کتاب «شر و هستی... فلسفه روایی نجیب محفوظ» نوشته دکتر فیصل دراج، که اخیراً توسط انتشارات «الدار المصریه اللبنانیة» در قاهره منتشر شد، پروژهای است مبتنی بر تحقق پیوستگی زندگی نویسندهای که رمان عربی را تکامل بخشید و در طول پنجاه سال رمان خود را توسعه داد.
طبیعی است با موقعیتی که نویسنده دارد، از پژوهشهایی برخوردار شود که هیچ نویسنده دیگر عرب تا به حال نداشته، از جمله پژوهشهای مهم غالی شکری و ابراهیم فتحی، اما بسیاری از این مطالعات به سمت تقسیمبندی آثار نجیب محفوظ بر اساس دورههای مشخص رفتهاند، آن هم با اتکا به روش تکنیکی: دوره تاریخی، واقعگرایانه، نمادین و تجربی، تا اینکه این تقسیمبندی به روشی ثابت برای جهان نجیب محفوظ تبدیل شد، البته بیآنکه رویکردهایی که در جستجوی محتوای فلسفی باشند غایب شوند.
دراج در مطالعه جدید خود مسیر دیگری را در پیش گرفته است؛ اساس برای او پژوهش در فلسفه یا فلسفههایی است که محفوظ به عنوان یک رمان نویس به آنها پرداخته و در اولویت پس از آن ارزیابی هنری قرارمیگیرد که اتفاقاً سخت گیرانه هم نبود، زیرا محفوظ خیلی زود به دیدار عصر فراعنه رفت، رمان « امام العرش/ روبه روی تاج و تخت» 1983، و «العائش فی الحقیقه/ زنده در حقیقت» 1985. اما محفوظ در تمام گذارهای فنی، پرسش فلسفی خود را داشت، به افقهای گستردهای که تن به بسته بودن نمیدهند. این گونه بود که او یک رماننویس چندتایی بود و برای این - دراج می گوید – کسی که به رمان جهانی نگاه میکند، اگر همزمان در برابر رمان مصری، عربی و جهانی نجیب محفوظ درنگ نکرد، ازدایره انصاف خارج شده.
کتاب دراج در 326 صفحه قطع بزرگ است. شخصاً میدانم که این منتقد بزرگ بیش از بیست سال است که یادداشتهایش را جمعآوری میکند، زمانی که رؤیای این کتاب را آغاز کرد و سرانجام محقق شد.
پرسشی دارد
محفوظ داستان نویسی خود را با مجموعه داستان «همس الجنون/ نجوای جنون» در سال 1983 آغاز کرد و به دنبال آن رمانهای «عبث الاقدار/ بیهودگی سرنوشت»، «رادوبیس» و «کفاح طیبه/مبارزه طیبة» منتشر شد که حکایت از الهامگیری این رماننویس جوان از رمان تاریخی جرجی زیدان داشت، اما او با عمیق بخشیدن به نوشتههایش آن را انکار میکرد.
دلیل انتخاب زمان فرعونی توسط او عصیان و دشواری واقعیت و موج گرایش فرعونی بود که در دهه سی قرن بیستم ظهور کرد و پرده از دیدگاهی ملی گرایانه برداشت که مصریان را به شکوه آنها میکشاند و گذشته فرعونی را با نشانههای روشن اشباع کرد که این را در خود داشت؛ «دید آسمانی که فرعون میدید و هیچ کس دیگری نمیبیند و شکوه زمینی درخشان» اما او پرسشی مربوط به دوران مدرن داشت که موضوعش بیگانگی سیاسی است.
محفوظ در اولین رمان خود با دو سوال درگیر بود: رنسانس مدرن چگونه از شکوه باستانی متولد میشود؟ آیا در نظامی که فردی مستبد اداره میکند، شکوه برقرارمیشود؟ او به سرعت مرحله فرعونی را ترک کرد و با پرسشهایی که در رمان «القاهرة الجدیدة/ قاهره جدید» در سال 1946 به آن پرداخت به زمان مدرن خزید و شروع خوش بینانه در «عبث الاقدار/ بیهودگی سرنوشتها» را با شروعی موازی جایگزین کرد که در آن دانشگاه مصری که نور میگسترد، جایگاه فرعون را گرفت: «قرص خورشید بر گنبد غول پیکر دانشگاه خودنمایی میکرد، گویی به سوی آسمان روان است یا پس از طوافی برمیگشت». در مقابل قدرت علم، قدرت فاسد را با استعاره تعقیب ارزشها ترسیم کرد، به طوری که نویسنده نخبگانی پرقدرت را در فضای استبدادی بسیج کرد که چهره بیرونی درخشانی دارد و بر ناپیدا تکیه دارد.
قدرت در رمانهای محفوظ شکلهای گوناگونی به خود میگیرد و با دنبال کردن دوگانه استبداد و فساد، اقتدار از چهرههای رهبران و نخبگان مسلط به شکلهای مختلف فتوت به عنوان قدرت در اعمال عریان خود جابه جا میشود.
دراج درمقابل «حضرة المحترم/عالیجناب» 1975 مکثی طولانی میکند، آن را «متن بسیار محکم» توصیف میکند که در آن تجربه انباشته شده و تحلیلی نافذ از دگرگونیهای دنیای درونی و بیرونی انسان مستبد را به خدمت میگیرد، جایی که بندگی خوش برابر است با قدرت در زندگی؛ او اولی را تقدیس و دومی را در بلندپروازی حریصانه کوتاه میکند، هرگاه فردایی سختتر به دستآید، اما مرگ ناگهان میآید تا آخرین زندگی باقی مانده را ویران کند.
پارادوکس کاملاً محفوظی
به نظر میرسد تناقض یکی از ویژگیهای ثابت نوشتههای محفوظ باشد که با آن دیدگاه خود را نسبت به جهان اعلام میکند، تا جایی که تقریباً قاعده « رمان بدون پارادوکس وجود ندارد» را گذاشت. او از همان ابتدا قدرت و تکنیک پارادوکس را با هم یککاسه کرد. ضدی که با ضد خود روبرو میشود، ضد دوم در واقع قصد ضد اول را باطل میکند و از ضد دیگر عملی را ایجاد میکند که او به دنبال آن نبوده است. از همین رویارویی است که کنش روایی ترسیم و بسته میشود. پارادوکس شکنندگی اراده انسان را آشکار میکند.
محفوظ در «عبث الاقدار/ پوچی سرنوشتها» پارادوکس خود را بر تضاد بین قدرت ارتش جرار فرعونی بزرگ میسازد که قوای خود را برای مبارزه با یک کودک تازه متولد شده بسیج میکند، بر اساس افسانهای که آن کودک اقتدار فرعون را تضعیف میکند. مبارزه بین یک اقتدار بزرگ و یک کودک بدون قدرت توسط شخص ثالث مرموز و ناشناختهای انجام میشود که قدرت پیروزمندانه را برای افراد ضعیف فراهم میکند.
این کنایه در رمانهایی با مضامین مختلف در بسیاری از رمانهای او به کار میرود، از جمله: «قاهره جدید»، «خان الخلیلی» و سهگانه که پر از پارادوکس است: تناقض تند و جدی بین دو برادر بسیار متفاوت و بعد هم مرگ برادر زیبا را میگیرد و او را از صیغه مفرد به صیغه جمع بالا میبرد (در اشاره به مرگ فهمی بر اثر گلوله انگلیسیها) و در دو خواهر که زیبایی و نقطه مقابل آن یعنی سخاوت و بخل طبیعت را میبینیم. مرگ برای زیبایی خاص به نظر می رسد، بدون اینکه محفوظ تناقض را به قانون مجازات پیوند دهد، اما آن را یکی از ابعاد غیرقابل توضیح هستی میداند.
به گفته دراج، مدرنیته محفوظ با پارادوکسی همراه بود که از بینش او سرچشمه میگرفت. او نه مجذوب تجدید ادبی شلگل شد و نه ایده آلیسم هاینه و نه درهم تنیدگی آگاهی و ناخودآگاه فرویدی، بلکه با دقیق شدن در قدرتهای حاکم که بیش از یک نقاب بر او تحمیل کردند، متقاعد شد. با نیچه در تصورش از فروپاشی جهان موافق نبود، بلکه دانش او ناشی از بینشی بود که دانش را به یک عمل مقاومت تبدیل میکرد.
تاریکی هستی
اگرچه کتاب به هفت فصل تقسیم شده است، اما در زیر هر فصل بین یک مقاله (فصل) تا چهار مقاله وجود دارد که به بسیاری از آثار محفوظ نگاه میاندازد. نویسنده گاه به گاه به رمان اول بازمیگردد، گویی همه چیز از آنجا با نویسندهای آغاز شده که بینشی منسجم درباره هستی داشته، با این حال، در درون خود بسته نشده و بین یک اثر و اثر دیگر به پرسشگری ادامه داده و آنچه را که میتواند چیزی از تاریکی هستی را روشن کند میآزماید و با بینشهای فیلسوفان و دیگران رمان نویسان به گفتوگو مینشیند.
ایده اضمحلال
نقد همیشه «ثلاثیه/سهگانه» را به «برادران کارامازوف» داستایوفسکی و «بودنبروکها» توماس مان به عنوان یک ژانر ادبی (رمان نسلی) مرتبط میداند. دراج در این کتاب سه رمان را در مورد ایده زوال و فروپاشی مقایسه میکند.
نویسنده شباهتهای «سهگانه» و «برادران کارامازوف» را بیان میکند، زیرا هر یک به زندگی یک خانواده با سرنوشتهای افراطی میپردازند تا به آنچه آنها را از هم جدا میکند میرسد؛ به نظر او محفوظ بر کنجکاوی معرفتی و محدودیت معرفت پرترافکنی کرد، در حالی که نویسنده روس به سمت تهی بودن روح در غیبت ایمان کشیده میشود. در حالی که داستایوفسکی انسان گمشدهای را همانند شیطان ترسیم کرد، محفوظ از وحدت اراده هوشیار سرچشمه میگرفت و اشتیاق به تسلط، دانش نافذ و مسئولیت پذیری را بدون تقلید از کسی به تصویر میکشید.
در مورد تشابه سه گانه و «بودنبروکها» مان، دراج از فرمالیسم مشابه به اشتراک تأثیر زمان و آگاهی تراژیک از خشونت وجود بین توماس مان و نجیب محفوظ میرود.