتاب را می‌نوشت، به کشورها مختلف سفرکرد و در روسیه و امریکا تحصیل و با ادبیات خارجی آشنا شد. و به همین دلیل عرب‌ها را تشویق می‌کرد درک و خرد خود را وسعت بخشند. چطور؟ از راه ترجمه. و به همین دلیل یک صفحه کامل از کتاب را با عنوان حماسی قاطع اختصاص می‌دهد: بگذار ترجمه کنیم! دراینجا نیز خودم را با او همراه می‌بینم و دعوتش را همچنان اکنونی و کاملا لازم می‌بینم. و دقیقاً چنین می‌گوید: «ما در دوره‌ای از پیشرفت ادبی و اجتماعی قرارداریم که درآن نیازهای روانی بسیاری بیدار شده که پیش از ارتباط جدیدمان با غرب متوجه آنها نبودیم. قلم‌ها و عقل‌هایی را نداریم که بتوانند به این نیازها پاسخ دهند. پس ترجمه کنیم! و به مقام مترجم احترام بگذاریم چون واسطه آشنایی ما با خانواده بزرگ بشری است».
هرکسی دستی در کار ترجمه داشته باشد مفهوم و مقصود این سخن میخائیل نعیمه را می‌فهمد. اما برای آنکه برنامه ترجمه موفق شود باید سه شرط مهیا باشد: انتخاب درست کتاب‌هایی که شایسته ترجمه‌اند. دوم عدم مقید شدن به ترجمه کلمه به کلمه. خیانت در همه زمینه‌ها ناپسنداست. گفتم خیانت مسئله‌ای زشت است جز در زمینه ترجمه. اما خیانت حساب شده: به این معنا که به حروف خیانت می‌کند تا مخلص جوهره باشد. شرط سوم وفور مترجم حقیقی در جهان عرب است. ترجمه‌های دست‌پایین درخیابان‌ها ریخته... که این نسل‌ها را به طور کامل از نظرفرهنگی معیوب می‌سازد. اهمیت و مسئولیت سنگین ترجمه که متوجه مترجمان است دراینجا نهفته.
و در پایان تنها نقصی که کتاب «الغربال» دارد چیست؟ به نظرمن در اینجا نهفته است: درباره تجدید زبانی و ادبی و اجتماعی و همه چیز سخن می‌گوید، اما عملاً از سخن گفتن درباره تجدد در زمینه اندیشه دینی دوری گزیده. اما آیا می‌توانست درآن مقطع زمانی از شرایط سوریه، لبنان و مشرق عربی به طور کلی وارد این موضوع خطرناک بشود؟ هنوز زود بود.
این مسئله از اراده‌اش خارج بود هرچند در درون خود به آن فکرمی‌کرد و نمی‌توانست وارد آن شود. و حتی در حال حاضر ما هم پیش از نوشتن یک کلمه بسیار احتیاط می‌کنیم!



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.