جرقه جنگ فلسفی که زلزله لیسبون زد

زلزله لیسبون آتش جنگ فلسفی بزرگی بین ولتر و روسو برافروخت * شهر را با خاک یک‌سان کرد و دست‌کم 100 هزار قربانی گرفت



تصویری معروف از نقاشی که زلزله 1755 لیسبون مجسم می‌کند
تصویری معروف از نقاشی که زلزله 1755 لیسبون مجسم می‌کند
TT

جرقه جنگ فلسفی که زلزله لیسبون زد



تصویری معروف از نقاشی که زلزله 1755 لیسبون مجسم می‌کند
تصویری معروف از نقاشی که زلزله 1755 لیسبون مجسم می‌کند

در اول نوامبر 1755، زمین لرزه‌ای عظیم شهر لیسبون پرتغال را لرزاند که این شهر را از تاج و تخت‌اش انداخت و دست‌کم صد هزار قربانی برجای گذاشت. این زلزله ذهن همه روشنفکران اروپای آن زمان را تکان داد. آنها را شوکه کرد، شگفت‌زده ساخت، آنها را گیج کرد. اما به دلیل نبود وسایل ارتباطی سریع در آن زمان، ولتر که در ژنو زندگی می‌کرد، تا 24 نوامبر از آن بی‌خبر بود؛ یعنی بیش از 20 روز پس از وقوع. تلفن، رادیو، تلویزیون یا اینترنت وجود نداشت، وگرنه از همان لحظه که اتفاق می‌افتاد، می‌شنید. تفاوت اساسی بین عصر ولتر در قرن هجدهم و زمان ما در قرن بیست و یکم در اینجا نهفته است. چقدر ما خوش شانسیم! چقدر خوشبختیم! ما بی آنکه بدانیم امپراطوریم! هر کدام از ما فرعون کوچکی هستیم که بر تخت سلطنت خود می‌نشیند و از طریق شبکه‌های اجتماعی برای بشریت فلسفه می‌بافد. با این حال می‌نالیم و گریه می‌کنیم. آیا ولتر توانسته بود پیشرفت عظیمی را که پس از مرگش اتفاق می‌افتد تصور کند و برای این پیشرفت دست به هر کاری زد؟ بله تا حدودی. همیشه می‌گفت: ما می‌کاریم و آیندگان درو می‌کنند. ثمره تلاش و زحمت و عرق ریختن خود را به چشم نخواهیم دید. ما در سایه تاریک اندیشی مذهبی و خرافات و جادوگری خواهیم مرد و اولین رشته‌های سحر را نخواهیم دید. اما باکی نیست! مهم این است که روشنگری پیروز شود و نسل‌های آینده از آن لذت ببرند. پیشرفت ناگزیر اتفاق خواهد افتاد و چراغ‌های خود را بر سراسر اروپا و شاید کل بشریت خواهد تاباند. این همان چیزی است که در واقع پس از مرگ او و مرگ کل نسل بزرگ روشنش رخ داد.

روسو - ولتر

اما اجازه دهید به موضوع اصلی خود برگردیم. پیشوای روشنایی‌های فرانسه با شنیدن این خبر تکان دهنده چه کرد؟ گفته می‌شود که او دچار نگرانی و ناراحتی وصف ناپذیری شد و شروع به تصور درد قربانیان و گریه‌های داغدیدگان از زیر آوار کرد. و دیوانه شد! در هر طرف فریادهای خشمگینانه کشید تا اینکه به خود عنایت الهی رسید. استغفرالله! خدایا این همه عذاب برای چه؟ این همه درد و مصیبت چرا؟ چرا این همه شر در جهان وجود دارد؟ چرا جلوی آن را نگرفتی چون توانایی همه چیز را داری؟ سپس کمی پا پس کشید و عذرخواهی کرد زیرا به خدا ایمان داشت و هر اتفاقی می‌افتاد نمی‌توانست کفر ورزد. سپس «شعر بارسلونا» را منتشر کرد که در آن همه این پرسش‌های فلسفی و متافیزیکی را پیش می‌کشد. و او شروع به ریختن جام خشم خود بر فیلسوف بزرگ آلمانی لایب نیتس کرد؛ زیرا فرموده خداوند جهان را به بهترین شکل آفریده و بهترین جهان ممکن است و هر چه پیش آمده و پیش آید به هیچ روی حق نداریم شکوه و گلایه کنیم؛ چون بهتر از این نمی‌توانست باشد. این همان فلسفه خوش بینانه‌ای است که متفکر بزرگ آلمانی از قرن هفدهم در محافل روشنفکری اروپا گسترش داد. نگاه کنید به کتاب معروف او که در سال 1710 با این عنوان بلند بالا منتشر شد: «مقالاتی در باب ربوبیت خاص مهربانی الهی، آزادی بشر و منشأ شر». ولتر در شعر بارسلونا این کتاب و برداشت‌های آن از جهان را به سخره گرفت و لایب نیتس را «احمق» دانست، در حالی که تقریباً اتفاق نظر وجود دارد که او آخرین «سرآمدها و نوابغ جهانی» است. آیا ممکن است فیلسوف آلمانی تا این حد نادان یا ساده لوح بوده باشد؟ پرسش فلسفی متافیزیکی که لایب نیتس مطرح می‌کند این است: چگونه می‌توانیم دو چیز ظاهراً متضاد را با هم آشتی دهیم؟ منظور چیست: چگونه می‌توان وجود خدای خوب، مسلط، عادل و توانا از یک سو و وجود شر و بلاها و بلایای طبیعی از سوی دیگر را آشتی داد؟ پاسخ لایب نیتس این است که جهانی که ما می‌شناسیم بهترین جهان ممکن است. با همه شرهایی که ممکن است در آن رخ دهد، جهانی بهتر از آن وجود ندارد. به این دلیل که این شرها ممکن است پیش درآمدی ضروری برای خیری بزرگتر باشند که بعداً جبران و پوشش داده می‌شود. « چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید و آن برای شما خیر باشد.» صدق الله العظیم/ راست گفت خدای بزرگ. سپس لایب نیتس این کلمات ضروری را به ما می‌گوید: درد، اضطراب و مشکلات، به اصطلاح، «نمک دنیا» هستند. معنای جهان بدون مشکل، دغدغه و چالش چیست؟ به فراخور عزم مردم حوادث رخ می‌دهند! معنای زندگی پر از راحتی، خوشبختی، لذت و شادکامی پیوسته چیست؟ چقدر خسته کننده است؟ اگر طعم تلخ را نچشید طعم شیرین را نمی‌شناسید! چه زیباست لحظه‌های شادی وقتی بعد از لحظات بدبختی و اضطراب و نگرانی می‌آیند. چه زیباست دیدار بعد از جدایی. بدين ترتيب، شر و درد و اضطراب از شروط واجب براي تحقق خير هستند، وسيله‌اي براي رسيدن به تكامل بزرگتر بعدی‌اند.
ولتر تز لایب نیتس را به سخره گرفت و به آن طعنه زد و حتی کمابیش آن را تحریف کرد وقتی چنین گفت:« مردم، در بهترین جهان همه چیز خوب است! ای مردم، از زلزله لیسبون و مرگ کودکان و مادران شاد باشید! شاد باشید از آوار و تکه تکه شدن تا آنجا که چشم کار می‌کند! شما واقعا مردم احمقی هستید! چرا خدا را به خاطر این همه نعمت سپاس نمی‌گذارید؟ و الی آخر». آیا ولتر در اینجا «اندکی» به آن اضافه کرده؟ قطعا افزوده. لایب نیتس این را نگفته است. لایب نیتس نگفته است که جهان «کامل» است، بلکه گفته است که از همه جهان‌های ممکن بهترین است و شر در کمترین حد ممکن است. در غیر این صورت زلزله لیسبون هر روز یا هر ماه اتفاق می‌افتاد. و شر همه جهان‌های ممکن واقعاً همین است. بنابراین زلزله لیسبون استثنایی است که تکرار نمی‌شود و در واقع از سال 1755 تا به امروز در این شهر تکرار نشده است؛ یعنی حداقل از 267 سال پیش.
اما پس از این همه مقدمه چینی، پیچ و تاب و نتیجه گیری، ژان ژاک روسو با موضوع چه ارتباطی دارد؟ چرا او را اینجا، حتی در عنوان، جا دادیم؟ رابطه او بیش از یک رابطه است؛ زیرا فیلسوف ژنو، ولتر را خاموش می‌کند و تفسیر دیگری برای فاجعه لیسبون و وجود شر عریان در جهان ارائه می‌کند و پاسخ او به اندیشه لایب نیتس نزدیکتر است، اما از آن نیز فراتر می‌رود. عمیق‌ترین نمونه  تفسیر فلسفی است. او زمانی که رساله مشهور خود را در مورد «پروایدنس/عنایت الهی» منتشر کرد، به قوی‌ترین شکل بیان کرد. همه چیز طوری اتفاق می‌افتد که انگار ژان ژاک روسو می‌خواهد به ولتر بگوید: برای تو زشت است! دست از این کشش‌های کودکانه بردار! هر بار حادثه‌ای رخ می‌دهد، خدا و قدرت الهی را متهم می‌کنید و خود را از یاد می‌برید. مسئولیت بر عهده انسان است نه خدای متعال جناب ولتر. اینها اتهاماتی دم دستی است که شایسته متفکر بزرگی چون شما نیست. گاهی می‌شنویم که مادران داغدار از غم و اندوه فریاد می‌زنند و رو به سوی آسمان می‌کنند: خدایا چرا فرزندم مرد؟ چرا او را بردی؟ اینها معذورند. در برابر فریاد مادران سر تعظیم فرود می‌آوریم. بهشت زیر پای مادران است. اما ولتر، به عنوان یک متفکر بزرگ، معذور نیست. متفکر بزرگ دورتر از بینی خود را می‌بیند یا چنین فرض می‌شود. سپس روسو می‌افزاید: عنایت الهی که همه خیر و عدالت و برکت و حکمت است، اصلاً مسئول آن چیزی نیست که اتفاق افتاده است. فقط انسان‌ها مسئول هستند. اگر خانه‌های خود را به‌جای اینکه روی هم انباشته کنند، در مناطق وسیعی در اطراف پایتخت پرتغال پراکنده می‌ساختند، خسارات بسیار کمتر می‌شد. ثانیاً، اگر مردم لیسبون به‌محض شروع به لرزیدن دیوارهای خانه‌هایشان، به‌جای اینکه بخواهند لباس‌ها و لوازم خود را حمل کنند و به دنبال پول و طلای خود بگردند، فوراً خانه‌های خود را ترک می‌کردند، خسارات وارده نیز بسیار کاهش می‌یافت و شاید در نهایت ناچیز می‌شد.
می‌بینیم که استدلال روسو ارزشمند است، اما دستیابی به آن در آن زمان دشوار بود؛ زیرا دانش تکنولوژیک به اندازه زمان ما پیشرفت نکرده بود. مثلا ژاپن که به زمین لرزه معروف است دیگر از آن نمی‌ترسد؛ زیرا آنها ساختمان‌ها را به گونه‌ای می‌سازند که آنها را قادر می‌سازد به طور موثر در برابر زلزله مقاومت کنند. سپس به مردم یاد دادند که در لحظه وقوع زلزله چگونه رفتار کنند. و ژاپنی‌ها آن را در رفتار روزمره خود درونی کردند. گفته می‌شود که در سال 2011 زمین لرزه‌ای بزرگ در ژاپن به بزرگی 9 ریشتر رخ داد، اما این کشور تحت تأثیر آن قرار نگرفت و آسمان خراش‌ها سقوط نکردند و حتی 27 قطار سریع السیر متوقف نشدند و همه چیز پیش رفت. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده چه کسی این را باور می‌کند؟ معجزه مدرنیته در اینجا نهفته است. این همان چیزی است که ژان ژاک روسو به آن اشاره کرده است. اما منطقه ما از جمله ترکیه و سوریه نه به اندازه کشور بزرگ و قدرتمندی مانند ژاپن توسعه یافته و نه غنی است. و نمی‌توانند صدها میلیارد دلار برای ساخت مسکن ضد زلزله تزریق کنند.
در نهایت اجازه دهید در مورد زلزله دیگری صحبت کنم که هیچکس حرفی از آن نمی‌زند. منظورم آن زلزله فرقه‌ای و مذهبی است که دهه‌ها در منطقه رخنه و بیش از زلزله اخیر زمین‌شناسی آن را ویران کرده است. آیا این شرایط سخت فرصتی خواهد بود برای پاسخگویی وجدان‌ها و جلوگیری از کینه توزی‌ها و کوچک گویی‌ها؟ آیا می‌تواند همه را به نزدیکی، همبستگی و برادری سوق دهد تا به جای جدایی و نفرت با مصیبت مشترک روبه رو شوند، انگار که در نهایت ما یک ملت نیستیم؟ این سئوالی است که در این لحظه ذهن من را درگیر کرده است. اما چیزی که من از آن بیشتر می‌ترسم این است که زلزله فرقه‌ای که منطقه را فرا گرفته، بسیار قوی‌تر از زلزله طبیعی، بیدادها و انفجارهایش باشد!



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»