چرا اشتفان تسوایگ خودکشی کرد؟

تسوایگ هشتاد سال پیش در بحبوحه جنگ جهانی دوم به زندگی خود پایان داد

چرا اشتفان تسوایگ خودکشی کرد؟
TT

چرا اشتفان تسوایگ خودکشی کرد؟

چرا اشتفان تسوایگ خودکشی کرد؟

درست هشتاد سال پیش اشتفان تسوایگ نویسنده مشهور جهان در اوج جنگ جهانی دوم در پتروپلیس برزیل به زندگی خود پایان داد. محبوب‌ترین نویسنده فرانسه، علاوه بر شکسپیر و آگاتا کریستی، طاقت ظهور نازیسم و فاشیسم در اروپا را نداشت، بنابراین در شب 22 فوریه 1942 با نوشیدن زهر خود را کشت. او با همان اولین شوک فروپاشید. دلیل آن چه بود؟ تفسیر من این است: برخلاف آنچه ما فکر می‌کنیم، فرزندان ثروتمندان برعکس فرزندان فقرا از شکنندگی روانی زیادی رنج می‌برند؛ فرزندان ثروتمندان در برابر ناملایمات ضعیف‌اند و فرزندان تهی‌‍دستان قوی، آری فرزندان ثروتمندان بیش از حد لازم مرفه‌اند، بنابراین با همان اولین شوک، از اولین برخورد جدی با زندگی، خودکشی می‌کنند. بر خلاف فرزندان فقرا که زندگی با آنها جنگیده و سخت گرفته، اسطقس‌شان سخت شده و می‌توانند در برابر بلایا ایستادگی کنند. مشکل اشتفان تسوایگ این بود که با قاشقی طلایی در دهان به دنیا آمد. پدرش یک میلیونر بزرگ بود و مادرش دختر یک بانکدار ارشد در وین. از هر دو سمت بسیار ثروتمند بود: پدر و مادر. مجبور نبود در طول عمرش یک ساعت کار کند، زندگی با او نجنگید و او با زندگی نجنگید و فقط چهره آسان، خندان و بالخبند آن را دید و به همین دلیل با همان شوک اول خودکشی کرد.
اشتفان تسوایگ در توضیح وضعیت و دردمندی خود می‌گوید:
«من سال 1881 در آغوش یک امپراتوری بزرگ و قدرتمند به دنیا آمدم، اما مجبور شدم روزی آن را ترک کنم، گفتی یک جنایتکارم! تمام آثار ادبی‌ام به زبان اصلی (آلمانی) به دست نازی‌ها سوختند و بدل به خاکستر شدند، و بعد ازآن همه جا آواره بیگانه شدم. اروپا برایم گم شد، شاهد بزرگترین شکست عقل در تاریخ بودم. دلیل آن طاعون طاعون‌ها و بیماری لاعلاج بود: منظورم ناسیونالیسم کور شوونیستی است، آن گل شکوفه فرهنگ اروپایی را مسموم کرد».
این همان چیزی است که اشتفان تسوایگ در آن روزهای سخت که شاهد ظهور هیتلر و نازیسم از سال 1933 بود، گفت و من آماده‌ام با ده انگشتم پای حرفش امضا کنم، با یک تفاوت که طاعون طاعون‌ها برای ما تعصب ملی نیست، بلکه تعصب مذهبی است که مشرق عربی و همه جهان اسلام را کاملاً نابود می‌کند، همانطور که نازیسم روحیه اروپای متمدن را نابود کرد. وقتی وصیت‌نامه او را باز کردند، دیدند در آن چنین نوشته شده:
«پیش از آنکه به خواست خودم و با تمام قدرت عقلی و نقلی خود این زندگی را ترک کنم، احساس می‌کنم نیازمند انجام آخرین وظیفه‌ام: عمیق‌ترین تشکر و قدردانی خود را از کشور برزیل که پس از خودکشی اروپا، موطن معنوی من، مرا در آغوش گرفت به جاآورم. اما پس از شصت سال زندگی، برای اینکه بتوانم زندگی خود را دوباره بسازم، به قدرت‌های ویژه قدرتمندی نیاز دارم و به دلیل سال‌های طولانی آوارگی در کشورها و راه‌ها، توانم به پایان رسیده است، به همین دلیل فکر می‌کنم، بهتر است با سری افراشته به زندگی خود پایان دهم. در نهایت به همه دوستانم سلام می‌کنم و آرزو دارم که بعد از این همه شب تیره و طولانی، اولین رشته‌های سپیده را ببینند! من اما صبرم تمام شد، بنابراین تصمیم گرفتم قبل از آنها بروم.»
واکنش نویسندگان و روشنفکران به خودکشی او چه بود؟
اول اینکه خبر مانند صاعقه‌ای بر سرشان فرودآمد. آنها ابتدا باور نکردند. چگونه یک نویسنده مشهور که آوازه‌اش در سراسر جهان پیچیده توانست خودکشی کند؟ برخی از آنها تقریباً او را نفرین کردند یا با بی‌رحمی بی سابقه‌ای به او حمله بردند. در میان آنها از ژرژ برنانوس نویسنده مشهور فرانسوی و توماس مان نویسنده آلمانی که شهرتی کمتر ندارد می‌توان نام برد. جورج برنانوس که او نیز در برزیل زندگی می‌کرد، تنها چهار روز پیش از خودکشی اشتفان تسوایگ از او در مزرعه‌اش پذیرایی کرده بود و او را بسیار افسرده یا شاید فروپاشیده دید، بنابرناچار شد او را تقویت کند و روحیه‌اش را بالا ببرد، اما نمی‌دانست، که او خود را آماده خودکشی کرده بود و به همین دلیل وقتی این خبر را شنید، چنین چیزی گفت: این یک عمل ناشایست است، ذهنیتی شکست خورده که شایسته یک روشنفکر بزرگ نیست، به این دلیل که نویسنده بزرگ در زندگی خود پیامی والا به او سپرده شده که نشان دادن راه به دیگران است، زیرا او چراغ راه دیگران است. دیگر آنکه اشتفان تسوایگ وظیفه خود را به عنوان یک نویسنده در قبال میلیون‌ها خواننده که او را دنبال می‌کردند، دوست داشتند و او را الگوی خود می‌دیدند زیر پا گذاشته است. علاوه بر این، خودکشی در این دوران سختی که در آن زندگی می‌کنیم، به هیچ وجه جایز نیست. نویسنده واقعی، متفکر واقعی، در میان آشوب‌ها از صحنه شکست نمی‌خورد و آن را به پست فطرت‌ها نمی‌سپارد، بلکه محکم می‌ایستد و دیگران را به ایستادگی تشویق می‌کند. سپس می‌گوید، خودکشی تسوایگ با توجه به شهرت جهانی‌اش از شرایط شخصی‌اش فراتر می‌رود و به همین دلیل نویسنده مشهور فرانسوی سخنان خود را اینگونه به پایان می‌رساند: هیچ بهانه‌ای برای اشتفان تسوایگ وجود ندارد و نمی‌توان خودکشی‌اش را پذیرفت یا با آن کنار آمد. خودکشی او ضربه دردناکی به آرمان آزادی که با تمام قدرت علیه نازیسم مبارزه می‌کند وارد ساخت. ای اشتفان تسوایگ، نویسندگان بزرگ چنین نمی‌کنند!
واکنش توماس مان اما، تندتر و بی‌رحمانه‌تر بود. او با شنیدن این خبر از عصبانیت منفجر شد و چنین گفت: شرمت باد! چرا این کار را کردی؟ چرا آن گناه کور را مرتکب شدی که بعد از آن گناهی نیست؟! چه عقلانیت شکست خورده‌ای! چه طرز فکر خودخواهانه‌ای! چه پوچی و بزدلی! شرم بر مردان، نویسندگانی مانند ما که گرسنگی آنها را جویده حق دارند خودکشی کنند، اشتفان تسوایگ، اما تو؟! یک میلیونر و خودکشی می‌کند! به خدا مایه شرمساری است. اما مهم‌تر ازآن اینکه توماس مان شروع به زیر سئوال بردن اعتبار انگیزه‌های ذکر شده توسط تسوایگ در نامه خود کرد. به نظر او این نامه بسیار ناقص است و دلیل واقعی خودکشی او را به ما نمی‌دهد. او نازیسم و شب تیره طولانی و این قبیل سخنان پوچ و زبان‌بازی‌های توخالی را بهانه می‌کند. اما توماس مان این حرف‌ها را به معنای واقعی کلمه نمی‌پذیرد. به نظر او دلیل دیگری برای خودکشی یک مرد وجود دارد، او وجود یک رسوایی مشخص که او را تهدید کرده و شاید یک رسوایی جنسی را رد نمی‌کند زیرا او واقعاً یک زن‌باز بود و بعد ممکن است در ماجرایی بزرگتر از خود درگیر شده باشد و به همین دلیل خود را ناگزیر از خودکشی ‌دید تا از انفجار این رسوایی مانند بمب ساعتی جلوگیری کند. چیزی که فرضیه توماس مان را تقویت می‌کند اینکه تسوایگ به خوبی می‌دانست که هیتلر در نهایت پس از ورود تمام قد آمریکا در نبرد، شکست خواهد خورد. سپس او در انتهای زمین، در برزیل، به دور از هر خطری زندگی می‌کرد. یک نکته آخر باقی می‌ماند: بسیاری او را به خاطر روان رنجور بودن سرزنش می‌کردند، اما آیا اگر دیوانه نبود، نویسنده بزرگی می‌شد؟
حالا جمله‌ای در باره همسرش «لوته» بگوییم که بیش از ربع قرن از او کوچکتر بود و او را متقاعد ساخت تا با او خودکشی کند، این زن فقط سی و چهار سال سن داشت و او شصت ساله بود، پس چرا او را مجبور به خودکشی با خود کرد؟ برادر من، اگر می‌خواهی خودکشی کنی، آزاد هستی: تنهایی خودکشی کن! چرا همسر بیچاره‌ات را با خود به ورطه می‌کشانی؟! چرا اجازه ندادی زندگی خود را در حالی که هنوز در اوج جوانی است ادامه دهد؟ راز رازها و ناشناخته‌ ناشناخته‌ها نیز در اینجاست.
 تسوایگ: من شاهد بزرگترین شکست عقل در تاریخ بودم و دلیل آن طاعون طاعون‌ها و بیماری لاعلاج است: منظورم ناسیونالیسم شوونیستی کور بود.



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»